جزیره ی متروک،قسمت اول| برای ماموریت آماده شو!
***این داستان صرفا از تراوشات ذهن نویسنده بوده***
طبق آخرین اخبار انتشار جهانی ویروس C باعث خسارات زیادی در کشور های بزرگ شده است.هم اکنون گزارش ها حاکی از آن است که شهر های رم،توکیو و بوینس آیرس با این ویروس مرگبار آلوده شده اند.مقامات عالی رتبه سازمان جهانی مقابله با خطرات زیستی BSAA اعلام کرده اند تا کنون بیش از نود درصد جمعیت این شهر ها آلوده شده اند و آلودگی همچنان در حال گسترش به شهر های اطراف است.از این روی مقامات کشور های جهان …
جزیره ی متروک
ایدا با بی حوصلگی تلویزیون را خاموش کرد.زیاد اهل تلویزیون دیدن نبود و اخبار را از منابع دیگری کسب میکرد اما کنجکاوی این که حماقت مقامات کشور ها تا کجا ادامه دارد اورا از پا در آورده بود و بعد از بیست دقیقه اخبار دیدن عطای آن را به لقایش بخشید. برای کسانی که به دلیل حماقت های یک هوس ران قربانی شده بودند افسوس می خورد و ظاهرا قل شیطانی اش کارلا،نقش اش را به خوبی اجرا کرده بود و آشوب موجود در دنیا را وارد مرحله ی جدیدی کرده بود.چیزی نمانده بود که ایدا را مقصر تمام جلوه دهد و سر او را بر باد دهد اما او توانسته بود دست کارلا را بخواند و همزمان با لیون و آن زن هلنا هارپر خودش را هم تبرئه کرده بود.ایدا در همین افکار غرق بود که تلفنش به صدا در آمده بود.عالیه! یه ماموریت دیگه!هنوز ۳ ساعت هم نشده که از ماموریت قبلی اومدم و با توجه به حوادث چین و حمام خونی که تو ماموریت قبلی راه انداختم لایق یه استراحت خشک و خالی هم نیستم!
ایدا با بی میلی تلفن را جواب داد:
یه ماموریت براتون دارم.میخوام که به جزیره ای که گزارش شده محل تحقیقات شرکت نئو آمبرلا هست برید و نمونه ای از ویروسی که در اونجا تولید شده رو برام بیارید.نمونه ها شامل ۳ لوله ۳۸ گرمی از مایع حاوی ویروس هست.مختصات جزیره و جزئیات ماموریت رو براتون میفرستم.برای هر لوله نمونه ای که سالم تحویل بدین پانصدهزار دلار پول دریافت میکنید.لازمه که بدونید سازمان دیگه ای شخصی به نام جسیکا شراوات رو مامور کرده تا ویروس رو بدست بیاره.شما باید قبل از اون نمونه ها رو بدست بیارید.سپس تلفن را قطع کرد.ایدا اعتراف کرد که غافلگیر شده.ماموریت جالبی بود و پول خوبی هم داشت.
-پس یه سازمانی جسیکا کوچولو رو مامور کرده که قبل از من نمونه هارو بدست بیاره!جالبه.درسی به این دختر نازنازی میدم که از شغلش خداحافظی کنه.ولی نباید دست کم بگیرمش!
سپس رفت که وسایلش را آماده کند.
همزمان در دفتر BSAA کریس ردفیلد ماموریت یافته بود تا به همان جزیره رفته و تاسیسات آمبرلا را از بین ببرد.کریس مشغول آماده سازی یگان تحت فرماندهی اش بود که از طریق سازمان به او خبر دادند که همکار سابقش جسیکا قرار است در آن جزیره آفتابی شود.
کریس:پس خانوم باهوش قراره دوباره آفتابی بشه!خوبه.مثل این که قراره اتفافاقات جالبی بیوفته.ولی اگه قرار باشه دوباره مثل اون زن(کارلا) تاریخ سازی کنه با دندوناش گردنبند درست میکنم.
فرمانده؛واحد آماده ی اعزام هست.
کریس:بسیار خب،حرکت می کنیم.وقتی سوار هلکوپتر شدند کریس با خودش فکر میکرد که این بار باید قوی و محکم در مقابل خطرات پیش بینی نشده بایستد.او حاضر نبود تا دوباره تیمش را از دست بدهد ولی این را هم خوب میدانست که تمرکز زیاد روی این موضوع باعث ضعف او خواهد شد.این بار هر اتفاقی می افتاد او حاضر و آماده برای مقابله بود.”به تجربه ی یه جاسوس دیگه اگه دسترسی داشتم راحت تر از پس اون دختر خائن بر میومدم.”ناخود آگاه یاد ایدا وانگ افتاده بود.او تا مدتها خیال میکرد وانگ واقعا پشت تمام آن جریانات بود.ولی بعد از برملا شدن حقیقت کمی وانگ را تحسین میکرد.او خوب توانسته بود خودش،لیون و آن زنی که همراهش بود را تبرئه کند.”میتونم بگم از بین همه ی دست نشونده های وسکر این زن از انسانیت و وجدان بویی برده.هرچند که بیشتر کارهاش به خاطر منافع شخصی خودشه”با خودش گفت اگر او را هم در جزیره ببیند دیگر قوز بالا قوز میشود!
جزیره ی متروک
کیلومتر ها آن طرف تر جسیکا شراوات تازه جزئیات ماموریت خود را دریافت کرده بود و متوجه شده بود که شخص دیگری هم به دنبال ویروس هاست.”ایدا وانگ،ازش چیزایی شنیدم.میگن تا حالا تو هیچ ماموریتی شکست نخورده.ولی وقتی من زودتر از اون نمونه هارو بدست بیارم،نتنها افتخاراتش رو نابود میکنم،بلکه حسابی تحقیرش میکنم.”در واقع حس حسادت زنانه اش گل کرده بود.او را هیچ وقت به اندازه ی توانایی اش تحویل نمی گرفتند.او باید ثابت میکرد که از آن هرزه ی قرمز پوش بهتر است.خیلی بهتر.با فکر شهرت و پولی که بعد از ماموریت گیرش می آمد سوار هواپیمایی شد که او را به مقصدش هدایت میکرد!
ادامه دارد …
نویسنده و گردآوری: سهیل خسروی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
چه تراوشاتی خوبی :۲۴:
بسیار سپاس گذارم سعید خان :۱۵:
مرسی سهیل جان
خیلی خوب بود . منتظر قسمت های بعد هستیم (البته تا قسمت ۴ را تو انجمن سرزمین آفتاب خوندم :۲۴: )
:۱۵: :۱۵:
مهران…….تخلیت تو معدم
زیبا بود تشکر
اصلا تخیلت تو حلقم :۲۴:
ممنون :۱۵:
خدا کنه آخرش رو مثل رمان های ایرانی تموم نکرده باشی…همه با هم ازدواج کنن داستان به فـ#ـاک بره.
نویسنده بیچاره هر چی زور زد قسمت آخرش رو تو انجمن بذاره مدیرهای محترم نذاشتن…واقعا سیاست مورد داری بود….قشنگ گذاشتن هر ۵ تا قسمت بیاد دستشون بعد بذارن تو سایت…لااقل قسمت آخر رو میذاشتین تو انجمن.
آقا بیخود مسئله رو سی..یا..سیش نکن زود!انجمن ها یه مشکلی دارن که گاهی متنهای طولانی یا مثلا متن دارای یه سری کلمات خاص رو ثبت نمیکنن.این چه حرفیه میزنی آخه؟! :۱۲:
چرا جریانو انقدر پیچیده میکنی؟ :lol:
دلیلش همونی هست که علی میگه.
خب آره دیگه قشنگ ۴ قسمت کامل بدون مشکل میاد…ولی فقط قسمت آخر مشکل داره.
اونم شانس منه.
خدا شاهده چند بار پستش کردم،هر بار نابود شد
حالا ناراحت نباش.
نه عزیز من اصلا اینطور تیست.
الان قسمت آخر دست بنده هست!
اگه سهیل اجازه بده من میتونم بیارم روی انجمن!
وگرنه وایسا تا قسمت آخر روی سایت بیاد!
من موندم چجور قسمت آخر دست شما میاد و توسط شما میشه تو انجمن منتشر بشه ولی توسط خود نویسنده نمیشه!!!!
عالی بود
با تشکر داستان خیلی خوبی بود. فقط قسمت بعد رو زودتر بذار :۲۴:
ایشالا هفته ی بعد :۲۴: