«صدایم، میتوانی بشنویش؟ نشانه، میتوانی بخوانیش؟» | نگاهی بر P.T – اختصاصی دنیای بازی
در طی کنفرانس سونی در نمایشگاه گیمزکام عنوانی با نام P.T معرفی شد که طبق گفته سونی توسط استدیو جدیدی فقط برای PS4 ساخته شده است. حتی به ۶ ساعت نکشید که خبر معرفی نسخه جدید “سایلنت هیل” در اینترنت پخش شد اما از کجا؟ بله ! P.T در حقیقت تیزری بر نسخه جدید “تپه خاموش” است که کوجیما با خلاقیت تمام اسمش را به “تپه های خاموش” تبدیل کرده است. حال کاری به این حرف ها نداریم بلکه میخواهیم نگاهی بر این تیزر قابل بازی بندازیم. چیزی که در ادامه میخوانید تجربه شخصی نویسنده میباشد و از هیچ وبسایتی گرفته نشده است.
=======================================
به علت نداشتن اینترنت پر سرعت بنده شبی قبل از خواب بازی را برای دانلود گذاشتم و با Standby کردن دستگاه با هیجان به خواب رفتم تا فردا که بازی دانلود شده بود. به شدت برای انجام بازی هیجان داشتم و میخواستم که بیشترین لذت رو از این تیزر یک و نیم گیگه ببرم بنا بر این انتظاری طولانی تا ساعت ۷ شب کشیدم که هوا تاریک شود و من بتوانم در نهایت ترس و وحشت از P.T لذت ببرم.
در ابتدای بازی شما در اتاقی خالی و کثیف بیدار میشوید. نه آهنگی نواخته میشود و نه صدایی شنیده میشود. نه دیالوگی گفته میشود و نه کات سینی دیده میشود. در اتاق هیچ چیز نیست، انگار در انفرادی زندان گیر کرده اید. به ناچار سراغ تنها درِ موجود رفته و بازش میکنید. راهرویی باریک و تنگ رو به رویتان قرار دارد. هنوز هیچ چیز نمیدانید.
طراحی محیط به شدت زیباست. تابلو هایی بی معنی و عجیب بر در و دیوار راهرو آویخته شده است، سوسک های ریز و درشت در گوشه و کنار محیط جولان داده اند. کمی جلو تر میروید و ساعتی دیجیتالی را میبینید که “۲۳:۵۹” را نشان میدهد. باز جلو تر میروید تا به انتهای راهرو میرسید، به سمت راست میپیچید که ادامه راهرو را بیابید. دری در سمت راست قرار دارد، به سمتش میروید اما قفل است. صدای رادیو را میشنوید که کمی جلو تر بر روی میزی قرار دارد. گوینده رادیو درحال شرح دادن یک قتل است :
“پدر خانواده که قاتل بوده است رایفلی را دو روز قبل از وقوع جرم از یک اسلحه فروش محلی میخرد. واقعه در یک روز تابستانی رخ میدهد. در آن روز پدر خانواده به سمت ماشینش رفته و رایفل را برمیدارد، سپس به خانه برگشته و مادر خانواده را که درحال تمیز کردن آشپزخانه بعد از شام بوده است را میکشد. وقتی که پسر ده سالهشان برای بررسی صدا میاید، پدر او را هم میکشد. دختر ۶ ساله شان از ترس خود را درون حمام قایم میکند اما پدر با گفتن اینکه “فقط داشتند بازی میکردند” دختر را از مخفی گاهش بیرون میکشد. پلیس ها دختر را در حالی که تیر بر سینهاش اصابت کرده بود، مرده پیدا میکنند. مادر خانواده که تیر به معده اش خورده بود در آن زمان باردار بوده است. بعد از اینکه همسایه ها با ۹۱۱ تماس میگیرند پلیس به صحنه میرسد و پدر را در حالی که داخل ماشینش به رادیو گوش میداده پیدا میکنند … “
در ابتدا شما هیچ فکر نمیکنید که در خانهی این خانواده نگون بخت قرار دارید. لذا به راه خود ادامه داده و خود را به انتهای راهرو میرسانید. از پله های زیرزمین پایین رفته و در را باز میکنید. در کمال تعجب خود را دوباره در ابتدای راهرو پیدا میکنید. و اینجاست که از خود میپرسید “من واقعا کجام؟” دوباره سعی میکنید تا راهرو را طی کنید. آن در سمت راستی که اشاره کردیم باز هم قفل است لذا سعی میکنید به راهتان ادامه دهید اما چند قدم که دور میشوید صدای مداوم کوبیده شدن چیزی به در را میشنوید ! بنا بر این برگشته و به سمت در میروید. چیزی یا کسی سعی دارد در را باز کند به همین خاطر خود را هی محکم به در میکوبد. کاری از دستتان ساخته نیست بنا بر این سعی میکنید تا دوباره خود را به انتهای راهرو برسانید و باز هم با باز کردن در پایانی خود را در ابتدای راهرو میابید. انگار که در هزار تویی بی انتها گیر کرده باشید. دوباره سعی میکنید خود را به انتهای راهرو برسانید. موجود نگون بخت همچنان خود را به در میکوبد اما اینبار با سرعت و صدای بیشتری ! جوری که حس میکنید الان است که در را بشکند و بیرون بپرد. انگار که حیوان درنده ای را در قفس گذاشته باشند خود را محکم به در و دیوار میکوبد. سعی میکنید بیخیال به راه خود ادامه دهید اما صدای ناله خفیفی به گوش میرسد. اینجاست که باید آرامش خود را حفظ کنید. به راه ادامه میدهید و در انتهایی را باز میکند. دوباره شما و دوباره ابتدای راهرو ! ، سعی میکنید خود را به انتهای راهرو باز برسانید. اینبار ظاهرا موجود ترسناک ما دست از تقلا برداشته است زیرا هیچ صدا و جنبشی از داخل اتاق مرموز شنیده نمیشد. شما هم سعی میکنید خود را به انتهای راهرو برسانید اما اینبار قبل از اینکه برسید، دری که به زیرزمین ختم میشود خود به خود بسته شده و شما را در این راهروی لعنتی گیر میندازد. صدایی از پشت سر میاید ! در قفلی که سمت راست راهرو بود باز میشود. با ترس و لرز برمیگردید تا ببینید چه چیزی در انتظارتان هست. آری در قفل شده باز شده اما نه کامل ! بلکه نصفه و نیمه. به سمت در میروید و همانطور که نزدیک میشوید صدای گریهی نوزادی از داخل اتاق به گوش میرسد. هرچه نزدیک تر میشوید صدا نیز بیشتر میشود. سوسک ها نیز که انگار هزاران سال در جعبه ای گیر کرده باشند از در و دیوار اتاق مرموز بیرون میریزند. به سمت در رفته و سعی میکنید نگاهی به داخل بیندازید اما ناگهان روحی ترسناک صورتش را جلو آورده و در را میبندد ! و شما نیز از ترس دستتان را جلوی چشمانتان گرفته اید. واقعا که چقدر زیرکانه کوجیما در تیزر معرفی خود در گیمزکام از دختران در حال جیغ و داد استفاده کرد. شما با دیدن آن دختران میگویید “هه ! این ضعیفه ها رو ببین. بزار خودم بازی کنم ! اونوقت میفهمن دنیا دست کیه” اما در کمال تعجب خود را مانند دختری ۱۴-۱۵ ساله میابید که از ترس هوار کشان جلوی چشمانش را گرفته تا دیگر ادامه را نبیند ! آری، شما مانند دختری جوان خواهید ترسید. انکارش بی فایده است.
آهنگی مرموز محیط را فرا میگیرد و در زیرزمین خود به خود باز میشود. شما نیز با سرعت هرچه تمام تر سعی میکنید تا خود را به در برسانید. وارد در شده و دوباره به ابتدای راهرو میرسید. صدای خفیف گریهی روحی شنیده میشود. شما خود را به اولین پیچ راهرو میرسانید و وقتی که به سمت راست نگاه میکنید روحی حداقل ۳ متری را در انتهای راهرو میابید که با ظاهری ژولیده و هیکلی قناص ایستاده و شما را مینگرد. هیچ راهی جز به جلو رفتن ندارید ! همین که یک قدم به سمت روح برمیدارید ناگهان چراغ های انتهای راهرو خاموش شده و روح نیز در تاریکی گم میشود. ضربان قلبتان به صد رسیده و دستانتان میلرزد. هیچ راهی نیست جز به رو به جلو رفتن. نفس عمیقی کشیده و به سمت تاریکی میروید.
صدای گریه روح همچنان در محیط شنیده میشود. و وقتی به عمق تاریکی میرسید ناگهان چراغ ها روشن میشود ! جز سوسک های کوچک هیچ چیزی دور و برتان نیست. صدای گریه نیز قطع شده است. بنا بر این با خیال راحت وارد در انتهایی میشوید. همانطور که حدس میزنید باز در ابتدای راهرو هستید. باز به سمت اولین پیچ میروید و وقتی سمت راست را نگاه میکنید متوجه میشوید که شدت نور بسیار کمتر شده و محیطِ تاریک تری فضا را پر کرده است. دَرِ سمت راست اینبار خود به خود کامل باز میشود. آیا با توجه به اتفاقات قبلی حاضر هستید واردش شوید؟ مهم نیست چونکه مجبورید. داخل اتاق کاملا تاریک است. و فقط نور بسیار کمی قطع و وصل میشود. این نور مال چراغ قوه ای کوچک است. وقتی وارد اتاق شوید شخصیت اصلی خم شده و چراغ قوه را برمیدارد. کمی خوشحال میشوید چون از الان چراغ قوه دارید و میتوانید محیط های تاریک را روشن کنید. با خوشحالی بلند میشوید اما امان از دست این کوجیما ! درِ پشت سرتان ناگهان بسته شده و شما در این اتاق لعنتی که از قضا حمام دستشویی است گیر افتاده اید. موزیک ترسناکی فضا را پر میکند ! دستگیره در چرخیده میشود اما در باز نمیشود ! صدای گریهی نوزادی در گوشتان میپیچد. به سمت راستتان نگاه میکنید. در داخل سینک جنینی عجیب غریب افتاده است که صدای گریه مال اوست. برای چند دقیقه موزیک و صدای گریه شما را در حد مرگ میترساند تا اینکه همه چیز آرام شده و در نیز نصف و نیمه باز میشود. از این حمام لعنتی خارج میشوید و به سمت انتها رفته و وارد ابتدا میشوید.
اینبار محیط کاملا تاریک است، چراغ ها خاموش و ترس و تاریکی در محیط موج میزند. رادیو دوباره روشن شده و درحال گزارش دادن است. اما اینبار در میان گزارش هایش پارازیت هایی میفتند و جمله های عجیبی گفته میشود مانند:
” به اون دکمه دست نزن، تازه داریم شروع میکنیم. “
خوب اینبار بدون هیچ اتفاقی راحت راهرو را طی کرده و دوباره وارد ابتدا میشوید. اینبار محیط هم تاریک است و هم روشن. یعنی قسمت هایی روشن و قسمت هایی تاریک. رادیو نیز مانند قبل با پارازیت درحال گزارش است. شما که فکر میکنید همه چیز مانند قبل است به راهتان ادامه میدهید اما … در اواسط راه هستید که آن روح قناس و سه متری ناگهان ظاهر میشود ! صورت را به دوربین چسبانده و شما را میکشد. لازم نیست که بگویم چقدر در این صحنه شما خواهید ترسید و چه جیغ و هواری به پا میکنید. فقط همین تصویر را داشته باشید تا بفهمید “دنیا دست کیست”.
خوب این روح خشگل(!) شما را مثلا میکشد بنا بر این تصویر سیاه شده و بعد از مدتی شما به هوش میاید. دوباره در همان اتاق خالیِ ابتدای بازی هستید. اما اینبار در گوشه اتاق میز کوچکی قرار دارد که بر رویش پاکتی گذاشته شده. مثل این پاکت هایی که از شیرینی فروشی میخرید و داخلش نون خامه ای میگذارند. انتهای پاکت خونی است ! انگار که عضوی از بدن داخلش قرار داده شده. اگر بر روی این پاکت زوم کنید میبیند که شروع به تکان خوردن کرده و ظاهرا کسی از داخلش با شما صحبت میکند :
” من راه رفتم. هیچ کاری جز راه رفتن نمیتوانستم بکنم. اما در پایان، خودم را دیدم … که از خودم خارج میشد … اما … واقعا خودم نبود. مواظب باش ! شکافِ داخل در … واقعیتی جداست. من، تنها من هستم … آیا مطمئنی که تو، تنها تو هستی؟ “
پس از پایان حرف های این پاکتِ عجیب. شما وارد تنها در اتاق شده و دوباره در ابتدای راهرو هستید. همان وضعیت چندی قبل یعنی تاریک و روشن در راهرو موجود است. با ترس و لرز و چشمانی باز و بسته راهرو را به سلامت طی میکنید و به ابتدایش میرسید. چندین بار این چرخه را طی میکنید تا متوجه میشوید که هیچ اتفاق خاصی نمیفتد. به سمت رادیو میروید که با پارازیت درحال گزارش است. کنار رادیو تابلویی وجود دارد که زن و مرد خانه را نشان میدهد. بر روی تصویر زن ضربدرِ آبی ای کشیده شده و زیرش نوشته که “درش بیاور” ! شما پس از کمی تامل بر روی تصویر زوم کرده و X را میزنید. ناگهان چشمان زن سوخته و سوراخ میشود.
صدای باز شدن دری شنیده میشود. شما سعی میکنید خود را به انتهای راهرو برسانید که متوجه نوشته ای بر بالای در خروجی میشوید. نوشته میگوید که :
“مرا ببخش لیزا. هیولایی درون من است.”
وقتی که دوباره وارد ابتدای راهرو شوید صدای گریه نوزاد دوباره بلند شده و محیط را فرا گرفته است. راهرو را طی میکنید تا به رادیو برسید، ناگهان شیشه ای از آسمان بر روی زمین میفتد و صدایش باعث میشود تا سکته قلبی خفیفی بکنید. تازه وقتی کمی ضربان قلبتان پایین آمد متوجه میشوید که بر روی دیوار چیزی نوشته است :
“میتوانم صدایشان را بشنوم که مرا صدا میکنند از”
حالا اینکه از کجا معلوم نیست.
شما نیز بیخیال دوباره خود را به انتها رسانده و وارد ابتدا میشوید. اینجاست که باز ضربان قلب بالا میرود. تمام نور ها تبدیل به قرمزه شده اند و محیط را رنگ سرخ فرا گرفته است.
خود را به رادیو رسانده و متوجه میشوید که صندوقی بزرگ و طناب پیچ شده از سقف آویزان است. کمی دَرِ این صندوق باز شده بخاطر همین با هر بار تاب خوردنش مقداری خون بر کف زمین میریزد. رادیو گزارش میدهد که :
“بعد از به قتل رساندن خانواده اش، پدر خود را درون گاراژ حلق آویز کرد …”
من که سعی نکردم به ادامهی گزارش گوش کنم بخاطر همین سریع وارد انتها و ابتدای راهرو شدم. صدای گریه نوزاد به شدت در محیط طنین انداز شده است. دیگر از داخل صندوقل خون ریخته نمیشود بلکه به نظر میرسد نوزادی درونش گیر کرده و صدای گریه مربوط به آن است. کمی عقب تر اگر برگردید نزدیک تلفن که شوید میبینید که بر گوشه دیواره نوشته شدت است “HELLO!” اگر بر رویش زوم کنید و به سمت نوشته کنار رادیو برگدید میبیند که یک “L” جلوی نوشته “میتوانم صدایشان را بشنوم که مرا صدا میکنند از” میبیند، اگر برگدید به سمت تلفن متوجه میشوید که یک “L” از آن کلمه کم شده ! چندبار که این رفت و آمد را تکرار کنید از “HELLO!” فقط “H O!” میماند. وقتی آخرین کلمه که “H” باشد را در جملهی کنار رادیو قرار دهید به این میرسید “یتوانم صدایشان را بشنوم که مرا صدا میکنند از جهنم” و وقتی جمله کامل شود صدای خندهی شیطانی و ترسناکی بر محیط طنین انداز میشود. به قدری این خنده ترسناک هست که شما را بر جای خود میخکوب کند. حال شما باید به انتها رفته و وارد ابتدا شوید. باز هم محیط قرمز است. به سمت رادیو بروید، متوجه میشوید که اینبار صندوق با چراغی تعویض شده، چراغ هم قرمز است و در محیط تاب میخورد. از رادیو صدایی شیطانی میاید. انگار که به زبان ناشناخته ای صحبت میکند زیرا شما هیچ چیز از حرف هایش نمیشنوید. دوباره وارد انتها میشوید و اینبار دنیایتان عوض میشود. انگار که شخصیت اصلی قرصِ روانگردان خورده باشد با هر بار چرخاندن دوربین دنیا تار میشود، علاوه بر آن با سرعت بیشتری میتوانید حرکت کنید. دیگر انتهایی درکار نیست ! بلکه در راهرویی بی انتها و قرمز سرگردان شده اید. فقط میدوید و به جایی نمیرسید. تمام تابلو ها یک شکل هستند، چشمی که با سرعت میچرخد و محیط را نظاره میکند.
مهم نیست که چقدر در این راهرو های بی انتها بدوید، به جایی نخواهید رسید ! فایده ندارد. بلکه باید خود را به قسمتی که در تصویر بالا میبینید برسانید. پشت سرتان متوجه میشوید که یکی از تابلو ها بر روی زمین افتاده است. در جایی که تابلو قرار داشته سوراخی وجود دارد. باید بر روی آن سوراخ زوم کنید تا بتوانید آن طرف دیوار که همان حمام است راببینید. صدای رادیو را میشنوید که با پارازیت در حال گزارش است. چیزی معلوم نیست اما صدا هایی شنیده میشود. در ابتدا صدای قدم زدن، سپس صدای سرفه زنی را میشنوید. کمی بعد انگار کسی او را زمین میزند، صدای جیغش میاید و ناگهان به نظر میرسد که شخصی با چاقو گلویش را بریده باشد، زیرا صدای بریده شدن گلو و خفه شدن زن به آرامی شنیده و محو میشود. اینجاست که از حالت زوم در میاید، بالای آن سوراخی که تماشاگاه شما بود جمله این نوشته شده است: “دیگر هیچ برگشتی وجود ندارد” !
انگار که اثرات قصر از بدن بیرون رفته باشد، سرعت حرکتتان آرام میشود. کمی در محیط راه میروید تا انتها را پیدا میکنید. وارد انتها شده و دوباره به همان راهروی خودمان برمیگردید. محیط کاملا روشن شده و تاریکی وجود ندارد. به سمت انتها میروید اما در باز نمیشود. باز در این راهرو گیر افتاده اید. کمی سرگردان در محیط میچرخید تا اینکه صدایی شنیده میشود: “۲۰۴۸۶۳” ! راز این اعداد چیست؟ زیرا پارازیتی بر روی تصویر میفتده و چندین بار این اعداد گفته میشود. موزیکی ترسناک نواخته شده و صدای گریه نوزاد از دور شنیده میشود. اعداد، موزیک و گریه صدایشان بالا میرود تا اینکه ناگهان پس زمینه تصویر زرد شده و بر روی آن به چندین زبان مختلف نوشته شده است که “بعدا زنگ میزنم” یا “دارم به آنجا میایم” ! نکته جالب این است که برای هرکس این جمله متفاوت بوده ! یعنی معلوم نیست کدام یکی از این دو تا برایتان ظاهر شود.
خوب میرسیم به آخرین معمای بازی ! معمایی که ۲ روز است گیمر های سراسر دنیا از جمله اینجانب را سر کا گذاشته است. معمایی که هنوز راه حلی جامع برایش پیدا نشده. طبق گفته تعدادی اگر این معما را حل کنید، کات سین پایانی که در آن نرمن ریداس دیده میشود را مشاهده خواهید کرد. معما به این صورت است که شما دوباره در همان اتاق تاریک و خالی بیدار شده و وارد راهرو میشوید. پس از مدتی صدای زنگی مانند کلیسا شنیده شده و ساعت دیجیتالی عدد “۰۰:۰۰” را نشان میدهد. یعنی به نیمه شب رسیده ایم. بعد موزیک ترسناکی نواخته شده و صدای “گریه/ناله/خنده” از روحی در محیط طنین انداز میشود. هر بار با دیگری فرق دارد، یعنی یک بار گریه است ! یک بار خنده و یک بار هم ناله. شما باید وقتی این صدا شنیده میشود کاری کنید که نوزاد بخندد، آن هم دوبار.
اولین راه حل این است که شما جلوی ساعت بایستید. وقتی که به نیمه شب رسیدیم، ده قدم به سمت حمام بردارید و بایستید. صدای خنده اول شنیده میشود. اما این خنده دوم است که نمیشود پیدایش کرد. عده ای میگویند باید انقدر در میکروفون جیغ بزنی و تظاهر به ترسیدن کنی تا نوزاد بخندد. یه عده میگویند باید جلوی تلفن به مدت ده دقیقه بی حرکت بایستی و کلی راه حل دیگر. وقتی که صدا های ترسناک شنیده میشوند روحی در محیط به پرواز در میاید. اگر پیدایش کرده و به سمتش بروید او شما را تسخیر میکند. برای بار اولین حدود ۱۰ ثانیه پس از تسخیر شما را مانند دفعه قبل میکشد اما برای بار دوم در وجودتان میماند. وقتی بایستید ناله میکند و وقتی راه بروید صدای راه رفتنش شنیده میشود. تنها راه خارج کردن این روح از بدن رفتن به انتها و ورود به ابتدا است. که باز باید پروسه قبلی برای خنداندن نوزاد را طی کنید. در کل هنوزم که هنوز است معمای پایانی برای تعداد زیادی حل نشده باقی مانده. اگر ویدئو های موجود را هم نگاه کنید هر کس با روش متفاوتی خنده دوم را بدست آورده، یعنی اینکه همه چیز در پازل پایانی رندوم اتفاق میفتد. آیا در بازی پایانی هم اینگونه خواهد بود؟ برای مدت های زیادی ما هر وقت در معما ها گیر میکردیم سریع از رفیقمان کمک گرفته یا تفعلی میزدیم به سایت های مختلف، اگر در بازی پایانی قرار باشد معما ها اتفاقی و مختلف شود چه؟ آنوقت است که به نابغه بودن کوجیما پی خواهید برد.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
ترس شرقی :-? ترسی که ترس غربی در مقابلش ترس نیست :-?
کافیست هوای مرده رو با یکی از عنوانین ترس شرقی مقایسه کنید :-?
دد اسپیس نسخه یکش ترسناک نبود؟ F.E.A.R نسخه ۱ ترسناک نبود؟
ترس غربی :-?
فقط ترس است :-? درمقابل ترس شرقی که از انسانست می آید :-?
احسنت.اینطور مطالب جدا خوندنی هستند و کاش برای عناوین دیگه هم مشابه این پست نوشته شود/
بعضی ها میگن کوجیما احتمال ش کم هست که تو ساخت سبک هارور موفق بشه ولی نمیدونن هر زاپنی از وقتی بدنیا میاد قادر به خلق هر نوع اثر ترسناک هست”
خیلی خوب توضیح دادی حس ترس به من منتقل شد
مرسی عالی بود :X
فن سایلنت هیل نیستم. و فقط سایلنت هیل سوم رو بازی کردم. ولی به شدت منتظر این هستم امید وارم رو پی سی بیاد.
خب گویا اوضاع خراب و آب هم قطع….من که تو روز بازیش میکنم
پوزش میطلبم یادم رفت ازتون تشکر کنم مطلب بسیار مفیدی بود
شیطان درون یا این :-?
کدامیک ترسناک تر میشود :-?
…
COD Team
این ترسناک تره. ولی شیطان درون بهتره
سایلنت هیل بیشتر به شما میخوره ! چون هویتِ شخصیت اصلی توش معلوم نیست :lol:
واقعا :lol:
:))
گل گفتی…
وای خدا….اصلا مگه میشه کوجیما بالاسر سایلنت هیل باشه و اون بازی وحشتناک و جذاب نشه؟! واقعا یکی از ارزوهای گیمی بنده این بود که سایلنت هیل به دوران اوج خودش برگرده اونم با دست کوجیما.
به شدت منتظر اطلاعات بیشتری از این بازی هستم.
PSYCHO MANTIS
هان؟چی؟ نه بابا!
کلی عرض کردم!
دو مرتبه اون روحه منو گرفت و هر دو بار هم فریاد زدم! واقعا از خودم بدم اومد که اینهمه موقع بازی کردن پی تی ترسیدم حس میکردم دیگه هیچ چیز منو نمیترسونه!! هنوز هم که هنوزه بازی رو تموم نکردم (فقط ۲۰ دقیقه و من از دیشب تا حالا نتونستم تمومش کنم) اون جنینی هم که محمدرضا میگه دوستان فقط باید داخل بازی به چشمتان بخوره و صدای شیونش و ضربان قلبشو با پوست و گوشت خودتون حس کنید!! داخل عکس به هیچ عنوان حس ترس این بازی نشون داده نمیشه!! الان شاید فکر کنید یه بازی مثل اوت لست ویا سلندر منه!! ولی اصلا قابل قیاس نیست!!
دوستان باور کنید به معنای واقعی کلمه ترسناکه
این روحی که شما رو دو مرتبه میگیره به حالت شوک کننده و در آن واحد نمیاد سراغتون! شروع میکنین تو راهرو پرسه زدن و این در و اون در کردن! یه لحظه که روتونو برمیگردونین یه سمت دیگه ناکس میاد میچسبه بهتون
در یه قسمت که درِ انتهایی بسته بود میدونستم بازم میاد سراغم! رفتم یه گوشه ایستادم!! یعنی به مدت ۵ دقیقه حتی دوربین رو ۱ درجه هم این ور و اون ور نمیکردم
و در پایان تصمیم گرفتم که بیخیالش شم و از بازی دست بکشم!
به دوستان تو فیس هم گفتم… این بازی واقعا روی روح و روان آدم تاثیر بلند مدت میذاره و چند تا زا بچه های دیگه مثل پوریا و مبین هم دانلودش کردن ولی بازیش نکردن که کاری بس عاقلانه است
آهان! آقا این مطلب و این کامنت شما منو توی یه فکری فرو برد که مدت هاست توی ذهنمه. من هیچ وقت طرفدار بازی های ترسناک نبودم و شاید تعداد عناوین ترسناکی که در عمرم بازی کردم از انگشت های یک دستم کمتره! موضوعی که همیشه بهش فک میکنم رابطه ی بین ترسیدنو لذت بردنه.هیچ وقت نفهمیدم چطور میشه از یه بازی یا فیلم ترسناک لذت برد!!!
ترسیدن اصولا یه واکنش عصبی سریعه به یه موضوع ناراحت کننده. طرفداران بازی ها و فیلم های ترسناک هم معمولا اون اثری رو بیشتر دوست دارن که بیشتر بترسوندشون! یا به بیان دیگه بیشتر ناراحتشون کنه!!!
نمیدونم شما از طرفداران بازی های ترسناک هستی یا نه ولی حداقل با بازی کردن این دمو هم میتونی به سوال من پاسخ بدی:
مثلا شما وقتی یه صحنه ترسناک توی یه بازی میبینی میگی:
“ایول این دفعه دیگه داشتم سکته میزدم!!!!”یا “چقد این صحنه بازی حال میده دیگه کامل داره دهنم سرویس مشه!!!!” یا مثلا ” دمشون گرم !!دیگه سر این صحنه دارن واقعا دیوونم میکنن!!!”
جملات بالا شاید مسخره به نظر برسند ولی وقتی از ترسیدن لذت میبری پس باید یه همچین چیزایی هم بگی دیگه!!! نه؟؟؟؟
اگر واقعا شما جواب سوالمو میدونی جواب بده. شاید ما هم تونستیم از یه اثر ترسناک لذت ببریم!!!
دقیقا این سوالیه که از بچگی وقتی دختر عمم داشت رزیدنت اویل بازی می کرد دامن گیر منم شد
پس اینطوری که پیداست با هم باید تو خماری جوابش بمونیم
اتفاقا سوال شما اصلا هم مس خره نیست! خیلی هم سوال خوبیه و بنده هم کاملا موافقم که ترس و هیجان نباید باعث رنج و عذاب بشه! این دمو واقعا عذاب آور بود و بنده هم از ادامه دادنش دست کشیدم! چون میدونستم که اگر ادامه بدم رو روحیه ام تاثیر داره و متقابلا تاثیر بدی روی برخوردم با دیگران میذاره!!
ولی در مورد اینکه ترس چه لذتی داره باید بگم که این برمیگرده به ترشح آدرنالین که میل به هیجان و خالی کردنه خودتونو ارضا میکنه!! اینکه شما بری سوار بر ترن هوایی ترسناک بشی یا بشینی بازی ترسناک انجام بدی هردو کارِ به نظر احمقانه ای میاد!! اما یه جاهایی انسان به خاطر همین آدرنالین که گفتم نیاز پیدا میکنه!!!
به نظرم بازی ترسناک تا حدی مثل دد اسپیس و اویل و آخرین ما خیلی خوبه و سرگرم کننده است! اما چنین بازی که حتی هیچ گیم پلی هم نداره و هدفش صرفا داغون کردن روح و روان شماست… نه!! اصلا بازی کردنش کار عاقلانه ای نیست
البته منظور بنده از مسخره سوالم نبود بلکه اون جملاتی بود که مثلا نقل قول کردم!!!! البته فکر نمیکنم کوجیما ریسک قرار دادن این همه المان ترسناکو توی بازی اصلی انجام بده و بیشتر این دمو رو برای به رخ کشیدن تواناییش در ترسوندن ملت منتشر کرده تا به شک و شبهه ها و بحث هایی که در این مورد وجود داره پایان بده…
در مورد بازی های ترسناک حرف شما درسته یعنی ممکنه ترشح آدرنالین آدمو به تجربه چنین بازی هایی ترغیب بکنه. تا حد زیادی هم به سلیقه و سطح تحمل فرد بستگی داره ولی بحث لذت بردن اصلا درش وجود نداره… یا من یکی حداقل نمیتونم باش کنار بیام.
این دمو هم که مثل اینکه کلا به جای بازی نابودگر بوده
در هر صورت ممنون از پاسخ شما.
خودش گفته قرار میده شما میگی قرار نمیده؟
…و ایضا این نکته همیشه سوال من هم بوده!
عزیزم سوال خیلی خوبیه !
ببینید متاسفانه در همه جوامع و بخصوص در پسران یک نوع غرور وجود دارد به اسم “نترسیدن از ترس ” مثلا همه ما فکر میکنیم اگر در جمع دوستانمان به صراحت بگویم که بچه ها ! من از بازی کردن سایلنت هیل میترسم مورد تمسخر و خنده قرار بگیریم یا حداقل برای اثبات اینکه من از این عنوان نمیترسم آنرا تجربه کنیم، ولی مساله این است که انسان سالم هرگز از ترس لذت نمیبرد، کسی که از ترسیدن تا سر حد مرگ لذت میبره قطعا با سایر ادم های جامعه متفاوته، همه ما در سنین ۱۲ الی ۱۸ سال علاقه وافری به این نوع رفتار و ترسیدن داریم، دنبال مطالب ترسناک، فیلم های ترسناک و بازی های ترسناک هستیم ، ولی به مرور هر چه از این بازه فاصله بگیریم این حس کم تر میشه ( مورد هایی هم هست که به این رفتار ادمه میدن و براشون یک عادت میشه و حتی بدتر از اون از ترساندن افراد دیگه لذت میبرن ).
به نظر من هر کسی نباید به سراغ این سبک بره ، البته این هم بدین معنی نیست که افرادی که این سبک رو انتخاب میکنن صرفا شجاع هستن، معنای شجاعت از نظر هر کس متفاوت است، یک نفر از رویارویی با خرس گریزلی نمیترسه ولی با دیدن سوسک حالش بد میشه ! و برعکس
بهر حال نکته قشنگی را ذکرکردی! چطور میشه از ترسیدن لذت برد ؟
جواب اینه : وقتی شما گرسنه هستی اممکنه غذای داغ هم بخورید وبسوزید ولی سیرتون میکنه ! بله عده ای هم هستن که با ترسیدن تا سر حد مرگ به لذت میرسن ولی اصولا اینجور آدم ها رو دقت کنی و زیر نظرشون بگیری با سایر ادمای جامعه فرق دارن
من بارها گفتم وبازم میگم ، کوجیما یکی از بزرگان این صنعت و بسیرا لایق احترامه ولی ذهن مریض و داغونی داره ! میکامیو توباما و .. سایر ژاپنی ها هم همینطورن ! کلا ژاپن بعد از کشور آفتاب کشور ترسه ! کافیه ورژن ژاپنی فیلم حلقه با ورژن غربیش رو مقایسه کنی
روزبه سامانی @
من یکی از اونایی که میگی با بقیه متفاوتیم!!من در خودم حس نترسیدن از ترس نمیبینم،یا مثلا نمیام بگم من خیلی شجاعم،یکی مثل من دنبال کارای ترسناک نمیره که بگه آقا من شجاعم حالشو ببر!
من از طرف خودم میگم این حس به من این احساس رو منتقل میکنه که زنده هستم(مسخرس نه؟)البته حد خودمو میدونم و جاهایی بوده که پا پس کشیدم.حالا نمیدونم اگه منو زیر نظر بگیرن چه مشاهداتی رو ثبت خواهند کرد!!
درست میگی که شجاعت تعریف متفاوتی برای هرکسی داره.من شجاعت رو در قبول ترس میدونم نه نترسیدن.ترس مختص موجود زنده هست و کسی نترسه در قید حیات نیست متاسفانه!
در من نوعی،نترسیدن از ترس وجود نداره،اگه داشت الان این جا نبودم تا برات کامنت بنویسم یا تو تیمارستان بودم یا پیش عجل معلق!در ضمن من خیلی جاها ترس خودم رو اعلام کردم.به قول فرنگی ها I’m man enough to admit it
نمیدونم شاید هم حق با تو باشه؛شاید من ناسالم باشم!ولی هیچ وقت پا رو از گلیم فرا تر نذاشتم.لذت از ترس هم مثل سر کشیدن چای داغ یا خوردن فلفل تند یا سیگار بعد از چای میمونه.کسی میتونه بگه چرا از اینا لذت میبره؟جوابش سادست:اینا محرک هورمون هایی هستن مثل سروتونین یا اندورفین که از هورمون های شادی بخش هستن.برای هرکس محرک این هورمون ها متفاوته.برای بعضی موارد بالا و ایضا ورزش،برای بعضی هم ترس!
مرسی که تا آخرشو خوندی.
آقا واقعا ممنون از پاسخ های دوستان!بسی استفاده کردیم! :X
بله دیگه بطور جمع بندی میشه گفت احساس لذت از ترس یه احساس درونیه که بیش از هر چیزی به روحیات شخص بستگی داره و از فرد به فرد هم متفاوته. دلایل این لذت هم متفاوته. برای برخی میتونه تخلیه وارضای درونی باشه برای برخی احساس زنده بودن و برای بعضی هم شادی بخش و مفرح. برای شخص منم که متاسفانه یا خوشبختانه این احساس اصا وجود نداره!!!
یعنی واقعا چند کلام حرف دوستانه و مفید می ارزه به هزاران کامنت فن گونه و بحث های بیخود و وقت تلف کن! امیدوارم این بحث ها در سایت زیادتر بشه :X
بازم تشکر میکنم از همه ی دوستانی که در این بحث شرکت کردند و پاسخ من و شاید خیلیای دیگه رو دادن. دم همتون گرم :X :X :X
الان منظورت من بودم دگ؟
آخ قربون دهنت! البته کسایی که اون زمان کلبه رو دیدن فقط حرف منو درک میکنن!
منم اینا رو درک نکردم :-?
آخه من کلا از بچگی از فیلم ترسناک و این جور چیزا بدم اومد!۹/۱۰ ساله بودم که خونه یکی از فامیلا (داخل دستگاه نواری ها ی سیاه!) فیلم کلبه رو دیدم تا یه هفته به خودم ریده بودم
یا حضرت ابرفضر بنده همین جا از گیمر بودن انصراف میدم :(( :-|
حاضرم با نمسیس تو اتاق باشم ولی اینو نخرم :O :O
اگر غلط املایی مشاهده کردید به بزرگی خودتون ببخشید ! یه نفس مطلب رو نوشتم و دیگه کلماتی که شک داشتم رو چک نکردم.
عالی بود حاجی یعنی حس وحشت رو کاملا رسوندی :X :X B-)
حالا یه تیکه رو یادم رفت بگم !
شما از دم این رادیویِ در حال گزارش رد میشی یهو میگه :
“Look Behind You … I Said Look Behind You”
اینجاست که آدم بغض گلوش رو میگیره و پشت سرش رو نگاه میکنه ! …
البته تیتر از لحاظ دستوری یه خورده مشکل داره :wink: