آجیل، هندوانه و دنیای بازی | یک شب نشینی در کنار کاربران خوب دنیای بازی
شب یلدا، شب خاصی برای ما ایرانیان است. شبی که ریشه اش در آیین زرتشت شکل گرفت اما به مرور زمان تغییر یافت. اصولا ما ایرانی ها در شب یلدا، دور همدیگر جمع می شویم و با دوستان و آشنایان، زمان را سپری می کنیم.
اما در دنیای بازی، شب یلدا برای شما از همیشه کوتاه تر است. کوتاه از این نظر که امشب برای شما خیلی زود می گذرد. امشب می خواهیم تا به نوعی شب زنده داری کنیم.
جمله معروفی هست که به گیمر ها میزنند : “یک زندگی واقعی برای خودت دست و پا کن! “
نمی دانم این جمله چقدر درست است. شاید حق با بقیه باشد. ما همیشه در دنیای خودمان هستیم. در دنیای بازی، فیلم و کتاب. دنیا هایی که شاید قابل لمس نباشند، اما از این دنیای واقعی دستمالی شده بسیار بهتر اند.
گفتم، شاید ندانم که سوال چقدر درست است اما میدانم جواب آن برای ما گیمر ها کاملا درست است.
به ما می گویند: یک زندگی واقعی برای خودت دست و پا کن” و ما در جواب می گوییم : ما گیمریم، نه به خاطر این که ما یک زندگی واقعی نداریم…بلکه ما انتخاب کردیم تا چندین زندگی واقعی داشته باشیم”
زیبایی گیم در همین جاست. گاهی پدر می شویم. پدری که حاضر است برای فرزندش هر کاری بکند و هر خطری را به جان بخرد. گاهی کودکی می شویم. کودکی که در دنیای بزرگتر ها جا گرفته و گاهی مجبور است آن ها را رهبری کند. گاهی همسری می شویم که عشقش تمام زندگی اوست و دیگران همین عشق را هدف می گیرند. گاهی هم روباتی می شویم که شاید نتواند حرفی بزند، اما یک دنیا حرف در آن قلب کوچک زنگ زده اش دارد.
در واقع هر روز، ما جلوی تلوزیون و مانیتور هایمان می نشینیم. لباسی به تن می کنیم و از این دنیای به اصطلاح واقعی به سمت دنیای به ظاهر مجازی فرار می کنیم. دنیایی که ما در آن تصمیم می گیریم. دنیایی که در آن، آن کسی هستیم که می خواهیم باشیم نه آن فردی که دیگران از ما انتظار دارند.
شاید دنیا تا به حال اینقدر زجر آور نبوده. دنیایی که دیگر فاصله در آن معنایی ندارد. دنیایی که تنوع آدم ها در آن زیاد شده. قدیم تنها سیاه و سفید بود. اما الان، بینهایت رنگ بین این دو وجود دارد.
و ظاهرا برای ما تنها راه فرار از این دنیا، همین دنیای گیم باشد.
شاید حرف هایم کمی تلخ شده باشد اما حقیقت است. شاید جایی بهتر از سایت دنیای بازی، برای صحبت نباشد. حرف می زنیم و بهتر آنکه، حرف یکدیگر را می فهمیم. پس با ما از خودتان بگویید. امشب دیبازی بیدار است.
امشب برای بقیه از تجربه های خود بگویید. بگویید که چه شد که گیمر شدید؟ چه شد که با دیبازی آشنا شدید.
برایمان بگویید چه وقت، بغض شما را فرا گرفت. برای ما بگویید چه وقت تا سر حد مرگ نگران شخصیتی شدید.
برای ما بگویید از چه کسی بیشتر یاد گرفتید؟ از “لی” مهربانی را، یا از “کلمنتاین” سرسختی؟
از “جیم رینور” عشق را و یا از “کاپتان پرایس” سربازی؟
از “ایتان” پدری و یا از “الیزابت” فرزندی؟
کدام شخصیت ها همیشه با شما هستند؟ در کدام دنیا زندگی می کنید؟ کدام شب ها برای شما ترسناک تر بوده اند و کدام روز ها امید بخش تر؟
دنیای ما همیشه زنده است . شخصیت های آن ها هم همینطور. به یاد تمام آن لحظاتی بیفتید که شخصیت های مختلف یک بازی را در کنار خود تجسم کردید. لحظاتی که با خود می گویید چه می شد اگر فلان شخصیت الان با من بود.
امشب از شما می خواهیم تا از رویا های خود برای ما بگویید. به مابگویید اگر می توانستید طولانی ترین شب سال را در کنار یکی از شخصیت های دنیای بازی باشید، آن کدام شخصیت خواهد بود؟ آیا خود شما به دنیای او وارد می شوید یا آن را به دنیای واقعی خود وارد می کنید؟ مهمترین حرفی که به آن شخصیت می زنید چه خواهد بود؟
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
:۱۵: :۱۵: :۱۵: :۱۵: :۱۵: :۱۵: :۱۵: :۱۵: :۱۵: :۱۵: :۱۵: :۱۵: :۱۵: :۱۵: :۱۵: :۱۵:
درود بر شرفت مرد پارس
اولا این شبو به تمام ایرانیان تبریک میگم.امیدوارم همیشه در کنار خانواده و دوستانتون شاد و خرسند باشید.
بازی رو بیشتر از همه به این خاطر که خیلی از انیمیشن خوشم میاد دوست دارم.باز شبیه انیمیشن میمونه با این تفاوت که انگار خودت داری کارگردانیش میکنی…
بازی رو ۴.۵-۵ساله که بودم شروع کردم.بابام برام یه آتاری گرفت منم یکسره ماریو بازی میکردم.بیشتر از خودم مامان بابام بازی میکردن :۲۴: یادمه اون موقع به مرحله بازر که میرسیدن(خودم دو سه تا مرحله اولشو بیشتر بلد نبودم :۲۴: )خیلی میترسیدم میرفتم یه جا قایم میشدم بعد مامانم میگفت بیا این مرحله رو برات رفتم…
بعدشم اول ابتدایی بودم که بابام یه کامپیوتر گرفت اون موقع igi بازی میکرد با serious sam.بعدشم ولفنشتین مکس پین…منم کلانقش تماشاگرو داشتم(هنوزم بیشتر تماشاگرم تا بازی کننده :۲۴: )
بعدش خودم شروع کردم به بازی…بیشتر از همه هم از serious sam خوشم میومد(gta رو خیلی دوست نداشتم)
بعدش سیستم ذغالی شد و به دلایلی آپگرید نکردیمش…
اول دبیرستان با مجله دنیای بازی آشنا شدم…
سوم دبیرستان سیستم جدید خریداری شد.اون سال فوق العاده بود…(سال ۲۰۱۱ میلادی)منم خیلی درس نداشتم فقط امتحان نهایی بود که اونم واسه آخر سال بود…
بهترین بازی عمرمم portal 2بود…واقعا عاشقشم :۱۵: :۱۵: :۱۵:
بعدش سال پیش:خیلی مزخرف بود!!!همون سال کلی بازی باحال اومد که منم دوسشون داشتم ولی همش میگفتم باشه بعد کنکور…باشه بعد کنکور…کنکور تموم شد منم هیچ کدومشونو بازی نکردم
بعدشم که اومد دانشگاه…کلا حیلی بازی نکردم…بازی میخرم تا نصفه هاش میرم بقیشو داداشم.کلا پدر درس بسوزد که مرا از گیم جدا کرد
خودمم همیشه دلم میخواست بازی بسازم ولی نشد :۲۴:
الانم دلم میخواد پیشم گلادوس و ریمن باشم(ریمنم بیشتر از همه به این خاطر دوس دارم که سال پیش بعد آزمون تنها تفریحم این بازی بود)
بیشتر از همه هم دلم برای اون سالایی که فکر میکردم خیلی گیمرم تنگ شده و اینکه دلم میخواد دوباره خانوادگی با مامان و بابا و داداشم بازیکنم…
وایییییییییییییییییی چی طولانی شد!!!
با تشکر از دیبازی که این فرصت را در اختیارم قرار داد تا کمی درد دل کنم
بچه که بودیم نمی دونستیم بازی چیه به ماریو می گفتیم قارچ خور به لاک پشت های نینجا می گفتم غورباقه جنجگو ابتدایی فاز بتمن داشتم شدید یه معلم زن از اون خوش کلای بدجنس داشتیم من صدا می زد جوجه بتمن از اول راهنمایی هم زدم توی فاز هیتمن توی خیابون شبیه هیتمن راه می رفتم توی هر بازی شرکت کردم نام کاربریم هیتمن و ۴۷ توش بود دهه فجر اسم تیممون ۴۷ بود کار به جایی رسید ۳ سال کلمو کچل کردم
اگه هر کس گفت من تمام مراحل هیتمن بازی کردم بدون بازم کمتر ازمن بازی کرده چون که چند تا مرحله شو توی خواب رفتم
این منوال گذشت تا رسید به دبیرستان فاز مدرسه و رپ سر مرحله چهارم هیتمن ۳ اهنگ بخشیده نمی شی علی سورنا رو گوش می دادم
موزیک تموم شد گفتم خوب چیزی بود کم کم هوادار سورنا شدم بعد دیوانه سورنا شدم در حالی که عاشق هیتمن بودم الانم شخصیتم قاطی از ۳ چیزه تلاش خودم مرام و تنهایی سورنا حس خشونت و انتقام هیتمن
انصافا این دی بازی بود که مارو با این کاربرای دوست داشتنیش تنها نذاشت!
یلدای همه عزیزان مبارک باد!
درود به همگی :۱۵:
آره همیشه بابام میگه از دنیای بچه گونت بیا بیرون مرد باش منم هیچوقت نفهمیدم منظورش دقیقا چیه :۲۱:
کاش فردا تعطیل بود تا صبح میشستم پای این تاپیک
فردا امتحان مزخرفی دارم الانم مجبورم خر بزنم
سیستم آموزش اینجا گوسفندیه دیگه کاریش نمیشه کرد
به نظر من امشب فقط به درد گیمرا میخوره
نمیدونم از کجا شروع کنم…الان دوست داشتم با کلمنتاین باشم…دوست داشتم که بتونه همیشه به من اعتماد کنه…همیشه بدونه که من هستم و بتونه تکیه کنه….دوست داشتم که هر وقت موهاش بلند شد خودم براش مثلیه پدر کوتاه کنم،،،خودم بهش کار با اسلحهرو یاد بدم…عین پدری که راه رفتن روبه بچش یاد میده…
.
.
اما حالا که نمیتونم تو اون دنیا باشم…اینکه اینجام و به عنوان عضوی از دنیای بازیبا شما هستم خیلی حس خوبی بهم میده…کامنت بعضی از دوستان رو که می خونم واقعا حس خوبی پیدا میکنم….وقتی کسی میگه دوست داشتم با فلان شخصیت باشم خیلی خوب می فهمم چی میگه…
شاهین رستم خانی عزیز چندی پیش مقاله زیبایی درباره روز گیم نوشت…در خط اول مقاله چنین گفت…ما به گیم مدیونیم…
این جمله حداقل برای خود من حقیقت دارد…نمی دونم اگر با دنیای بازی آشنا نمیشدم…چه چیزی من رو بزرگ میکرد…چه چیزی لحظه های تنهایی من رو پر میکرد…یادمه از ۸ سالگی به واسطه برادر بزرگترم با رزیدنت ۳ شروع کردم و این بازی ها بودن که همیشه با من موندم….
بودن در کنارشما عزیزان در این شبیک نعمته… یلداتون مبارک… :۱۵:
سلام
شب یلدا به همه رفقا خوش بگذره…
مطلب جالب و موضوع ارزنده ایه…
من شخصاً علاقه خاصی به سبک ماجرایی دارم…
حتماً و همیشه، محبوبترین شخصیت بازیها برام، پرنس بوده…
ولی سایبریا و کیت واکر، همیشه در قلب و ذهن خاطراتم، جاودانه…
اخیراً هم افسانه دو بردار که بازی ناب و خاطره انگیزی بود…
برنامه آینده ام هم در جستجوی اتان کارتر خواهد بود…
همهٔ رفقا رو به داشتن آرزوهای شیرین دعوت میکنم…
اینکه رؤیا داشته باشی، یعنی که قدم در راه آینده داری…
به رسم همیشه و برای همیشه:
همیشه شاد و همیشه خوش باشید. :pc:
درود به بهنام عزیز
بهنام جان وقتی گفی سایبریاً یاد روز های خوش گذشته افتادم، دهکده ی فرانسوی، دانشگاه ببین راهی کاراخانه ی ربات سازی و اگر اشتباه نکنم هانس آنالوبرگ،
نسخه ی اول و دوم این بازی بدون شک یکی از نقاط درخشان تاریخ بازی های ادونچر بودند که امیدوارم به زودی و با انتشار نسخه ی سوم تکرار بشه
سلامِ من به شایانِ عزیز…
حقیقتاً خاطراتِ ناب و زیبایی بود…
من هم مثل تو دوستِ خوبم منتظرِ نسخۀ سوم سایبریا هستم…
هر وقت به یاد والیدیلن، آنا و هانس، و البته اُسکار رانندۀ قطار میفتم، تمام خاطراتِ خوش برام تکرار میشه…
امیدوارم که خوش و سرحال باشی…
شب یلداتون مبارک دوستان ، ما که هر شبمون اونقدر درازه که هر شبمون یلداست و هر روزمان یه هندونه زیر بغل و خوشحاال! و اما امشب رو بدم نمیاد با گردون فریمن تو یکى از کافه هاى بازى سرخ پوست مرده بشینیم نوشیدنى خاک بر سرى بنوشیم ، سیگار و برو بر همدیگرو نگاه کنیم،میدونید گردون حرف نمیزنه. بعد هم بریم طلوع افتابو ببینیم و گردون بره هرجایى که میخواد بره منم برم هرجایى که میخوام برم.
تبریک که چی بگم…..
تسلیت میگم
واقعا تنهایی تا چه حد
حداقل یک تسلیت خشک و خالی میگفتین امشب رو
هیییی
بمیرم واسه تنهاییت
____________________________________________
به هر حال اینم یک رسم قدیمی پارسیه و نباید نا دیده گرفته بشه
ولی دیگه حالا ۱ سال که هزار سال نمیشه
_______________________________________________________
در اخر
دوست داشتم جای LEE باشم
مهربانی رو از این پدرخونده ی مهربان تر از پدر یاد گرفتم
درست ۳ سالگیم بود که بابام با یک چیز کوچیک اما فوقالعاده بزرگ اومد خونه
اون چیزی نبود جز
PS1 کبیر
از همون موقع دیگه واقعا
I AM A GAMER
بابام الان واقعا پشیمونه که چرا اون کنسول لعنتی رو برام گرفته
اولین بازی هامم تیکن بود پپسی من و فوتبال که یادم نیست چهنسخه ای بود
بعد از PS1 به PS2 کوچ کردم
باید بگم بهترین روز های زندگیم رو توی GTA:SA کنار پسرخالم گذروندم
الان هم دارم توی تمریل زندگی میکنم کنار ابر قهرمانی بنام دواکین
البته ماینکرفت و MGS:GZ هم این وسط داخل پرانتز ظاهر شدن که هنوز نتونستم پرانتز رو ببندم
من هم تسلیت می گم
سرباز سبزار رو یادت میاد؟ :lol: :lol:
این روز ها مهربانی فقط اسمه.
باید گرگ باشی!
هه
راستش موافقم
مبین حداقل واس خاظر امشب
بیخیال شین :۲۳:
:۲۵: :۲۵: :۲۵: :۲۵: :۲۵: :۲۵: :۲۵: :۱۴: :۱۴: :۱۴: :۲۴: :۲۴: :۲۴: