نقش پیچیدهی آب بر ما؛ نقد The Walking Dead: No Going Back
نقد The Walking Dead: No Going Back
خیلی طول نمیکشد تا بفهمیم خطر واقعی چیز دیگریست. خیلی زمان نمیبرد تا متوجه شویم “ترس” جای دیگری و در قالب موجودِ آشنایِ دیگری، غریبانه از هر سو نزدیکتر و نزدیکتر میشود. زامبیها آسان هستند. چندباری که از نگاه خالیشان فرار کنی و مغزِ مُردهشان را بر زمین بریزی، میفهمی که آنها مشکل اصلی این روزها نیستند. اما انسانها… نه. آنها آنقدر میتوانند عجیب و خالی و طوفانی و پُراحساس و دیوانه و عاشق و وحشی و پیچیده و پیچیده و پیچیده باشند که بعضی اوقات در شرایطی خاص، حیرت و اشک جاری میکنند. مخصوصا آن انسانهایی که به خاطر شکستن امیدها و رسیدن نقطهی فروپاشیشان، به لبهی درهی وهمآلودِ انسانیت میرسند.
فصل دوم “مردگان متحرک” نتوانست به استانداردهای دستنیافتیای که فصل اول از خود بر جای گذاشته بود، برسد. بزرگترین دلیل این اتفاق که سبب ناامیدی نسبی خیلی از طرفداران هم شد، عدم وجود چشماندازی از پیشتعیینشده دربارهی خط روایی فصل دوم بود. از همان ابتدای فصل، حسی بود که میگفت سازندگان دقیقا نمیدانند کلمنتاین چه مقصد و هدفی پیشرو دارد. مثل این بود که نویسندگان در “حال” مینوشتند و اپیزود به اپیزود کلمنتاین را در مسیرش جلو میبردند. به این صورت، فصل دوم از آن انسجام و وحدت در مفاهیم و شخصیتهایش به قدری تهی بود که در صحنههای متعددی توی ذوق مخاطباش میزد. این مسئله به پروسهی پردازش کلمنتاین هم نفوذ کرده بود و در نتیجه معلوم نبود نویسندگان قصد داشتند او را به عنوان قهرمان داستان معرفی کنند یا عضو کوچکی از گروه، و همیشه یک جور پارادوکس در دایرهی تواناییهای او به چشم می خورد.
اما تمام اینها به چهار اپیزودِ گذشته مربوط میشود. استودیوی “تلتیل” (TellTale) در اپیزود نهایی سراغ چیزهایی رفته که خیلی منتظرشان بودیم، و بدین وسیله مار را راضی به انتهای راه میرساند و خود را رستگار میکند. اپیزود پنجم که “بیبازگشت” (No Going Back) نام دارد، بهترین قسمت ممکن این فصل است. بزرگترین برگبرندهاش هم این است که همانطور که در فصل اول زندگی کلمنتاین را از نگاه لی نظاره میکردیم، در اینجا زندگی “کنی” را از نگاه کِلِم میبینیم: داستانی دربارهی اینکه چگونه یک مرد خوب و خونگرم که همیشه بهترینها را برای دوستانش میخواست، میتواند به مرور به لبهی آن پرتگاه برسد. این روند به زیبایی صورت گرفته است. به عنوان نزدیکترین دوست و مورداعتمادترین فرد گروه، میتوانید باقیماندههای آن قلب زنده و روح قدیمی را در وجودِ “کنی” حس کنید، در حالی که بقیه او را چیزی جز یک هیولای خطرناک نمیبینند. البته حق هم دارند. مخصوصا با وجود یک نوزاد در میان گروه، حرفهای غیرمنطقی و خشمگینانهی “کنی” و مرگی که با سفرهی خالی آنها همغذا شده، غیر از این هم انتظار نمیرود.
نقد The Walking Dead: No Going Back
شاید اگر “کنی” را از آغاز راه نمیشناختیم، رفتارش در این اپیزود مضخرف جلوه میکرد. اما به خاطر آن آشنایی دیرینه، حتما سناریو و هنرنمایی عالی “کنی” را تحسین خواهید کرد. “کنی” به نقطهای از پیچیدگیای ترسناک رسیده که تصورش هم سخت است؛ او در یک لحظه در حال بچهداری است و لحظهای دیگر در کتکزدن یکی از اعضای گروه به سر میبرد؛ دقایقی در صحبت با کلمنتاین آرام میگیرد و به آگاهی میرسد، اما دیری نمیگذرد تا دوباره طوفان ذهناش هرج و مرج به پا کند. ما با چنین دیوانهای همذاتپنداری میکنیم. چون از نگاه کِلِم دیدهایم، او چقدر در برابر سختیها شکسته شده. هیولایی که از زاویهای دیگر، قربانیای بیش نیست.
در کنار اینها، “بیبازگشت” میزبانِ صحنههای به شدت حسابشده و پُرآرامشی است که نیمهی اول اپیزود را به تصرف خود درآوردهاند. نه خبری از معما هست و نه گشتوگذار. فقط و فقط میانپردههایی تعاملی که راه را به سوی چگونگی پایان اپیزود توسط انتخابهای شما هموار میکنند. در نتیجهی این آغاز، پایانبندی بازی تکاندهندهتر و دیوانهوارتر از آن چیزی میشود که انتظارش را میکشید.
با اینکه شاید عدهای از پایینبودن سطح تعامل شکایت کنند، اما میانپردههای “بیبازگشت” آنقدر حرفهای نوشته شدهاند که همواره بازیکردن را لذتبخش و داغ نگه میدارد. برای نمونه میتوان به اردو زدن گروه در کنار آن ایستگاه برق اشاره کرد؛ یک عصر سرد و دهشتناک که به وسیلهی روابط بین اعضای گروه و آتشی که همه را گرد همآورده، گرمتر و گرمتر میشود؛ یکی از آن سکانسهای معروفِ “آرامشِ قبل از طوفان” که وظیفهاش را در شدت بخشیدن به اتفاقاتِ بد پیشرو به زیبایی انجام میدهد؛ لحظاتی پُراحساس و شیرین بین افراد گروه، در حالی که همه میدانند تاریکی و درد نمیخواهد از دنبال کردن آنها دست بکشد. این کنتراست به واقع عالی از کار درآمده است.
همینجاهاست که بعد از مدتها متوجه میشوید هنرمندان “تلتیل” چقدر خوب میتوانند باشند، و با کمی فشار و تفکر بیشتر به چه چیزهایی که نمیتوانند زندگی ببخشند. “تلتیل” همواره سعی کرده به فرمولی که جواب داده چسبیده و از امتحان راههای دیگر پرهیز کنند. فصل اول به خاطر تحول گروه به سوی ساختاری دراماتیک اینقدر حیرتانگیز از آب درآمد. در حالی که این فصل، از چنین نقشهی روشنی پیروی نمیکرد. حالا به نظر میرسد گروه در اپیزود نهایی تن به این تغییر و حرکت داده و به دیدی واضح رسیده. اما چقدر دیر!
نقد The Walking Dead: No Going Back
روی هم رفته، اکنون حداقل میتوان امیدوار بود تا فصل سوم دنبالهروی همان تازگی و طراوت میخکوبکنندهی فصل نخست باشد؛ اینکه بر و بچههای “تلتیل” راههای جدیدی را برای گذار در این دنیا پیدا کنند و این اعتمادبهنفس را در جهت تن دادن به تغییرات جدید داشته باشند، و در نهایت با خلق تصمیماتی بزرگ تا آنجا که جا دارد با روح و روان ما بازی کنند. اپیزود پنجم تمام اینها را دارد و به همین دلیل به چیزی فراتر از یک جمعبندی ساده تبدیل میشود. اما باز خیلی ناراحتکننده است که میبینیم کلمنتاین هرگز به آن فردی که در ابتدا تصور میکردیم، بدل نشده. هرچند، “مردگان متحرک” همیشه چیزهایی برای عرضه دارد که معدود لغزشهایش به چشم نیاید.
تجربهی سفر کلمنتاین ارزشاش را دارد، مگر اینکه سقوط در بلندترین موقعیتها، کمبود خوبیها و وفور زشتیها برایتان اذیتکننده باشد. ارزشاش را دارد تا بعضی اوقات فریاد بزنید” نه این انتخاب رو دست من نده”. ارزشاش را دارد تا همراه با دخترکی بیپناه به سوی درختان سبز و آبهای صاف حرکت کنید و در پایان چیزی جز تلهای بیرحم نیابید. ارزشاش را دارد تا در تنهاترین روزهای این دخترک، کنارش بوده و دست کوچکش را محکم بفشارید.
نمره نهایی: ۹/۱۰
نویسنده: رضا حاجمحمدی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
The Walking Dead با اون پایان فوق العاده اش در فصل ۲ تبدیل شد به یکی از بهترین بازی های زندگیم!
منتظرم! منتظر فصل ۳!
ممنون از رضا حاج محمدی عزیز بابت نقد قشنگش :۱۵:
فصل اول که بد نبود ببینیم فصل دو چه گلی میخواد به سرمون بزنه !!!!
با تشکر نقدی بسیار زیبا و گیرا بود.
من از اولین قسمت فصل اول تا آخرین قسمت فصل آخر رو در اولین روز انتشار بازی کردم ولی فصل دوم رو بیشتر دوست داشتم ! به نظرم داستانش انسجام بیشتری نسبت به فصل قبلی داشت . توقع داشتم تو اپیزود ۵ کنی و لوک مقابل هم قرار بگیرن و اصلا انتظار چنین پایانی رو نداشتم ! منم مثل بقیه اول ناخواسته کنی رو کشتم ( با این که می دونستم دختره a.j رو قایم کرده ) ولی بعدش جوری گریه ام گرفت که نتونسم مرگ کنی رو تحمل کنم (اولین بار بود برای یه بازی یا فیلم گریه ام گرفت ) و این از شخصیت پردازیه فوق شاهکاره تل تیل گیمه ! کلا آخرش کنی رو انتخاب کردم و اگه صد بار دیگه هم بخوام انتخاب کنم بازم کنی رو انتخاب می کنم !
جالبه PewDiePie هم وقتی اپیزود ۵ رو بازی کرد موقع کشتن کنی گریه اش گرفت ! فکر نمی کردم یه همچین شخصیت شوخ و طنزی سر یه بازی گریه اش بگیره !!!
من سر کشتن لی زار زار گریستم! :۲۳:
منم همینطور…هر ۳ باری که بازی رو تموم کردم به این درد مبتلا شدم…
این جادوی داستان و همینطور صداگذاری و بازیگریه خوبه….جادویه یه بازیه خوب….
حالا برای لی کمتر ناراحت شدم چون هم از اول اپیزود انتظار مرگش رو داشتم هم مرگش دست clem نبود و در هرصورت می مرد ! ولی کنی فرق میکرد مخصوصا صداگذاری clem تو اون لحظه که با بغض با کنی حرفای آخر رو میزد فوق العاده بود
جالب بود.با تشکر از شما.
…………ولی……………
تل تیل در فصل دوم واکین دد و ولف امانگ آس و بازی های پیش رو که در دستور ساخت داره،کاملا روش های جدیدی رو در پیش گرفته!
در مورد داستان به نظر من نقص و عدم انسجام خاصی نداشت! کلا داستان این سری بازی تل تیل برای شخصیت پردازی بوده ولی مثل فصل اول گیج و بی هدف نبوده بلکه از همون اول مقصد کلم مشخصه و راهش هم کاملا برنامه ریزی شده و دقیق طراحی شده.
تنها ایراد وارده می تونه کوتاه بودن قسمت ها باشه که باعث بشه کمی به پرداختن شخصیت های نسبتا نچسب بازی -در ابتدا- صدمه بزنه.که البته به منظور اکشن تر و همه پسند تر شدن بازی صورت گرفته و همین طور جلوگیری از تکرار.
یکی دیگر از عوامل به قول شما نامید شدن هواداران هم به دلیل همین تا حدودی نچسب و غیر ملموس تر بودن شخصیت ها نسبت به فصل اوله که اگه دقت کرده باشید فصل اول شروع این ماجرای زامبی و … بود و هنوز هم تو بازی گل و بلبل -به وفور- دیده میشد ولی فصل دوم که خاصتش این است که بازی رو سینمایی تر و سیاه تر بکنه،این تغییر پیش نیازش بوده و اگر در هر فصل دقت شود،تک تک شان به شدت از ریتم دقیق،فوق العاده حساب شده و منسجم و سینمایی ای بهره می برند و اگر کوتاه بودن رو با توجه به مستقل بودن استدیو،بودجه ی محدود،ترفند هایی برای فروش و … عامل تعیین کننده ای در نطر نگیریم،بی نقص بوده است.و نکته همین جاست که فصل دوم نسبت به فصل اول پیشرفت های کاملا قابل توجه و ملموسی داشته ولی به خاطر کوتاه تر بودن بازی،توان پرداخت کامل به تمامی خیل عظیم شخصیتها وجود نداشته و همین موضوع باعث سوء تفاهم های این چنینی میشود که البته این موضوع در ولف امانگ آس هم دیده میشه -البته با شدت بسیار بیشتری!-.
در آخر هم باید بگم که منم با گیم پلی طولانی تر و آرام تره فصل یک بیشتر حال کردم چون شخصیت پردازی تعداد بیشتری از شخصیت ها رو ممکن می ساخت و کیفیت کار هم بیشتر بود ولی این دلیل نمیشه که به خاطر تغییرات و روش های نوی مورد استفاده که پیش نیاز سیاه تر کردن بازی بوده اند-که البته در کنار دلایل دیگر بالا بیان شد- از چنین روش های عالیه مورد استفاده چشم پوشی کرده و آنرا ضعیف خطاب کرد.
نقد زیبایی بود !
بعد ازین نقد واجب شد فصل دو را هم تجربه کنم.
من در مورد نا امیدی طرفداران اولین بار هست که میشنونم چون از نظر من واقعا اینطور نبود.
سردرگمی بخاطر این هست که خود clementine هم نمیدونه باید به کجا بره. این سردرگمی همون سردرگمی clem هست که ما حس میکنیم و نه اشکال از جای دیگه. ولی مسلما همیشه اشتباهاتی هست.
من از همون اول که kenny رو دیدم و بعد از چند اتفاق فهمیدم که شخصیت ضعیفی داره. حرفهای بزرگ میزنه ولی هیچکار بزرگی انجام نمیده. از اینجور آدم ها هست و باید باهاشون کنار بیای یا اینکه ولشون کنی بری. البته من تا آخر باهاش موندم چون اخلاق من اینطوریه که به همین راحتی ها از انسان ها دست نکشم.
آدم بهتره انتخاب هایی بکنه که بتونه باهاش زندگی کنه.
ممنون برای مطلب.
این فصل شروع متوسطی داشت ولی از اواخر اپیزود ۲ اوج گیری داستان شروع شد (یه مقدار الهام گیری هم از سریال شده بود) داستان واقعا عالی بو! انتظارات به خاطر فصل اول بالا بود با این وجود همه از این فصل راضی بودند. نکته جلب در مورد پایان هاش بود که از زمین تا آسمون با هم فرق داشتن. نمیدونم دقیقا چطور میخوان فصل قبل رو از همینجا ادامه بدن ولی واقعا کارشون تحسین بر انگیزه. نکته ی دیگه شخصیت پردازی کنی بود , واقعا این بشر بینظیره ! شاید در ابتدا نتونید درکش کنید ولی کافیه یه نگاه بندازید به اتفاقایی که براش افتاده , هر کسی جاش بود بدون شک خودکشی میکرد , منتها کنی این خشم درونش رو نخورد بلکه ریختش بیرون که باعث شد تقریبا تبدیل به یک هیولا بشه که نباید عصبانیش کرد وگرنه عواقب بدی هم برای خودشو هم برای کنی داره (ده دیقه قبل از سکانس آخر)
Spoiler Alert / Spoiler Alert / Spoiler Alert / Spoiler Alert
آمار رو دیدم تعجب کردم , من کلا با کنی رفتم ولی درصد کمی این پایان رو انتخاب کردند. در مورد اون دعوا هم باید بگم کنی رو همه ما میشناختیم , کلا یه حس بی اعتمادی نسبت به بقیه ادم ها داشتم برا همین گذاشتم دختره رو بکشه. مطمئن بودم اگه کسی نباشه اذیتش کنه شخصیتش ثابت باقی میمونه که خوشبختانه همینطور شد.
Spoiler Alert / Spoiler Alert / Spoiler Alert / Spoiler Alert
در کل بسی لذت بردیم . سیزن سه باید دیدنی باشه. اگه گیمپلی پر رنگ تر بشه که دیگه :۱۵:
____________________
Shady XV – Black Friday
از اواخر اپیزود ۲ اوج گیری داستان شروع شد (یه مقدار الهام گیری هم از سریال شده بود) و از اپیزود یه به اوجش رسید. داستان این فصل رو بخوایم کلا بررسی کنیم واقعا عالی بود!
اون آمار آخر را از کجا بدست میارن ؟!
به نظر میاد از بتا تستر ها.
البته بعید نیست از اینترنت بگیره آخه یکی دو باری صفحه آمارش برام لود نشد رفتم تو منو بخش your choice بود فکر کنم , دیدمش. من میگم از اینترنت احتمالش بیشتره
از اپیزود یه = از اپیزود سه
:۲۳:
دقیقا منم تعجب کردم که چقدر راحت همه از کنی دوست قدیمی و معتمدشون دست کشیدن.
قسمت پنجم واقا عالی بود هرچند باز هم به نظرم به تاثیرگذاری و تراژیکی قسمت ۵ فصل اول نبود.
اسویل:
درمورد انتخاب ها هم برای من اصلا سخت نبود….من کلا کنی رو اتتخاب کردم(چه زنده موندش چه ترک نکردنش).صدبار هم تکرار بشه همین انتخاب ها رو میکنم.من اصولا شخصیت وفاداریم! :۲۴:
اسپویل!!!!!!!!!!!!
من کنی رو گشتم چون بی دلیل داشت اون دختر رو میکشت( نمیدونم چرا اسمش یادم رفت) و اگه همینجوری پیش میرفت به افزار دیگه هم صدمه میزد. ولی مرگ کنی خیلی بار سنگینی داشت.
تو که اونور رو نگاه کردی اون دختر مرد؟ چی شد؟
اسپویل:
علی جون انتخاب شایسته ای انجام دادی.
به شخصه دوست داشتم اون آخر بازی یه گزینه شلیک به جین هم وجود داشت. چقدر این اسکول رو مخ کنی بیچاره راه میرفت
کنی شاید شخصیتش خیلی فرق کرده باشه(و یجورایی خطرناک شده) اما هنوز یه نکته + داره همیشه سر به زنگا از هیچ کمکی دریغ نکرده و کاملا قابل اعتماد هست .
این بازی و سریال نشون داده تو این دنیا از روی ظاهر نمیشه قضاوت کرد لحظه ای غفلت باعث میشه از پشت بهت خنجر بزنن چیزی که اصلا تو وجود کنی وجود نداره (اما به نظر جین این ویژگی را داشت که خوشبختانه به درک واصل شد)
انتخاب اول خیلی مهمه…نمیدونم چرا از هر کی میپرسم اولین بار کنی بدبختو کشته :۲۳:
من ۵ بار آخرین قسمتو بازی کردم و فهمیدم که برای فصل بعدی دهن تل تیل سرو.یسه! حداقل چهار محیط مختلف با شخصیتای متفاوت(بنا به انخاب)باید ردیف کنه! :۲۱:
Venom Snake
بعیده تلتل خودشو اینقدر به زحمت بندازه . شاید ابتدا فصل متفاوت باشه (با توجه به انتخاب هایی که انجام دادیم) اما به نظرم کلیت داستان فصل بعد تفاوتی نمیکنه .
این یعنی همون اوایل فصل بعد (جین . کنی) دعوت حق را لبیک میگن .
Leon SK@
اون جمله رو بیشتر توضیح بده. جین اون جمله رو بعد از تیر خوردن گفت؟
کلا قاطی کردم. منظورم اینه بعد از چاقو خوردن گفت؟
نه ! اون جمله رو وقتی توی کلبه بودیم و بچه ربکا دستش بود گفت !
اول اینکه کنی هیچ وقت از کاراش راضی نبود و شب راحت سر رو بالش نذاشت که کارور بشه…درسته داشت قاطی میکرد اما من شخصا بهش واقعا ایمان داشتم.حداقل در مورد کلم و نوزاد اینطوری نمیشد.اما من واسه انتخابم دلایلی دارم.دلیل اول کلا کنی رو دوست داشتم.از ابتدای فصل اول با ما بود و این واسه من خیل سخت بود که از دستش بدم چون وقتی پیداش کردم خوشحالیم غیر قابل وصف بود.وفادار،فداکار و خانواده دوست هم بود و واقعا دوستاش براش مهم بودن و این از هرچیزی برای کلم و بچه مهمتر بود واسه همین حتی به اردوگاه هم نرفتم و با کنی موندم چون به معنای واقعی فرشته ی نگهبان کلم و بچه بود و قابل اعتماد و تنها کسی که هیچ وقت به کلم خیانت نمیکرد.همون جین با اینکه دوسش داشتم اونم کلم رو دوست داشت،اما تمام مدت داشت خودخواهی و خیانت به دوستان رو به بهانه ی زنده موندن تو گوش کلم میخوند و هیچ اعتمادی بهش نبود.آخرشم الکی بچه رو قایم کرد تا کنی قاطی کنه و دعوا بشه و بکشش.به نظر خودم که انتخابم خیلی درست بود.جالبه کنی همیشه درست میگه…درمورد همه کس و همه چیز درست میگفت اما چون اعصاب نداشت کسی بهش گوش نمیکرد…دیدیم اون پسر روس چطوری گذاشت تو کاسه ی اون همه محبتی که کلم بهش کرد تو مدت اسیریس با شلیکش و کاملا حق با کنی بود منم میدونستم چون از نگاه پسره تنفر میبارید.درمورد جین درست گفت در مورد اون پایگاه درست گفت و… کلی مثال دیگه.
حرفات کاملا درسته !
ولی خوب وقتی کنی رو بکشی خودش درحال مرگ ازت تشکر میکنه و اعتراف میکنه که این چند مدت نمیدونسته داشته چیکار میکرده و برای مردن توی دلش التماس میکرده !
بله…اما وقتی بهت میگه تو مثل چی لجبازی دختر و اون لبخند رو میزنه…اون لحظه است که میفهمی کار درستی کردی و دوباره همون کنی همیشگیه که داره باهات صحبت میکنه.
کاملا با نظرت موافقم علی جان ! به هیچ شخصیت دیگه ای نمیشه مثل کنی اعتماد کرد ، چون اگه خشونتی به خرج میده اگه تندروی می کنه یا هر رفتار دیگه ای همه اش بخاطر حفاظت از گروه به علاوه clem و در آخر بازی aj هست ! بخاطر همین تو طول بازی هرچی کنی میگفت بی چون و چرا قبول میکردم !
دقیقا!مسئله هم اینجاست که اصولا هیچ وقت از اعتماد بهش پشیمون نمیشدی و میدیدی که عملا حق با اون بوده!
من که نظرم خلاف نظر شماست. کنی کم کم داشت کنترلش رو روی مسائل حتی ساده از دست میداد.
البته تقصیر خودش نبود بلکه اتفاقات وحشتناکی براش افتاده بود.
جین هم با اینکه رفته بود( قرار نبود همیشه توی گروه باشه و اسم این خیانت نیست،) فقط به خاطر کلمنتاین برگشت. اخرشم دیدیم که بچه رو تنها نذاشته بود و نجاتش داده بود.
من که از کشته کشدن کنی خیلی ناراحت شدم و واقعا اشک از چشام سرازیر شد.
من نمیگم کنی مثل کارور باید کشته میشد ولی واسه من انتخاب خیلی سختی بود.( با توجه به اینکه کنی داشت جین رو میکشت) شاید اگه جین داشت کنی رو میکشت ممکن بود انتخابم متفاوت باشه.
شاید شما به کنی اعتماد میکردی ولی حرکات دور از منطقی که کنی گاهی اوقات انجام میداد نمیذاشت که بهش احساس نزدیکی کنم و دائم احساس میکردم قراره بلایی سر یکی بیاره.
من موندم میخوان فصل ۳ رو چجوری شروع بکنن. اصولا باید دو تا استارت داشته باشه.
در نهایت گفتم دلیل انتخاب اخرم این بود که جین اولا قولی به کلمنتاین نداده بود که من همیشه باهات میمونم. ولی بخاطر کلم برگشت و من مطمئن بودم که بچه رو نجات داده. یعنی اونجایی که گفت بهم اعتماد کن فهمیدم که میخواد کنی رو امتحان کنه نه اینکه بخواد بکشتش. همونطور هم که پیش بینی میشد کنی کنترلش رو از دست داد و قصد کشتن جین رو داشت و اول کنی قصد حمله کرد.
البته همونطور که گفتم کنی به خاطر اتفاقات وحشتناکی که واسش افتاده بود دچار مشکلات عصبی شده بود.
MILAD RFM
حرفت اشتباه
کنی بیدلیل به جین حمله نکرد
جین بچه رو تو ماشین قایم کرد اومد پیش کنی
امابهش نگفت که بچه زندس
بلکه یجوری رفتار کرد که انگار بچه مردس
واقعا دلیل اینکارش رو درک نکردم
درسته جین رو هم دوست داشتم اما کنی رو بیشتر دوست داشتم
یجورایی بوی لی خدا بیامرز رو میداد
در ضمن
جین میدونست که کنی برای کشتنش میاد
این کار رو کرد تا از شر کنی خلاص شه
دعوا رو هم اون شروع کرد و کنی پیروز شد
میبینه که بار اول اون به کنی چاقور زد
من کاری ندارم که عده ای میگن این اثر، بازی نیست و و گیمپلی نداره و بحثهای مختلف.
من فقط اینو میدونم که این یه اثر هنریه. یه شاهکاره. هنگام پایان اپیزود اشک از چشمام سرازیر شده بود.
لذتی که توی تجربه این عنوان برام هست، کمتر بازی اکشنی میتونه اون لذت و اون حس رو بهم منتقل کنه.
وقتی که بازی سال شد خودم گفتم یعنی چی میتونی داشته باشه که بازی سال شده؟ بعد از تجربش متوجه شدم.
من هرگز تا اخر عمر کلمنتاین رو فراموش نخواهم کرد.(کم کم داره اشک تو چشام جمع میشه)