سینما: نگاهی به فیلم “زندانیان”; باران زودهنگام

در ۱۳۹۲/۱۰/۲۰ , 16:25:08

نمی‌دانم چه حسی دارد. من پدر نیستم و نمی‌دانم پدر بودن چه حسی دارد. واقعا نمی‌توانم تصور کنم که وقتی فرزند کسی به طور ناگهانی ناپدید می‌شود, چه حسی می‌توان داشت. نمی‌دانم انسان در چنین شرایطی چه کارها که نمی‌کند. نمی‌دانم آن پدر در آن لحظات به چه چیزی فکر می‌کند و به چه جاهایی نمی‌رود; نکند فرزندم توسط قاچاقچیان انسان ربوده شده, نکند کسی قصد تجاوز به او را دارد, آیا باید جنازه‌ی او را در جایی متروک پیدا کنم و هزاران فکر ترسناک دیگر. برای همین است که نمی‌دانم آن پدر ممکن است درست یا غلط دست به چه کارهایی بزند.

فیلم جدید”دنیس ویلنیوو”, “زندانیان” درباره‌ی این حس دردناک و ناشناخته است. در جریان جشن روز شکرگذاری, دو خانواده‌ی دوست‌داشتنی با یکدیگر همراه می‌شوند تا شامی را با خنده و شادی خورده و روز خاطره‌انگیزی را پشت سر بگذارند. اما این لحظات خوش دقایقی بیشتر طول نمی‌کشد. اتفاقی دور از ذهن به وقوع می‌پیوندد که طی آن “آنا دوور” و “جوی برچ” به صورت ناگهانی ناپدید می‌شوند. و به سرعت “کِلِر دوور” و “فرانکلین برچ” برای یافتن دختران کوچک‌شان قدم در خیابان‌های خیس شهر می‌گذارند. اما چیزی جز نگرانی و دلهره نمی‌یابند.

این در حالی است که در جایی دیگر با کارگاه “لوکی” آشنا می‌شویم. پلیسی که حسابی در کارش موفق است و اینطور که گفته می‌شود, تمام پرونده‌هایی که روی آنها کار کرده را با موفقیت به پایان رسانده است. او راننده‌ای به نام “الکس جونز” را دستگیر می‌کند. کسی که دختران قبل از ناپدید شدن‌شان اطراف کاروان او مشغول بازی بوده‌اند. اما طولی نمی‌کشد که پلیس مجبور می‌شود به خاطر عدم وجود مدارک کافی الکس را آزاد کند.

در حالی که تلاش‌های پلیس نتیجه‌ای در بر ندارد, خانواده‌ی “دوور” هم به دلیل آن ترس‌هایی که در ابتدای مقاله به آنها اشاره کردم در حال فرو رفتن در تاریکی و ناامیدی مطلق است. مادر آنا به مرز دیوانگی رسیده و این کِلِر است که خود را مسبب این هرج و مرج می‌داند. چرا؟!

“برای بدترین‌ها آماده‌شو, برای بهترین‌ها امیدوار باش”. این شعار کلر در زندگی‌اش است. به خاطر همین است که او زیرزمین خانه‌شان را با انواع مواد غذایی و احتیاجات دیگر برای روزهای اضطراری مجهز کرده است. به خاطر همین است که او شکار کردن را به فرزندش آموزش می‌دهد. و به خاطر همین است که همسرش بعد از ناپدید شدن دخترشان آنگونه افسرده و مریض می‌شود.” تو کاری کردی تا ما احساس امنیت کنیم” این جمله‌ای است که او به کلر می‌گوید.” تو قول دادی که از ما مراقبت کنی”.

کلر خانواده‌اش را برای سیل, زلزله یا حتی آخرالزمان (!) آماده کرده است اما از جایی ضربه می‌خورد که فکرش را هم نمی‌کرده. درست یا غلط, کلر مسئولیت این اتفاق را برعهده می‌گیرد و سعی می‌کند برای برقراری آرامش هرکاری کند. برای پدری در حال و روز او, هرکسی می‌تواند یک مضنون باشد. مخصوصا اگر آن فرد “الکس جونز”, صاحب آن کاروان باشد. ماجراهایی باعث می‌شود تا کلر برای اعتراف گرفتن به سبک خودش, الکس را در خانه‌ای مخروبه زندانی کند. او, الکس را کتک می‌زند, می‌ترساند و به خون می‌کشد. با اینکه صدایی از الکس در نمی‌آید. اما کلر بر کارش پافشاری می‌کند. در واقع با این کار به خودش تلقین می‌کند که هنوز امیدی برای نجات فرزندش است. پس چرا الکس حرف نمی‌زند؟! از سویی دیگر, کاراگاه لوکی در جستوجوهایش به جنازه‌ای در خانه‌ی کشیشی برمی‌خورد. ارتباط این‌ها چیست. کاراکترها تا چه جایی پیش می‌روند؟

نقطه‌ی کلیدی قصه همین‌جاست که مخاطب را به فکر فرو می‌برد. چگونه می‌توان شک خود را به یقین تبدیل کنیم. چگونه می‌توان وجه انسانی خود را برای چیزی که به آن مطمئن نیستیم زیر پا بگذاریم. و در نهایت, انسانی را به طرز وحشیانه‌ای شکنجه کنیم. آیا تنها در زمان آرامش و سکوت به ارزش‌های انسانی خود وفادار هستیم. یا هنگامی که بلایی نازل می‌شود هم روح گذشته‌ی خود را حفظ می‌کنیم. این‌ها سوالاتی است که در عمق اتفاقات داستان زندانیان مطرح می‌شود. و مطمئنا پاسخ به آنها تا وقتی که در آن شرایط قرار نگیریم, غیرممکن است.

تریلر‌های این چنینی که با آدم دزدی (Kidnapping) همراه هستند, همیشه با زندگی آرام و خوشحال کاراکترهای ما آغاز می‌شوند. اما ناگهان همه‌چیز با وقوع اتفاقی دور از انتظار به هم می‌ریزد. زندانیان هم عالی کلید می‌خورد. در طی همان چند دقیقه کاراکترها برایمان مهم می‌شوند و به همین دلیل شکستن ناگهانی خانه و خانواده‌شان شما را کاملا به آینده‌ی ماجرا و البته سرنوشت دختر کوچولو جذب می‌کند.

چیز دیگری که از همان ابتدا حال و هوای فیلم را می‌آفریند, مربوط به فضاسازی گرفته, تاریک و بی‌نقص فیلم می‌شود. اگر شاهکارهایی همچون “زودیاک” یا “هفت” را دیده باشید, مطمئنا با دیدن محیط‌های عاری از زندگی, باران‌های سیل‌آسا و خانه‌های خالی از امید فیلم, به یاد بزرگان این ژانر می‌افتید. فیلم با چنین اتمسفری سعی می‌کند بگوید باید جدی گرفته شوم و همین‌گونه هم است و کارگردان در القای این امر موفق عالی عمل می‌کند.

هنرنمایی بازیگران هم از عناصر قابل اشاره‌ی زندانیان است. مخصوصا “هیو جکمن” و “جیک جیلنهال”. کسانی که نقش‌هایشان بر روی کاغذ هیچ تفاوتی با کلیشه‌های رایج این ژانر ندارند, اما کافی است یک ساعتی از فیلم بگذرد تا متوجه شوید تاکنون همانند آنها را در جای دیگری ندیده‌اید.

هیو جکمن به زیبایی توانسته با فریاد‌ها, غرش‌ها و لرزش‌های دست‌اش, وضعیت پدری در آن حال و هوا را به بیننده منتقل کند. کلر چنان به فکر بدترین روزهای خانواده‌اش بوده که در زیرزمین خانه‌شان ماسک هوا پیدا می‌شود, اما توانایی این را نداشته تا دخترش را برای یک پیاده‌روی ساده مراقبت کند. شما درد این پدر را به واقع حس می‌کنید. و البته هیو جک‌من در نمایش مردی که قصد دارد حقایق دردناکی را پشت فریاد‌ها و عصبانیت‌اش مخفی کند را هم به خوبی ظاهر می‌شود.

از طرفی دیگر, جیک جیلنهال عالی‌تر است. تنها یک سکانس کوتاه به معرفی لوکی اختصاص داده شده است. جایی که او تنها در رستورانی در حال خوردن شام عید شکرگذاری است. در حالی که قطرات باران به شیشه‌های رستوران برخورد می‌کند. او خیلی آرام در حال خواندن خصوصیات شخصیتی‌اش بر اساس رنگ مورد علاقه‌اش است! دیالوگی که بین او و گارسون برقرار می‌شود, در کمترین زمان و موئثرترین راه ممکن می‌گوید که او مشکلات‌ کارش را قبول کرده و شاید از آن لذت هم می‌برد. هرچند که نمی‌توان خستگی آشنای چنین کاراگاه‌هایی را که بر روی صورت لوکی هم قابل توجه است را نادیده گرفت. چندین خالکوبی بر روی گردن و انگشتانش به چشم می‌خورد. و البته یک تیک عصبی هم دارد که دوست‌داشتنی‌ترش کرده است!

در رابطه با داستان‌سرایی انتظار پیچش‌های خفن و ترسناک تریلرهای بزرگ سینما را نداشته باشید, اما این هیچ‌چیز از کیفیت قصه‌ی زندانیان کم نمی‌کند. فیلم حدود ۱۵۰ دقیقه طول می‌کشد. اما قلاب‌های داستانی و اتفاقات مختلف آنقدر دقیق با ریتمی پیوسته و رو به بالا در طول این مدت پخش شده‌اند که مطمئنا هیچگاه در جریان فیلم احساس خستگی نخواهید کرد و یک ضرب تا پایان پیش خواهید رفت.

بی‌انصافی است اگر به فیلمبرداری عالی زندانیان اشاره‌ای نکنیم. “راجر دیکینز”, قاب‌بندی‌هایی تحویل‌تان می‌دهد که در برخورد با اتمسفر سیاه محیط‌ها, حس حضور کاراکترها را در دنیایی خلوت, تراژدیک و آخرالزمان‌گونه منتقل می‌کند.

زندانیان در روزهایی که سینمای هالیوود از کمبود تریلرهایی این چنین هیجان‌انگیز, نفسگیر و جذاب رنج می‌برد, می‌تواند عطش طرفداران این ژانر را برطرف کند. زندانیان بوی تریلرهای طراز اول سینما را می‌دهد. فیلمی که در ساختار چیز زیادی از شاهکارهای این ژانر کم ندارد. و در روایت داستان آنقدر خوب است که بیننده را سر تا پا گوش به تیتراژ پایانی می‌رساند. تمام این‌ها در حالی است که زندانیان تنها در حد یک فیلم سرگرم‌کننده تمام نمی‌شود. بلکه موضوع شکنجه‌ای که در زیر پوست قصه شکل می‌گیرد به زیبایی یکی از بحث‌های روز جوامع امروز را مطرح می‌کند.و این مسئله کاری می‌کند تا فیلم از فاز سرگرم‌کنندگی وارد فاز اهمیت دادن شود.

نویسنده: رضا حاج‌محمدی


23 دیدگاه ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

  1. رضا دوباره گل کاشت با این نقد خوب و زیباش ;)
    فیلم علاوه بر اینکه تریلر جذابی هست , شخصا برای من یادآرور فیلم ها و ژانر حالا فراموش شده ی نوآر هم بود … یکی از نقاط قوت فیلم هم فیلمبرداری بینظیرش هست … از معدود فیلم هایی تو این چند سال هست که هم منتقدها روش نظر مثبت داشتند و هم اکثر مخاطبین از فیلم لذت بردند

    ۰۰

مقالات بازی

بیشتر

چند رسانه ای

بیشتر