واقعیت جنگ چیز دیگری است؛ تکاندن خاک بازی: Brothers in Arms
به نام خداوند کوروش
تجربه زندگی کردن با یک بازی خوب را نباید از دست داد…
تجربه ای در دنیا وجود دارد که ناملایماتش کمر انسانهای بزرگ را میشکند, زشتیهایش تا ابد در ذهنها ماندگار است و تلخیهای آن هر روز شیرینی کام زندگی را زهرآلود میکند و یادی از خود جز ویرانی باقی نمیگذارد. ما این تجربه را آموختیم, ما برادرانی بودیم که در میان خاک و خون و بمب و خمپاره به دنبال عشق و دوستی و برادری میگشتیم. ما روزهای جنگ را سپری نکردیم بلکه آن را زندگی کردیم, ما از برخورد ترکش ها به انداممان درد را نیاموختیم ما سوزش ناله های مردمان بی گناه را چشیدیم, ما اشک های دختران و پسرانی را که بجای بازیهای بچگانه مین بازی میکردند را لمس کردیم, استشمام کردیم, ما در میان این همه ویرانی و خرابی سوسویی از باران عشق را دیدیم. ما برادرانی بودیم که متحدانه اتحاد خصمانه دشمن را در هم شکستیم و نشان دادیم جنگ با تمام ناملایماتش حرف های جالبی را نیز برای ما داشت اینکه خوب است گاهی بترسیم, شکست بخوریم, درد بکشیم و اشک بریزیم زیرا جلوی غرور بی حد انسان را میگیرد و روحیه او را متعادل میکند و به او میفهماند تا زشتی نباشد زیبایی معنا پیدا نمیکند پس ای مرد روزهای سخت زندگی, قدر آن چیزی را که داری داشته باش و خدای خود را در همه حال سپاس گوی.
جنگ و زندگی به روایت تصویر
زمانی که کودکی بیش نبودم, پدرم همواره به من می گفت:مت تو باید سرباز وطن شوی.حال که فرمانده ی جنگ شده ام همواره با این جمله سربازان را رهبری می کنم: اگر دشمنی فریاد زد به او شلیک کنید, اما اگر به زبان المانی فریاد زد دو بار به او شلیک کنید.در ادامه ی جنگ بیکر و همراهانش وارد کشور هلند می شوند.در ابتدای ورود ان ها به میدان با نیکولاس که یکی از اهالی هلند است اشنا می شوند.در میان هیاهوی جنگ, پسر کوچک نیکولاس تفنگی برداشته و وارد میدان بی رحم می شود.سربازان قصد نجات او از چنگال المان ها را دارند.اما پس از باز کردن راه وی توسط یک تک تیرانداز در یک خانه ….مت به سیگار تنهایی امید زیادی دارد.او با چشمانی گریان سیگاری کشیده و وارد تصورات می شود.ایا جنگ ارزش این همه ویرانی و کشتار را دارد؟ کمی بعد همراه با هم رزمان به میدان نبرد رهسپار می شود.پس از ان جشنی به مناسبت قدردانی از سربازان امریکایی در هلند برگزار می شود.در ان جشن و زمانی که در همه جا جنگ حرف اول را می زند, فرانکی یکی از سربازان جوان و تازه کار به دختری هلندی علاقه مند می شود.ان شب ناگهان المانی ها با یک شبیخون به مت و یارانش حمله می کنند.فرانکی طاقت نیاورده و تصمیم میگیرد به نجات معشوقه ی خود برود. پس از مدتی فرانکی همراه با دختر هلندی باز می گردد اما در چه شرایطی؟ زمانی که هر دوی ان ها با مرگ دست و پنجه نرم می کنند. دختر به قتل رسیده و فرانکی نیز دور از چشم همگان است. مت تنها به راه خود ادامه داده و در بیمارستان فرانکی را که از درد به خودش میپیچد پیدا می کند. تنها سوال فرانکی این است که ایا دختر فرار کرده است یا خیر و مت تلاش می کند به او بگوید بله.اما فرانکی در اخرین کلمات عمر خود مت را دروغ گو خطاب کرده و به دیار باقی می شتابد. پس از مرگ وی هارتساک مت را پیدا کرده و ان دو با هم از بیمارستان فرار می کنند. اما مت احوال خوبی ندارد و همواره در خیال خود در حال نبرد با المان هاست. از این رو بسیاری از هم رزمان از وی دل سرد شده و امید خود به وی را تا حدودی از دست دیده میبینند. کمی پس از این وقایع تلخ, Red و مت در حال جر و بحث با یکدیگر در کافه و در مورد حال اشفته ی مت هستند, که ناگهان بمبی از سوی پانزر ها به کافه پرتاب شده و چند تن از سربازان جان خود را از دست داده و رد نیز تا سر حد مرگ پیش می رود. مت با صورتی نیمه زخمی و با کمک چند تن دیگر از کافه می گریزد. بار دیگر جنگ روی بی رحم خود را به سربازان نشان داد.در همان شب فرمانده سینک با مت ملاقات کرده و از او درخواست می کند تا شخص دیگری را برای جایگزینی رد معرفی کند و مت Paddock را بر میگزیند. از طرفی Corrion که امید زیادی به ترفیع داشت, از این موضوع خشمگین شده و با مت بحث می کند. اما مت او را مقصر مرگ فرانکی خطاب کرده و شرم را در چهره ی وی نمایان می کند. از این لحظه, ارتش وارد محل اصلی جنگ یعنی بزرگراه جهنمی می شود. در میان این جنگ نابرابر, Dawson به سوی بیکر امده و او را تهدید میکند که اگر راز Leggett را به دیگر سربازان خسته از جنگ نگوید, وی خودش این کار را انجام خواهد داد. در نهایت نیز مت مجبور می شود این راز تلخ در جریان جنگ Road To Hill 30 را بر ملا کند.”لگت و گارنت با خشم ناشی از علاقه در حال بحث بودند که ناگهان یک سرباز المانی به طرف آلن شلیک می کند و او درجا جان میسپارد. گارنت نیز در حالی که شوکه شده بود به سراغ آلمانی رفته و او را با چاقو میکشد و نیز آلمانی دیگر را با اسلحه از خجالتش در میاد ولی او تیر خورده و در حالی که میگوید کوین(لگت)مرا ببخش جان میسپارد, در تمام مدت این کشمکش لگت ایستاد و جان دادن گارنت و مرگ آلن را نظاره کرد.”در اخرین لحظات جنگ, بیکر وارد بیمارستان شده تا از وضعیت رد اطلاع پیدا کند. اما در میان راه, کوریون که پس از شنیدن داستان لگت به طور کل اعتماد خود را نسبت به بیکر از دست داده است, مقابل وی ایستاده و در مورد رد صحبت می کند. رد معلول شده است, اما هر اتفاقی که افتاد, حال وی می تواند به ارزوی خود برسد. او می تواند فرزند خود را که تا کنون ملاقات نکرده است, در اغوش گرفته و مهر پدری خود را که در اثر جنگ نمی توانست بروز دهد, نثار وی کند. پس از اتمام این قضایا ,بیکر به هم رزمان خود اعلام می کند که تا اخرین لحظه رهبری گروه را بر عهده خواهد داشت. او تفنگ نفرین شده ی خود را که شایعه در مورد ان زیاد بود, به نقطه ای کور پرت کرده تا اثبات کند که ان اسلحه ای بیش نیست. در همین لحظه تمام سربازان به سوی بیکر می ایند, اما کوریون مسیر خود را جدا کرده و در مقابل چشمان مت از صحنه خارج می شود.
نقش آفرینان حماسه ساز
Matthew Baker
شخصیت اصلی سری بازی های برادران هم رزم.او که از کودکی سختی های زندگی را چشیده است, پیش از عملیات D-Day و مصدومیت فرمانده گروه, ترفیع گرفته و به عنوان رهبر گروه انتخاب می شود.در زمان کودکی پدر و مادر وی از یکدیگر جدا شده اند وحسرت دور هم بودن خانواده بر دل وی مانده است.در همان دوران, پدرش یک کلت به وی می دهد که بر روی ان برادران هم رزم حک شده است.همه معتقدند که این کلت نفرین شده است.اما مت هرگز به کسی اجازه نمی دهد ان را لمس کند.او که سختی اجزای اصلی زندگیش شده اند, امیدواراست در یک جنگ سخت و بی رحمانه بتواند گروه خود را به خوبی رهبری کند.
Kevin Leggett
اپراتور رادیو در گروه.او از شخصیت های کلیدی سری به شمار می اید که دعوای وی با الن فکر همه را به خود مشغول می کند.در میدان جنگ, زمانی که یک تانک المانی ظاهر می شود, وی به طرف ان رفته و با خشم ناشی از خستگی, به ان ها میگوید:مرا میخواهید؟خوبدر اختیارم بگیرید.و تانک به طرز بی رحمانه ای به سوی وی شلیک کرده و او را به دنیای ابدی رهسپار می کند.بعد ها کوریون اثبات می کند که او میتوانست دستور حمله ی هوایی دهد, اما هیچ تاییدیه ای نگرفت و سرانجام نیز به این شکل دنیای فانی را بدرود گفت.
Joe “Red” Hartsock
فرمانده ای که همواره مت را در طول جنگ همراهی می کند.پیش از جنگ, وی یک کشاورز بود که به شکار عشق می ورزید و چندین بار نیز به دلیل دعوا به زندان افتاده بود.او چندین سال بعد ازدواج می کند و درست پیش از اعزام به میدان جنگ متوجه می شود که در اینده صاحب فرزند خواهد شد.تنها ارزوی وی زمان اعزام به میدان نبرد, ملاقات با فرزندش است.او موفق به انجام این کار می شود.حال ان که پاهای خود را از دست داده است.
Samuel Corrion
فرمانده ی تازه کار.او که مهارت زیادی در استفاده از سلاح های متنوع دارد, امیدوار است بتواند ترفیع بگیرد.برای اثبات شایستگی, سرباز جوان یعنی فرانکی را به وی می سپارند.اما ساموئل موفق نمی شود وی را به خوبی کنترل کند و سرانجام نیز فرانکی جان خود را از دست میدهد.پس از ان که در این امر ناموفق می شود, کمی با مت مشکل پیدا میکند و این مشکلات پس از افشای راز لگت و الن بیش از پیش می شود.شاید بد بینی و حسادت ویژگی های نا شایست وی باشند.
Larry Allen
بلا فاصله پس از اتمام دبیرستان وارد ارتش شد.او دوست صمیمی و همراه همیشگی گارنت است.شاید مرگ وی تلخ ترین رویداد تمام دوران جنگ برای گروه باشد.درگیری با یک هم رز و به قتل رسیدن توسط دشمن.راز مرگ وی تا اخرین لحظات جنگ نیز افشا نشد.
Michael Garnett
شوخ طبع و شجاع.دوست صمیمی و همراه لری الن.او نیز در طول ماموریت خرید مزرعه و توسط المانی ها به قتل رسیده و در مرگ نیز دوست خود را تنها نگذاشت.
Franky LaRoche
جوان ترین عضو گروه.در طول نبرد با دشمنان, به دختری هلندی دل بسته و سرانجام نیز در بیمارستان و کمی پس از دختر به قتل رسید و با او به دیار باقی شتافت.
لحظات خاطره ساز
گذشته بیکر او را آزار می دهد. به خاطر اتفاقاتی که برای کوین افتاد. اما بیکر به یارانش ماجرایی که کوین برای او تعریف کرده بود را نگفت. این که کوین به جای اینکه به یارانش کمک کند و آنها را از خطر کشته شدن نجات دهد وقتش را صرف بحث و جدل در مورد مشکلات شخصی او با یارانش کرده بود. کوین دست روی دست گذاشته بودتا یارانش کشته شوند. و در حال دیگر کار از کار گذشته است، از سر ندانم کاری فریاد می زند: بیکـــــــــــــر! بیکر تا اواخر بازی کوین و خاطرات او را در جلوی چشمانش می بیند. چه حرف های او ، چه خود او، چه پیکر بی جان او ، چه عینک او. خواب او را نیز می بیند. حتی گاهی اوقات با او صحبت هم می کند. اما سرانجام یک روزبیکر این راز را برای یارانش فاش می کند. یک راز تلخ.
در اواسط بازی بیکر مسئولیت پیدا کردن پسر بچه ای به اسم پیتر را بر عهده می گیرد. زمانی که در حال انجام ماموریت است ، به دنبال پیتر می رود. در نهایت پیتر را زمانی که در اتاقی پنهان شده و سلاحی را به طرف بیکر نشانه گرفته است پیدا می کند، اما پیتر ترسیده است و گوشش به حرف های بیکر بدهکار نیست که دائم می گوید من به تو آسیبی نمی رسانم تا اینکه اسم پدر پیتر را به زبان می آورد. هیچ چیز آرامش بخش تر از شنیدن اسامی اشخاصی که دوستشان داریم نیست. یک اسم ساده یک دنیا برای آدمی ارزش دارد.
در شهر جشنی برای پیروزی موقتی بر پا شده است، فرانکی با یک نگاه عاشق دختری می شود. عشق و جنگ. این عشق است که قدرت جنگیدن و فداکاری را به آدمی می دهد. وقتی شب فرا می رسد و بمباران هوایی آغاز می شود، بیکر و یارانش سریعا وارد شهر می شوند که در حالی که رو به ویرانیست. بیکر به فکر نجات هزاران نفر است و همینطور نجات دادن فرانکی. اما فرانکی فقط می خواهد یک نفر را نجات دهد. معشوقه اش. اما همیشه نمی توان همه را نجات داد. نه آن پسر پچه ای که با خوشحالی به آغوش پدرش رفت نجات پیدا کرد، نه فرانکی که می خواست معشوقه اش را نجات دهد و نه آن دختر بیچاره. بیکر در تعقیب فرانکی به خانه ای در حال سوختن می رسد سپس از بنجره خانه به بیرون پریده و درون رودخانه ای می افتد. خودش را کشان کشان به خشکی می رساند و متوجه می شود که به بیمارستانی رسیده است. او را می بیند، معشوقه ی فرانکی، اما خیلی راحت بدون اینکه فرانکی در کنارش باشد کشته می شود. بیکر وارد بیمارستان شده تا فرانکی را پیدا کند.بیکر، فرانکی را در پاگرد راه پله بیمارستان پیدا می کند، فرانکی به شدت زخمی شده است و تا ثانیه های دیگر از دنیا می رود، از بیکر می پرسد آیا او نجات پیدا کرد؟ بیکر جواب می دهد آره و فرانکی می گوید دروغگو. در حالی که یک سرباز آلمانی از پشت به او نزدیک می شود hartsock ، دوست بیکر،که همه او را RED صدا می کنند ، سرباز آلمانی را از پا درمیاورد. بیکر برای تشکر سرش برای REتکان می دهد ولی وقتی سرش به طرف فرانکی برگشت دید که سر او به طرف شانه اش متمایل می شود و زندگی را بدرود می گوید. چهره بیکر چیزی فراتر از غم و اندوه را نشان می دهد. سپس به ابتدای بازی می رسیم، همان صحنه ای که بمبی بر روی سقف شیشه ای ساختمان سقوط می کند ولی منفجر نمی شود، فکر می کنید که حتما خیلی خوش شانس بوده است! اما سه سرباز آلمانی جلوی او ظاهر می شوند که به او اسلحه نشانه گرفته اند و سپس دوربین روی صورت RED زوم می شود و صدای پی در پی شلیک اسلحه شنیده می شود. اما جای نگرانی نیست، بیکر به نظرش رسیده بود.
غم انگیزترین صحنه بازی ، صحنه مکالمهMatt و RED در اواخر بازی هست. دوبلر های این دو شخصیت واقعا با احساسات جملاتش را بیان کرده اند. پیش تر، Matt و RED در حال جر و بحث بر سر فرانکی بودند در داخل ساختمان بودند، که ناگهان ساختمان به شدت منفجر می شود و هر دو شدیدا زخمی می شوند. اما زخم RED ابدی است چون او دیگر نمی تواند راه برود. و بیکر یک نفر دیگر هم از دست می دهد. ما نیز ناراحت می شویم چون دیگر در کنار ما نمی جنگد. هیچ وقت نمی توان به تنهایی جنگید ، باید در کنار همدیگر بود.
همیشه ماندگار و شنیدنی
تمام خاطراتم کابوس هایی از نرماندیست(متیو)
هر سرباز دو خانواده دارد که با یکی بزرگ میشود و با دیگری به جهنم میرود(پدر متیو)
چیزی رو که امروز بمن گفتی,به کسی نگو.چرا؟ چون میکشنت!(متیو به لگت)
ما مجبوریم اون بچه را پیدا کنیم؟ بله. چرا؟ این ماموریته یا یک دستور؟ هردو چون او یه بچست.(متیو به یاران)
اگر کبودی رو روی صورت یکی از شما دو نفر ببینم باید تا یک هفته دستشوییها رو بشوره(رد به یاران)
چرا همه چیز رو ساده میگیری؟ چون تجربه جنگیم زیاده(رد)
اون تو دستای من مرد چون تو نتونستی حرفاتو بهش بفهمونیو و منصرفش کنی.(متیو به کوریون)
من آدم ضعیفی بودم و تو از من خواستی اون راز بزرگ رو پیش خودم نگه دارم و اون منو داغون کرد(لگت به متیو)
برادران, پدران, قدیسین و گناه کاران, ما باید جنگ رو حفظ کنیم و به راه خودمون ادامه بدیم هر کسی ممکنه اشتباه بکنه.(متیو به یاران)
لوکیشنی به وسعت طبیعت گلها
گویی انسان ها قدر نعمت های خداوند را ندارند. آسمانی آبی ، لکه های ابر که معصومانه در آسمان حرکت می کنند، دشت های سرسبز که مورد نوازش باد قرار می گیرند، انسان ها به این چیز ها اهمیتی نمی دهند یا به عبارتی دیگر اصلا نمی بینند. فقط آتش و خون را می بینند. سازندگان این بازی شما را به هلند می برند،کشوری که به سرزمین گل ها معروف است. سازندگان ،ابتدای بازی را با مرحله ای شروع می کنند که تمام خصوصیات این سرزمین را دارد اما منوی بازی همه چیز را لو می دهد! هیچ چیز از گزند جنگ در امان نخواهد بود. نکته ای که در طول بازی متوجه می شوید تغییرات آب و هوایی و همینطور لوکیشن های بازی هست. آسمان به تدریج ابری شده و نبرد ها به طرف خیابان های روستاها کشیده می شود، سپس وارد کلیسای در حال تعمیر شده و در مقابل نقاشی هایی از حضرت مسیح به نبرد ادامه می دهیم، ساختمان های فرو ریخته و شکار نازی ها، هوای بارانی و نبرد در میان خرابه ها .شرایط محیطی همین طور وخیم تر می شود تا اینکه در مراحل پایانی همه جا را آتش در بر گرفته است و هر چیزی را که نگاه می کنید به رنگ قرمز در آمده است. سیر نابودی بشر با دستان خودش! آن لویکشن های ابتدای بازی کجا و این کجا!
لوکیشن های بازی درست و به جا استفاده شده اند، به دور از هیچ گونه اغراق. طوری که بعضی وقت ها تصور می کنید در حال مشاهده یک مستند جنگی هستید. و همین موضوع باعث می شود که این بازی در ذهن شما باقی بماند و در آینده نیز از او به خوبی یاد می کنید.
چگونه بود برجسته نمایی آن همه زیبایی
گرافیک شماره سوم از سری برادران هم رزم بسیار عالی عمل کرده بود و این عنوان را از سایر بازی ها متمایز می کند.طراحی بافت و محیط عالی است و حس جنگ را به بهترین شکل به بازیباز القا می کند. حسی که صد ها بار در طول تاریخ گریبان گیر مردم بی گناه شده است. سربازان دشمن توانایی انجام تمام کارهایی که شما انجام می دهید را دارند. طراحی شخصیت ها نیز به نحو احسن صورت گرفته است. میتوان خستگی را در چهره ی تک تک سربازان نظاره کرد. خستگی به یک همدم برای ان ها تبدیل شده است. اسلحه ها طراحی جالبی دارند. در واقع اکثر اسلحه ها با همان طراحی واقعی در بازی پیاده سازی شده اند. شما نمیتوانید برای مدت زیادی در پشت کاور های ساخته شده از چوب باقی بمانید. تخریب پذیری نسبتا بالا از نکات بارز فیزیک بازی است.
موسیقی بازی حماسی تر از ان چیزی است که تصور می کنید. لیست کاملی از اهنگ های جنگ جهانی که در یک بازی گرد اوری شده اند. در مواقع لزوم موسیقی پخش شده و جنگ جهانی و سختی هایش بیش از پیش خود را نمایان میسازند. صداگذاری شخصیت ها حس همزاد پنداری را در بازیباز فعال می کند. صدا پیشگانی ماهر که با هنر خود این عنوان را در دل هوادارن جای داده اند. خصوصا صدا گذاری شخصیت اصلی و محوری یعنی مت بیکر که بیداد بود.
گیم پلی بازی سخت تر از عناوین مشابه است. یک سیستم جدید که در این عنوان وجود دارد, فرماندهی گروه است که ان نیز خوبی های خود را دارد. سه گروه در بازی قابل کنترل هستند. گروه های بازوکا,مسلسل و حامی. هر یک توانایی مخصوص خود را دارند و به خوبی می توان از ان ها استفاده کرد. تنوع سلاح ها نیز قابل ستایش است. تمامی سلاح های معروف دهه ی چهل و دوران جنگ جهانی را می توان در بازی یافت. کنترل تانک در بازی به زیبایی و طبیعی کار شده است.
من مرد گلچین نیستم من مست یک گلم, دنبال هر گل نیستم
این بود زمزمه آوای خوش یک اثر در دنیای مجازی که با دنیای حقیقی ما فاصله ای نداشت, ما با این بازی زندگی کردیم اشک ریختیم, جنگیدیم, رهبری کردیم, درد دل کردیم. چیزها آموختیم فهمیدیم ارزش عشق را, ارزش سلامتی را, ایثار را, محبت را, راز را, ولی هیچگاه نفهمیدیم قدرت یک سرباز به عقل اوست یا قلب او. اینگونه آثار در دنیای بازیها ماندگارند و باعث میشوند که با افتخار بگوییم ما بازیباز هستیم و میتوانیم چیزها بیاموزیم لمس کنیم تلخیها را ببینیم و متنفر باشیم از جنگ خانمان سوز, برادری را بچشیم و بدانیم که ما را عهدیست با جانان که تا جان در بدن داریم هواداران خویش را به جان خویشتن داریم. منتظر تکاندن خاک های آثار ارزشمند دنیای بازیها از سوی تیم PC$ باشید ما به کار خود ایمان داریم زیرا به بازی کردن ایمان داریم و به آن عشق میورزیم. یا علی مدد
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
واقعا دست مریزاد به فرشید جان علی جان و وحید جان واقعا حال کردم این بازی با روح و روان من بازی کرد واقعا وقتی متیو گریه میکرد وبا اهنگ فوق فوق خارق العاده ای که پخش میشد واقعا حال من یه طوری میشد داستان این بازی و محتواش بی نظیر بود این بازی با احساس گیمر بازی میکرد وتلخی های جنگ رو به طرز خارق العاده ای پیاده کرده بودند این بازی یکی از بهترین های من هست به خودم افتخار میکنم انجمن پی سی همچین برو بچ خبره ای داره
محسن ازانجمن همیشه پایدار pc$
دمت گرم فرشید جان مطلبت عالی بود و خاطرات این بازی رو برام زنده کرد :> واقعا انقد عاشق این بازی بودم که حد و مرز نداشت و به شدت منتظر نسخه بعدیشم و خوشحالم که اون عنوان کذایی Furios قراره دیگه Bia نباشه :)) ضمنا من بعد مدت ها اومدم که دیگه باشم اگه این مالیخولیای لعنتی بزاره PC$
مرسی دنیرو جان خوب بود ;;)
بسیار عالی و دلنشین بود … داستان و جملاتی که فکر کنم هیچ یک از ما به ان توجه نکرده بودیم… اما افرین به تو
حرف زدن برای بعد !!!!
با تشکر از فرشید عزیز به خاطر زحمت زیادی که کشیدند و دیگر دوستان….
شایان کرمی
فرشیدجان. مثله همیشه عالی. و واقعا این بازی تو زمینه داستان سرای استاده.
ویه چیز دیگه جمله معرفیت معرکه ست. خیلی لذت بردم
واقعا ازتون ممنونم مقالتون واقعا زیبا بود. این بازی هم از اون بازیها بود که وقتی بازی میکردی تو فکر میرفتی.لحظات خاطره انگیز زیاد داشت. بازم ممنونم فرشید عزیز و تیمتون.
انها قهرمان به دنیا امدند.
شاید باور نکنید ولی ساعت ۴ صبح فیلم Brothers را تموم کردم، با خودم گفتم یه سری به سایت بزنم شاید خبر جدیدی اومده باشه که این به این مطلب رسیدم….. چندلحظه مغذم ایست کرد …قابل باور نبود. میگند اتفاق های عجیب بیشتر تو صبح زودمیوفته!
درمورد بازی فقط میتونم بگم که امیدوارم شماره ی جدیدش تجربه گذشته را خراب نکنه
واقعا دستت درد نکنه خیلی خیلی منو یادgears of war 2انداخت وقتی داشتم میخوندمش مثل این بود که داشتم geow2بازی میکردم.ممنون =D> :X
دنیرو جان دست روی یکی از بهترین بازی های مورد علاقه ی من گذاشتی.خیلی خیلی زیبا نوشتی.به جرات میگم که تا به حال مقاله به این قشنگی تو دی بازی نبوده.
واقعا قشنگ و تاثیر گذار بود
واقعا دستت درد نکنه