یه بویی میاد؛ پاییز؟ مهر؟ درس؟ ماه مهر

در ۱۳۹۳/۰۶/۲۶ , 21:29:25

این بویی که دارد می‌آید و همه‌جا را هم پر کرده، نه بوی سوخته‌ی دماغِ دشمنان است و نه کبابِ خانه‌ی همسایه‌مان؛ بلکه بوی پاییز و مهر و مدرسه و دانشگاه است! همین جاهایی که برایش سرود می‌سازند و بی‌خودی خوشحال می‌شوند! والله ما که هر کسی را در نزدیکی‌های مهرماه دیدیم، طفلکی زانوی غم بغل گرفته بود و به انتظارِ غروب جمعه‌ای بارانی نشسته بود تا زار زار گریه کند! و آن چیزی نیست جز ماه مهر!

صبر کنید ببینم؛ اصلا مگر بوی ماهِ مدرسه گریه و زاری دارد؟ اگر از خودتان خجالت نمی‌کشید از آموزش و پرورشِ عزیزمان بکشید! اصلا سازمانی به این زحمتکشی تابحال در عمرتان دیده بودید؟ آن‌قدر همه چیزش درست است که فِرت و فِرت نخبه می‌فرستد خارج؛ بعد بعضی از دشمنان هم می‌آیند و می‌گویند فلانی‌ها فرار کردند با مغزهای‌شان! آخر تو که چیزی بارت نیست چرا نظر می‌دهی؟ فرار کجا بوده مرد حسابی؟ خب فرستادیم‌شان به دنیا خدمت کنند دیگر؛ آخر ما که همه چیزمان درست است باید به فکرِ آن بدبخت بیچاره‌هایی باشیم که در آزمایشگاه‌های لاس‌وگاس و ناسا کمک می‌خواهند؛ گناه دارند دیگر چرا درک نمی‌کنید؟ ای بابا

y9dndw75b9nl0384j16

تازه این که چیزی نیست؛ مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها به فکر سلامتیِ جسم‌تان هم هستند. باور نمی‌کنید؟ به جان خودم راست می‌گویم! یک صبحِ زود زمستانی را تصور کنید که شیشه‌های اتاق‌خواب‌تان از سرمای بیرون و گرمای بخاری، عرق کرده و خودتان هم که زیرِ پتوی گرم و نرمی دراز کشیده‌اید، چشمان‌تان سخت سنگین است؛ یعنی جان به جان‌تان هم کنند می‌خواهید یک لحظه‌ی دیگر در زیرِ آن پتوی لعنتی بخوابید؛ آن وقت یک زنگِ روی اعصاب، می‌گوید «دینگ دینگ، دینگ دینگ»! یعنی باید از آن بهشتِ گرم، به جهنمِ یخ‌زده‌ی خارج از تخت‌خواب بروید! خدایا این را از من نخواه! حالا که بیدار نمی‌شوید که؛ زنگ ساعت را روی پنج دقیقه دیگر می‌گذارید؛ خب پنج دقیقه هم پنج دقیقه هست! بعد می‌آیید و بر لبه‌ی تخت می‌نشینید؛ پتو را می‌کشید روی سرتان؛ بالش را بغل می‌کنید که ناگهان با مغز به کفِ اتاق فرود می‌آیید و دوباره صدای زنگ بلند می‌شود! آه چقدر زود پنج دقیقه گذشت. به هرحال وقتِ بیدار شدن است و حالا چشم بسته باید دست و صورت‌تان را با آبِ قندیل بسته بشویید و صبحانه هم بخورید؛ اشتها هم ندارید چون هنوز ویندوزِ بدن‌تان بالا نیامده اما خب چاره‌ای نیست!

با این همه بالاخره از خانه هم خارج می‌شوید و زیر باران و برف و طوفان با هزار بدبختی خودتان را به محلِ آموزش (!) می‌رسانید. خیلی هم عالی! حالا چه می‌شود؟ هیچ؛ معلم یا استاد می‌آید و از خاطراتِ دوران جنگ برای‌تان صحبت می‌کند. البته در این شرایط که اصلا نمی‌شود از گرانی و رکودِ بازار حرفی نزد که! آخرش هم یک نصیحتی به همه‌ی بچه‌ها می‌کند تا کارش تکمیل شود؛ در انتها هم سرش را پایین می‌اندازد و می‌رود! دست گل‌اش هم درد نکند. ساعتِ بعد چه؟ بله معلم / استاد تشریف نیاورده‌اند! برویم دسته جمعی سماق تهیه کنیم و بمکیم تا گرم شویم! یعنی آن همه جان کندن و از روی تخت بلند شدن و زیر باران به طرزِ غیرِ عاشقانه‌ای هم  تا مکان آموزشی قدم زدن، به غزلیاتِ استاد ختم می‌شود و گپ زدن با دوستان! به جانِ خودم، هم غزل‌های بهتری در کتاب‌خانه‌ی خانه‌ی خودمان موجود است و هم ارتباطی صمیمی‌تر با دوستان!

این هم برای پشتِ کنکوری‌ها؛ آن‌وقت مثلا دبیرانِ ریاضی و فیزیک که در مدرسه فقط از کنارِ پنجره ره‌گذرهای خیابان را دید می‌زدند، حالا می‌گویند که اگر در کلاس‌های کنکوریِ ما نیایید که اصلا قبول نمی‌شوید! بعد می‌روی پیش‌شان می‌بینی همان مسئله‌ای که سه صفحه‌ی دفترتان را فقط راهِ حل‌اش پر کرده بود و اصلا یک اوضاعِ قمر در عقربی ساخته بود که مجبور بودید با هزار اشاره و علامت و فلش‌گذاری، خط‌ها را به هم پیوند دهید، ناگهان حاصل‌اش با یک خط کشیدن روی ایکس، به دست می‌آید! خب آخر مرد مومن، همین را سرِ همان کلاسِ کوفتی می‌گفتی دیگر! چرا بی‌خودی حرص‌مان را در‌می‌آوری؟ به جانِ خودم پولِ آن کلاس کنکورت را هم می‌دادیم اگر زودتر می‌گفتی ازین میان‌برها هم بلدی!

78328_410

بعد با هزار بدبختی و استرس و هزارجور کلاس‌های کنکور و فوقِ برنامه بالاخره کنکور را هم قبول می‌شوی؛ فکر کردی مثلا مردم می‌روند دانشگاه تا همسرِ دل‌خواه‌شان را پیدا کنند؟ فکر کردی می‌روند به دنبالِ نیمه‌ی گمشده‌شان در دانشگاه بگردند؟ ای بابا این دیگر چه افکاری‌ست؟ آن‌ها می‌روند درس بخوانند، علم‌اندوزی کنند؛ می‌فهمی؟ مگر دانشگاه جای این کارهاست که بروی و به خواهر و برادرِ هم‌وطن به چشمِ دیگری نگاه کنی؟ پس علم چه می‌شود؟ همان که بهتر از ثروت نیست! شما اول برو دانشگاه علم را به دست بیاور، بعد آن دختر هم خواستگارِ مایه‌دارش را رد می‌کند به خاطرِ تو! می‌گوید ثروت چیست آخر؟ فقط علم را عشق است و بس! می‌بینی؟ بعد هی از ابتدای خلقت تابحال بپرسید که علم بهتر است یا ثروت! ای بابا

اما حتا اگر در این مسابقات هم شرکت می‌کنید (منظور همان مدرسه و دانشگاه است چون کاربردِ دیگری جز مسابقه دادن ندارد) بدانید که مطالعه‌ی آزاد و موردِ علاقه‌تان یک چیزِ دیگری‌ست. درس می‌آید و می‌رود. البته بگذریم از این‌که همه‌ی شرکت‌ها منتظرند تا شما فارغ از تحصیل شوید و بیایند استخدام‌تان کنند! اوو آن‌قدر کار ریخته که نمی‌دانید بعد از تحصیل‌تان کدام یکی را انتخاب کنید! اما در کنارِ این‌ها مطالعه‌ی آزاد هم داشته باشید. بخدا از سینوسِ زاویه‌ی ۳۷ درجه کاربردِ مفیدتری در زندگی‌تان خواهد داشت و بیشتر به دردتان می‌خورد!

13883867492822

در آخر هم بازی‌های ویدیویی و فیلم‌های سینمایی و تفریح را فراموش نکنید. ذهن، پس از آن شکنجه‌هایی که خدمت‌تان عرض کردم (یعنی همان بیدار شدن و رفتن به شکنجه‌گاه؛ ببخشید آموزشگاه!)، به استراحت و تفریح هم نیاز دارد تا خستگی‌اش دربرود. مدیونید اگر فکر کنید که سیستم آموزش پرورش‌مان شما را شکنجه می‌دهد و هیچی هم به علم‌تان اضافه نمی‌کند و شما فقط بیخودی خسته می‌شوید و چیزی هم یاد نمی‌گیرید! نخیر اتفاقا خیلی هم خوب است همه چیز! اصلا بروید خدا را شکر کنید که انقدر خوبیم و همه چیز هم سر جای خودش قرار دارد. حالا فهمیدید که چه بوی خوشی می‌آید؟ بوی ماهِ مدرسه!

توجه: این مطلب قصدِ هیچ‌گونه بی‌احترامی به زیباترین، رنگارنگ‌ترین و عاشقانه‌ترین فصل‌ها، یعنی پاییز را ندارد؛ بلکه صرفا از دیدگاهِ آموزشی و درسی و به کنایه از مدارس نوشته شده است. ما قدرِ پادشاهِ فصل‌ها را می‌دانیم.


113 دیدگاه ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

  1. تشکر از آقای رستم خانی
    بله متاسفانه سیستم آموزشیمون به شدت اوضاعش خرابه و موقعی به این موضوع پی میبرید که به حساسترین سال تحصیلیتون یعنی پیش دانشگاهی میرسید….محتوای کتابای درسی با مفاد کنکور همخوانی ندارد…کلی آموزشگاه که اصن معلوم نیست ماله کیه صلاحیت تدریس داره بعدا درش تخته نشه و…وجود داره که هر کدوم ساز خودشون رو میزنن….دبیر پیش میگه فقط فرمول من درسته و حرفای معلمهای سال قبلی رو بریزید دور چون اونها تستی بلد نبودن…اون یکی میاد میگه فقط معلم پیشدانشگاهی بقیه کشک….یکی دیگه میفرماید : ببینید بچه ها یه فرمولی کشف کردم که فقط من بلدم و اگه یاد بگیرید نصف تست های فیزیک رو زدید و بعد همین آقا میاد بعد عید میگه : قبل کنکور یه سری همایش میزارم که اگه بیاید نصف دروس پایه واستون بسته میشه و بعدش فقط باید یه مروری بکنید و اینم شماره کارتم هرکس خواست یه مبلغ ناچیزی(۳۰۰ هزار تومن) به حساب ما میریزه و…خلاصه بدانید سال پیشدانشگاهی کثیفترین سال تحصیلیتون هست اگه از این دست کلاهبردارا به تیپتون بخوره….اصن قبلا از این چرت و پرت ها و قرتی بازیا نبود….اصن کتاب کمک آموزشی به این فراوانی نبود(مولف فلان کتاب خودش مدرک دارو سازی داره بعد میاد کتاب دیفرانسیل مینویسه…دیگه خودتون به عمق فاجعه پی ببرید)….در نهایت میخوام بگم فریب این چیزهارا نخورید که جز مشغول کردن ذهنتون هیچ تاثیر دیگه ای نداره . با تشکر

    ۰۰
  2. امسال مدرسه برای من اصلا مشکلی نداره یعنی پارسال خیلی راحت گذشت و احتمالا امسال راحت تر!
    اما در کل اگه مدرسه نباشه هم باز از پاییز متنفرم!حیف تابستون به این خوبی نیست با روز های طولانیش!پاییز خیلی بده که تا ساعت ۵ هوا تاریک میشه حالا سرما دیگه به کنار!

    ۰۰
    1. منکه از هوای گرم متنفرم
      باو حیف نیس روز های تموم نشدنی و گرمای طاقت فرسای تابستون رو ب از ظهر های سرد پاییز ترجیح بدیم
      البته نظر شخصی هس عزیز
      و نظر شخصی شما واسم محترمه ;) :-)
      _____________________________________
      Aşkım Sana Açık Duygum, Yok Altyazı

      ۰۰
  3. من ک از تابستون متنفرم
    گرمی هوا ی طرف
    هزار تا مشکلات دارم تو تابستون
    عاشق پاییزم و هوای سرد
    درسته اواخر بچه درسخونی نبودم :11:
    پاییز ک میاد از اواخرسپتامبر دیگ بازی های AAA وارد بازار میشه با اومدن فیفا :۱۵: :۱۵:
    در کل بغیر از فراوانی گیم تو پاییز
    بقول بردیا جان پاییز شیک ترین فصل ساله
    خش خش برگ هارو نگو وای :۱۵: :۱۵: :۱۵:
    تو دانشگاه هم شب امتحان تا صب بیدار میمونیم
    با امداد غیبی ی چیزی مینویسیم دیگ :11: :D

    ۰۰
  4. عالی
    من که از دانشگاه راحت شدم
    تو دوران کارشناسی ناپیوسته به شدت دانشگاه به من لطف داشت و تو هر یک از اون ۴ ترم یکی از مدارک من را گم کرد :16: :17: :17:
    بابت این مطلب متشکرم با عکس ها که خیلی حال کردم

    ۰۰
  5. من که یه سال و نیمه لیسانس رو گرفتم و فرار کردم دیگه راحت شدم از دنیای درس و کتاب !!!

    برای بقیه آرزوی موفقیت دارم و امیدوارم مثل من هر چه زودتر راحت شن

    من متنففففففففففففففففر بودم از درس و دانشگاه

    ۰۰
  6. با تشکر از آقای رستم خانی متن حیلی خوبی

    هیچی دیگه بدبختی هامون شروع شد حالا باید ببینیم کی وقت میشه بشینیم بازی کنیم ( اگر وقت شه ) :| بازی هایی هم که تو پاییز میان که هیچی یه سریش میره برا عید نوروز یه سری هم میره برا تابستون سال بعد فقط امیدوارم مثل پارسال نباشه چون پارسال فقط درس خوندم از صبح تا شب بازی هم که شده بود برام یه رویا :|

    به قول یه نفر که می گفت باز آمد بوی گند مدرسه :|

    ۰۰
  7. با تشکر از شاهین عزیز ولی اینبار تا همین حد!!!…
    پاییز شیک‌ترین فصل سال است و عزیز…ماه مهر شیک‌ترین ماه سال است و عزیز… بوی پاییز ریباست، بوی مهر هم همچنین اما قبول دارم که بوی ماه مدرسه نه!!!… با شروع پاییز از فصل گرما و خستگی و پشه و خواب‌آلودگی و استراحت اجباری و روزهای تکراری خداحافظی می‌کنیم و وارد روزهای خاطره و هزار رنگ و فعالیت اجباری و جمع‌آوری تجربیان تازه میشیم. درسته که روزهای زمستون بیدار شدن از خواب سخته، اما وقتی از خواب بیدار نشیم فکر کنم با من موافق باشید که بعدتا دچار عذاب وجدان میشیم! شخصا بعد از چند دقیقه از همون صبح سردی که بیدار شدیمو در ابتدا کارمون خیلی سخت بود و از خونه بیرون زدیم همون حس اولیه شروع روز رو به صدتا از اون حس خواب‌آلودگی نمیدم. اصلا اگر دوران دانشگاه و بخصوص مدرسه این سختی‌ها رو نداشت ما میتونستیم این همه خاطره رو با رفقامون رقم بزنیم؟ یا این خوب بود که هر روز تو سرما و گرما و … بخوابیم و بخوابیم و بخوابیم؟ به قول چکیده‌ی مضمون The HOBBIT ما هم این انتخاب رو داریم تا مثل یه هابیت تمام طول زندگیمون رو توی لونه‌ی کوچیکمون باشیمو اصلا اهل خطر کردن نباشیم و همش کنار شومینه کتاب بخونیم و دست آخر هیچ چیز جز استراحت و آرامش نداشته باشیم یا اینکه مثل هابیت قصه یک ماجراجوییِ پر خطر رو انتخاب کنیم و به زندگیمون شکل و فرم جدید و جالب بدیم تا بعدتا حرف و داستانهای جالبی برای تعریف کردن داشته باشیم؟؟؟…
    بوی پاییز زیباست… بوی مهر زیباست… بوی مدرسه اما نه، ولی باید به خوبی قبولش کنیم، چون عزیز است و بس..

    ____________
    ( Interstellar )

    ۰۰
    1. عالی بود کامنتت بردیا !
      من هم موافقم
      واقعا تابستان که شروع میشه ، آدم حال میکنه !
      فکر بازی های نکرده ، فیلم های ندیده ، کتاب های نخونده ، برنامه های عملی نشده
      یک ماه از تابستون که میگذره همه چی کسالت بار میشه
      آدم خسته میشه از بی برنامگی ! ( استثنا هم نداره ! هممون تو این تابستون بی برنامه ایم ! )
      آدم یک کمی هم به خودش سختی بده بد که نیست هیچ ، خوب هم هست ( گرچه ما دوران مدرسه ها هم به خودمون زحمت کاری رو نمیدهیم :۲۴: )

      ۰۰
    2. بردیا؛ از پاییز تعریف کردی باید بهت بگم من عاشقه پاییزم؛ عاشقه آفتابی که دیگه نمی‌سوزونه فقط گرمابخشه؛ عاشقه نم نمه بارونی که یه ذره می‌باره و بعد آفتاب میاد جاشو میگیره و رنگین کمونه توی آسمون؛ عاشقه خیس شدنه خیابونایی که بعدش آفتاب توشون می‌تابه و می‌درخشه؛ عاشقه برگای طلاییه درختایی که منتظرن دوباره برگردن به امپراطوریه سبزه درختا؛ بردیا من عاشقه پاییزم اما این متن اعتراض بود به زمانه مدرسه و کلا دانشگاه (البته اگه واحد سنگین برداری)
      حتما ماجراجویی قشنگه؛ آدم بدونه ماجراجویی، زنده نیست تا زندگی کنه؛ اما واقعا ماجراجویی با تلف کردنه وقت در مدارس فرق نمی‌کنه..؟ با روزهای پوچ و توخالی و تکراریه مدارس فرق نمی‌کنه..؟ با مرگه تدریجیه استعدادهای بچه‌هایی که وقتی مدرسه‌شون تموم میشه تازه شکوفا میشن فرق نمیکنه..؟ سیستمه آموزشی چه برای مدارس و چه دانشگاه‌ها غلطه و من اگه برگردم به عقب توی هیچ کدومشون وقتمو تلف نمی‌کنم؛ از توی این سیستمه آموزشی نه پول درمیاد نه کار نه علم و دانش؛ کارخونه‌ی تلف کردنه وقت و انرژی و استعداد هست این آموزش و پرورش…

      ۰۰
    3. واقعاً! منم همینطور. چه حالی میده وقتی از کلاس بر میگردی هوا بارونی بشه بعد فقط یه لباس تنت باشه. وقتی میرسی خونه خیس آب بشی… خدا بارووووون :| بارووون :| خدااااا :D

      ۰۰
    4. شاهین جان الانه حالم بهتر شد که از دیدگاه زیبا و شاعرانه و عاشقانه‌ات از پاییز مطلع شدم، واقعا یکی از ویژگیهای اصلی پاییز حس عاشقیش هست که دیگه اگر بخوایم وارد اون موضوع و سلطنت برگ و خورشید و بارون بشیم که دیگه تعداد کلمات خارج از کادر دیدگاه‌گذاری سایت میشه پس با اجازه سمت اون موضوع نمیرم…
      اما در مورد اینکه شروع پاییز همزمان شده با شروع کسب دانش در دیدگاهم اشاره کردم که کاملا موافقم که بنا به دلایلی که بهشون اشاره کردی بوی مدرسه آنچنان که باید برای ما خوشایند نیست، اما چاره چیست؟ کاملا موافقم که دوران مدرسه و دانشگاه میتونه برامون خسته کننده و تکراری باشه یا به قول سعید میرابی عزیز این فصل در دورانها و دهه‌های متفاوت نمودار سینوسی خاص خودش رو داشته، اما به نظر من در اینجا دو نکته وجود داره که راه حلش فقط و فقط در دست خودمونه. اولین نکته اینکه اگر دوران شروع علمی (مدرسه و دانشگاه و …) برامون خیلی تلخیِ تمام نشدنی‌ای داره -که برامون قابل حل نیست- باید همزمان با اون ماه و فصل مورد نظر هم تلخ بدونیم؟ آدمهای دور و اطرافمون هم تلخ بدونیم؟ غذاهای اون دوران رو تلخ بدونیم؟ و هزاران چیز دیگری که باعث میشه تا تیتر “یه بویی میاد؛ پاییز؟ مهر؟ درس؟” برای این موضوع انتخاب بشه. (هر چند که با دیدگاه الانه به تناقض حرفی رسیدم، اما شاهین جان خیالم راحت شد و به جواب نکته اول رسیدم که مشکل شما با ماه و فصل و غذا و هوا و … نیست و بحث بحثِ آموزش است). نکته دوم و اصلی اینه که همیشه یه جمله‌ای از بزرگترها که لااقل فکر می‌کنم تمامی رفقای گیمر و هم سطح خودمون قبولش داریم اینه که میگن: “شما تا دیپلم رو چه بخوای چه نخوای مجبوری بگذرونی، دانشگاه به بعدش دست خودته (که البته بازه‌ی علمی گفته شده در دهه‌های مختلف متفاوته)”، خب الانه که اجبار گذراندن این دوران به گردنمون افتاده و باید به مدرسه (با همین شرایطی که مدرسه رو برامون به زندانی تکراری تبدیل کرده) بریم این فقط ما هستیم که باید در خودمون و ذهن خلاق و شاید خاصمون ایمان داشته باشیم و هواش رو داشته باشیم و کاری کنیم که از تلخی این دوران اجباری برامون کاسته بشه نه اینکه تسلیم اون تلخی بشیم و خودمون رو غرق شده به حساب بیاریم. به هر حال باید قبول کنیم که بسیار بودند آدمهای موفق در زمینه‌های هنری، ورزشی، علمی و … که مثل ما پشت همین نیمکتها دوران مدرسشون رو گذروندن و الانه به موفقیت رسیدن، اما اگر همون افراد مثل شما فکر می‌کردند و اگر قدرت بازگشت به گذشته رو داشتند و از اول کار خودشون رو در موقعیت مدرسه قرار نمیداند الانه جاشون کجا بود؟ شاید اگر دوران مدرسه برای بچه‌ها نباشه هیچ واژه‌ای بنام استعداد شناخته شده نبود تا قرار باشه بعد از این دوران شکوفا بشه (که باز هم قبول دارم که درستش این هست که مثل بسیاری از کشورها خود مدارس مامور انجام کشف استعداد باشند). ما که نمیتونیم اتظار این رو داشته باشیم تا گندالف* بیاد و زنگ خونمون رو بزنه و ما رو به ماجراجویی با ۱۲ کوتوله‌ی دیگه دعوت کنه، ماجراجویی ما تا سن ۱۸ سالگی همین روزهای پوچ و توخالی و تکراریه مدارسه که ما خودمون باید ببینیم چطور بهش نگاه کنیم و چطوری این ماجراجویی رو به پایان برسونیم، اینکه هر روز صبح که برای رفتن به مدرسه بیدار میشیم بعد از صدای زنگ ساعت اولین چیزی که برای شروع روز بیاد بیاریم چهره‌ی منحوس معلم شیمی باشه یا اجرایی کردن نقشه‌ای که با ۲-۳ تا از همکلاسیهامون برای ناظم بدبخت در زنگ تفریح دوم برنامه‌ریزی کرده بودیم! تمام روزهای دوران مدرسه و دانشگاه پر از این انتخاب دیدن و گذاشتن ظرف مثبت یا منفیِ انتخابی توی کوله پشتی همراهمون شاهین جان. قبول کنیم که در بدترین شرایط هم میشه بهترین خاطرات رو ساخت و کیسه‌ی علمی همراهمون رو در دوران تحصیل فقط از آموزشهایی پر کنیم که احساس می‌کنیم برای خودمون و آیندمون مفیده…
      در آخر اینکه خیلی خوشنودم که بسیاری از رفقام که پایینتر هم اشاره کردند، با من در این مورد موافق هستند و هنوز دیدی مثبت به قضیه دارند. پوزش بابت طولانی شدن دیدگاه ولی در آخر با اینکه اهل شعرِ نو نیستم رفقا ولی:
      چشم‌ها را باید شست/ جور دیگر باید دید
      واژه ها را باید شست/ واژه باید خود باران باشد
      چتر ها را باید بست/ زیر باران باید رفت
      فکر را.. خاطره را… زیر باران باید برد/ با همه مردم شهر زیر باران باید رفت…

      ____________
      ( Interstellar )

      ۰۰
    5. واقعا کامنت زیبایی بود بردیای عزیز !
      “با شروع پاییز از فصل گرما و خستگی و پشه و خواب‌آلودگی و استراحت اجباری و روزهای تکراری خداحافظی می‌کنیم و وارد روزهای خاطره و هزار رنگ و فعالیت اجباری و جمع‌آوری تجربیان تازه میشیم.”
      دقیقا همین حسو دارم بشروع نیمسال دوم !
      چرا اینقدر تابستون ب درد نخوره !
      ینی اگه میوه هاش نبودن ، اصلا دوست نداشتم همچین فصلی اصن وجود داشته باشه ! :D

      ۰۰
    6. ای بابا بردیا اتفاقا الان که نه با مدرسه سر و کار داریم نه زیاد دانشگاه وقتمونو (خودم) میگیره فقط و فقط منتظره پاییزم هر سال پسر؛ چه فکریه راجبه من کرده بودی برادر..؟ اون تیتره «یه بویی میاد» اساسا برگردون به طنزه «باز آمد بوی ماه مدرسه» هست؛ یه جور جواب به اون تیتره؛ این از تیتر
      نکته‌ی دوم که گفتی اگه به مدرسه نمی‌رفتیم استعدادهامون شکوفا نمیشد باید بگم با این مخالفم؛ البته توی ایران! باور کن من هر کاری که کردم بعد از مدرسه و بعد از روزای فشرده‌ی دانشگاهی بوده؛ یعنی مدرسه انقدر به پوچ‌گرایی عادتت میده و درگیره کارهای بیهوده‌ات میکنه که اصلا وقت نداری خودت رو بشناسی؛ وقت نداری فلسفه بخونی، جامعه شناسی بخونی، روان‌شناسی بخونی، مطالعه کنی، وقت نداری فکر کنی که به چی علاقه داری و وقت نداری جهان بینیت رو ارتقا بدی؛ بنابراین میشه تمامه استعدادها میره سمته همون کارای عجیب غریبی که خودت گفتی؛ که چه طرحی پایه‌گذاری کنیم برای فرار از فلان ساعت؛ این زنگ قرار دارم باید از پنجره خودمو برسونم دمه در تا فلانی نبینه! سوزن بذارم توو صندلیه فلان معلم و… اما واقعا تمامه این ماجراجویی‌ها (که فقط برای تعریف کردن به دیگران جالبه) از پسه همون پوجیه میاد؛ اینکه من برات خاطره از لگد زدنم به فلان معلمه ریاضی بگم مهم‌تره یا بحث کردن راجبه یه چیزی که آدم رو به فکر فرو می‌بره و زندگیش رو در مسیره درست‌تری قرار میده..؟ مدارس توی ایران تبدیل شده به کارخونه‌ی وحشی‌سازی! خیلی سخته بعد از تموم شدنش بتونی خودت رو واکسینه کنی و به زندگیه متشخصانه‌ات برگردی!
      آخرش رو با شعر تموم کردی منم با شعر تموم میکنم از اخوان ثالت

      ×××
      باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
      داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
      باغ بی برگی؛ خنده اش خونی است اشک آمیز؛ جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
      پادشاه فصل ها پاییز

      ۰۰
    7. شاهین جان مشخص شد که هر دو یک حرف رو میزنیم، یکی اینکه پاییز و مهر برامون عزیز هستند و بحثشون از مدرسه و دانشگاه جداست، یکی هم اینکه وضعیت مدارس و دانشگاه‌هامون درست نیست و بجای اینکه خیلی چیزهای خوب و مفید یادمون بده، چیزهای خوب کمتری یادمون میده. ولی این چیزی که تعریف کردم (نقشه کشیدن برای شوخی و دست انداختن ناظم و …) فقط مثالی بود صرفا برای اینکه چطوری از روزهای تکراری و خسته‌کننده‌ی مدرسه خلاص بشیم نه اینکه ۱۱ سال تمام کارمون بشه آزار و اذیت کردنه این و اون و تولیدیِ کارخونه‌ی وحشی سازی! کاملا قبول دارم که شرایط آموزشی درست نیست و پر از مشکله اما حرف من اینه که من و شما نمیتونیم تغییری در این روند ایجاد کنیم اما کاری که میتونیم بکنیم اینه که بجای منفی نگری نسبت به چیزی که محکوم به قبول کردنش هستیم بیایم دیدمون رو عوض کنیم تا بهمون خوش بگذره نه اینکه ذره ذره خودمون رو خرد کنیم. قناری‌ای که تو فقس فولادی می‌ندازنش هم میتونه از حسرت پرواز دِق کنه و زود جون بده و هم میتونه خیال پرواز رو از سرش بیرون کنه و با آواز خوشش به زندگیش نور بده…
      چون شعر تو شعر شد این هم از غزل بانوی تازه از دست رفته که حسابی با بحثمون جور درمیاد:

      هر چند دخمه را خاموش و کور می‌بینم / در انتهای دانالش یک نقطه نور می‌بینم

      ____________
      ( Interstellar )

      ۰۰

مقالات بازی

بیشتر

چند رسانه ای

بیشتر