یادداشت: شستم رو دیلیته… | خوابانبار
قطعا نباید کتاب را از روی جلد و پوستهاش قضاوت کرد اما واقعیت این است که نه تنها همهمان این کار را میکنیم بلکه طبق تحقیقاتی که در دانشگاه پرینستون انجام شده، در کمتر از ۰.۰۵ ثانیه بعد از دیدن جلد یک کتاب آن را قضاوت کرده و تصویری دائمی از آن در ذهنمان به ثبت رساندهایم.
در هر صنف همین جمله را با ادبیاتی متفاوت میتوانید پیدا کنید؛ فیلم، وبسایت، بازی یا حتی یک آلبوم موسیقی، اگر نتواند در ثانیههای آغازین رویارویی با مخاطب قلابش را به دامان او بند دهد بعید است دیگر شانسی برای عرض اندام پیدا کند و به سادگی فشردن یک کلید DELETE بر روی صفحه کلید دودمانش به باد میرود.
کاریکه بعد از این در «شستم رو دیلیته» مجبور به دنبال کردنش هستید (اگر استفاده از گزینه ی بَک یا بستن مرورگر به ذهنتان نرسد!) چیزی شبیه به همان مسئلهی جلد کتاب است. یعنی بدون هیچ پیشزمینهی فکری و دانستهای از گذشته درمورد یک اثر، به اندازهی یک سکانس به فیلمهای بلند، قسمت آغازین به سریالها، قطعهی سرآلبومی به آلبومهای موسیقی و فصل افتتاحیه به بازیها فرصت میدهیم تا برای اینکه دقایق بیشتری از عمرمان را به آن ها اختصاص دهیم قانعمان کنند. در تمام این مدت هم بهصورت نمادین شستمان را روی دکمهی دیلیت صفحه کلید نگه میداریم تا به محض شل زدن اثر از شرش خلاص شویم.
در مخیلهی هر بشری یک توبره جمله خاک میخورد که با «اگر» شروع میشوند. استفادهی هرکداممان از این جملهها کم و زیاد دارد و بگیر نگیر. کم و زیاد از این حیث که هستند در بینمان افرادی که بیشتر از سایرین به «اگر» کاشتن بعد از سرازیریهای زندگییشان عادت دارند، بگیر نگیر هم به این خاطر که «اگر»هایمان را یا پیش روی کسی گفتهایم یا ندای درونشان کردیم و تحویل خودمان دادهایم که در هر دو صورتش به وقوع پیوستن «اگر»هامان سینهیمان را ستبر میکند و قبقبمان را پر باد. «اگر» زیاد گفتهاید، چه بعد از ناکامی در آزمونی مثل کنکور که اگر این میشد و آن نمیشد من این میشدم و آن نمیشدم، چه بعد از شکست در یک بازی چند نفره که اگر فلان جا فلان مقدار بیشتر مانا داشتم فلان طور لول روی سرِ فلانی میزدم. آدم باید بداند کجا «اگر» خرج کند یا اصلا اگر بنا به خرج کردنش است به گوش دیگران برساندش یا به همان ندای درون اکتفا کند برای یادآوری بعضی چیزها به خودش؟ گیر کردن در بندِ جملاتِ درون توبرهای که صحبتش شد معمولا مدتها آدم را به کنجی میکشاند، بعد هم خسته از راهی که از رفتنش باز ماندهای تن به تصمیمی میدهی که شوربختانه نوش داروی بعد از مرگت هم نمیشود.
امیدوارم روانشناس و اهل طب میانتان نباشد و اگر هست از زیر سبیلش رَدَم دهد چون میخواهم روی توبرهی داخل مغزمان اسمی بگذارم که حداقل بین خودمان چیزی برای صدا زدنش داشته باشیم… خوابانبار!
این قشر سنیای که احتمال حضورش اینجا میرود و احتمالا امروز دهانش به ناله از صدا و سیما باز است قسمی از روزگارش را با سریالهای شبانهی تلویزیون گذرانده، خودش را بیچاره کرده که مثل بررهایها نخود پرت کند داخل حلقش، مثل بامشاد با شکمش بازی بازی کرده و هم او که امروز غرق دنیای دیجیتال است نشسته و گفته «دیجیتالم کجا بود!؟».
مهدی مظلومی از آنهایی است که در تکه کلامهای طفولیتتان سهم داشته، نه به اندازهی برادران قاسمخانی و تیم مدیری اما حضورش هم جای انکار ندارد. در ذهنهای همهیمان در یک بازهی زمانی مهدی مظلومی پر رنگ شده و پس از آن از رنگ و رو رفته تا جاییکه به کلی محو شده و رفته تا با خبر پیوستنش به شبکهی جم دوباره سر زبانها بیوفتد. حق داریم که با خاطراتی که برایمان ساخته در مورد فعالیت تازهاش کنجکاو شویم و به انتظار هنرنماییاش در جم بنشینیم اما حتما خود مظلومی هم میداند که در انتها با نمایش امروزش قرار است قضاوت شود و اگر نسل جدیدی هم قرار است به خاطرهداران او تبدیل شوند به کارهای امروزش چشم خواهند داشت. در ادامهی «شستم رو دیلیته» آزمودن یکی از «اگر»های مهدی مظلومی و برخی دیگر از سینماگران ایرانی را در پیش خواهیم گرفت که مشخص نیست چندی دیگر به نقطه عطف کارنامهی آنان تبدیل شود یا برعکس یادم تو را فراموش شود.
سریال «شهر قشنگ» طریقت همان آثار قدیمیِ مظلومی را پیش گرفته و سعی کرده به یارای حالِ نزارِ سیما، به هم وطنانی که هوس یک طنز آپارتمانی کردهاند روزگارِ خوش گذشته را یادآور شود. مهدی مظلومی پس از دفتر یک نشریه، شعبهی یک بانک و مرکزیت یک فرودگاه به سراغ هتلداران رفته و از این لوکیشن برای جلو بردن داستانش بهره میبرد. «شستم رو دیلیته» قصد بررسی همین رخ نماییِ مظلومی را دارد که از قابِ شبکهی جم به ایرانیان ارائه شده و طبعا خصیصههای فرهنگیِ خاص جم را نیز در بر دارد. اینکه امثال پردیس افکاری در این سریال بدون حجاب دیده میشوند به اندازهی کافی موضوع بحث بوده و حقیقتا به هرچه بپردازم در این مورد قلم نخواهم گرداند.
همانطور که گفتم قصهی «شهر قشنگ» در هتل کرملین کشور ترکیه روایت میشود و اینقدر قرار بوده که سریال یاد کارهایی مثل «کمربندها را ببندیم» را زنده کند که برای پیرنگ داستانش هم زحمتی بر دوش سازندگان نگذاشته، یکی که هیچ از هتلداری نمیداند وارث هتلی میشود که از قضا در دوران رکود است و نیاز به منجی دارد. اساسا طنزهای آپارتمانی چنین پیرنگهای سادهای (و نه لزوما مثل شهر قشنگ تکراری!) را اختیار کرده و به سرعت در بستر اپیزودیکشان غرق میشوند. شهر قشنگ هم با اینکه از جانب ما یک اپیزودش بیشتر بررسی نمیشود قطعا همین روال را طی خواهد کرد و عمدهی ذهنسوزیهای نویسندگان به در آوردن دیالوگهای جاندار و موقعیتهای خنده آور صرف خواهد شد، چیزهایی که در اپیزود اول به سرعت از سطح کیفیشان ناامیدتان خواهند کرد. سعی شده با اضافه کردن چند تیپ شخصیتی از قومیتهای خاص زودتر شهر قشنگ در دل اقوام ایرانی جا باز کند اما بازیگرانی که در تیتراژ ابتدایی نوظهور معرفی میشوند مثل امیر جعفری و فتحعلی اویسی پشت مظلومی را گرم نمیکنند و در انتها تفکر تیم سازنده را بینتیجه میسازند. از طرف دیگر تیم نویسنده نیز در رساندن محتوایی که بتواند کمی جور بازیگر را بکشد لنگ زده و به کل موجب میشود چیزی از سریال در ذهنتان برجسته نشود. نه اینکه هیچ نقطهای از این اپیزود لبخند به لبتان نکند، اما سعی بر این دارم که بذرهایی از جوانههای آیندهی سریال را پیدا کنم که دستم به چیزی نمیرسد! شهر قشنگ نیاز به چیزی دارد که به واسطهی آن در زندگی مخاطبش تزریق شود، یک شخصیت که در طول روز در اطرافیانمان جستجویش کنیم، یک جمله که دلمان بخواهد از سریال قرضش کرده و به سر رفقا بکوبیم و همینها هستند که با نبودشان کُمیت سریال را میلنگانند.
در مصاحبههای مظلومی بارها از طرحهایی صحبت میشد که صدا و سیما رویشان مته به خشخاش میگذارد و تایید نمیکند، امیدوارم شهر قشنگ یکی از آن طرحها نباشد چون اگر چنین کاری در سیمای ایران با همین کیسههای خالیاش ساخته میشد هنوز در صحنهپردازی و بکارگیری امکانات فنی چند قدم جلوتر از وضع فعلیاش بود، تنها حضور سازندگان در هتل کرملین نماهای بازِ زیبایی در اختیار مظلومی گذاشته که آن هم به هر چشم و دوربینی زیبا است. پس از بازی بازیگران، داستان و دکور، دوست دارم به پر رنگترین مسئلهی فنیِ سریال برسم، تدوین. کم پلان اضافه در کاتهای شهر قشنگ نمیبینید و کم با پرشهای حاصل از عدم تداوم در بازی بازیگران مواجه نمیشوید، اینجای قضیه آدم را ناامید میکند که مهدی مظلومی ترکِ دیار کرده که مثلا آن تخم طلایی که اینجا نمیگذاشتند بگذارد را بذارد اما همهی مشکل شهر قشنگ دقیقا همان چینش اجزایش کنار هم است که خب وظیفهی کارگردان بوده و هست.
هرکس در موقعیتی شبیه مالِ مظلومی باشد سعی در ارائهی بهترین اثرش دارد اما در مورد شهر قشنگ صرفا به تکرار یک فرمول قدیمی که آخرین بار در دههی هشتاد آزموده شده و جواب داده بود اکتفا شده است و موفقیت سریال را تنها به آنانکه دیگر قطرهای به صدا و سیما امید ندارند محدود میکند یعنی اگر با صدا و سیما به هم زده باشید و دستتان هم به دانلود آثار دیار غرب نرسد آنموقع احتمالا مینشینید و شهر قشنگ تماشا میکنید.
مظلومی یکی از همان تصمیمهای مربوط به «اگر»هایش را گرفته و شخصا فکر میکنم در کنار افرادی مثل پردیس افکاری از این «اگر»ش خیری نبیند. نه حذف حجاب از پردیس افکاری ستاره و گلشیفته ساخته و نه همکاری مظلومی با مدیرانی که میفهمندش از او کارگردانی با دمِ مسیحایی. شهر قشنگ به عشق میپردازد و این خوب است، احترام به همسر را جلوی چشم میآورد و این خوب است حتی دوباره مظلومی را پشت دوربین قرار داده و این خوب است اما مجموعهی اثر از زورآزمایی با شستمان سربلند بیرون نمیآید.