Creepypasta| داستان‌های تاریک گیم …

در ۱۳۹۳/۰۷/۱۶ , 23:35:20
LittleBigPlanet

همگی با افسانه‌های محلی آشنایی داریم. داستان‌های خیالی اغلب ترسناکی که در طول زمان تبدیل به بخشی از فرهنگ ما شده‌اند. بیشتر اوقات ما آن‌ها را با عنوان “Urban Legends” شناخته‌ایم داستان‌هایی که با جنبه‌ای واقع‌گرایانه و مخوف نقل می شدند تا اندکی شما را مشغول خود کنند. امروزه شاهد گونه‌ی تازه‌ای از این داستان‌ها هستیم. داستان‌هایی که تحت تاثیر جامعه ی مدرن قرار گرفته‌اند و به کمک اینترنت به سرعت پخش می‌شوند. این داستان‌های نوین “Creepypasta” لقب گرفته‌اند، به عنوان مثال یکی از مطرح ترین این داستان‌ها داستان‌ Slenderman معروف است. ما همیشه مشتاق شنیدن اینگونه داستان‌ها بوده‌ایم.  حال قصد داریم از این به بعد Creepypasta های مرتبط با گیم را برای شما نقل کنیم داستان‌هایی که مطمئنا برای شما جذاب خواهند‌بود…   داستان‌های تاریک گیم را از دست ندهید.

 

درداستان‌های تاریک گیم  جِیک مشغول تماشای تلویزیون بود که بطور اتفاقی تبلیغ تلویزیونی LittleBigPlanet 2 را دید. او یاد نسخه ی اول این بازی افتاد.  بازی محبوب دوستش فرِد که همیشه در خانه ی او با هم بازی می کردند. چند هفته بعد جیک ملاقات فرد می رود… فرد اکنون نسخه جدید LittleBigPlanet را خریده بود. آن دو لحظات خوشی را سپری کردند قابلیت ساخت مراحل به دست کاربران آن دو را شگفت زده کرده بود.

جیک  هنوز هیچ یک از دو نسخه LBP را نداشت و فرد متوجه علاقه او به این بازی شد. فرد به جیک پیشنهاد کرد که جیک دیسک قدیمی نسخه اول را با خود ببرد و جیک هم با خوشحالی پذیرفت… جیک دیروقت به خانه رسید. برای همین بازی را کنار تلویزیون گذاشت و و روی مبل جلوی تلویزیون خوابید. خورشید هنوز طلوع نکرده بود که جیک بیدار شد او با اشتیاق بسیار دیسک بازی را در PS3 خود گذاشت.

بازی را شروع کرد اما متوجه چیز عجیبی شد… چشم های تمام سازندگان که در این مرحله قرار داده شده بود سیاه شده بودند! جیک احساس نا خوشایندی داشت اما فکر کرد که این از شوخی های بیمزه فرد است و او با بازی کاری کرده که چشم سازندگان در مرحله اول سیاه شده. او به بازی کردن ادامه داد چون همه چیز عادی بنظر میرسید… البته همه چیز عادی نبود در مراحل مبارزه با باس ها جیک به مشکلی عجیب برخورد می کرد مشکلی که بنظر یک باگ صوتی می آمد. در این مراحل موسیقی متن بطور کامل قطع میشد و تنها افکت های صوتی پخش می شد. هر بار که جیک یک باس را از پیش رو برمی داشت و حباب آن را میترکاند یک صدای جیغ عجیب به گوش می رسید. این صدا هر بار که جیک دشمن های بیشتری را از پیش رو برمیداشت بیشتر می شد. اما این شدت هنوز به حدی نرسیده بود که آزاردهنده باشد. جیک کمی ترسیده بود برای همین هر چندوقت یک بار به سراغ بازی می رفت و به بازی کردن ادامه می داد چون مشکل دیگری توجه او را جلب نکرد.

بالاخره یک شب جیک بعد از جمع کردن اکثر جایزه ها به آخرین مراحل بازی رسید. در این مراحل قاعدتا باید کاراکتر های دشمن پس شکست خوردن در قفس می افتادند اما جیک چیز دیگری دید … این کاراکتر ها بجای گیر کردن و به دام افتادن در قفس به طرز عجیبی ناپدید می شدند! جیک گیج شده بود امکان نداشت این مسئله نیز یک باگ ساده باشد. او به بازی ادامه داد و کماکان شاهد ناپدید شدن کاراکتر ها بود… جیک به مرحله پایانی رسید جایی که باید با Collector مبارزه می کرد اما هیچ دیالوگی از Collector ندید. چشم های Collector به طرز عجیبی رو به پایین رفته بود. جیک Collector را شکست داد ولی Collector فرار نکرد… او جایگزین Sackboy شد و در نقش کاراکتر قابل بازی قرار گرفت. نفرت در چشم های Collector کاملا واضح بود گوشه های چشمش شروع به قرمز شدن کرد و در همین هنگام Collector قهقه ای شیطانی زد. قهقه ای که انگار صدای آن کند و وحشتناک تر شده بود …

Sackboy مرد… با توجه به انیمیشن عجیب بدنش انگار دچار برق گرفتگی شده بود و صفحه سیاه شد.جیک به شدت مضطرب شدده بود. صفحه بازی تغییری نمی کرد و کماکان سیاه بود جیک کمی ترسیده بود و هر چند لحظه پشت خودش را نگاه می کرد… جیک از این وضع خسته شده بود… فکر می کرد که بیخودی دارد خودش را می ترساند تصمیم گرفت کنسول را خاموش کند و به تخت خواب برود اما لحظه ای که دستش به دکمه Power کنسول رسید صفحه تلویزین درخششی عجیب پیدا کرد… بعد از لحظاتی جیک میتوانست Sackboy خودش را ببیند که چهره ای وحشت زده داشت محیط بازی با یک شمع کمی روشن شده بود. جیک میخکوب شده بود چیزی که میدید را نمیتوانست باور کند…

نوشته ای برروی صفحه پدیدار شد…

You hunted me down. I never did anything to you. You came after me for collecting things I liked, when you yourself took everything and anything you saw. How then, are we different? I’ll tell you. You have never had anything taken away from you…

تو دنبال من اومدی. من با تو کاری نکرده بودم. تو دنبالم اومدی چون چیزایی رو که دوست داشتم جمع می کردم، درست وقتی که خودت سر راهت هرچیزی که دیدی رو برداشتی. پس ما چه فرقی با هم داریم؟ من بهت میگم تو هیچوقت چیزی ازت گرفته نشده…

صدای جیغ به گوش میرسید جیک پشت سرش را نگاه کرد و هنگامی که به صفحه تلویزیون نگاه کرد چهره وحشت زده Sackboy را دید. جیک متوجه شد که به بدن Sackboy چندین نخ متصل شده… جیک دیگر نمی تواسنت این را تحمل کند. دکمه Power را فشار داد ولی در عوض دایره کوچیکی در گوشه صفحه ظاهر شد که مانند علامت Loading می چرخید… صدای پای بلندی به گوش می رسید چهره Sackboy آشفته تر و وحشت زده تر شد… نخ ها بدن او را از نور شمع دور کردند. با ناپدید شدن Sackboy در تاریکی صفحه بار دیگر سیاه شد و صدای پاره شدن یک عروسک پارچه ای به گوش رسید… سپس نوشته ی دیگری برروی صفحه ظاهر شد

You took from us, so we took your life.

تو از ما [چیز هایی که دوست داشتیم رو] گرفتی پس ما هم جونت رو می گیریم.

جیک کاملا وحشت زده بود چیزی نمانده بود گریه کند… تصویر Pod را (محل زندگی Sackboy) نشان می داد . Pod خالی بود تنها عکس پروفایل جیک آنجا دیده می شد … با چشمانی سیاه شده… در داستان‌های تاریک گیم

کنسول خاموش شد … اشک از چشمان جیک جاری شد …


24 دیدگاه ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

    1. یادم رفت بگم
      ایده خوبیه یکی پیدا شه همین داستان را به صورت یک بازی تو یکی از نسخه های LBP بسازه :13:

      ۱۰
    1. در این مورد مساله ما محبوبیت بازی هاست
      مثلا بهترین Creepypasta در حیطه گیم داستان Ben Drowned هست که عکس شاخص هم ماله اونه که این داستان از رو بازی Majora’s Mask درست شده و بسیار طولانی هست و ویدیو هم داره منتها مشکل محبوبیته

      ۲۰
    2. محبوبیت رو بیخیال داستان قشنگی داره….تازه رو دوستم امتحانش کردم واقعا سردرد گرفت حالش بد شد…در حالی که اصلا از موضوع باخبر نبود.

      ۰۰

مقالات بازی

بیشتر

چند رسانه ای

بیشتر