یه بویی میاد؛ پاییز؟ مهر؟ درس؟ ماه مهر
این بویی که دارد میآید و همهجا را هم پر کرده، نه بوی سوختهی دماغِ دشمنان است و نه کبابِ خانهی همسایهمان؛ بلکه بوی پاییز و مهر و مدرسه و دانشگاه است! همین جاهایی که برایش سرود میسازند و بیخودی خوشحال میشوند! والله ما که هر کسی را در نزدیکیهای مهرماه دیدیم، طفلکی زانوی غم بغل گرفته بود و به انتظارِ غروب جمعهای بارانی نشسته بود تا زار زار گریه کند! و آن چیزی نیست جز ماه مهر!
صبر کنید ببینم؛ اصلا مگر بوی ماهِ مدرسه گریه و زاری دارد؟ اگر از خودتان خجالت نمیکشید از آموزش و پرورشِ عزیزمان بکشید! اصلا سازمانی به این زحمتکشی تابحال در عمرتان دیده بودید؟ آنقدر همه چیزش درست است که فِرت و فِرت نخبه میفرستد خارج؛ بعد بعضی از دشمنان هم میآیند و میگویند فلانیها فرار کردند با مغزهایشان! آخر تو که چیزی بارت نیست چرا نظر میدهی؟ فرار کجا بوده مرد حسابی؟ خب فرستادیمشان به دنیا خدمت کنند دیگر؛ آخر ما که همه چیزمان درست است باید به فکرِ آن بدبخت بیچارههایی باشیم که در آزمایشگاههای لاسوگاس و ناسا کمک میخواهند؛ گناه دارند دیگر چرا درک نمیکنید؟ ای بابا
تازه این که چیزی نیست؛ مدرسهها و دانشگاهها به فکر سلامتیِ جسمتان هم هستند. باور نمیکنید؟ به جان خودم راست میگویم! یک صبحِ زود زمستانی را تصور کنید که شیشههای اتاقخوابتان از سرمای بیرون و گرمای بخاری، عرق کرده و خودتان هم که زیرِ پتوی گرم و نرمی دراز کشیدهاید، چشمانتان سخت سنگین است؛ یعنی جان به جانتان هم کنند میخواهید یک لحظهی دیگر در زیرِ آن پتوی لعنتی بخوابید؛ آن وقت یک زنگِ روی اعصاب، میگوید «دینگ دینگ، دینگ دینگ»! یعنی باید از آن بهشتِ گرم، به جهنمِ یخزدهی خارج از تختخواب بروید! خدایا این را از من نخواه! حالا که بیدار نمیشوید که؛ زنگ ساعت را روی پنج دقیقه دیگر میگذارید؛ خب پنج دقیقه هم پنج دقیقه هست! بعد میآیید و بر لبهی تخت مینشینید؛ پتو را میکشید روی سرتان؛ بالش را بغل میکنید که ناگهان با مغز به کفِ اتاق فرود میآیید و دوباره صدای زنگ بلند میشود! آه چقدر زود پنج دقیقه گذشت. به هرحال وقتِ بیدار شدن است و حالا چشم بسته باید دست و صورتتان را با آبِ قندیل بسته بشویید و صبحانه هم بخورید؛ اشتها هم ندارید چون هنوز ویندوزِ بدنتان بالا نیامده اما خب چارهای نیست!
با این همه بالاخره از خانه هم خارج میشوید و زیر باران و برف و طوفان با هزار بدبختی خودتان را به محلِ آموزش (!) میرسانید. خیلی هم عالی! حالا چه میشود؟ هیچ؛ معلم یا استاد میآید و از خاطراتِ دوران جنگ برایتان صحبت میکند. البته در این شرایط که اصلا نمیشود از گرانی و رکودِ بازار حرفی نزد که! آخرش هم یک نصیحتی به همهی بچهها میکند تا کارش تکمیل شود؛ در انتها هم سرش را پایین میاندازد و میرود! دست گلاش هم درد نکند. ساعتِ بعد چه؟ بله معلم / استاد تشریف نیاوردهاند! برویم دسته جمعی سماق تهیه کنیم و بمکیم تا گرم شویم! یعنی آن همه جان کندن و از روی تخت بلند شدن و زیر باران به طرزِ غیرِ عاشقانهای هم تا مکان آموزشی قدم زدن، به غزلیاتِ استاد ختم میشود و گپ زدن با دوستان! به جانِ خودم، هم غزلهای بهتری در کتابخانهی خانهی خودمان موجود است و هم ارتباطی صمیمیتر با دوستان!
این هم برای پشتِ کنکوریها؛ آنوقت مثلا دبیرانِ ریاضی و فیزیک که در مدرسه فقط از کنارِ پنجره رهگذرهای خیابان را دید میزدند، حالا میگویند که اگر در کلاسهای کنکوریِ ما نیایید که اصلا قبول نمیشوید! بعد میروی پیششان میبینی همان مسئلهای که سه صفحهی دفترتان را فقط راهِ حلاش پر کرده بود و اصلا یک اوضاعِ قمر در عقربی ساخته بود که مجبور بودید با هزار اشاره و علامت و فلشگذاری، خطها را به هم پیوند دهید، ناگهان حاصلاش با یک خط کشیدن روی ایکس، به دست میآید! خب آخر مرد مومن، همین را سرِ همان کلاسِ کوفتی میگفتی دیگر! چرا بیخودی حرصمان را درمیآوری؟ به جانِ خودم پولِ آن کلاس کنکورت را هم میدادیم اگر زودتر میگفتی ازین میانبرها هم بلدی!
بعد با هزار بدبختی و استرس و هزارجور کلاسهای کنکور و فوقِ برنامه بالاخره کنکور را هم قبول میشوی؛ فکر کردی مثلا مردم میروند دانشگاه تا همسرِ دلخواهشان را پیدا کنند؟ فکر کردی میروند به دنبالِ نیمهی گمشدهشان در دانشگاه بگردند؟ ای بابا این دیگر چه افکاریست؟ آنها میروند درس بخوانند، علماندوزی کنند؛ میفهمی؟ مگر دانشگاه جای این کارهاست که بروی و به خواهر و برادرِ هموطن به چشمِ دیگری نگاه کنی؟ پس علم چه میشود؟ همان که بهتر از ثروت نیست! شما اول برو دانشگاه علم را به دست بیاور، بعد آن دختر هم خواستگارِ مایهدارش را رد میکند به خاطرِ تو! میگوید ثروت چیست آخر؟ فقط علم را عشق است و بس! میبینی؟ بعد هی از ابتدای خلقت تابحال بپرسید که علم بهتر است یا ثروت! ای بابا
اما حتا اگر در این مسابقات هم شرکت میکنید (منظور همان مدرسه و دانشگاه است چون کاربردِ دیگری جز مسابقه دادن ندارد) بدانید که مطالعهی آزاد و موردِ علاقهتان یک چیزِ دیگریست. درس میآید و میرود. البته بگذریم از اینکه همهی شرکتها منتظرند تا شما فارغ از تحصیل شوید و بیایند استخدامتان کنند! اوو آنقدر کار ریخته که نمیدانید بعد از تحصیلتان کدام یکی را انتخاب کنید! اما در کنارِ اینها مطالعهی آزاد هم داشته باشید. بخدا از سینوسِ زاویهی ۳۷ درجه کاربردِ مفیدتری در زندگیتان خواهد داشت و بیشتر به دردتان میخورد!
در آخر هم بازیهای ویدیویی و فیلمهای سینمایی و تفریح را فراموش نکنید. ذهن، پس از آن شکنجههایی که خدمتتان عرض کردم (یعنی همان بیدار شدن و رفتن به شکنجهگاه؛ ببخشید آموزشگاه!)، به استراحت و تفریح هم نیاز دارد تا خستگیاش دربرود. مدیونید اگر فکر کنید که سیستم آموزش پرورشمان شما را شکنجه میدهد و هیچی هم به علمتان اضافه نمیکند و شما فقط بیخودی خسته میشوید و چیزی هم یاد نمیگیرید! نخیر اتفاقا خیلی هم خوب است همه چیز! اصلا بروید خدا را شکر کنید که انقدر خوبیم و همه چیز هم سر جای خودش قرار دارد. حالا فهمیدید که چه بوی خوشی میآید؟ بوی ماهِ مدرسه!
توجه: این مطلب قصدِ هیچگونه بیاحترامی به زیباترین، رنگارنگترین و عاشقانهترین فصلها، یعنی پاییز را ندارد؛ بلکه صرفا از دیدگاهِ آموزشی و درسی و به کنایه از مدارس نوشته شده است. ما قدرِ پادشاهِ فصلها را میدانیم.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
دمت گرم عالی بود :۲۵: :۲۶: :۱۵:
خدایش با این پاییز یکی از حال گیر ترین زمان هاست ولی به بازیاش می ارزه
چقدر از بالا این ترولا خندیدیم :۲۵: :۲۵:
ماکه فوقو به زور گرفتیم تموم شد درسو دانشگاه :۱۵: گ* ترین دوران زندگی تو مدرسه رقم میخوره الی سال سوم دبیرستان :۱۵:
ما که همین سوم دبیرستان فیزیک شهریور هم افتادیم، نمی دونم چه خاکی به سرم بریزم :۲۶:
البته سر کلاس خیلی خوش میگذشت :۲۴:
خب پس خدا رو شکر سال خوبی در پیش دارم :۲۴: :۲۵:
ممنون شاهین جان
لذت بردیم از متنت!ترول هات هم قدیمی بودن ولی همه قشنگ بودن!
در کل حس بدیه!ولی همه دوسش داریم
:۲۶: :۲۶:
اینقدر برین مدرسه و دانشگاه دهنتون سرویس شه :۲۵: :۲۵:
ولی واقعا شما این مدرسه های الانو مدرسه میدونین؟یه نگاه به کتاب شیشمی ها بندازین میفهمین چی میگم :۲۳:
اینا کجا و مدسه های دهه شصت کجا
هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی زندگی
مگه کتاب شیمی های جدید چشونه؟
هیچی فقط حجمشون نصف شده و مطالبش ت.می شده :۲۴: :*:
همین نوشتی گفتم الان ۹۰ سالته
خییلى زیاد بود. نصفشو خوندم
ترول ها خیلی خوب بود…مخصوصا آخری… :۲۵: :۲۵:
دانشگاه فقط به امید غیبت کردن میرم… :۲۶: :۲۶: :۲۶:
:۲۶: :۲۵: :۲۴:
ترکیدم از خنده :۲۶:
—————————————–
کنایه های خوبی زده بودی آورین آورین
ما که از شر مدرسه راحت شدیم
بوی پائیز و بازیهای جدید
:۱۵: :۱۵: :۱۵:
با تشکر از شاهین عزیز بابت مقاله
:*: :*: :*:
آخ گفتیو کردی کبابم
همون ماهِ بوی مدرسه اویل ویثین میاد :۱۴:
تسلیت به همه محصلان و تبریک به همه اهل دلان :۲۴:
اصن لذتی که در بازی کردن موقع امتحانات ترم هست در انتقام نیست :۲۴:
من بتل ۴ رو دقیقا شب امتحان فیزیک ترم یک پارسال تموم کردم
نمرم هم در کمال ناباوری شد ۲۰ :۲۶:
بعدن اینا هی بیان بگن بازی کردن به درس خوندن لطمه میزنه :۱۸:
مقاله قشنگی بود کلی خندیدیم…