خانه » مسابقات بازی فاتحان نویسندگان تاریخ خواهند بود؛ تکاندن خاک Call of Duty Modern Warfare × توسط فرشید عبدالله پور در ۱۳۹۱/۰۶/۳۰ , 23:59:27 51 به نام خداوند کوروش اگر هر یک از ما کارهایی را که قابلیت انجام آن را داریم انجام میدادیم, جدا شگفت زده میشدیم.(ادیسون) تجربه زندگی کردن با یک بازی خوب را نباید از دست داد… بار اولی که دیدمش نمیتوانستم بهش اعتماد کنم هم به خودش هم به تواناییهاش,ولی یک چیز رو خوب میدانستم.غرور,حماسه و شهامت رو در چشمانش به وضوح میشد دید.محکش زدم, اون وقتها با GAS ماموریتها رو انجام میدادم با اون مقایسش میکردم. برو مهمات رو بردار,شلیک کن,فلش بنگ بنداز,سریعتر حرکت کن,با چاقو بزنش, برو برو برو…بد نبود, ولی GAS تایمش کمتر بود. همیشه حواسم بهش بود, هیچوقت ازم گلگی نکرد, فقط سعی داشت کاری رو که بهش محول شده بود رو به بهترین نحو انجامش بده. فقط شجاعت,قدرت و غرور رو در اعمالش میشد دید. کم کم خودش رو داشت اثبات میکرد شده بود همان کسی که تیم ما بهش نیاز داشت,بچه ها دوستش داشتند و خیلی به کارش ایمان داشتند,نمیدانم چطوری شد ولی کم کم بهش عادت کردم,اعتماد کردم,شد همکار و همراه و مونس من. خیلی از ماموریتها رو با هم بودیم,کنار هم بودیم دوشادوش هم پشت هم مثل دو تا برادر.یادش بخیر…تیر خوردیم,در حال مرگ بودیم, اسلحه رو بهش رساندم, کار عمران را ساخت.اون وقت بیش از هر وقت دیگه ای بهش اعتماد داشتم نه برای خیانت نکردن نه,برای تواناییهاش و حس وفاداری و البته اینکه او برای من مثال یه پسر شده بود.خدای من با اینکه در جنگ بودیم ولی در کنار SOAP بودن به من آرامش میداد,اطمینان میداد,حالم خوب بود,سنم روز به روز بالاتر میرفت ولی احساس پیری نمیکردم,با هیچکس غیر از اسلحه ام حس نزدیکی نمیکردم ولی SOAP جای اون رو در زندگی من گرفته بود, شده بود رفیق لحظه های زندگی من…درگیری با شپرد و باز هم نجات دادن من,پرتاب چاقوش مدتها در ذهنم بود,او غرق خون بود,درد میکشید ولی باز هم نجاتم داد, مثل وقتیکه یک پدر خانوادش رو نجات میدهد,اما حالش بد بود,خون چهرش رو ناپدید کرده بود,با درد آن من هم درد کشیدم,اشک ریختم,لعنت به تو ماکاروف لعنت,آخر راه بودیم, همه چیز خوب پیش میرفت,تا اینکه ساختمان فروریخت,با آن قلب من هم فرو ریخت,حس کردم پشتم خالی شد,کمرم شکست,آن همه زندگیم بود,دردم,لذتم,مونسم و رفیقم. SOAP,حالا دیگه با رفتن آن من یک شب به اندازه تمام طول عمرم پیر شدم ولی یک چیز من را برای زیر خاک نرفتن ترغیب کرد آن هم انتقام قاتل SOAP بود و دیگر هیچ…SOAP, به زودی به تو خواهم پیوست.(کاپیتان پرایس) جنگ یک روش کثیف برای مذاکره نخستین روز از جنگ است.کاپیتان جان مک تاویش در مقر نظامی در انگلستان همراه با هم رزمان خود به سر می برد.هدف ان ها حمله به کشتی در دریای برینگ است.در اواخر جنگ در ان جا, کشتی به حالت غرق شدن می رود و گروه موفق می شود از فاجعه فرار کند.از طرفی یگر زاخایف روس نیز تلاش دارد تا با انجام یک کودتا علیه ال فولانی رئیس جمهور یک کشور در خاورمیانه هم دست خود الاسد را رئیس جمهور کند و بدین ترتیب به هدف خود مبنی بر بازگرداندن روسیه به حکومت سوسیالیستی برسد.در طول این داستان مدام شاهد فلش بک به دهه ی نود و بازگشت به زمان حال هستیم.گروه تسک ۱۴۱ نیز در حال تلاش است تا مانع زاخایف برای رسیدن به هدفش شود.جنگ تا جایی ادامه پیدا می کند که ویکتور زاخایف پس از مرگ پسرش تلاش می کند تا کشورهای غربی را عامل این اتفاق بداند و به همین دلیل اظهار می کند که قصد خودکشی دارد و با این حقه از دست پلیس فرار می کند.او به انرژی هسته ای دست پیدا کرده و از طریق ان تلاش دارد تا سربازان امریکایی را به قتل برساند.اما در هر حال ان ها موفق می شوند این نیرو را از زاخایف بازپس بگیرند در حالی که یاران زاخایف در یک تعقیب و گریز سریع به دنبال ان ها می روند.پیش از ان که این نیرو ها موفق شوند از محل فرار کنند بمبی در ان جا منفجر می شود.در این لحظه تانکری منفجر شده و از گروه نظامی تنها Griggs که قصد نجات جان مک تاویش را داشت به دیار باقی رهسپار می شود.حال در این لحظه پرایس تفنگی را به مک تاویش می دهد و سوپ موفق می شود به زاخایف شلیک کند.زاخایف توان انجام کاری ندارد.سوپ به محل امن رفته اما یاران زاخایف در جست و جوی پرایس هستند. حال یکی از ستوان های ارتش او یعنی ولادیمیر ماکارف وارد عرصه ی جنگ می شود تا هم به هدف خود برسد و هم انتقام زاخایف را بگیرد.ماکارف برنامه ای ۵ ساله را در پیش می گیرد.وی تحت کنترل فرمانده و تروریستی قدرتمند به نام شپرد است.تسک ۱۴۱ نخستین هدفش شپرد و دومین هدفش ماکارف است.پس مهم ترین کار چیزی جز تعقیب وی نیست.در اوج هیجان جنگ و تعقیب و خون ریزی, سرانجام شپرد به هلی کوپتر خود رسیده و فرار را به قرار ترجیح می دهد. در همین لحظه,پرایس با تجربه و قلدر به محل رسیده و با تیری دقیق هلی کوپتر را متوقف می کند.حال درگیری بر همه چیز ارجعیت دارد.قدرت بدنی در این لحظه حرف اول را می زند.مک تاویش با شپرد درگیر می شود اما توان مقابله با بازوان او را ندارد و بر زمین می افتد.شپرد اسلحه را سمت وی گرفته و تلاش دارد او را از هستی ساقط کند.در این لحظه پرایس به معرکه باز گشته و با شپرد درگیر می شود.حال سوپ چاقویی را از شکم خود در اورده ان را به سمت چشمان شپرد نشانه می گیرد.استاد هدف گیری ان چاقو را وارد چشم شپرد کرده و او با دنیای فانی وداع می گوید.نیکولای و چند تن دیگر برای نجات ان دو وارد می شوند و با هلی کوپتر از منطقه خطر دور و به مکانی امن راهی می شوند.در حالی که سوپ با مرگ دست و پنجه نرم می کند. ساعت ها پس از مرگ کاپیتان شپرد و زمانی که سربازان در هتلی در افغانستان به سر می برند, ماکارف وارد می شود.او به هتل حمله می کند.در این لحظه یوری که در گذشته بهترین سرباز ماکارف بوده و حال نسبت به وی کینه دارد, دارویی به سوپ داده و او را به جنگ باز می گرداند.حال تسک ۱۴۱ تمام سربازان خود را از دست داده است.تنها نیکولای, سوپ, پرایس و یوری باقی مانده اند.اما از سوی دیگر گروه دلتا به فرماندهی سند من وارد نبرد و کمک به تسک ۱۴۱ می شوند.این دو گروه تنها هدفشان متوقف کردن ماکارف از دست یابی به بلند پروازی هایش است و این جنگ لقب سومین جنگ جهانی را به یدک می کشد.ماکارف رئیس جمهور روسیه را گروگان گرفته تا بدین طریق به انرژی هسته ای دست پیدا کرده و بر جهان حکمرانی کند.اما مانع بزرگی به نام نیرو های دلتا و تسک ۱۴۱ سد راه وی شده اند.در ماموریتی در کشور جمهوری چک اتفاقی تلخ برای تسک ۱۴۱ رخ می دهد.کاپیتان سوپ مک تاویش در ساختمانی به سر می برد که توسط نیرو های ماکارف منفجرمی شود.او به شدت صدمه دیده است اما هنوز به جنگ خود ادامه می دهد.اما عجل مهلت بیشتری به وی نمی دهد و سرانجام نیز دار فانی را وداع می گوید.اما در اخرین کلمات عمرش به بهترین دوست خود یعنی پرایس می گوید که یوری هم دست ماکارف است.گروه تسک ۱۴۱ به تعقیب و گریز خود به رهبری پرایس ادامه می دهد.ان ها در شبه جزیره ی عربستان ماکارف را پیدا می کنند.پرایس و یوری وارد هتل اقامت ماکارف شده و درست پیش از فرار وی با هلی کوپتر به وی می رسند.یوری به شدت زخمی شده و پرایس تنها خود را به ماکارف می رساند.یوری به سختی خود را به ان دو رسانده و تلاش دارد با به قتل رساندن ماکارف پرایس را نیز نجات دهد.اما همه چیز برعکس رخ می دهد و ماکارف یوری را نابود می کند.این اتفاق زمان مناسبی برای پرایس بود تو تنابی فلزی دور گردن ماکارف حلقه کند و با کشیدن ان اخرین دشمن را نیز رهسپار دنیایی دیگر کند.دنیایی که دیگر اتمام ندارد.حال پرایس که تنها بازمانده ی گروه تسک ۱۴۱ است سیگاری در اورده و تنها همراه خود را نیز دود می کند.پلیس وارد محل شده و به همه چیز رنگ پایان می بخشد. نقش آفرینان حماسه ساز Captain John Soap Mactavish اهل اسکاتلند.فرمانده ای شجاع و بی باک که پس از از پای در اوردن Zakhaev در جنگ داخلی روسیه راهی بیمارستان شد.او سپس در چند ماموریت دیگر فرماندهی گروه Task Force 141 را بر عهده گرفت و توانست شپرد را در حالی خود از درد بی حرکت شده بود با پرتاب چاقویی به دیار باقی رهسپار کند.او پس از این امر مهم در حالی که به شدت صدمه دیده است برای به قتل رساندن Makarov روس همراه با پرایس و یوری وارد جنگی دیگر می شود.اما این بار عجل به وی مهلت نمی دهد و با بمبی که در یک ساختمان در جمهوری چک منفجر می شود رهسپار اخرت می شود.با این حال در اخرین کلمات عمرش به پرایس می گوید که یوری ماکاروف رو میشناسد. Captain John Price فرمانده ی گروه Bravo. وی در ابتدا نسبت به توانایی و جایگاه مک تاویش ارزشی قائل نیست اما بعدها احترام زیادی برای ی قائل می شود و تبدیل به بهترین دوست و به نوعی برادرش می شود.بعد ها وی در زندانی در کشور روسیه حبس می شود اما توسط گروهی موفق می شود از زندان فرار کند.پس از ازادی تلاش می کند تا همراه با چند تن دیگر ماکارف روس را نابود کند. اما در اواسط ماموریت شخصی به نام شپرد بر سر راه ان ها قرار می گیرد و در نهایت پرایس با وی در گیر شده و تلاش می کند او را نابود سازد.اما توان این کار را ندارد. در هر حال شپرد توسط مک تاویش به قتل می رسد.در ماموریت اخر خود و پس از مرگ برادرش موفق می شود ماکارف را در هتلی گرفتارکرده و به نوعی وی را دار بزند.پس از ان با ارامش سیگاری را در اورده و با ان مشغول می شود. Sandman سرباز عضو نیرو های دلتا و رهبر گروه متال.او همراه با مک تاویش و پرایس تلاش می کند تا برای دست یابی به ماکارف نبرد کند اما در طول ماموریت تیری بر شانه ی وی برخورد کرده و در دره ی خرگوش الماس رئیس جمهور از دست وی رها شده و ناپدید می شود. Yuri در گذشته ای نه چندان دور وی دوست و همراه ماکارف در طول چند ماموریت بود.اما به کار های پلید ماکارف پی برده و حال می خواهد وی را از پای در اورد.اما تیری به وی اصابت می کند و او از شدت خون ریزی بیهوش می شود.در نهایت نیز ماکارف با یک شلیک کار او را تمام می کند. Vladimir Makarov با نیروی حمله ای جدید به اروپا حمله کرده و روسیه را تحت کنترل خود در اورده و رئیس جمهور ان کشور را نیز گروگان می گیرد.هدف او به دست اوردن رمز انرژی هسته ای با تهدید رئیس جمهور است.اما در این امر نا موفق می شود.چرا که نیرو های تسک ۱۴۱ مانع وی شده و سرانجام نیز پس از به قتل رساندن یوری و مک تاویش توسط پرایس دار فانی را وداع می گوید. Sheperd با در اختیار گرفتن ماکارف و تشکیل گروهی نظامی تلاش دارد تا به هدف خود برسد اما در این امر ناکام مانده و سرانجام نیز توسط مک تاویش به قتل می رسد. شنیدنیهای خاطره ساز ما نمیتونیم آزادی رو بهت بدیم ولی راه بدست آوردنش رو بهت نشون میدیم.(شپرد) مک تاویش:بندازش!(دیدن چهره پرایس)قربان!!این برای شماست قربان(اسلحه) شپرد:رو هدف تمرکز کن پرایس,ماکاروف رو پیدا کن.پرایس:ما باید همین امروز جنگ رو تموم کنیم قربان.شپرد:این یه درخواست نبود پرایس این یه دستوره!! اگر ما بمیریم و اون زنده باشه اون وقت اون قهرمان میشه و تاریخ از دروغ پر میشه!!این همه تلاش ما برای نجات به دروغ و دریاچه ای از خون تبدیل میشه فقط اگر اون زنده باشه و ما بمیریم(پرایس) جنگ روشی کثیف برای مذاکرست!!(پرایس) مک تاویش:مراقب خودت باش پیرمرد زخمی نشی. پرایس:تو بهتره مواظب خودت باشی(شوخی) به وسعت کوه,دریا,شهر,جنگل,ساختمان,بیابان و… دریا طوفانی بود ولی درون من طوفانی تر. صدای غرش رعد و صدای باران و امواج سهمگین دریا اجازه فکر کردن به من نمی داد. ناگهان نور های خیره کننده ای را برا سطح دریا دیدم. انگار بر روی امواج دریا سُر می خوردند. رعد های خمشگین سطح دریا را روشن کردند. یک کشتی بود. به سرعت وارد عمل شدیم. تضاد عجیبی را احساس می کردم. دنیای اطرافم اقیانوسی سیاه بود که از رگ های آبی عمیق تشکیل شده بود اما اینجا بر سطح کشتی فقط بارانی از گلوله و آب بود و نور سفید کور کننده ای که همه چیز را در بر گرفته بود. ما می جنگیدیم و طبیعت هم ما را تشویق می کرد. ناگهان خودمان را واژگون دیدیم. آب را آتش میدیدم. ولی نه … همان آب بود اما چهره اش تهدید گر شده بود. کشتی همچون قایق کاغذی آب را به درون خودش جذب می کرد و دویدن را مشکل تر می کرد. به سختی به عرشه کشتی رسیدیم و خودمان به درون بالگرد پرت کردیم. کشتی را دیدیم توسط دریا با ولع بلعیده میشد. ما اینجا بودیم… اینجا مثل شهر ارواح است. ما نیز باید طبق قوانین شهر ارواح رفتار کنیم. از درخت ها، از علف ها، از سایه ها، از ساختمان های خالی از سکنه عبور می کنیم. خودمان نیز وجود مادیمان را فراموش کرده ایم.هوا روز بود اما چیزی باعث می شد چنین احساسی نداشته باشیم. مرگ سایه اش را در گوشه و کنار این سرزمین انداخته بود. سرانجام مرگ با لبخندی موزیانه و ترسناک به طرف ما آمد. اما نباید اجازه بدهیم که او برنده شود. بیشتر از هر وقت دیگری از محیط استفاده می کنیم تا او ما را پیدا نکند. یارم را بلند می کنم و او را در کنار یک چرخ و فلک از کار افتاده می گذارم. در کنار او می نشینم و منتظر می مانم. منتظر فرشته نجاتمان. ما اینجا بودیم… کولاک و ارتفاعات ترسناک. از کوه های یخی بالا می رویم. باد سردی می وزد ولی قلب هایمان به جای یخ زدن باید آتش بگیرد. در این کولاک خبیث باید وجودم گرم باشد تا بتوانم اطرافم را بهتر ببینم. محیط اطرافم مرا تهدید می کرد. هر شیئی را جنبنده ای تصور می کردم که فورا باید شکار می شد. شرایط تغییر کرد. حالا ما باید شکار می شدیم. کولاکی در کار نبود اما مشکلی بسیار بد تر را مواجه شدیم. انفجاری عظیم و سپس فرار! پشت سرمان جهنمی یخ زده را به جا گذاشتیم. ما اینجا بودیم… همه چیز مات شده بود. اطرافم را آتش و خون فرا گرفته بود. آسمان سیاه شب به رنگ سرخ آتشین در آمده بود. سیلی از گلوله ها به سوی ما نثار می شد. در کنار بالگرد سوخته ای آتش مداوم را به سوی دشمن گرفته بودیم که ناگهان آسمان روشن شد. یک انفجار عظیم. گویی کهکشانی نو در حال متولد شدن بود. اما نه … اتفاقی ترسناک در شرف وقوع بود. رگباری از تجهیزات نظامی و وسایل نقلیه شروع شد. یک نگاهمان به آسمان بود و یک نگاهمان به زمین. باید به ساختمان هایی که روزگاری سرافراز ایستاده بودند اما الان در هم شکسته بودند پناه می بردیم. سکوتی عظیم همه جا را فرا گرفت . آسمان شروع به باریدن کرد. آیا آسمان هم غمگین شده بود؟ما اینجا بودیم… مطمئنا اینجا هم، در سومالی همه چیزبه خوبی پیش نمی رفت. در دوردست ها طوفان شنی را می دیدیم. همین موضوع باعث بدگمانی ما به این ماموریت می شد. نیکولای در بیسیم می گفت که طوفان شن به ما نزدیک تر می شود. از ساختمان های قد و نیم قد راهمان را باز می کردیم. تا به محلی برسیم که قرار بود بالگرد فرود بیاید و ما را از این مهلکه نجات بدهد. اما همه چیز برعکس شد. طوفان شن به یک قدمی ما رسیده بوده و بالگرد نیکولای بر اثر شلیک مداوم دشمن آسیب دید. فرشته نجاتمان تبدیل شد به فرشته مرگمان! بالگرد نیکولای به سرعت به طرف ما سقوط می کرد. بر روی طنابی پریدیم تا از مسیر بالگرد سریع خارج شویم. در طوفان شن گرفتار شده بودیم. یه قدم جلوتر را به زور می دیدیم. نور هایی در این طوفان کور کننده می دیدیم. نور هایی که به طرف محل سقوط می رفتند. تعقیبشان کردیم و البته بعد خاموششان کردیم. نیکولای را پیدا کردیم. در طوفانی از گلوله و شن. و باز هم فرار. ما اینجا بودیم… من اینجا هستم. فقط من. در میان شیشه های خرد شده، با سقفی شکسته، و دشمنی که از بین رفته. تمام واقعیت های اطرافم، همه کسانی که دوستشان داشتم، مانند این شیشه ها خرد شدند و از بین رفتند. سیگارم را روشن می کنم. برای چی ؟ نمی دانم. شاید بیشتر از هر چیزی در این دنیا به من حس زنده بودن می دهد. و یا شاید مرا یاد لحظاتی می اندازد که در کنار دوستان سیگار می کشیدم. کات, دوباره میگیریم خیلی دوست داشتم سیگاری بودم و میدانستم راز این ماده دود زا که قبل و بعد اتفاقات بزرگ بر لبان سیگاریها قرار میگیرد و نیرویی عجیب به آنها میدهد چیست!پرایس سیگار بر لب,بر روی هلی کوپتر به همراه سرباز تازه تعلیم دیده یعنی SOAP قصد حمله به یک کشتی را دارند آرام, زیبا و بارانی…مدارک رو بگیر SOAP,حالا خارج شوید, و چه خارج شدنی بود آن زمان,برید برید,زود باشید,آنها منتظرمانند,بلند شو SOAP, سریعتر,برو راست برو برو…جهش به سمت هلی کوپتر و گرفته شدن دستان SOAPتوسط کاپیتان… خود خالد هست قربان,زد و خورد,مشت,لگد,یه اسم بمن بده,یالا!جوابی در کار نیست.تلفن زنگ میخورد,بله قربان تفهیم شد.کی بود قربان؟زاخائف ,عمران زاخائف… یاد دوران قدیم بخیر,مک میلان و پرایس,دو تا دشمن آنجا هستن پرایس,هرکدام را میخواهی انتخاب کن آن یکی برای من,آماده ای؟انجام بده…بنگ بنگ…این شهر ۵۰ هزار نفر جمعیت داشته پرایس,اما الان به شهر ارواح تبدیل شده تا بحال چنین چیزی ندیده بودم!مک میلان تیر میخورد,حال هم با دشمنان بجنگ هم کاپیتان را از مهلکه نجات بده… باز هم سیگار!در منطقه برفی,روی صخره,با مک تاویش,بزار من اول برم اگر خوب بود تو هم بیا,نه مثل اینکه یخ های خوبی داره اینجا دنبالم بیا,اوج زیبایی و دقت در طراحی,چه قدر زیباست,بله هم گیم پلی هم گرافیک.از صخره ها بالا برو,بپر,ورود کن,دشمنان را مخفیانه درو کن و در آخر با اسنو موبیل فرار کن و به هلی کوپتر برس,این است تکنیک ناب کماندویی… یاد فیلم های فرانکی افتادم,درگیری شپرد و پرایس,راست,چپ,بالا و پایین,این SOAP بود که با کاشتن یک چاقو میان دو ابروی شپرد او را به دیار باقی فرستاد,پس پرایس مدیون مک تاویش خواهد بود… پرایس ناپدید شده,زندانی در روسیه,مکانیست که میشود در یکی از سلولها کاپیتان پیر ما را پیدا کرد,باز هم SOAP یار قدیمی را میجوید,پرایس زنجیری بر گردن دشمن انداخته و او را به سمت شما میکشد تا خود تیر نخورد ولی کارد هیچوقت دسته خود را نمیبرد,SOAP در حین انجام عملیات کاپیتان را یافت.خوشحالم برگشتی پرایس…خیلی خوب بهتره بریم… صحنه مرگ SOAP صحنه دلخراشیست,گریه برای یک کاپیتان در بین سربازان جالب نیست,ولی کاملا مشخص است پرایس بغض کرده است میخواهد اشک بریزد,اما SOAP,قهرمان ما,در لحظه مرگ چیزی میگوید,پرایس,یوری با ماکارو…پرایس یقه یوری را میگیرد و یوری ماجرا را میگوید,دشمنی که زمانی دوستی نزدیک برای ماکارو بوده است,حال او حتی از پرایس هم نسبت به ماکارو تنفر بیشتری دارد,یوری پرایس را متقاعد میکند… باز هم سیگار!این بار بعد انجام یک کار سخت و البته محقق کردن یک آرزو,آرزوی کشتن دشمن دیرینه که تمام دوستان و همکاران نزدیک پیرمرد ما را قربانی کرده است.جنگ تموم شده پرایس,نه برای من.او را از لوستری دار میزند تا بغض را در دل خود بعد مرگ مونس خود دار بزند…صدای فندک…نور آتش سیگار…کمی از دود را بده داخل…کمی بیرون…نفس عمیق…کات.خسته نباشید… پرایس تنهاست… کسی خبر دارد الان پرایس کجاست؟ کسی خبر دارد در دل او چه میگذرد؟تابحال فرد خیلی نزدیکی به خودتان را از دست دادید؟کسی که جان شما را نجات داده باشد,شب و روز با او باشید,با او دائما شوخی کنید و…پرایس حتی نام SOAP را در ابتدا تمسخر میکرد ولی این اواخر آنقدر به اون دل بسته بود که به چیزی جز انتقام در مورد قتل وی فکر نمیکرد,همه ما با پرایس,مک تاویش,گوست,سندمن,گس و یوری و…خاطره ها داریم و همه ما با زخم های آنان درد کشیدیم و با ناراحتیهای آنان شریک بودیم و برای آنان اشک ریختیم,خندیدیم,احساس غرور کردیم ولی یک چیز را فراموش نکنیم,پرایس ها,مک تاویش ها و سند من ها و حتی ماکاروف ها و زاخائف ها میایند و میروند آن چیزی که برای همیشه باقی خواهد ماند فداکاری,از خود گذشتگی و شجاعت است. دیدیم که چگونه برای مملکت خویش جنگیدند,خون ریختند,خون دادند و از جان خود و نزدیکان خود گذشتند تا به چیزی برسند که ارزش آن والاتر از جان یک یا حتی صدها نفر است آن هم چیزی نبود جز مبارزه با ظلم,دفاع از کشور و میهن.ما چقدر و تا کجا حاضریم پای وطن خویش بمانیم و از جان خود بگذریم؟ نویسنده فرشید عبدالله پور موفقیت یا شکست = انتخاب!!!!! مسابقات بازی 51 دیدگاه ثبت شده است دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخبرای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید. همیشه کالاف از بتلو مدال بهتر بوده و هست ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید متنت فوق العاده بود اقای دنیرو مرسی :-D واقعا به کالاف عشق میورزم بعضی صحنه هاش واقعا تاثیر گذار هست مثلا مرگ گوست بعضی جاها فکر میکردم دارم فیلم سینمایی میبینم!تا قبل این سری داستان برام مهم نبود ولی بعد کالاف فهمیدم داستان چه قدر مهم و تاثیر گذار است تا جایی که واقعا واقعا محو داستان و شخصیت این :P :X بازی شدم و باعث شده الان محبوبترین فرنچایزم کالاف باشه ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید فوق العاده بود فرشید عزیز جدی میگم واقعا بی نظیر بود نوشته ی زیبات!یکی از بهترین سه گانه های تاریخ از یکی از بهترین سری بازی های تاریخ(نه تنها در سبک اول شخص بلکه به طور کلی)سری مدرن وارفیر یا به قول دیبازی جنگاوری نوین انقلاب بزرگی در تاریخ صنعت بازی سازی بود که برای اولین بار سکانس های سینمایی و دراماتیک و صحنه های اکشن هالیوودی رو وارد سبکی مثل تیراندازی اول شخص نظامی صرف وارد کرد.جاناتان پرایس هم واقعا یک شخصیت عمیق و خارق العاده بود ولی من هنوز نفهمیدم که چطور یکهو از CoD2 که اونم از بهترین بازی های تاریخ بود پرید تو ۸۰-۹۰ سال بعد و جنگ های مدرن امروزی و سری جنگاوری نوین!اما واقعا CoD4:MW تحول عظیمی در این سبک ایجاد کرد که از همون دقایق اول بازی معلوم بود.موسیقی و صداگذاری فوق العاده و پیشرفت گرافیکی عظیم و داستان سرایی بی سابقه و سکانس های اکشن و دراماتیک و سینمایی(هالیوودی) فوق العاده.تقریبا میشه گفت تمام مراحل MW1 و MW2 عالی بودند و MW3 نیز بازی شایسته ای بود. ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید bravo =D> ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید خیلی خیلی عالی بود فوق العاده بود ممنونم ازت که دوباره منو برگردوندی به اون خاطرات خوش خیلی ازت ممنونم،بغض قدیمیم برای نبودن SOAP عزیز دوباره اومد سراغم نمیدونم چرا اما تا حالا تو هیچ بازی به این شدت دلم نگرفته بود و تا این حد همزادپنداری نداشتم خیلی خوب بود ممنونم بازم. ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید من تازه دیدم و میخوام بخونم!چقدر قشنگ نوشته بودید امیدوارم برای این بازی هم سنگ تموم گذاشته باشید :X :X :X _______________________________ SONY make.believe ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید مرسی دوستان . خیلی لطف دارید. ولی واقعا فکر نمی کردم طرفدار های این بازی کم باشن! /:) ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید واقعا عالی بود . ممنونم فرشید جان. :X :X :X :X :X :X :X ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید اول خسته نباشید به ۳ دوست هم انجمنی و خوبم. دوم.مطلب واقعا عالی و جسورانست و این بخش از کامنت بنده با دیگر بچه های دیبازی است.اینگونه مطالب مخصوصا توی ایران بسیار کم یاب هستند که با این ظرافت و دقت نوشته شده و بی هیچ چشم داشتی برای شما دوستان آماده شده.به نظرم این مطلب از سوی دوستان دیبازی مورد کم لطفی قرار گرفته و باید توجه بیشتری بشه.واقعا باید یک خسته نباشید جانانه به این دوستان بگم و باید به این مطالب که زحمت بسیار زیادی پشت آن ها هست بهای بیشتری داده بشه. با تشکر. bomberman از انجمن pc$ ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید به نظر من این سری Modern Warfare از بقیه سریها قشنگتره …. ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید نمایش بیشتر
متنت فوق العاده بود اقای دنیرو مرسی :-D واقعا به کالاف عشق میورزم بعضی صحنه هاش واقعا تاثیر گذار هست مثلا مرگ گوست بعضی جاها فکر میکردم دارم فیلم سینمایی میبینم!تا قبل این سری داستان برام مهم نبود ولی بعد کالاف فهمیدم داستان چه قدر مهم و تاثیر گذار است تا جایی که واقعا واقعا محو داستان و شخصیت این :P :X بازی شدم و باعث شده الان محبوبترین فرنچایزم کالاف باشه ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید
فوق العاده بود فرشید عزیز جدی میگم واقعا بی نظیر بود نوشته ی زیبات!یکی از بهترین سه گانه های تاریخ از یکی از بهترین سری بازی های تاریخ(نه تنها در سبک اول شخص بلکه به طور کلی)سری مدرن وارفیر یا به قول دیبازی جنگاوری نوین انقلاب بزرگی در تاریخ صنعت بازی سازی بود که برای اولین بار سکانس های سینمایی و دراماتیک و صحنه های اکشن هالیوودی رو وارد سبکی مثل تیراندازی اول شخص نظامی صرف وارد کرد.جاناتان پرایس هم واقعا یک شخصیت عمیق و خارق العاده بود ولی من هنوز نفهمیدم که چطور یکهو از CoD2 که اونم از بهترین بازی های تاریخ بود پرید تو ۸۰-۹۰ سال بعد و جنگ های مدرن امروزی و سری جنگاوری نوین!اما واقعا CoD4:MW تحول عظیمی در این سبک ایجاد کرد که از همون دقایق اول بازی معلوم بود.موسیقی و صداگذاری فوق العاده و پیشرفت گرافیکی عظیم و داستان سرایی بی سابقه و سکانس های اکشن و دراماتیک و سینمایی(هالیوودی) فوق العاده.تقریبا میشه گفت تمام مراحل MW1 و MW2 عالی بودند و MW3 نیز بازی شایسته ای بود. ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید
خیلی خیلی عالی بود فوق العاده بود ممنونم ازت که دوباره منو برگردوندی به اون خاطرات خوش خیلی ازت ممنونم،بغض قدیمیم برای نبودن SOAP عزیز دوباره اومد سراغم نمیدونم چرا اما تا حالا تو هیچ بازی به این شدت دلم نگرفته بود و تا این حد همزادپنداری نداشتم خیلی خوب بود ممنونم بازم. ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید
من تازه دیدم و میخوام بخونم!چقدر قشنگ نوشته بودید امیدوارم برای این بازی هم سنگ تموم گذاشته باشید :X :X :X _______________________________ SONY make.believe ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید
مرسی دوستان . خیلی لطف دارید. ولی واقعا فکر نمی کردم طرفدار های این بازی کم باشن! /:) ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید
اول خسته نباشید به ۳ دوست هم انجمنی و خوبم. دوم.مطلب واقعا عالی و جسورانست و این بخش از کامنت بنده با دیگر بچه های دیبازی است.اینگونه مطالب مخصوصا توی ایران بسیار کم یاب هستند که با این ظرافت و دقت نوشته شده و بی هیچ چشم داشتی برای شما دوستان آماده شده.به نظرم این مطلب از سوی دوستان دیبازی مورد کم لطفی قرار گرفته و باید توجه بیشتری بشه.واقعا باید یک خسته نباشید جانانه به این دوستان بگم و باید به این مطالب که زحمت بسیار زیادی پشت آن ها هست بهای بیشتری داده بشه. با تشکر. bomberman از انجمن pc$ ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید