چرا داستان بازی GTA IV بهتر از GTA V بود؟
این مقاله دارای اسپویل شدید داستانی این دو بازی است.
دیگر وقت آن رسیده تا سرمان را بالا بگیریم و بگوییم مجموعهی Grand Theft Auto آنقدرها هم که فکر میکنیم پوچ و بیهدف دنبال نمیشود. GTA III تغییراتاش هیچوقت به سه بعدی شدن ختم نمیشود. دیگر نمیخواهم این حرف تکراری را بازگو کنیم که این بازی انقلابی در بین عناوین جهانباز بود. ولی اگر از جهتی دیگر به آن نگاه کنیم، متوجه یک انقلاب در داستان و هدفاش میشویم؛ انقلابی که باعث شده بود داستان شاخ و برگ پیدا کند و دیگر تنها به زیر کردن مردم با تانک و پلیس بازی (!) ختم نشود.
GTA: Vice City یک بار دیگر ثابت کرد این بازی هدفدار شده است و سناریو مشخصی را دنبال میکند. این جریان در GTA: San Andreas هم حتا دیده شد؛ در حقیفت میتوانیم بگوییم GTA III یک تولد در داستانسرایی این مجموعه بود و «شهر فساد» و «سن آندرس» راهی بودند که باعث شدند این عنصر مهم به بلوغ برسد.
بازی GTA IV پایان این بلوغ بود. برتری داستاناش حتا لفط «یک سر و گردن از همسبکاش بهتره» را هم پشت سر گذاشته بود. اما GTA V در داستانسرایی حتا نتوانست نزدیک GTA IV بشود! در این مقاله سعی داریم تا بگوییم که چرا «GTA IV داستان بهتری نسبت به GTA V ارائه داد». البته اشتباه نکنید، این یک حقیقت نیست. صرفاً یک نطر شخصی است اما با چندین استدلال.
GTA دنیای مدرن آمریکا را مثل یک سکه نشان میدهد. یک روی آن پر از زرق و برق است اما روی دیگرش چیزی جزء سیاهی نیست. GTA IV چنین عاملی را بهتر از هر GTA یا فیلم دیگری با این موضوع نشان میدهد. این عامل در GTA V نقش کمرنگتری دارد و میخواهد در قالب طنز این سیاهی را به تصویر بکشد و قضاوت با شماست که روایتی جدی این سیاهی را بهتر نشان میدهد یا روایتی همراه با طنز؟
«نیکو بلیک» شخصیت نخست داستان بازی GTA IV است. او فردی حرفهای از سوی اروپای شرقی بوده که بخاطر تعریفهای بسیار پسر عمویاش یعنی «رومن» وارد لیبرتی سیتی شده تا رویای آمریکایی را بچشد. از همان زمان که میانپردهی آغازین بازی شروع میشود، شاهد یک مقدمهی تر و تمیز هستیم. دیالوگهایی که بین او و دوستاش رد و بدل میشود ما را با لایهی اول داستان آشنا میکند و علاوه بر آن، صحنهها و واکنشهای افراد در کشتی به خوبی چکیدهای از دنیای جدید نیکو را نشان میدهد. بله، تمامی این اتفاقات در یک میانپردهی نسبتاً کوتاه و در کشتی اتفاق میافتد!
دیالوگها و ایمیلهایی که نیکو دریافت میکند به خوبی گذشتهی وی را به ما نشان میدهد؛ به طور مثال، در قسمتی میبینیم که نیکو در گفتگویی با «پاتریک» درباره برادرش توضیح میدهد که در جنگ بوسنی کشته شده است. یا در قسمتی به «دوین» درباره زندگی نابساماناش میگوید که تا ۱۲ سالگی در خانهای که زندگی میکرده برق نداشته است! البته نمونههای دیگری هم در این مورد هست که پیشینهی پرباری برای نیکو درست کرده.
مقدمهی GTA V هم دست کمی از GTA IV ندارد. یک مقدمهی بزن بزن (!) و اکشن را نشان میدهد که در نوع خود جالب است و در این بخش نمیتوان به آن خردهای گرفت. اما درباره شخصیتپردازی و پیشیه شخصیتها؛ گذشتهی شخصیتی مانند مایکل و ترور در حد معقولی قرار دارد اما پیشینهی شخصی مثل فرانکلین بسیار ضعیف است؛ در حقیقت اگر بخواهیم درباره این شخصیت بگوییم شاید به ۵۰۰ کلمهی ناقابل هم نرسد. تقریباً از همان بدو تولد نیکو تا اتفاقاتی که برای او در طول بازی رخ داد، ما از زندگی این شخص خبردار شدیم اما شخصیتی مثل فرانکلین اصلاً به این صورت به آن پرداخته نمیشود. به طور کلی فرانکلین در بازی بیشتر نقش گیمپلیای (!) دارد تا داستانی. انتظار میرفت فرانکلین حتا از «کارل جانسون» هم بعد از این همه سال بهتر ظاهر شود اما چنین اتفاقی نیفتاد.
آشنایی نیکو با شخصیتهای دیگر جالب است؛ نیکو را مثل یک شهروند عادی با شخصیتها آشنا میکند. در کل، این آشنایی و روابط در سطح راضیکنندهای قرار گرفته است.
اما GTA V در این زمینه به خوبی عمل نمیکند. آشنایی مایکل و فرانکلین بسیار شلخته صورت میگیرد و از همان آغاز کارهایی برای هم انجام میدهند که انگار چندین و چند سال با هم رفیق هستند؛ مانند کمک کردن فرانکلین به پسر مایکل در شرایطی بسیار بحرانی! و انگار نه انگار که قبل از این اتفاق، مایکل بود که روی سر فرانکلین یک کلت قرار داده بود!
رابطهای که بین نیکو و شخصیتهای دیگر شکل میگیرد کش و قوسهای فراوانی دارد. در اینجا به خوبی طمع و خیانت افراد را در لیبرتی سیتی مشاهده میکنیم. کشمکشهای بین آنها باعث میشود تا شوق بیشتری برای ادامهی بازی پیدا کنیم. البته تنها داستان نیست که چنین کاری را انجام میدهد و گیمپلی زیبای بازی هم در این عامل نقش دارد.
در GTA V باید خلاف صحبتهای بالا در نظر بگیرید. چیزی که شوق ما را بیش از پیش برای بازی تشدید میکند، گیمپلی بازی است نه داستان. شما در داستان نیکو اول جریان آرامی را سپری میکنید اما پس از کشتن «ولد» داستان به اوج خود میرسد و تازه هدف اصلی نیکو برایتان معلوم میشود. چنین عواملی هستند که همیشه باعث میشوند تا داستان یکنواخت دنبال نشود و در لابهلای آن با موارد شکهکننده روبهرو بشوید. البته تصمیمگیریهای فراوان بازی هم بیتاثیر نیستند. جدا از این موضوعات، چنین مواردی در GTA V خیلی کمتر دیده میشود. هدف بزرگ شما دزدی است و این دزدی به لطف راکاستار بسیار تر و تمیز صورت میگیرد و احساس خستگیای در آن نمیکنید ولی از لحاظ داستانی شما با اتفاقات عجیب کم برخورد میکنید؛ بنابراین این بازی کشش داستانیاش نسبت به GTA IV کمتر است.
در بالا بحث از تصمیمگیریها شد. تصمیمگیریها یکی از عواملی بودند که باعث شدند تا داستان نیکو شاخ و برگ بیشتری پیدا کند و حتا چندین درجه جهت داستان بازی عوض بشود. این تصمیمگیریها اغلب به کشتن یا نکشتن یک شخص ختم میشد و شما را در یک دوراهی بزرگ قرار میداد که «آیا من باید بکشم اینو؟ یا بهش رحم کنم؟ آیا با کشتنش راه خوبی رو انتخاب میکنم؟ آیا نکشتن این شخص به ضرر من تموم میشه؟» اوج این تصمیمگیریها زمانی است که شما «دارکو» را پیدا میکنید؛ همان شخصی که باعث شده بود تا شما تعداد زیادی از دوستان و هموطنانتان رهسپار دیار باقی بشوند. در این قسمت مطمئناً شما با بزرگترین تصمیمگیری در این سری روبهرو شدهاید. در صورتی که این شخص را رها کنید یا بکشید، باز هم دیگر دیالوگهایی میشنوید که بسیار جالب است.
چرا در GTA V باید چنین تصمیمگیریهایی حذف بشود و تنها مختص به پایان بازی باشد؟ به طور کلی بخواهیم یا نخواهیم GTA V میتوانست با چنین تصمیمگیریهایی داستانی بهتر و لحظاتی شکهکننده را در داستان خلق کند.
همینطور، رابطهی بین این ۳ شخصیت تعادل زیادی ندارد. در اوایل مانور زیادی روی مایکل و فرانکلین داده میشود اما زمانی که ترور وارد ماجرا میشود، فرانکلین کم کم به فراموشی سپرده میشود و تقریباً تا اواخر بازی فقط شاهد روابط بین مایکل و ترور هستیم. مخصوصاً زمانی که «مارتین مادرازو» کارش را جدیتر دنبال میکند که در این زمان فقط شاهد رابطه بین ترور و مایکل هستیم.
با این حال، رابطهی بین ترور و مایکل مثل یک فیلم سینمایی است و ایرادی به آن وارد نیست. ولی رابطهی بین ترور و فرانکلین شبیه به دو فردِ غریبه است. آنها صحبت زیادی در طول بازی ندارند در صورتی که رابطهی فرانکلین با یک شخصیت فرعی مانند «لامار» از رابطهی بین دو شخصیت اصلی بهتر شکل میگیرد!
رابطهها از جهت احساس و عاطفه باز هم در GTA IV بهتر هستند. تنها کافی است تا رابطهی بین «تانیشا» با فرانکلین یا «کیت» با نیکو را تصور کنید. بدون شک در این قسمت GTA IV برنده است. تانیشا یک شخصیت اضافی است که تنها یک بار آن را مشاهده میکنیم و بیشتر از طریق ایمیل با او آشنا میشویم ولی چنین ماجرایی در GTA IV کاملاً برعکس عمل میکند.
در نهایت به پایان این داستانها میرسیم. پایان داستان GTA V شاید در نوع خود متفاوت باشد. انتقامگیری نقش کمتری دارد و سعی دارد تا چیزی را بسازد که اصلاً بازیکن نتواند پیشبینی کند. GTA V در این امر موفق است اما میتوانست جریانات دیگری را به وجود بیاورد تا اینقدر داستان بازی عجیب و غریب تمام نشود. فرانکلین، ترور و مایکل پس از یک دزدی بزرگ اکنون در اوج ثروتمندی غرق هستند و به نحوی دیگر داستان آنها به اتمام رسیده. ولی در این بین سر و کلهی «دوین وستون» پیدا میشود و شما را در ۳ تصمیمگیری خطیر قرار میدهد. یکی از تصمیمها توسط «استیو هینز» به فرانکلین پیشنهاد میشود که باید ترور را بکشد؛ به دلیل غیر قابل کنترل شدن خلق و خویاش در این اواخر که او را به FIB بدهکار کرده است. تصمیم بعدی کشتن مایکل است که «دیو نورتون» به فرانکلین پیشنهاد میدهد؛ به دلیل دخالت مایکل در کسب و کار او. تصمیمگیری آخری هم که قتل خود فرانکلین است، منجر به نجات هر ۳ شخصیت خواهد شد.
این تصمیمگیریها بسیار ناگهانی و بدون پیشینه اتفاق میافتند و اصلاً منشاء درستی ندارند؛ در این تصمیمگیریها، بدترین نوع تصمیمگیری انتخاب مرگ خود فرانکلین است که منجر به نجات هر ۳ شخصیت خواهد شد و کشتن تمامی دشمنانشان در یک چشم به هم زدن! این پایان به نوعی تنها میخواسته تا سریعتر پروندهی این بازی را ببندد اما عجلهای که در آن صورت گرفته نتوانسته پایان جالبی بسازد.
اما پایان یک بازی مثل GTA IV خوب بوده و چندین پله بالاتر از GTA V قرار دارد. البته درست است که هر دو پایان بازی مربوط به انتقام بوده که این روزها بسیار نخنماست ولی باز هم همین که پروندهی بازی را حساب شده میبندد جای شکرش باقی است!
مطمئناً این مطلب کوباندن بازی بزرگی مثل GTA V نیست. GTA V یکی از برترین بازیهای خلق شده تا به امروز است که توانسته رکوردهای جدیدی را به ثبت برساند. گیمپلی این بازی به همراه دزدیهای فوقالعادهاش مطمئناً فرسنگها از GTA IV فاصله دارد و بهتر از آن است. این بازی حتا داستاناش هم خوب است و ایرادهای بزرگی به آن وارد نیست و این تنها مقایسهای بین داستان این بازی و نسخهی قبلی خود بود تا ببینیم آیا GTA V در داستان هم پیشرفتی داشته است یا خیر و در این مقاله با چندین دلیل سعی شد تا اثبات بشود داستان GTA V نتوانسته پیشرفت قابل توجهی داشته باشد. البته این مطلب یک حقیقت نیست و یک نظر شخصی است. این نظر شخصی هم برای افراد میتواند متفاوت باشد.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
ممنون بابت زحمت یونس بهرامی عزیز برای مقاله ارزشمندی که نوشته
من از هم پست یونس رو بهانه ای میکنم برای نوشتن نظر خودم در مورد فضا سازی این سری که البته من ر و یاد روز های گذشته فعالیتم در این سایت هم می اندازه.
در سال ۲۰۰۸ نسخه ی چهارم از سری اصلی GTA ،عرضه شد .عنوانی که از لحاظ موفقیت در جذب منتقدان و فروش نسخه های قبلی را رد کرد.در این نسخه با یک محیط و فضای خشن تر و مردان تری طرف هستیم. یک کاراکتر اروپایی و مهاجر(یک مبارز انقلابی) که برای کسب کار و زندگی خواهی به آمریکا آمده است و در طول بازی ماموریت های جدی تری را به انجام می رساند. چیزی که در عنوان قبلی از عمق کمتری برخوردار بود.شاید همین جدی گرفتن راک استار باعث شد تا این نسخه به اندازه ی قسمت قبلی جذاب و مفرح نباشد. او یک سرباز سابق ۳۰ ساله است که برای فرار از گذشتهٔ تلخ و در جستجوی «رویای امریکایی» به شهر آزادی آمده است. او توسط پسر عمویش، رومن بلیک، به آمدن به امریکا ترغیب شده، کسی که در نامه هایش به نیکو ادعا داشت که زندگی عالی با زنهای زیبا، ماشینهای آخرین مدل و پول بسیار در امریکا دارد. اما بعداً مشخص میشود که تمام اینها دروغی بیش نبوده است، رومن فقط یک آژانس تاکسی تلفنی در حال ورشکستگی دارد، مبلغ زیادی بدهی بالا آورده و تمام خلافکاران شهر برای سر او جایزه گذاشتهاند. در واقع رومن با آگاهی از گذشته وحشتناک پسر عمویش، با این امید که نیکو او را از دست طلبکارانش نجات دهد، یا حتی دروغ او را به واقعیت تبدیل کند، وی را به امریکا کشانده است.همان جور که مشاهده می کنیم شخصیت نیکو بسیار جدی و پیچیده تر از کارل جانسون شخصیت پردازی شده است.اما واقعاً چرا نیکو با آن شخصیت پردازی فوق العاده اش به پای سی جی که بسیار ساده تر پرداخته شده نمی رسد؟
درحال حاضر مهم ترین اخبار در وادی هنر هشتم مربوط به آخرین نسخه از این سری تحت نام GTA 5 است،عنوانی که به دلیل شلوغ کاری ها و خرج های زیاد سازندگان خیلی ها از موفقیت این بازی از ابتدا تضمین شده بود .راک استار انگار دوباره فهمیده است که یک بازی ساز است و وظیفه آن سرگرم کردن مخاطب است نه تعریف کردن قصه.برای آموزش آماده سازی ماموریت از ماموریتهای کوچک (mini heists) شروع می شود. بازیکنان باید وسایل نقلیه ,لباسها , ماسکها,و وسیله نقلیه فرار را فراهم کنند. این سرقتها آماده سازی سرقت بزرگتری هستند که باید بی نقص اجرا شود. این عملیاتها نیازمند افراد متخصص می باشد .حتماً مانند خود من باخواندن پاراگراف آخر هیجان زده شدید!درست است این جادوی راک استار است که در سان آندریاس هم از آن استفاده کرد.یعنی آن چیزی که مردم در رویای خودشان می خوانند.واضح است که بسیاری از مردم دوست دارند که با ماشین آخرین مدل در اتوبان ها ی بزرگ با تمام سرعت بدون دخالت پلیس رانندگی کنند،یا به شکار بپردازند و حتی از بانک سرفت کنند(این آخرین را انصافاً خودم در واقعیت دوست ندارم!!!)یا حتی به غمار کردن بپردازند با دوستشان در شهر به گردش بپردازند و ده ها کار دیگر که زندگی مدرن به این آسانی ها اجا اش را نمی دهد.اما می توانید در این بازی آن را انجام دهید.
شخصیت کارل جانسون نیز به دلیل دیالوگ های طنز خود و نگاه امید وارانه ی خود به هر جنبه و یا هدفی که دارد به نظر من نسبت به نیکو بلیک که شخصیت جدی تری دارد(البته این شخصیت یکی از بهترین شخصیته ای تاریخ هنر هشتم است) مخاطب را بیشتر تحت تاثیر قرار خواهد داد،و بعضی از ویژگیهای شخصیتی را نیز از زمان جنگ با خود همراه دارد؛ او همراهانش را بخاطر اینکه در شرایط خطرناک همه چیز را به بازی می گیرند، سرزنش می کند. بزرگترین ضعف نیکو این است که قادر نیست گذشته را فراموش کند-و همین ضعف، زمانی که تصمیم می گیرد کسانی که در جنگ به او و گروهشان خیانت کردهاند را پیدا کند، بارها به ضررش تمام میشود. نیکو چندین بار بخاطر ضعفی که دارد از سوی دوستانش، مخصوصا رومن مورد انتقاد قرار می گیرد. علاوه بر آن نیکو عقیده دارد یکی از اصلیترین دلایلی که او را به امریکا کشانده، فراموش کردن و خاتمه دادن به خاطرات گذشتهاش از جنگ است. نیکو با مواد مخدر میانه ای ندارد-او پیشنهاد جیکاب را برای کشیدن حشیش رد می کند، همچنین گهگاه تنفر خود را از مواد مخدری که معامله می کردند، اعلام می کند.
به نظر من چیزی که یک بازی رو منحصر به فرد می کنه توانایی درگیر کردن مخاطب با فضای بازی، فضای بازی شامل داستان،گیم پلی بازی میشه ،این دو عنصر تاثیر بسیار بیشتری نسبت به دوعنصر دیگر دارند.
یک فضا سازی خوب می تواند بسیار ساده مطرح شود،مثلا می تواند یک دنیای اوپن ورد بسیار ساده(منظور این است که هیچ کار ما فوق بشری در آن صورت نمی گیرد) اما نوآورانه،بزرگ . با امکانات زیاد میتواند با داستانی زیبا بازی کننده را برای ساعت های زیادی در پای کنسول یا رایانه ی شخصی خود نگه دارد.
برای مثال می تونم به سری فوق العاده ی “جی تی ای” اشاره کنم که سازندگان آن بدون طمع پول پس ازیک مدت مشخصی تجربه ی منحصر به فردی در طی یک دنیای باز به ارمغان می آورند و هنر هشتم را یک به یک بالا می برند. در میان این سری نیز به نظر من “سان اندریاس” موفق تر از دیگر بازی ها در ارائه ی یک تجربه ی منحصر بوده است که می فکر می کنم در سال ۲۰۱۳ با نسخه ی پنجم این گیرایی دوباره تاثیر خود را خواهد گذاشت.
خودم “سان اندریاس” موفق ترین بازی در مورد جذب مخاطب و ارائه ی یک تجربه ی منحصر به فرد بوده است.
شخصیت های مناسب،نوآوری،گیم پلی واقعا دنیای بازی و داستان گیرا این مجموعه را از دیگر عناوین بازی های رایانه ای جدا کرده است.
شایان کرمی
:۱۵:
مقاله من خوندم جالب بود اینکه داستان نسخه چهارم بهتره یا پنچم تصمیم سختیه ولی ضعف هایی که گرفتین زیاد صحیح نبود مثلا درباره تصمیم گیری ها انتخابی با فرانکلین میتونستیم تصمیم بگیریم اون عکاس سلبیرتی ها رو بکشیم یا نکشیم تو قالب گیمپلی هم بود مثل کسایی که از یک نفر دزدی میکردن میشد دنبالشون بریم پول رو پس بدیم یا برای خودمون برداریم.
داستان gta v بیشتر به قالب گیملی اجرا میشدش تا کات سنس ها برای بیشتر فهمیدن باید بیشتر گشت..
در کل gta v نکته مثبت داستانیش اجرای دو شخصیت فوق العاده قوی ترور و مایکل بود که شما با تارو پود این دو شخصیت اشنا میشید عملا gta v شما رو در چند راهی میذاره دیوانه بازی های ترور بدبختی های مایکل پولدار. فرانکلین شخصیت اصلی نبود و ازش توقع هم نمیرفت قبل انتشار بازی هم قرار بوده فقط مایکل main character باشه ولی برای بالانس کردن داستان و گیمپلی فرانکلین اضافه شدش
فرانکلین شخصیت اصلیِ و باید بهش پرداخته بشه. همونقدر که به ترور و مایکل پرداخته شد. وقتی میآرن تو داستان دیگه دلیل نمیشه به امون خدا ولاش کنن. اصلاً نقش گیمپلیای فرانکلین خودش یه اشکال بود.
درباره تصمیمگیریها؛ این تصمیمگیریهایی که GTA V داشت خیلی ساده بود. شما یه مقایسه با تصمیمگیریهای GTA IV انجام بدی بهتر متوجه میشی و اینکه GTA IV تصمیمگیریهاش تو روند داستانی بازی تاثیرگذارن ولی همچنین موضوعی درباره V صدق نمیکنه.
با تشکر
از نظره من داستان هر ۲ عنوان خوب بود ولی هیچ کدوم خیلی فوق العاده نبود , برا من روایته داستان و شخصیت پردازی قوی خیلی مهمه و به شخصه شخصیت پردازی و روایت داستانی GTA V رو خیلی بیشتر دوست داشتم
GTA: San Andreas یک چیز دیگه بود شاید در داستان سرای بهتر از IV نبود(هنوز GTA V را دقیق بازی نکردم)اما در گیم پلی بین سری بازی جی تی ای :۱۵: GTA: San Andreas بهترینش بود بنظرم.
عجب بازی خنده داری بود با فامیل یا برادرم در کنسول افسانه ای :۱۵: میزدیم بازیش میکردم فقط جهت شادی و صفا :۲۵: .چیزی که در حال حاضر نایاب شده.
با اینکه مقاله بابت اسپویل بالای داستانی GTA V نخوندم اما تشکر بابت زحمتی که کشیدید
در مورد داستان، خب طبیعیه وقتی بازی یک شخصیت داره شما به راحتی میتونید روی داستان اون فرد کار کنید! من به شخصه واقعا عاشق داستان و شخصیت نیکو بودم! واقعا کارشده بود روی گذشته ش و… برگردم خونه مفصل توضیح میدم :۲۴:
اما خب اینم در نظر بگیرید GTA 5 سه شخصیت “قابل بازی” و ” کاملا مربوط به هم” داشت! طبیعیه نمیتونه داستان و شخصیت پردازی فردی مثل نیکو و تامی یا کارل و… داشته باشه بازی… به نظرم از این پتانسیل سه شخصیت بازی کاملا استفاده شده، چه در داستان و چه در گیم پلی. مثلا زندگی،شخصی مایکل واقعا عالی بود! به چه زیبایی مشکلات زن وشوهری مشکلات دخترهای نوجوان و پسر های الان غرب رو به تصویر کشید( با یک طنز زیبا ) ! درباره گذشته ی مایکل در حد لازم میدونیم به نظرم نیاز نبود مثل نیکو کاملا از گذشته ش خبر داشته باشیم چون در روند بازی نیازی بهش نیست! چون تنها شخصیت بازی مایکل نیست… و شخصیت ترور! عالی بود! چه عیبی داشت؟ من میگم داستان این بازی نباید با gta4 مقایسه بشه… پایان بازی هم بهترین شکل بود!
الان داخل ماشینم نمیتونم توضیح بدم
ببینید مقایسه اینطوری به نظرم درست نیست. در واقع مثل این میمونه بگیم چون مثلاً شرکت X از شرکت Y تجربهی کمتری داره نمیتونیم بگیم پس شرکت Y بازیاش بهتره، چون که اون تجربه بیشتری تو بازیسازی داشته. (امیدوارم مننظور رو رسونده باشم.)
این هم یه طورایی مثل مثال بالاست. نمیتونیم بگیم چون حالا بازی ۳ تا شخصیت داره پس طبیعی هست نتونه دوباره شخصیت خوب پردازش شدهای مثل نیکو رو تحویل بده.
و اما درباره اون قسمت که گفتید زندگی شخصی مایکل، خوب این رو قبول دارم حاجی. من با همهی داستان بازی مشکل ندارم! قفط با قسمتهایی که تو مقاله اشاره کردم مشکل دارم. وگرنه اون زندگی شخصی که تو لِوِل خیلی خوبی بود.
درباره گذشته شخصیتها هم اشاره شد که گذشتهی مایکل و ترور در سطح راضیکنندهای قرار داره ولی مال فرانکلین نه!
قبل از اینکه در این مورد توضیح بدم نیاز میبینیم یه مثال دیگه بزنم. شما وقتی یه رفیق دارید مطمئناً وقتی از کس و کار و گذشتهش تا جای معقولی خبردار میشید بیشتر باش ارتباط برقرار میکنید. (شرمنده! مثال بهتر به ذهنم نرسید.)
همونطور که گفتم فرانکلین بیشتر نقش گیمپلیای داره تا داستانی. از اواسط بازی که کلاً فراموش میشه و رابطهش با یه شخصیت فرعی مثل لامار از یه شخصیت اصلی خیلی بهتره. در صورتی که میتونستن اون وقتی که خرج رابطهی لامار و فرانکلین کردن صرف رابطهی ترور و فرانکلین کنن که عین دو تا غریبهن.
درباره ترور هم که تو مقاله بهش اشارهای نشد. من باش مشکلی نداشتم. انصافاً شخصیت متفاوتی برای این سری بود.
درباره پایان بازی هم تو مقاله توضیح دادم. واقعاً شلخته بود و خیلی یهویی اتفاق افتاد. یه طورایی فقط میخواستن پرونده بازی رو ببندن بره.
مطلب خوبی بود
چیزی که هست که نمیشه گفت داستان gta v بد بود.. در اصل مقایسه بین بهتر و بهترینه که طبیعتا بهترین برتر حساب میشه .درکل gta v هم عنوانی عالی بود از همه نظر و استاندارد های لازم رو داشت و به جایگاهی که باید میرسید رسید این دوستانی که به داستان بازی ایراد میگیرن یکم دارن کم لطفی میکنن . درسته داستان نسخه چهارم بهتر بود ولی همونطور که گفتم مقایسه بین بهتر و بهترینه نه اینکه کلا بگیم نسخه پنجم از لحاظ داستانی پوچ بود ………..ممنون
بنده هم تو قسمت آخر مقاله این نکته رو گفتم که این بازی حتا داستاناش هم خوبه و ایرد خیلی بزرگی بهش وارد نیست. منتها در مقایسه با نسخه قبلی خودش ضعیفِ. به قول شما همون مقایسهی بهتر و بهترینه (بهتر بگیم میشه خوب و خوبتر.)
فرزاد جان ، برای مثال v شوک داستانی ، صحنه های غمگین و… اصلا نداشت و در مقایسه با سن آندریاس و… ضعیف ترین داستان رو v داشت
یونس عزیز من منظورم کامنت دوستان بود که ایراد گرفته بودن از بخش داستانی .فرمایش شما کاملا متین بود
تشکر فراوان :۱۵: :۱۵: :۱۵:
هرچند GTA V بازی بی نظیر و فک برندازی بود و در اواخر نسل ۷ با گیمپلی و گرافیک خارق العاده و بخش انلاینی که میلیون ها نفرو از کارو زندگی انداخت طوفان به راه انداخت و رکورد های زیادی رو جابجا کرد
و استاندارد های سبک open world کیلومتر ها به جلو برد
ولی هرگز نتونست اون حس وحالی که بازی کردن GTA IV و اسب سواری با ججتان مارستون
جان مارستون بود به من بده
ببخشید
مطلب خوبی بود و مرسی اما من با این بخش “با این حال، رابطهی بین ترور و مایکل مثل یک فیلم سینمایی است و ایرادی به آن وارد نیست. ولی رابطهی بین ترور و فرانکلین شبیه به دو فردِ غریبه است. آنها صحبت زیادی در طول بازی ندارند در صورتی که رابطهی فرانکلین با یک شخصیت فرعی مانند «لامار» از رابطهی بین دو شخصیت اصلی بهتر شکل میگیرد!” مشکل داشتم. آره رابطه ی فرانکلین با مایکل شروعش بد پرداخت شده ولی رابطش با ترور درست ترین حالتی که میتونست رو داشت. در کل بگم این بازی بدون داستانش برام چیزی نداشت. به محض این که داستانش رو تموم کردم دیگه کشش ول گشتن توی شهرشو نداشتم.
بازم مرسی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سال نوی همه مبارک باشه.
تشکر. نظر شما هم محترمِ.
هر چند رابطهی مایکل و فرانکلین اولش جالب نبود ولی در ادامه خیلی بهتر شد. یه طورایی مایکل براش نقش پدری رو داشت و بعد جدا از آشنایی مضحکشون دیگه روابطشون خوب بود.
اما رابطهی بین فرانکلین و ترور، برای اینکه بدونید چقدر رابطهی بین ترور و فرانکلین ضعیف بود و بیشتر شبیه دو فرد غریبه بودن، بهتره رابطهی بین مایکل و ترور رو با فرانکلین مقایسه کنین! البته قبول دارم مایکل دوستِ چندین سالهی ترور بود و طبیعی بود که رابطهشون خیلی بهتر باشه ولی میتونستن رابطهی بین فرانکلین و ترور رو هم به مرور زمان بهتر کنن. نه اینکه دیگه از اواسط بازی فقط بیشتر شاهد صحبت و روابط بین ترور و مایکل باشیم و فرانکلین به فراموشی سپرده بشه.
عیدتون هم مبارک…
راستش رو بخواین میخوام نظر بدم اما ۲ ساله گذشته و من هنوز gta v رو بازی نکردم متاسفانه فقط هم یه دلیل داره و اون هم علا قه ی شدید راکستار به pc هست
با تشکر فراوان از یونس بهرامی، مقاله ی خیلی خوبی بود :۱۵:
کلا تنها نقطه ضعف Gta v همین داستان پردازی و عمق نداشتنش بود که باعث شد از برخی سایتهای معتبر نمره ی ۹ بگیره، همونطور که در مقاله بهش اشاره شده، در نسخه ی IV داستان بهتری رو شاهد بودیم
عمق نداشت :۲۳:
نه منظورم رو اشتباه فهمیدی، میتونست با خلق صحنه های جالب و به یاد ماندنی و داستانی کمی احساسی تر خیلی بهتر بشه
احساس چیه باو؟
تو دلمون مونده بود یه بازی بیاد بزنیم دکوپوز این بانک و مردمو پلیسو سهام دارو دلال رو دربیاریم! :۲۴:
که خوشبختانه به بهترین شکل ممکن برطرف شد :۲۴:
همون صحنه ی ترکیدن خانه ی برادران اونیل کافی بود :۲۴:
ای گفتی من عاشق اون صحنه بودم :۲۴: