پر از خالی | بررسی دنیای حال در Assassin’s Creed
– شِی نشون دادی خیلی هم بیخاصیت نیستی.
– حالا که گفتی بیخاصیت، اینکلهپوکا دیگه به این کشتی نیاز ندارن.
– چی؟! این تیکه آشغالو میگی؟
شی با نگاهش کشتی انگلیسی را برانداز میکند. سربازان کشتی هیچ شانسی برای زنده ماندن جلوی سه اسسین کارآزموده نداشتند. خدمه هم اگر بخواهند میتوانند سرنوشت سربازان را انتخاب کنند و جسدشان خوراک کوسهها شود اما ترجیح میدهند به ناخدای جدید محلق شوند. هرچه باشد این ناخدای جدید همین الآن ثابت کرد بهتر میتواند از جانشان محافظت کند.
– کشتی خودمه. مال منه مگه نه!؟
– آره یه تیکه آشغال واسه خودت!
نیشزدنهای تمامنشندی لویی با آن صدای زمخت مثل صدای کندوی زنبور در گوش شِی پیچیده و او را آزردهخاطر میکند.
لویی با اینکه ۳۵ ساله است اما ده سالی بیشتر نشان میدهد. صورت کشیده و خطوط عمیق حزن و لبخند و لبهای سیاه و دماغ گوشتی عقابی در چهرهی او ترکیب مضحک و متناقضی ایجاد کرده است که هم خشن و هم معصوم به نظر میرسد. اینجا و آنجا روی صورتش خالهایی دیده میشود که به مسنتر نشان دادنش کمک میکند. از آن آدمهایی است که بساط غرولندش همیشه به راه است و مدام سعی میکند با حرفهای فیلسوفانه به بقیه ثابت کند چند پیراهن بیشتر از آنها پاره کرده و به چم و خم کار مسلطتر است. هرچه باشد برای خودش یک شوالیه است. البته پدر خودش این مقام را به او اعطا کرده اما به هر حال یک شوالیه یک شوالیه است! صدای سومی با صلابتی خاص در گوش شی شنیده میشود.
– کاپیتان آماده ایم یا نه؟
– البته رفیق
شی و لیام از کودکی همدیگر را میشناسند. اگر شی اکنون در اینجا در بالای اقیانوس اطلس شمالی کشتیهای انگلیسی را میقاپد، باید دلیلش را از لیام پرسید. پدرانشان روی یک کشتی انگلیسی برای تاجر ثروتمندی کارگری میکردند و با وجود کار طاقتفرسا، نکبت و فقر از سر و کولشان بالا میرفت. برعکس لویی، لیام از آن دسته آدمهایی است که به جای نالهکردن تلاش میکند از فرصت برای راست و ریس کردن اوضاع استفاده کند. حرف زور توی کتش نمیرود و با کلهشقی حقش را پس میگیرد. پیشبینی به دردسر افتادن برای چنین آدمی ساده است. هنوز پشت لبش سبز نشده بود که برای دفاع از خودش مجبور شد کسی را به قتل برساند و تاوانش را با مرگ پدرش پس داد. پسری به زیرکی و چالاکی او که نه ابایی از به دردسرافتادن دارد و نه چیزی برای از دست دادن، او حکم الماس را برای فرقهی اسسین دارد. هم شی و هم لویی از طریق او وارد این بازی شدهاند. اندام ورزیده و صورت گرد و باطمانینهی لیام که چشمان آبیرنگش را مثل دو یاقوت کبود در خود محاصره کرده، ثابت میکند که او مرد روزهای سخت است.
– وضع کشتی خرابه. اما هنوزم رو آب وایساده، به علاوه این که اسمشم یه برتری به حساب میاد.
لویی طبیعتا فقط میتواند نظر منفی داشته باشد و نیمهی خالی لیوان را ببیند.
– موریگان؟ همون فرشتهی ملکهای که گند زد به وضع مرلین دانا؟ اوه اوه… شی چقدر این اسم واسه تو مناسب به نظر میاد!
لیام که اصلیت ایرلندی دارد، میتواند بهتر از لویی فرانسوی اسطورهی ملتش را توصیف کند.
– موریگان یه الههی دیرینه است. ملکهی جنگ و تاریکی که روح سربازای کشتهشده رو تسخیر میکرد. قطعا این اسم ایدهآله.
لویی اینبار مخالفتی نمیکند. یا حداقل چیزی بروز نمیدهد.
برای مدت کوتاهی، این تنها صدای شکافتن آب توسط بدنهی موریگان است که سکوت حاکم بر عرشه را میشکند. روبرو و در فاصلهی ۵۰۰ متری، کشتی دیگری لنگر انداخته که دکلهایش از دکلهای موریگان بلندتر است. این ژخفو، کشتی لویی است. گویا چند کشتی دیگر از راست به کشتی فرانسوی نزدیک میشوند. در دوربین پنج قایق بادبانی و یک کشتی کوچک و پشت آنها یک فریگت دیده میشود که پرچم انگلستان بر فراز دکل غولآسای آن با باد میرقصد. گریزی نیست. موریگان باید همین حالا هرچه در چنته دارد رو کند. خوشبختانه خدمهی ژخفو هرجوری که هست موفق میشوند فریگت دشمن را غرق کنند اما کشتی به شدت آسیب دیده است. روی عرشهی موریگان، در میان هیاهوی گلولههای توپ، لویی ماتم گرفته و فغان و لابههای او شنیده میشود. دو توپ آتشین در جلوی موریگان برای نابودی بادبانها و متوقف کردن کشتیها و شش توپ عادی در طرفین برای غرق کردن آنها تعبیه شده است. ژخفو نزدیک است که غرق شود اما شی و خدمهاش به سرعت دشمنان را یکی پس از دیگری از صحنه به در میکنند. بار دیگر سکوت و آرامش پهنهی دریا را محصور میکند.
این توصیفی است از پیشدرآمد Assassin’s Creed Rogue که به نظرم ایرادگرفتن به آن کار سادهای نیست. شخصیتپردازی بازی بادقت کافی انجام شده و چهره، صداگذاری و دیالوگهای شی، لیام و لویی طوری صورت گرفته است که ارتباط برقرار کردن با آنها را تسهیل میکند. به همین شکل با داستانی گیرا و جذاب روبرو هستیم که هیچ جوری نمیتوان با حدس و گمان پتهی آن را روی آب ریخت. وقتی پیشدرآمد بازی با دورنمای زیبایی از دو کشتی در کنار هم تمام میشود، خودم را میبینم که محکم به صندلی رایانه چسبیدهام و شش دانگ حواسم جمع بازی است. آماده میشوم که تجربهی Black Flag را – جان سالم به در بردن از طوفانهای دریایی، شکار نهنگ قاتل، غارت کشتیهای غولپیکر و ارتقای کشتی خود را – اینبار با شی کورمک زنده کنم و برایم تفهیم هم شده است که ناظر داستان بهتری خواهم بود، که ناگهان همهی آن التهاب و هیجان در من میخشکد.
از منبع نامعلومی صدای زنی به گوش میرسد. ناگهان، خودم را میبینم که دراز کشیده ام و زنی که صدایش را شنیده بودم بالای سرم ایستاده است. زن تیرهپوست و لاغراندامی است با موهای مشکی مجعد و کوتاه که آن را بسته و طرهای را در سمت چپ پیشانیاش ریخته است. اول با آرامش از من عذرخواهی میکند اما بلافاصله ابروهای کشیدهاش را بالا میاندازد و با قیل و داد راه انداختن سعی میکند برایم توضیح دهد چه اتفاقی افتاده است. حالا حرکات دلقکوار عجیبی نیز از او سر میزند و مرا که مات و مهبوت آنجا نشسته و لام تا کام حرف نمیزنم، بخاطر شیوع ویروس کامپیوتری در سیستمهای ابسترگو سرزنش میکند. انگار که به تماشای نمایش سیرک رفته باشم. این خانم با لباس قهوهایرنگ و حرکات عجیب خود، نقش میمون سیرک را با ظرافت تمام بازی کرده بود.
یکی از آماتورترین صحنهسازی هایی بود که تابحال در یک بازی رایانهای شاهد آن بودهام. دوست دارم به سرعت به انیموس برگردم و با شی کورمک یکصدا شوم اما چارهای نیست. باید دندان روی جگر گذاشته و از این وادی بی آب و علف عبور کنم. حالا دیگر چندان تفاوتی هم ندارد. آن عشق و هیجانی که به من غالب شده بود دیگر فروکشیده است. مثل کودکی که با تشرزدن بالای سرش او را از رویای ناز بیدار کنند، من هم دیگر حال و هوای اقیانوس اطلس، غرزدنهای لوییس و چهرهی امیدبخش لیام از خاطرم گریخته است. همهی اینها را مدیون یوبیسافت و ایدهی انیموس هستم!
به نظرم دنیای حال در Assassin’s Creed صرف نظر از اینکه بسیار گنگ و بیمحتواست، به شدت روی ارتباط عاطفی برقرار کردن با داستان و شخصیتها اثر منفی گذاشته است. یوبیسافت با یک ایدهی کلی برای پیوندزدن دنیای حال و گذشته، انیموس را ساخت اما هرگز نتوانست آن را تکمیل کند. البته اول فکر نمیکردیم کار به اینجا کشیده شود. یعنی وقتی دزموند مایلز در انیموس زندگی الطایر و اتزیو را مرور میکرد، بعد بلند میشد و احساس میکرد تواناییهای آنها را یادگرفته است بدون آنکه خودش چیزی را تجربه کرده باشد، فکر میکردیم بازی خیلی زود از گذشته به دنیای حال منتقل شود و ماجراجویی های دزموند را به عنوان یک اسسین کارآزموده دنبال کند. اما یوبیسافت نه چنین چیزی را در بازی پیاده کرد نه قصد آن را داشت. آنها فقط میخواستند پیشبینی پایان دنیا در ۲۰۱۲ را به فرقهی تمپلارها و اسسینها ربط دهند که به نظرم، خانه را روی آب ساخته بودند. زیرا ماهیت اصلی چیزی به نام اسسین و تمپلار، تنها در قسمت اول سری دیده شده است و بعد از آن، با ابداعات ذهن سازندگان مواجه هستیم که دیگر معلوم نیست اسسین چیست و تمپلار کیست و هر کدام دنبال چه هدف و چه آرمانی است. یوبیسافت تکههای پازل را اینطور کنار هم چید تا با ایدهی حفظ دنیا در ۲۰۱۲ جور دربیاید، با پذیرش این خطر که همه چیز ممکن است پوچ و مبهم شود. خب آنها کار را تمام کردند، آنها لوسی را کشتند، دزموند را هم کشتند تا دنیا نجات پیدا کند. حالا دیگر چیزی نمانده که به آن چنگ بیاندازند.
آنها انیموس را ساختند، جزئی از بازی کردند و حالا دیگر نمیتوانند این دندان کرم خورده را بکشند. برای من انیموس یک معنای واقعی در این سری بیشتر نداشته است؛ سرکوب هیجان و حس واقعپنداری اصل بازی که در گذشته اتفاق میافتد. از ابتدا ترجیح میدادم خودم را مستقیما به جای الطایر، اتزیو، شی و بقیه تصور کنم تا در لباس دزموند باشم، حالا که دیگر جای دزموند را این نوباوگان تازه از راه رسیدهای گرفتهاند که به لطف دید اول شخص جدید، اصلا معلوم نیست که و چه هستند. شخصیتهای دنیای واقعی اسسین، به سان مترسکهای مزرعهاند که مگر کلاغها بتوانند از آنها تاثیر بپذیرند. دنیای حال بازی، پر از خالی است.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
من تا black flag تموم کردم ولی unity و roguer رو بازی نکردم
چیزی از دست ندادی
خیلی ممنون از شما به خاطر این مقاله ی عالی.
انصافا من هیچ وقت فسلفه ی وجود این انیموس رو درک نکردم… گرچه باز تو شماره های قبلی خیلی قابل تحمل تر بود. مخصوصا نسخه ی دوم با سکو بازی هایی که تو زمان حال داشت یه کم به بازی جذابیت می بخشید. اما دقیقا با اول شخص شدن بازی اون یه ذره جذابیت هم از دست رفت.
البته من روگ رو بازی نکردم اما مثلا بلک فلگ (که برای من خیلی بازی قابل احترامیه) تو زمان حال خیلی ضعیف بود. کل بازی خلاصه می شد به رفتن از نقطه ی A تا B و شنیدن صحبت های یه نفر۱
شاید بعضیا بگن با حذف انیموس به ریشه های بازی صدمه بخوره و دیگه نشه اسم بازی رو AC گذاشت. ولی چرا باید اصرار به نگه داشتن یه چیز مسخره داشته باشیم؟ فقط برای این که نسخه های قبلی این شکلی بودن؟!
بالا تر اشاره کردم…
آنیموس به هیچ وجه چیز مسخره ای نیست…
خودت داری میگی تو شماره های قبلی قابل تحمل تر بود…خب چرا؟؟
چون بهتر بهش پرداخته بودن…
تصور کن ایده آنیموس و کلا داستان اسسینز کرید رو بدن دست کوجیما!یا سم لیک!
حالا خودت دیگه تصور کن از توش چی در میاد!
آره بازم میگم تو نسخه های قبلی خیلی قابل تحمل تر بود، ولی بازم نبودنش بهتر از بودنش بود!
در کل باور کن این ایده ی زمان حال رو به دست هر کسی بدن باز نمیتونن بازی رو به جذابیت زمان گذشته بکنن. چون واقعا این ایده به هیچ وجه اندازه ی زمان گذشته پتانسیل نداره. خب چرا همون قدر فکر و انرژی که میخوان صرف زمان حال بکنن رو به گذشته که خیلی محبوب تره اختصاص ندن؟
پس به نظرم به جای بهبودش کلا بزنن حذفش کنن بهتر باشه!
خب قرار هم نیست به جذابیت بخش گذشته بازی باشه!
گیمر بیشتر زمان بازی رو در قسمت تاریخی میگذرونه…داستان اصلی اونجا روایت میشه…اساس گیم پلی بازی اونجا جریان داره و…
بخش مدرن همیشه یه بخش جانبی بوده و هست…
بخشی که قراره داستان گذشته رو با حال پیوند بزنه و بگه این ماجرا تا الان ادامه داره…
همچنین دلیل بودن ما در اون برهه تاریخی از نگاه بازی هست…همون قضیه سفر در زمان مدل اسسینز کریدیش!
هیچوقت گیمر ها انتظار یه گیم پلی غنی یا مدت زمان زیاد از این بخش نداشتن…
این بخش در واقع بیش از گیم پلی محور بودن داستان محوره…
به همین خاطر از نظر من میشه با یه پرداخت بهتر این قسمت رو در کنار بخش اصلی بازی نگه داشت تا هم اصالت داستان به هم نخوره هم حتی به جذابیت بازی اضافه بشه.همونطوری که در نسخه های اولیه این قسمت نه آزارمون میداد نه هیچوقت یک بخش اصلی بود که بخواد روی بازی اثر گذار باشه…اما نقش خودشو توی پرداخت بهتر داستان ایفا میکرد.
حالا اینجا سلیقه و نظر شخصی هم وجود داره که دیگه اون بحثش جداست!
“اصالت داستان” !
موضوع دقیقا همین جاست. شما فرض کن این بخش تو کل سری AC وجود نداشت. واقعا لطمه ای به داستان بازی می خورد؟ یا مثلا یه نفر از شما بپرسه داستان سری AC رو براش تعریف کنی، شما میای میگی “یه نفر هست به اسم دزموند مایلز که تحت دستگاهی به اسم انیموس میره گذشته و …” یا درباره ی داستان اتزیو و الطیر صحبت می کنی؟
در قسمت های اولیه هم کی میگی این بخش آزارمون نمی داد رو اصلا قبول ندارم. همون موقع هم با این که زمان حال خیلی بهتر از نسخه های اخیر بود بازم یه چیز اضافی و اعصاب خوردکن بود. این تجربه رو فکر کنم هممون داشتیم که زمانی که محو داستان بازی شده بودیم و اشتیاق به ادامش داشتیم یهو بازی وارد زمان حال می شد و یه ضد حال بزرگ می خوردیم و دعا می کردیم بازی دوباره برگرده به زمان گذشته!
در رابطه با خط آخرت هم والا من وقتی کامنت میدم صرفا سلیقه و نظر شخصیم رو بیان میکنم! نه قانونی وضع می کنم نه هیچی! :۲۴:
نه!میدونم نظر شخصیتو میگی!منظورم اینکه ممکنه نظر من با نظر شمامتفاوت باشه و حالا هر چقدر هم که صحبت کنیم نظر شمااونه و نظر من این! :۲۴:
و گرنه منم نه میتونم و نه در مقامی هستم که قانون وضع کنم!
در مورد اینکه اگر کسی از من بخواد داستان سری رو واسش تعریف کنم خب اولا ازش عذر خواهی میکم چون نمیشه داستان به این عظیمی رو واسه کسی همینطوری تعریف کرد! :۲۴:
بعد از اون بهش میگم “اگه بخوام یه طرح کلی از داستان بهت ارائه بدم میگم سری جنگ نامتناهی اسسین ها و تمپلار هارو در دوره های مختلف تاریخی روایت میکنه که تا “الان” هم ادامه داره!”
بله همینطور که ملاحضه میفرمایید بخش زمان حال اینجا هم مطرحه و تئوری داستانی سری طوری هست که نمیشه حذفش کرد!مث یونیتی میشه کمرنگش کرد ولی نمیشه حذفش کرد!
در ثانی من فک میکنم میشه داستان جذابی در این بخش روایت کرد و چه احتیاجی به حذفش هست؟
اون محو شدن در داستان هم برای خودم پیش اومده ولی به قدری که شما میگی ورود به زمان حال برام ضدحال نبوده(بیا! نظر شخصی اینجارو میگم! :۲۴: )
تازه اگه ضد حالی هم بوده باز هم اشتباه در چینش لحظات داستانی بوده و نه مشکل در ماهیت بخش مدرن!
راستش فکر نکنم هیچ وقت بتونیم همدیگه رو متقاعد کنیم Assasins Fall جان!(اسمت رو نمیدونم)
از بحث باهات لذت بردم.
موفق و موید باشی :۲۴:
اسمم عرفانه دوست من!
هدف متقاعد کردن نیست!همین که نظرات همدیگرو شنیدیم و در موردش صحبت کردیم کافیه!حالا در پایان کسی هم متقاعد نشه مشکلی نیست!اتفاقا این نوع بحث هارو دوست دارم!
منم از بحث با شما لذت بردم!
شاد باشی! :۲۴:
Assassins Creed Unity رو من تموم کردم خوب بود.
خب این نظر شخصی آقای خرمی هست و برای بنده محترمه…
اما بشخصه نظر متفاوتی دارم…
خب! من هنوز روگ رو تجربه نکردم ولی از متن شما پیداست که واقعا صحنه انتقال بازی به دنیای مدرن حس و حال خوبی رو که داستان در حال ایجاد کردنش بوده نابود کرده…و من منکر این نمیشم…
اما به هیچ وجه این که گفتید زمان حال کلا چیز بدرد نخوری در سری هست رو قبول ندارم….
همینطور که قبلا هم گفتم یکی از نکات منحصر به فرد نسخه اول در زمان عرضه روایت داستان در دو بخش متفاوت مدرن و تاریخی بود که اتمسفر راز آلودی رو پیرامون تئوری های داستانی سری ایجاد کرده بود…بله!شاید محتوا پا به پای اتمسفر حرکت نکرده باشه و همون تعبیر “پر از خالی”شما براش صادق باشه اما به هیچ وجه نمیشه نقشش رو درمتمایز کردن اسسینز کرید با بازی های مشابه نادیده گرفت…
دستگاه آنیموس که شما به طور کلی ماهیت وجودش در سری رو زیر سوال بردید به عنوان سنگ بنای داستان پیچیده سری نقش مهمی رو ایفا میکنه و از نظر بنده یکی از بهترین ایده های داستانی تاریخ گیم هست…
اینکه بگیم آنیموس در بازی اصلا لازم نبوده کاملا حرف نادرستی هست چرا که اگر آنیموس در داستان نباشه چطور به اثر حاصل بگیم اسسینز کرید!
نه!از نظر بنده هیچ مشکلی نه در ماهیت بخش مدرن و نه در وجود دستگاه آنیموس نیست…
بلکه این کوتاهی نویسندگان سری هست که نتونستن به شایستگی از پتانسیل های این قسمت استفاده کنن به طوری که در مثالی که شما زدید نه تنها چیزی به داستان سری اضافه نکردند بلکه زیبایی بخش دیگر داستان رو هم کاستند…
در هر صورت این نظر شماست…
تشکر بابت مطلب!
به نظر من داستان انیموس تو نسخه ی سوم عملا باید تموم میشد…اما چون میخواستن سری رو ادامه بدن مجبور شد به شکلی نه خیلی جالب داستان ابسترگو و انیموس رو ادامه بدن و این باعث شده قضیه ی انیموس در حال حاضر واقعا بی مزه بشه…
منم همینو میگم علی جان!
صحبت من همون قسمت “نه خیلی جالب”هست…
آنیموس ایده فوق العاده پر پتانسیلیه…قسمت مدرن هم در صورت استفاده و چینش درست با قسمت های تاریخی نه تنها مثل مثال این متن ضربه ای به داستان نمیزنه بلکه غنای داستانی اثر رو افزایش میده…
اما چیزی که باعث میشه ما فکر کنیم این بخش کلا لازم نیست پرداخت نادرسته…یه همچین چینش ناشیانه ای که در متن اشاره شد ضعف در پرداخته نه ضعف در محتوا…
بنظر من سری برای رفع مشکلات اینچنینی احتیاج به نویسندگان خبره تری داره…کسی که بتونه داستان عظیم و پیچیده سری رو درست طرح ریزی کنه و در پرداخت اون هم استادانه عمل کنه…
چه میشد داستان Unity با گیمپلی Black Flag یک عنوان جدید رو تشکیل میدادند….
واقعا تو این نسخه های جدید زمان حال پوچ و بی محتواست
من اصلا طرفدار این ip نیستم ولی یه وقتایی ادم میره اون موسیقی های ac2 رو گوش میکنه با خودش میگه حیف این ip که …….
چند سالی بود دیگه کاری با این ip نداشتم ولی یونیتی رو خریدم و رو دیروز تموم کردم خیلی سعی داشتن بازی رو شبیه نسخه های اول رو دوم طراحی کنن اگر دچار انتشار زود هنگام نمیشد شاید میتونست در حد نسخه Brotherhood عمل کنه به نظر من اگر بدون ایراد فنی و باگ و این مشکلات منتشر میشد تا حدودی موفق عمل میکرد در هر صورت به نظر من بد نبود
این Rogue هم که تکرار مکررات. از نسخه bf لذت نبردم هیچ وقت. چون بازی یه چیز دیگه بود اما اسم assassins رو یدک میکشید شاید اگر کلمه Assassin’s Creed رو روش نمیزاشتن میشد ازش لذت برد
کلا این ip بعد از مرگ دزموند باید یه استراحت ۴..۵ ساله بهش میخورد تا دوباره یه شخصیت دیگه با یه داستانی در حد نسخه های اول خلق بشه و واقعا شخصیت و محوریت داستانش حول کلمه Assassin’s Creed. باشه نه اینکه فقط اسمشو یدک بکشه اما اینطور که دارن پیش میرن باید کلا دور این ip رو خط کشید و سراغ نسخه های جدیدش نرفت تا خاطرات نسخه های اول رو خراب نکنه
داستان این قسمت از بازی خیلی بهتر از قسمت های دیگه کار شده بود حداقلش اینه که اکر داستان رو قبلا از زبان کسی نشنیده باشید چند جا شما رو حیرت زده می کنه واقعا این قسمت می تونست یکی از بهترین بازی های این سری باشه ولی به نظرم باز هم عنوانی که ارزش تجربه کردن رو داره من که لذت بردم شی هم خیلی شخصیت پردازیش خوب بود یکی از نقاط مثبت بازی من که از بازی کردنش لذت بردم به همه پیشنهاد می کنم تجربش کنند
ممنون اقای خرمی بابت نقد
اره به خصوص اون زلزله ای که تو ۱۷۵۵ Lisbon اومده بود دقیقا بر اساس واقعیت تاریخی بود .. . ( برای اطمینان می تونید اینو تو گوگل سرچ کنید ۱۷۵۵ Lisbon earthquake ) و خیلی خوب تونستند از یه حادثه تاریخی برای پیشبرد داستانشون استفاده کنن
یونیتی رو الان چند ماهه تو سیستمم دارم ولی انگیزه ای ندارم ادامش بدم!همیشه به عشق اتمسفر شهرهای تاریخی همه ی نسحه ها رو تموم میکردم اما این نسخه دیگه واقعا کم آوردم!این سری دیگه کشش نداره…
همیشه هم بدترین قسمت های بازی های این سری زمان حالش بود..
ممنون از نویسنده ی عزیز واقعا عالی بود.
از black flag زیاد تعریف شنیده بودم.چند روز پیش تهیش کردم و تقریبا ۴۰ درصد بازیرو جلو رفتم.همون اساسین.همون هوش مصنوعی و داستان و انیموس و مضخرفات.بازیه تو هر نسخه تکرار میشه.حالا یا تو دریا یا تو جزیره یا شهریا هر جای دیگه.این سری باید تو شماره ۲ تموم میشد.
منم دور این بازیرو خط کشیدم و تا عمردارم دیگه سراغش نمیرم.صد رحمت به cod
__________________________________
با کل نوشته های نویسنده عزیز موافقم :۱۵:
خیلی وقته یه خط قرمز پررنگ دور این سری کشیدم.
مرسی :۱۵: