نقدی بر بازی بازی Gone Home | آبی بیکران

Makarov توسط Makarov
در ۱۳۹۳/۰۱/۱۸ , 22:30:05
پی سی گیمینگ (PC Gaming)

چند وقت پیش «جرج لوکاس» و «استیون اسپیلبرگ»، این دو غول دنیای سینما، طی یک کنفرانس صحبت های جالبی درباره ظرفیت ها و هم چنین آینده دنیای بازی داشتند. آن ها معتقد بودند که: «… ظرف پنج سال آینده بازی بزرگ، آن بازی خواهد بود که شما به شدت بتوانید با کاراکترهایش همذات پنداری کنی و هدفش جذب زنان و دختران باشد. آنها گیم های احساساتی دوست دارند. این یک موفقیت بزرگ خواهد بود و در نتیجه تایتانیک صنعت گیم را خواهید داشت، گیمی که شما بتوانید داستان عاشقانه یا همچین چیزی را اجرا کنید و با خود بگویید که این از کجا آمد؟ چون شما به جای کشتن مردم دارید با دیگران ارتباط برقرار می کنید. …» و حالا در حالی که هنوز یک سال از صحبت های این دو نگذشته، ما با بازی طرف هستیم که تجسم کامل صحبت ها و حرف های اسپیلبرگ و لوکاس است. بازی Gone Home، پدیده امسال دنیای بازی است.

پی سی گیمینگ (PC Gaming)

GH حیرت انگیز است! و این حیرت نه به خاطر پیچیدگی است و نه عظمت.  اتفاقا دلیل اصلی خیره کننده بودن این بازی در سادگی آن است. نه قرار است دنیا را نجات دهید، نه با شیطان مبارزه کنید، نه معشوقه تان حفظ کنید و نه از کسی انتقام بگیرید. داستان این بازی بسیار ساده تر و ملموس تر از این حرفاست. حالا دیگر می توانیم امیدوار باشیم که در دنیای بازی هم؛ هم چون سینما عمیق ترین دغدغه های خالقان و هنرمندان به راحتی به روی کاغذ بیاید و مخاطبان خود را پیدا کند. دیگر می توان منتظر جشنواره هایی مثل «کن» و «برلین» در دنیای بازی ها شد. دیگر می توان هنر بازی سازی را «فرآیندی درونی که از ضمیر ناخودآگاه سرچشمه می گیرد»، تعبیر کرد.

GH، داستان دختری است به نام «کیتی» که که بعد سفری حدودا یک ساله که به دور اروپا داشته؛ به خانه برمی گردد. ولی کسی در خانه نیست و تنها نامه ای از خواهر کوچکش «سامانتا»، می بیند که از او می خواهد اصلا دنبال پاسخی برای پرسش های فراوانی وجود دارد، نگردد! اما «کیتی» تلاش می کند با گشتن میان اسناد، نامه ها و دفتر خاطرات اعضای خانواده به حقیقت ماجرا پی ببرد. تمام بازی در این خانه و با گشتتن میان نامه ها و کنار هم گذاشتن قطعات پازل می گذرد. بازی از نظر داستانی شباهت هایی به فیلم «هیولا» ( پتی جنکینز – ۲۰۰۳) دارد.

هم گیم پلی بازی هم شیوه روایت داستان تکراری است (قبلا در DOOM و سری Resident Evil چنین شیوه روایتی استفاده شده). شخصیت پردازی، نقطه قوت اصلی GH است. کل بازی حول دختر کوچک خانواده می گذرد. «سامانتا» وقایعی را که در این چند سال (که اتفاقا در حساس ترین مرحله سنی اون یعنی دوران بلوغ می گذرد) برایش رخ داده بازگو می کند. با بررسی خاطرات و رخدادهایی که در این مدت رخ داده، پی می بریم که کم توجهی پدر و مادر منجر به گوشه گیری و انزوای «سامانتا» شده است. هر چه با وقایع تازه تر رو به رو می شویم (یا به عبارت بهتر می خوانیم!)؛ بیش تر با دور شدن «سامانتا» از خانواده آشنا می شویم. او، نیازهای روحی و جسمی خود را سعی می کند در جایی غیر از خانواده پیدا کند. همین امر منجر به دوستی او با همکلاسی عجیبش به نام «لونی» می شود. دختر بودن «لونی» و برقرار شدن رابطه هم جنس گرایانه بین این دو دختر، یکی از نقاط قوت بازی است. «لونی» از آن دست فمینیست های افراطی است که راه نجات زنان را در اعتراض و مردانه زیستن می بیند. او عاشق جستجو و فعالیت های نظامی است و به موسیقی اعتراضی پانک راک علاقه دارد. همین اخلاقیات مردانه به «لونی» وجهی دو جنسه می بخشد و باعث می شود «سامانتا» بتواند نیازهای روحی و عاطفی را که باید از پدر و مادرش کسب می کرد، در وجود «لونی» پیدا کند. «لونی» برای او هم عاشق است، هم معشوق، هم برادر، هم خواهر، هم پدر و هم مادر. «لونی» تمام آن چیزی است که «سامانتا» در خانواده خود دنبالش می گشت. شاید «لونی» و «سامانتا» از یک طبقه اجتماعی نباشند، ولی مسیر زندگی هر دو را به یک نقطه رسانده است. هر دو از یک جنس و مکمل یک دیگر هستند. هرچه «سامانتا» با «لونی» صمیمی تر می شود، رابطه اش با پدر و مادرش تیره تر می شود. مسما دوری «کیتی»، خواهر بزرگش هم در این اتفاق بی تاثیر نیست. نویسندگان بازی، با مهارت و هوشمندی، بخش های عمیق و نادیده «سامانتا» را با حوصله؛ از دل تاریکی بیرون می کشند و به زیبایی، پیچیدگی این شخصیت چند لایه را به نمایش می گذارند. البته داستان فقط در «سامانتا» خلاصه نمی شود. نویسندگان بازی سعی می کنند با پرداختن به مشکلات و دغدغه های پدر و مادر مثل رابطه پنهانی مادر با یکی از همکارانش یا فروش ناامید کننده کتاب های پدر، ریشه های این کم توجهی والدین نسبت به «سامانتا» را بازگو کند. بازی، با یک پایان کوبنده ضربه کاری را وارد کرده و مخاطب را مبهوت و سرگردان مشکلات آشنا و ملموس این خانواده از هم پاشیده می کند.

Gone Home، بدون تردید یکی از بهترین بازی های مستقل امسال است. تاثیر این بازی کوتاه و ساده، بعدها بیش تر آشکار خواهد شد. خوش بختانه ظرفیت های پنهان دنیای بازی؛ بیش از پیش در حال آشکار شدن است. به لطف بازی های مستقل و سازندگان خلاق و توانا، بازی به خوبی دارد مسیر خود را به سوی قصه گو شدن طی می کند. بعید نیست ظرف چند سال آینده، همین بازی های مستقل به قدرت اصلی دنیای بازی و ملاک ارزش گذاری تبدیل شوند وبازی های عظیم یا همان «بیگ پروداکشن ها» همان نقش فیلم هایی مثل «ترانسفورمرز» یا «سریع و آتشین» هنر هفتم را در دنیای بازی ایفا کنند.

نویسنده: سینا بحیرایی


21 دیدگاه ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

  1. سینا ایز بَــــــــــــــــــــــک!!!…
    در مورد بازی که نظری ندارم بگم چون تجربش نکردم و نمیتونم تجربش کنم، اما از گفته‌های سینای عزیز مشخصه که با یک عنوان سطح بالا و دوست داشتنی طرفیم که اتفاقا به نظر من هم (بر عکس نطر بسیاری از رفقا) حتما حتما در بین این همه گیم که در سرازیری تکرار در حال غلتیدن هستند، باید چنین عناوینی ساخته بشه حتی اگر هوادار نداشته باشه، مثل همیشه از خواندن این نقد مختصر و مفید که همگی رفقا میتوانند وقت کنند و کامل بخوانند لذت بردم. در آخر امیدوارم که بزودی شاهد شدنی شدن حرف این سه عزیز -اسپیلبرگ، لوکاس و سینا- باشیم…
    با سپاس فراوان…

    ___________
    ( GODZILLA )

    ۰۰
  2. اندی وارهول یه فیلم داره به اسم Sleep که کل فیلم ،فیلمبرداری ۶ ساعت خوابیدن یکی از دوستاشه :| ،یه فیلم دیگه هم داره به اسم Eat که کل اون فیلم هم فیلمبرداری قارچ خوردن یه نفر به مدت ۴۵ دقیقه است :|
    آدم با بازی کردن (کدوم بازی کردن؟ ) Gone Home یاد این فیلم های اندی وارهول می افته .

    ۰۰
  3. فقط میخواستم بگم که گرایش به جنس موافق در زن ها ۳ برابر بیشتر از مردان شده است. این اتفاق از رویه اشتباه ما مردانه یا علائق اون ها عوض شده, مهم نیست. مهم اینه که این پتانسیل یه جا نمود میکنه.(به نظر من که از بی کفایتی مرد های غربه که هیچ امنیتی رو برای زن ها ایجاد نمیکنن و برای همین زن ها در کنار یه زن احساس امنیت بیشتری میکنن)
    در آینده نه چندان دور این نوع رابطه اصلا چیز غیر عادی و برخلاف اجتماع نیست…..
    در مورد بازی هم , من از بازی های داستان محور خوشم میاد.(آخه تا کی میخوایید بکشید, یه ذره هم گوش کنید ببینید چی میگه. همینه وضعمون شده این دیگه , انقدر گوش ندادید یکی دیگه گوش داد :D )

    ۰۰
  4. ممنون که این همه از داستان Gone Home تعریف کردید. از نظر من Gone Home اصلاً بازی نیست. من اصلاً اهل فیلم دیدن و کتاب خوندن نیستم، من بازی می خوام! در نتیجه اصلاً حوصله ی این رو ندارم که به زور بیان واسم قصه تعریف بکنن به همین خاطر Gone Home واسه من به شدت تجربه ی کسل کننده ای بود. والسلام.

    ۰۰
    1. gone home اگه بازی نیست پس چیه؟ فیلم؟ -نه کتاب؟ -نه. تنها صورتی که میشه gone home رو انجام داد(!) اینه که باهاش بازی کرد.
      شما تعریفی که از بازی تو ذهنتون داری درسته اما کافی نیست.

      ۰۰
    2. gone home کسی رو مجبور نمیکنه. بلکه با بازی کردن این عنوان که داستان ساده و در عین حال عالی داره توش غرق میشی.
      من خیلی وقته دیگه به خیلی از بازیهای اکشن نگاه هم نمیکنم. یکی از نمونه های اخرش کرایسیس۲ بود که من خیلی متنفرم ازش. اتفاقا این بازی تو رو مجبور میکنه که بکش برو جلو. از نظر من بازیهایی که داستان خاصی ندارن به درد لای جرز میخورن. ادم یکم بازی میکنه بعد کلا اسم بازی هم یادش میره.

      ۱۰
  5. ممنون از نقد خوبت سینا جان از همون موقعی که سمت این بازی رفتم می دونستم این بازی مثل واکینگ دد باب طبع تو هست . کلا از گیم پلی محور بودن بازی رو نقض می کنی با نقدهات دستت هم درد نکنه

    ۰۰
  6. بازی فوق العاده ای بود و داستان عمیقی داشت ( که البته برای درک کامل داستان باید کل محیط را حسابی بگردید وگرنه می شود بدون فهمیدن کل داستان بازی را تمام کرد ) من بعد از ۳ بار بازی کردن توانستم داستان بازی را بفهمم و به نظر من این ویژگی خیلی جالب بود و برای انجام این بازی به زبان انگلیسی خوب و حوصله نیاز است

    ۰۰

مقالات بازی

بیشتر

چند رسانه ای

بیشتر