نقدی بر فصل سوم سریال “مردهی متحرک” (قسمت آخر); آخرالزمان; جادهای به سوی انسانیت…
بالاخره به آخرین قسمت از مجموعه مقالات بررسی فصل سوم سریال “مردهی متحرک” رسیدیم. در این قسمت نگاهی به چهار قسمت پایانی فصل سوم خواهیم انداخت. و البته ناگفته نماند که قسمت آخر به علاوه نقد شامل یادداشتی هم از دوست خوبم سعید زعفرانی است. پس بگذارید قبل از هر چیز با این نوشته آغاز کنیم:
“مردگان متحرک –که ترجمهی درستی است- از آن دسته سریالهایی است که میتوانید ادامهاش را حدس بزنید و یا دنبالهی قصه را برای خود مجسم کنید و بعد به همان چیزی که انتظار داشتهاید برسید، اما نمیتوانید در مقابل آن مقاومت کنید و به این دلایل، تماشای آن را رها کنید. یک سریال مایوس کننده، وقتی که به دنبال ایراد در آن میگردید. وقتی بعد از تماشای هر قسمت، در پی یافتن عیوب کوچک، بالاخره کمر خم کنید و احساس رضایت از سریال و دستاندرکارانش در وجود شما با احساس حقارتی عجیب در مقابل یک ساختهی سرگرمکننده –اگر موجودی به مانند من باشید- توام میشود.
از ساختن موقعیتهای دراماتیک به شیواترین زبان دنیا یعنی سینما گرفته تا دلواپسی بیوقفهی مخاطب برای سرنوشت تکتک شخصیتها، محتوای این سریال به قدری نیشدار ظاهر میشود که همهچیز در جهان شما –به عنوان بیننده- رنگ میبازد و همهچیز در جهان ریک –به عنوان چسبی که اجزای سریال را در کنار هم نگه میدارد- رنگ میگیرد و این، شاید، نهایت کاری است که یک سریال تلویزیونی قرار است با مخاطبش بکند. شاید انتظار دیگری نمیتوان از چنین اثری داشت، وقتی همهی چیزهای درون سریال، در مدت زمانی که به تماشای آن مینشینید، برای شما مهم میشوند.
پروسهای که برای تحقق این مسئله انجام میشود، بسیار هوشمندانه، دقیق و با ظرافت است که نمیشود به راحتی از آن گذشت. صحبت از شخصیتهای مقوایی دیالوگپران سریالهای ماه رمضان نیست که در آن واحد میتوانند تصمیمی کاملا متضاد با روحیات خود بگیرند و تبدیل به قهرمان شوند، بلکه اینجا از شخصیتهایی حرف میزنیم که حتی اگر قرار است حضوری خیلی کوتاه در سریال داشته باشند، به خوبی نشان داده میشوند، به درستی پرداخت میشوند و اینقدر با ظرافت در مقابل دیدگان شما قرار میگیرند که به راحتی باور میشوند و اینجا، باز هم اگر به دنبال نقصان باشید، سریال، ناامیدتان میکند. و باز، باید گفت که قطعا یک روند هوشمندانهی قابل ستایش پشت شکل گیری این شخصیتها بوده است که آن را به اینجا رسانده. نه فقط برای شکل گیری شخصیتها، یا تکامل ابعاد مختلف روحی و جسمی آنان در طول سریال، بلکه برای حتی کوچکترین جزئیات دنیای شگفتانگیز، خطرناک، اندوهگین و بیعزت مردگان متحرک، یک چنین فرایندی وجود دارد و دقیقا همهی این جزئیات را میشود همینقدر دقیق بررسی و موشکافی کرد… و به ناامیدی رسید.
از چهرهپردازی و گریم فوقالعاده گرفته تا فیلمبرداری حیرتانگیز، سریال در فرم خود هم بهترین ظاهر میشود. یکی از دلایلی که این سریال میدرخشد، فاصله گرفتن از سبک فیلمبرداری و نیز کارگردانی تلویزیونی است. جذابیت داستان مردگان متحرک، با بازی خوب بازیگران از طریق دوربینی منتقل میشود که بینهایت لایق ستایش است. این باعث میشود که رسیدن به دنیای سریال، به راحتی هر چه تمام امکان پذیر شود و داستان، شخصیتها، اتفاقات گوناگون و متعدد و تمام خوبیهای دیگر محتوایی، دغدغهی اصلی مخاطب باقی بمانند.
مردگان متحرک، شاید وامدار کمیکهای رابرت کرکمن باشد، اما در فرم سریال در آمده است و آنقدر خوب است که باید آن را دید و حتی مثال معروف «نیمی از عمرت بر فناست» را برای کسانی که به تماشای آن ننشستهاند، به کار برد.“
دیدار (قسمت سیزدهم)
اندریا دیداری را بین ریک و فرماندار تنظیم میکند. در حالی که خودش, هرشل, دریل, مارتینز و میلتون هم در بیرون محل قرار منتظر نشستهاند. در داخل فرماندار, میشون را از ریک در خواست میکند و او را تنها راه صلح بین زندان و وودبری میداند. در زندان هم مریل قصد کشتن فرماندار را دارد. و رابطهی گلن و مگی هم همانند گذشته خوب میشود.
قبل از اینکه به مذاکرهی ریک و فرماندار برسیم, بگذارید در ابتدا از رابطهای که در همان دقایق کوتاه بین دریل و مارتینز گذشت بگویم. رابطهای که به ما میگوید تمام حوادث یک دنیای پساآخرالزمانی و دشمنی باعث نمیشود که از طبیعت انسانی خود دور شویم. به شکلی که همانطور که دیدید, دشمنی دریل و مارتینز به سرعت تبدیل به دوستی و تعارف سیگار میشود. و حتی برای هم درد دل هم میکنند!
دریل و مارتینز نمونهای از هزاران و میلیونها انسانی هستند که وقتی آرامش برقرار است در کنار یکدیگر میایستند و زمانی که موضوع بقا و کشتن یا کشتهشدن پیش بیاید, بر گلوی یکدیگر تیغ میکشند.
در زمینهی آشنایی افراد فرماندار و ریک با یکدیگر باید به میلتون و هرشل هم اشاره کرد. دیالوگهایی که بین آنها رد و بدل میشود ما را بیشتر به شخصیت و حال و روز درونی میلتون نزدیک میکند. آشنایی او با مردی آرام و سست به دلیل پیری و البته پای قطعشدهی هرشل, میلتون را به گفتهی فرماندار که “جنگ تنها راه است” مشکوک و سرد میکند.
از سویی دیگر میتوان به تمایل فرماندار برای بدست آوردن میشون هم اشاره کرد. و در این خصوص به راحتی میتوان فهمید که او به این راحتی با کاری که میشون با او کرده, کنار نیامده و انتقام را راهی برای رسیدن به خواستهاش (از بین بردن زندان) میداند. تا با یک تیر دو نشان را بزند.
این در حالی است که ریک هم دچار دو دلی شدیدی شده است. از طرفی او همانند دیگران به میشون وابسته نیست و این میتواند او را در گرفتن تصمیماش کمک کند. و از طرفی دیگر میشون به قول هرشل”جان خیلیها را نجات داده است.”
بدون شک همانطور که در قسمت اول بررسی فصل سوم سریال هم به آن اشاره کردم, هدف این فصل پرورش یک آنتاگونیست عالی بود. و فرماندار هم از همان ابتدا ما را با چنین کسی آشنا کرد. از دستور او برای کشتن ارتشیها گرفته تا ادامهی ماجراهای فصل سوم که نویسندگان ما را آرام آرام به جنبههای تاریک او نزدیک میکردند. حالا او در مقابل ریک نشسته است. نشستهاند تا با هم مذاکره کرده و بیخیال یکدیگر شوند. سکانسهای مکالمهی ریک و فرماندار به معنای واقعی جذاب و دلهرهآور است. دیالوگهای عالی و بازی عالیتر بازیگران در ادای آنها در هرچه پرالتهاب نشان دادن آن لحظات نقش مهمی را ایفا میکنند. در حالی که ریک از بدیهای فرماندار میگوید, فرماندار هم همواره چیزی در آستیناش دارد. و این بحث و جدل تبدیل به یکی از نکات مثبت این قسمت میشود.
در این بین چیزی که کمی با خط داستانی و شخصیتها تناقض داشت. به ریک برمیگردد که سعی داشت به فرماندار بفهماند که او یک شیطان بیرحم است. اما چرا؟ مگر تاکنون چنین چیزی به ریک ثابت نشده؟
از طرفی فرماندار با پیش کشیدن داستان دلخراش مرگ همسرش قصد دارد که افسار احساس ریک را بدست بگیرد. در حالی که ریک در مقابل ساکت میماند. و نمیگوید که “آره, من هم همسرم را به طرز وحشتناکی از دست دادم, اما برخلاف تو به یک روانی تبدیل نشدم!”.
در نهایت, قسمت سیزدهم در حالی به پایان رسید که افراد زندان انتظار جنگی ترسناک را میکشند. ریک در تحویل دادن یا ندادن میشون مانده است. و اندریا و میلتون هم کمکم به افکار پلید فرماندار پی میبرند.
گرگی در قلب من (قسمت چهاردهم)
فرماندار اتومبیلی را پر از اسلحه و محمات کرده و صندلی شنکجه میشون را هم از قبل آماده میکند. میلتون, اندریا را از نقشهی شوم فرماندار برای زندان آگاه میکند. او هم از وودبری میگریزد تا ریک را از این موضوع با خبر کند. تریسی و دوستانش برای جمعآوری زامبیها میروند. فرماندار, اندریا را در کارخانهای متروکه گیر میاندازد. اندریا فرار خود را عملی میکند و فرماندار هم توسط زامبیها محاصره میشود. اما با این حال قبل از رسیدن اندریا به زندان, فرماندار موفق میشود تا او را دست بسته به وودبری بازگرداند و بر روی صندلی شنکجه خود بنشاند.
از زیباترین لحظات قسمت چهاردهم میتوان به لحظاتی اشاره کرد که فرماندار با دروغهایش اندریا را انسان دیگری معرفی کرده و خود را فردی درست. دروغهای او در حالی که برای تریسی خیلی منطقی هستند, باری دیگر او را از لحاظ اخلاقی هم پردازش میکنند.
تلاش و مقاومت میلتون برای دوری از جنگ هم از حرکتهای قابلباور شخصیت او بود. میلتون نمیخواهد که فرماندار باعث کشتهشدن دوست پیر(هرشل) و بیآزارش شود و همچنین با این مسئله هم موافق است که شکنجهی میشون چیزی را عوض نمیکند و به نفع هیچکس هم نیست.
اما قسمت چهاردهم همان قسمتی است که مدتها برای آن انتظار میکشیدیم. جایی که بالاخره اندریا به روح سیاه و نقشههای فرماندار برای زندان ایمان میآورد! فاش شدن اهداف فرماندار برای اندریا, ما را به سوی سکانسهای نفسگیری میکشاند. فرماندار برای جلوگیری از فاش شدن برنامههایش برای شکار اندریا وارد عمل میشود.
یکی از نکات مهم این قسمت مربوط به زامبیها میشود. با اینکه آنها همانند قبل ترسناک نیستند و سازندگان در آینده باید فکری به حال این موضوع کنند. اما در این قسمت دو حمله از جانب زامبیها هم داشتیم که هردو هم بسیار خطرناک و دلهرهآور جلوه میکردند. اولی جایی بود که آنها به صورت ناگهانی اندریا را محاصره میکنند و او هم ثابت میکند که هنوز در کشتن زامبیها مهارت دارد و دوم هم جایی که فرماندار با گروهی از آنها روبهرو میشود.
تریسی و ساشا به سرعت متوجه میشوند که چیزی در رابطه با فرماندار میلنگد. این در حالی است که “آلن” اینطور فکر نمیکند. او حاضر است برای زندگی در وودبری هرکاری کند. حتی اگر آن کار انداختن زامبیها به جان انسانها باشد. هرچند که رفتار او نشان میدهد باید به زودی منتظر مرگاش باشیم!
خط داستانی قسمت چهاردهم بیش از پیش برای آماده کردن قسمت نهایی چیده شده بود. حالا اندریا در چنگال فرماندار گرفتار است و انتقام دیوانگی او را به مرز جنون کشانده است. باید دید ریک از روی ناآگاهی میشون را تحویل میدهد یا خیر؟
رستگاری یک مرد (قسمت پانزدهم)
ریک تصمیماش در رابطه با تحویل میشون را با هرشل, دریل و مریل در میان میگذارد. مریل برای انجام این کار انتخاب میشود. در راه, میشون با حرفهایش روح و روان مریل را بدست میگیرد و از او میخواهد که بر گردند. مریل با نیمی از حرفهای او موافقت میکند. میشون را آزاد کرده و خود به قرار ملاقت با فرماندار میرود. و قبل از اینکه فرماندار از حضور او با خبر شود, تعدادی از افراد او را میکشد.
بدون هیچ تردیدی, بهترین سکانس این قسمت و البته یکی از بهترین سکانسهای تمام سریال مربوط به جایی میشود که مریل با نقشهی خوبی که برای فرماندار کشیده است, یکی یکی افراد او را به کام مرگ میکشاند. سکانسی که از همان ابتدایش روح مردهی متحرک را میتوان در آن حس کرد. از وقتی که مریل دیوانهوار صدای موسیقی ماشین را بالا میبرد و از زمانی که زامبیها به ماشین چنگ میزنند, میتوانید تنش ناب مردهی متحرک را باری دیگر لمس کنید.
همهچیز در گوشهایتان زمزمه میکنند که چیزی در حال وقوع است. اما نمیدانی. هاج و واج ماندهای که مریل چه هدفی در سر میپروراند.
لحظاتی که مریل افراد فرماندار را یکی پس از دیگری و در هیاهوی حملهی زامبیها از پا درمیآورد, واقعا تنشزا و غیرقابلپیشبینی بود. امید و ترس را میتوانید در چشمان و حرکات مریل با بازی فوقالعادهی “مایکل روکر” شاهد باشید. اما همهچیز به اینجا ختم نمیشود.
میخواهم از یکی از وحشیانهترین سکانسهای کل سریال بگویم. جایی که فرماندار مریل را زیر کتک میگیرد; هر مشت فرماندار با نفرتی بینهایت به صورت مریل برخورد میکند. در یک کلام این لحظات در آستانهی ورود به قسمت نهایی اوج بیرحمی و جنون فرماندار را فریاد میزنند.
اگر فکر میکنید شکستن دست مریل خیلی وحشیانه است, باید زمانی را شاهد باشید که فرماندار انگشتهای مریل را با دندانهایش قطع میکند! در همین صحنه بود که برای لحظاتی چهرهی یک زامبی را به جای صورت فرماندار متصور شدم. نویسندگان بهتر از این نمیتوانستند, کثافتی که روح او را به تسخیر درآورده است را نشان دهند.
باید سازندگان را تحسین کرد و خوشحال بود که بعد از چندین قسمت که خبری از مردهی متحرک نبود, باری دیگر عنصر محبوبیت پدیدهای به نام مردهی متحرک را شاهد بودیم. همان روابط انسانها; همان چهرهی واقعی انسانها در چنین دنیایی که همواره در حال تغییر است.
اگر تصور میکنید که قسمت پانزدهم تا اینجا هرکاری که باید میکرد را کرد, کاملا اشتباه میکنید. سکانس پایانی تمامی این کش مکشها با دیدار دریل و برادر زامبیشدهاش به اوج میرسد. با اینکه مریل را به عنوان فردی میشناختیم که بارهای منفی بخش بیشتری از شخصیت او را تشکیل دادهاند. اما همان همنشینی کوتاه با ریک کار خودش را کرد. نویسندگان هم به زیبایی او را در طول این قسمت پردازش کردند تا در حین اشک ریختن دریل, ما هم اشک بریزیم. و ما هم ناراحت شویم که دیگر خبری از مریل با تمام پتانسیلهای شخصیتیاش نیست.
در حالی که مریل در این قسمت عالی بود, ریک آن ریکی نبود که میشناختم. تصمیم او برای قربانی کردن میشون در عوض نجات جان بقیهی اعضای گروه به هیچوجه با خصوصیات او یکسان نبود. و حتی احمقانه هم به نظر میرسید. بله میدانیم که ریک چند قسمت قبل, به فریادهای آن مسافر آخرالزمان بیاعتنایی کرد و حتی کولهپشتیاش را هم برای خود برداشت. اما مسئلهی میشون زمین تا آسمان تاریکتر از آن بود.
این از سوی ریک قابل قبول نیست که به طور قطع به وعدهی فرماندار اعتماد کند. خودتان قضاوت کنید؟ تحویل دادن میشون به فرماندار برای شکنجه و اذیت و آزار در عوض صلح با زندان. این دو مسئله کاملا با هم مغایر هستند و چنین تصمیمی از ریکی که ما میشناسیم کاملا غیرقابل باور بود.
تمام اینها زمانی بدتر میشود که میبینیم هرشل, دریل و حتی مریل هم این کار را یک حرکت غیراخلاقی میدانند و این باعث میشود تا تصمیم ریک زشتتر هم به نظر برسد. خوشبختانه نظر ریک به سرعت تغییر میکند. اما همین تضاد شخصیتی باعث شد تا کمی از آن ابهت ریک در رهبری گروه کاسته شود.
به طور کلی, با اینکه قسمت پانزدهم در رابطه با شخصیت ریک خوب عمل نکرد, اما آن لحظات مرگ مریل و ترسناکی فرماندار آنقدر قوی و تاثیرگذار بودند که شما را به معنای واقعی از مرگ مریل غمگین و برای کشته شدن فرماندار آماده کند. آیا در قسمت بعد باید شاهد پایان کابوس وودبری عیله زندان باشیم؟ یا اتفاقاتی غیرقابل پیشبینی همه چیز را تغییر خواهد داد؟!
آخرالزمان ادامه دارد… (قسمت شانزدهم)
فرماندار میلتون زخمی را همراه با اندریا در اتاق شکنجه تنها میگذارد. سپس نیروهای خود را برای جنگ آماده میکند. این در حالی است که بازماندگان ما هم به ظاهر زندان را ترک میکنند. ریک و دیگران که در راهروهای تاریک زندان پنهان شدهاند, سربازان فرماندار را به عقب میرانند. در طول بازگشت به وودبری, فرماندار تمامی افرادش را به دلیل سرپیچی از دستور به رگبار میبندد. ریک, میشون و دریل برای تمام کردن کار فرماندار را دنبال کرده و ناگهان فقط “کارن” را از میان تمامی افراد فرماندار مییابند. آنها به وودبری میروند و آنجا اندریا را که توسط میلتونزامبیشده زخمی شده است را پیدا میکنند.
بیشک بهترین لحظات قسمت آخر فصل سوم زمانی رقم میخورد که فرماندار حملهی نهایی خودش برای قتلعام تمام بازماندگان زندان را آغاز میکند. شاید در نگاه اول صحنهی تیراندازی نیروهای فرماندار و ریک آنقدرها نفسگیر و هیجانآور نباشد, اما مهم این است که این سکانس کاری که باید میکرد را به بهترین شکل انجام داد. قسمت آخر فصل قبل شامل ۲۰ دقیقه اکشن بود و به شخصه به دلیل تسحیلات جنگی فرماندار و ریک هم که شده, انتظار لحظاتی مملو از تیراندازی و مرگ را میکشیدم.
اما نقشهی ریک برای شبیخون زدن به تجاوز فرماندار در حد انتظار من ارزش داشت. از سویی دیگر باید تصمیم نویسندگان برای این تغییر را ستایش کرد. چرا که همه چیز در آن لحظات غیرقابلپیشبینی به وقوق میپیوست. چیزی که فصل سوم نیاز فراوانی به آن داشت.
بازگشت آنها به جادههای خطرناک آخرالزمان با در نظر گرفتن یک نوزاد و هرشلی که یک پایش را از دست داده است, در ابتدا خیلی عجیب به نظر میرسید. اما خوشبختانه در پایان کار معلوم شد که ریک به این راحتیها بیخیال زندان نمیشود.
قسمت آخر, سناریوی خوبی را هم برای کارل در برداشت. کشتن آن پسر به دست کارل, در حالی که باید منتظر فصل چهارم باشیم, بسیار قدرتمند بود. حالا با اینکه دلایل کارل برای کشیدن ماشه در عین اینکه قابل توجیه هستند, منطقی هم به نظر میرسند. اما این حرکت او را در خطری بزرگ قرار داده است. خطر تبدیل شدن به کسی همچون فرماندار با عقیدهی “بکش تا کشته نشوی” و امیدوارم که این مسئله همین جا رها نشود و در فصل چهارم هم به این درگیری مهم بین ریک و کارل پرداخته شود.
اما با تمام اینها, قسمت نهایی بدون ضعف هم نبود. طبق معمول اولین مشکل به اندریا و رفتارش در طول این قسمت برمیگردد. او به معنای واقعی اعصابخردکن بود. مکثهای پی در پی اندریا حین باز کردن دستهایش در حالی که هر لحظه ممکن است, میلتون زامبیشده بیدار شود, من را وا داشت تا با عصبانیت فریاد بکشم که”بس است, اگر اینقدر برای میلتون نگرانی و میخوای هر چه زودتر اون رو مداوا کنی, پس قبل از اینکه دیر نشده, به جای پرسیدن احوالاش, دستهاتو باز کن!”
از سویی دیگر لحظات تراژدیک مرگ اندریا هم آنطور که نویسندگان انتظار داشتهاند, تاثیرگذار و غمناک نبود. اندریا در طول خط داستانی این فصل سعی کرد تا به قول خودش همه چیز را به خوبی و خوشی به پایان برساند و در این بین جان کسی به خطر نیافتد. و نویسندگان هم تلاش کرده بودند تا مرگ اندریا را با چنین دلیلی, سوزناک جلوه دهند. اما نقضها, کارها و تصمیمات احمقانهی اندریا ( که در نقد قسمتهای گذشته به آنها اشاره شده) سبب شد تا ما در لحظهی مرگاش با آن هدف بزرگ آنگونه که باید و شاید ارتباط برقرار نکنیم.
سکانس کشته شدن بیرحمانهی سربازان فرماندار به دست رهبرشان هم از آن دست صحنههای به معنای واقعی هولناک و بینظیر کل فصل بود. سکانسی که باید در قسمت آخر از مردهی متحرک میدیدیم. در حالی که این سناریوی سیاه قدرت فکر کردن در آن لحظات را از شما میگیرد. اما اگر کمی دقت کنید, متوجه میشوید که این سکانس هم کمی ناخالصی داشت. مگر سربازان فرماندار همان کسانی نبودند که در اوایل این فصل آن ارتشیها را کشتند. مگر آنها همانها نبودند که دور آتش جمع میشدند و در حین تماشای نبرد گلادیاتوری زامبیها هورا میکشیدند. اما حالا چه شده که ناگهان کشتن انسانها را مغایر با روح انسانی میدانند؟!
هرچند که اگر وارد عمق ماجرا شویم, چنین مسئلهای کمی توی ذوق میزند. اما سناریوی آن سکانس و هنرنمایی دیوید موسیرینی و همچنین شخصیت مارتینز آنقدر زیبا و گیرا بود که برای لحظاتی خشکمان بزند!
دیدن ساکنان وودبری که به زندان ملحق میشوند را هم دوست داشتم. با اینکه من به شخصه در بینشان به جز پیرمرد, پیرزن و بچه فرد دیگری را ندیدم که به درد محافظت از زندان و تبدیل شدن به شخصیتی بیادماندنی بخورد. اما میتوان امیدوار بود که نویسندگان در فصل چهارم چنین افرادی را در نظر گرفته باشند.
قسمت نهایی فصل سوم همان چیزی بود که برایش لحظهشماری میکردم. در حالی که فرماندار زنده مانده, مطمئنا فصل بعد بسیار جالب خواهد بود. او اکنون همچون شیر زخمی وحشیتر و بیرحمتر از گذشته است. اما دیگر آن سربازان وودبری را در پشت خود نمیبیند. خیلی مشتاقم تا هرچه سریعتر از سرنوشت نامعلوم او اطلاع یابم.
این در حالی است که همه به غایت کارهای خود رسیدند. ریک با تلاش فراوان توانست گروه خود را سلامت نگاه دارد و فرماندار هم اوج دیوانگیاش را نشانمان داد و ناپدید شد. همهی شخصیتها برای فصل بعد قصهی جالبی خواهند داشت. فقط باید امیدوار باشیم که نویسندگان توجهی بهتری به شخصیتپردازی کاراکترها کنند تا دیگر شاهد ضعفهای بزرگی همچون اندریا نباشیم!
آیا ریک میتواند جامعهی کوچک خود در را بیدردسر در آخرالزمان خطرناک رهبری کند؟ آیا فرماندار بازخواهد گشت؟ و آیا خطر و درگیری جدیتری انتظار میکشد تا با شروع فصل چهارم حملهاش را آغاز کند؟
امیدوارم در این مدت که همراه با شما بودیم, از این سری مقالات بهرهی کافی را برده باشید. و ما توانسته باشیم تا آنجا که میتوانیم در مورد گوشهای از نکات مثبت و منفی سریال صحبت کرده باشیم. در حقیقت این آخرین قسمت از این سری مقالات بود و اگر خدا بخواهد مقالهای هم در آینده به عنوان پیشنمایش فصل چهارم در نظر خواهیم گرفت.
اما همهچیز به پایان نرسیده و حالا نوبت شماست که نظرات و دیدگاههای خود در رابطه با سریال و این سری مقالات را بیان کنید. مخصوصا خیلی دوست دارم تا دیدگاههای خود را در مورد بهترینها و بدترینهای این فصل هم ذکر کنید.
راستی در صورت روایت داستان از گذاشتن کلمهی “اسپویل” دریغ نفرمایید!
با تشکر فراوان
نویسنده: رضاحاجمحمدی
———————————————–
نقد فصل سوم قسمت اول
نقد فصل سوم قسمت دوم
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
عاغا یه سوال؟
بازی مردگان متحرک چند فصل داره؟ یا چند اپیزود داره؟ یا چند نسخه داره؟ کدومش گوتی شد؟ ممنون
بازیش که سه نسخه داره
یه نسخه ساخت خود amc سال ٢٠١٢
یه نسخه هم با همکاریه اکتیویژن ٢٠١٣ survival …
یه نسخه هم که هنوز در دست ساخته خو amc یه ۴۰۰ day , البت اپیزود یکش رو من رو ایپد تموم کردم
اون نسخه ای که خود amc ساخت خیلی عالی بود ، پنج اپیزود بود
،اما اونی که اکتیویژن ساخت خیلی بد بود ، اپیزودی نبود ، اکشن بود
سومی هم دقیقا مثل نسخه یکش خیلی عالی بود ، ولی هنوز دارن ادامشو میسازن ، تا اپیزودای بدیش بیاد
اسپم : بعد میان میگن از مسئولان تشکر هم بکنید من دردمو به کی بگم ؟
این از وضع سایت اینم از رد شدن درخواست عضویت تو انجمن.
شما اگه یه دفعه رد شدی ما n دفعه رد شدیم.
***اسپویل***
بهترین سکانس اونجایی بود که گلن با دست خالی دخل اون زامبی رو آورد و تونست جون سالم به در ببره و بعد هم سکانس فرار …
با بقیهی بهترینها موافقم.
ممنون از رضا :wink:
سلام دوستان
دوتا سوال در مورد فروشگاه داشتم.جایی پیدا نکردم که بپرسم.
کتابای داستان مربوط به بازیا روند داستان و دیالوگ های شخصیت ها و … رو نوشته؟
خلا ناگهانی جی.کی.رولینگ مطالاب بالای ۱۸ سال داره؟؟!!یه جایی شنیدم اینطوری میگفتن.میخوام واسه خواهر زادم بگیرم.یه موقع بد میشه…
روند بازی رو نوشته ولی نه به اون مفصلی که تو بازی هست ( چون لازم نیست اصلا). مثلا صحنه های اکشنو سریع توصیف کرده و رد شده که به خود داستان برسه. دیالوگ ها رو هم تقریبا نوشته.
اگه داشته باشه که چاپش نمی کنن
____________
می خواستم به صورت فزیکی بگریم اما اینجا هنوز گیر نمیاد
____________
آخرم نفهمیدیم هری پاتر کارآگاه شد یا نه
نقدتون فوق العاده بود.لذت بردم. =D =D سه قسمت پایانی فصل ۳ رو ندیدم .الان اشتهام بیشتر شد.
واقعا کامل بود ولی من مرده ی متحرک رو اصلا قبول ندارم(بازی مرده متحرک)
ما “بازی” میکنیم که بازی کرده باشیم وقتی اصلا گیم پلی نداره و فقط باید داستان بشنویم نمیشه به مرده متحرک گفت بازی(دوستان وقتی یه نفر یه کامنت میده لابد نظر شخصی خودشو گفته)
بهترین سریال سال!یکم دیگه صبر میکردین فصل جدیدش بیاد نقدشو بنویسید درکل دستتون درد نکنه :X
من الان دقیقا از فصل سوم به غیر از همون تیکه های آخر که گفته شد چیزی یادم نیست
spoiler alert:
عاشق سریالشم. خدایی صحنه کشته شدن مرل و ملاقات دریل با زامبی برادرش یکی از بهترین سکانس هایی بود که دیدم. ولی خوب شد اون جنگی که راه افتاد باعث شد مقدار مهمات گروه به حداقل برسه توی تریلر وقتی که به زندان حمله میشه کسی از اسلحه استفاده نگرد چون چیزی از مهماتشون نمونده. این باعث میشه سریال دوباره به تمرکز روی بقا برای زنده موندن برگرده که دقیقا همون چیزیه که بیشتر از همه توی سریال دوست دارم ببینم. یه نکته خیلی عالی در مورد فصل بعد اینه که اشاره هایی به دولت آمریکا و کنار اومدنش با این اوضاع وخیم آخرالزمانی چیه شاید حتی به نحوه پرداختن ویروس هم پرداخته بشه.
اسپویل:|
اصلا تمام لحظه به لحظه سریالش فوق العادس..بهترین اپیزود:اپیزود آخر…بهترین سکانس:کشته شدن مریل،و قتل عام فرماندار در قسمت آخر ….بهترین مرگ:مریل…بهترین شخصیت:ریک و دریل…بهترین شخصیت منفی:فرماندار
______________________________
این سریال کلا تموم شد یا فصل جدیدى هم در کاره؟ من خودم این سریالو ندیدم ولى همه بهم میکن نصف عمرت برفناست!
نه آقا تموم نشده
فصل چهارمش مهر ماه میاد
از نصفم اونورتر!
به نظر من تمام عمرت.