دیوانگی به وقت صبح | نقد و بررسی بازی Until Dawn
دیوانگی به وقت صبح
بیشتر اوقات با خود فکر میکنیم که چه چیزی ما را میترساند؟ چه چیزی باعث میشود تن مان بلرزد؟ چه چیزی مجبورمان میکند برای بقا بجنگیم؟ چه چیزی باعث میشود ضربان قلبمان تا مرز سکته بالا برود؟ همهی اینها پرسشهایی هستند که حداقل یک بار یا خیلی بیشتر در زندگیمان با آنها روبهرو شدهایم و شاید جوابهای شخصی و غیرشخصی زیادی برایشان داشتهایم. اما آنچه که مهم است، رسیدن به این جواب است که ترس واقعی ما در کجای این دنیا پنهان شده؟ این سوالی است که هر کس میتواند جواب آن را به سادگی بیابد. حال بیایید بر سر موضوع اصلیمان یعنی بازی «تا سپیدهدم» (Until Dawn) برویم. بازیای که میتوانید دو نوع متفاوت از ترس خود را ببینید و به سادگی حس کنید. بازییای که هرچند شما را تا مرز سکته پیش نمیبرد اما میتواند ترسهای شخصیتان را به راحتی برایتان متجلی کند.
کلبهی مخروبه
همهی ما میدانیم در یک بازی شاخهی وحشت تنها چیزی که ملاک نیست داستان است! زیرا در این موارد داستان آن قدر کلیشهای خواهد بود که باعث میشود شما توجهتان را بر روی صحنه ی ترسناک جلب کنید و خیلی کم به سمت داستان کشیده شوید. اما نکتهی بسیار مهمی که در تا سپیدهدم وجود دارد، این است که بازی گیمپلی انتخابی دارد. پس به همین دلیل مهمترین چالش بازی روایت داستان خوب و شخصیتپردازی عالی است. میتوانم کاملاً جدی بگویم که بازی از پس این چالش به خوبی برآمده و داستان بازی از جایی شروع میشود که ۷ دوست صمیمی و هم کلاسی تصمیم میگیرند به کلبهای بروند که متعلق به ۳ نفر از دوستانشان به نام های جاش، هانا و بِس است. نکتهی جالب اینجاست که یکی از زیر ژانرهای گونهی وحشت مربوط بههمین رفتن دسته جمعی تعدادی دوست به کلبهای برای تفریح است که به فاجعهای خونبار و پر از ترس ختم میشود. ولی ظاهرا نویسندههای این بازی توانستهاند به این کلیشهی نهچندان جذاب افسار زده و از آن بهعنوان برگ برندهشان استفاده کنند. اصلا نیازی به اشاره کردن ندارد که اشتباهی رخ میدهد و فاجعهای جمع را به بحران میکشد و این شروع ماجراهای تا سپیدهدم است.
پردازش شخصیتهای داستان به بهترین نحو خود انجام شده است. به طوری که شما در همان اوایل بازی به راحتی میتوانید با آدمهای قصه ارتباط برقرار کنید و تصمیم بگیرید کدام مهمتر و کدام کم اهمیت تر است. سیستمی که بازی برای شخصیتپردازی استفاده کرده را شاید بتوان یک انقلاب در بازی های انتخابی دانست. این سیستم به این صورت است که هر وقت شما برای اولین بار یک شخصیت را ملاقات میکنید دوربین روی او زوم میکند و خصوصیات اخلاقیاش را به طور کامل نمایش میدهد که سیستم جالبی است. علاوه بر این با فشار دادن دکمه R1 به راحتی میتوانید ببینید که کاراکترتان چه کسانی را از بین این جمع ۸ نفره دوست دارد، چه کسانی را پس میزند و ویژگیهای شخصیتیاش درچه وضعیتی قرار دارند. مهم تر از این ها این است که انتخاب های شما بسته به شخصیت فرد نیز هست؛ یعنی که اگر شما تصمیمی را بگیرید ولی آن آدم شجاعت کافی برای انجام دادنش را نداشته باشد به مشکل خواهید خورد! علاوه بر این انتخابهای شما روی نمودار شخصیتی آدمهای قصه تاثیر مستقیم میگذارد؛ یعنی وقتی شخصیتی را مجبور به انتخاب تصمیمی شجاعانه میکنید، نمودار شجاعت او رشد میکند و این میتواند در سرنوشت نهایی این شخصیت اثر مستقیمی بگذارد.
نحوهی روایتی که برای داستان انتخاب شده نیز بسیار جالب است. قبلا این نحوه ی روایت داستان را در بازی های دیوید کیج دیده بودیم. از آن جایی که بازی تنها ۱۰ ساعت گیمپلی دارد، روایت بسیار سریع و صد البته بسیار لذت بخشی را به شما عرضه میکند. یکی دیگر از خلاقیت های دیگر بازی در خصوص روایت داستان این است که بازی را به صورت کاملا سینمایی و تدوین شده نمایش میدهد. بازی در بخش پایانی، پیچشهای عجیب و غریب کم ندارد که جذابیت کلی آن را چند برابر میکند.
طراحی جزییات چهره بهوقت موقعیتهای مختلف بینظیر است.
زمان را نگه دار!
مطمئنا خیلیها توانستند در نسل قبل بازی موفق «باران سنگین» (Heavy Rain) را تجربه کنند؛ یک بازی که انقلاب جدیدی در سبک انتخابی به وجود آورد. گیم پلی تا سپیدهدم نیز انتخابی است. اما این به هیچ وجه به این معنا نیست که قرار است در محدودیت کامل فقط دکمه بزنید و به جلو بروید. بازی ریشههای بسیار زیادی نیز از سبک ماجرایی دارد ک باعث میشود لذت خاصی از محیط و گیمپلی ببرید. تنها چیزی که لذت شما را از گیم پلی بسیار بیشتر میکند تم ترسناک بازی است. از آن جا که در شروع بازی غافلگیریهای بسیار زیادی برای شما اتفاق میافتد بیشتر اوقات منتظر یک حرکت ناگهانی یا بسیار ترسناک در محیط هستید. اما یکی دیگر از بهترین دست آوردهای بازی انتخابهایی است که تاثیر آنی دارند. مرگ و زندگی هر شخصیت به انتخاب های شما بستگی دارد و کفایت میکند تا تنها یک انتخاب اشتباه بکنید تا نتیجهاش را همان موقع بیینید! البته ناگفته نماند که در شروع بازی انتخابها بیشتر فدای شخصیت پردازی میشوند و همین امر ممکن است کمی دلسردتان بکند. اما سیستم بسیار جالبی در بازی به کار گرفته شده که باعث میشود شما به هیچ وجه از بازی کردن دست نکشید و به هیج وجه نگویید بازی کسل کننده شده! این سیستم چیزی نیست جز المان های جدید ترساندن. در بازی فردی به نام دکتر هیل وجود دارد که از شما دربارهی ترسهای درونیتان سوال میکند و شما مجبورید که به آنها جواب بدهید. معمولا در انتهای هر اپیزود سروکلهاش پیدا میشود و سوالهای عجیبوغریبی پرسیده و میرود. اما این مسئله زمانی جالب خواهد شد که شما جوابهایتان را در بازی میبینید! در واقع، دکتر هیل بیش از اینکه در خدمت روایت داستان باشد مثل یک واسطه بین شما و سازندهها، جوابهایتان را گرفته و برای خلق گیمپلی و تاثیرگذاری بیشتر عناصر ترسآفرین در اختیار سیستم از پیش طراحی شدهی بازی قرار میدهد. مثلا اگر از مترسک میترسید در برخی از صحنه ها در جنگل به طور ناگهانی مترسک ها به بیرون میجهند و شما را میترسانند که این خودش المان بسیار جالبی است که حرف از ایده پردازی بسیار خوب این استودیو دارد.
از طرفی بخش انتخابهای بازی بسیار شبیه به بازیهای سریالی استودیوی تلتیل از آب درآمده است. با این تفاوت که در تا سپیدهدم بخش مدیریتی پر و پیمانی برای مدیریت انتخابها در نظر گرفته شده که مهمترین قسمت بخش مدیریتی بازی هم «اثر پروانهای» نام دارد. قطعا اثر پروانهای و منطق آن را میشناسید؛ این که میگوید اگر پروانهای در این سوی کرهی زمین بال بزند ممکن است باعث طوفانی در جای دیگر کرهی خاکی بشود. اثر پروانهای به شکلی بسیار دقیق در بازی پیاده شده است؛ اگر شما حرفی به یکی از شخصیتهای بازی بزنید یا عمل نهچندان مهمی انجام بدهید، همین ممکن است در آینده باعث وقوع اتفاق بسیار مهمی بشود. بههمین دلیل تمام این انتخابهای مهم در بخش اثر پروانهای ثبت میشوند تا حواستان به آیندهی شخصیتهای بازی باشد.
اما نکتهی منفی که در گیمپلی وجود دارد، خشک بودن انیمیشنها خصوصا انیمیشن راه رفتن شخصیتهای مختلف و کنترل بازی است. شاید در نگاه اول در کنترل بازی همه چیز عالی به نظر برسد اما وقتی جلو تر میروید حس میکنید که یک جای کار میلنگد و این موضوع کمی شما را در طی بازی اذیت خواهد کرد. در واقع راه رفتن شخصیتها کمی بیشازحد مصنوعی و خشک است. بیشتر وقتها هم نمیتوانید شخصیتها را بدوانید؛ مثلا بخشی هست که نامزد یکی از شخصیتهای بازی توسط چیزی ناشناخته ربوده میشود. در بخش سینمایی این بخش شخصیت تحت کنترل شما در حال دویدن و تعقیب عامل دزیده شدن نامزدش است ولی به محض اینکه کنترل به دست شما سپرده میشود دیگر از دویدن خبری نیست و همین یک سکتهی اساسی در ریتم هیجانانگیز این سکانس به وجود میآورد. در واقع سازندهها برای القای بیشتر حس ترس در محیط، حرکت شخصیتهای بازی را کند طراحی کردهاند که خب، بعضی وقتها با ریتم داستان همخوانی ندارد و همیشه جواب نمیدهد.
دکتر هیل شخصیت مرموزی دارد ولی مرموزتر از آن دندانهای تمیز و سفیدش هستند که بیش از هرچیزی جلب توجه میکنند!
به سفیدی دانههای برف
مطمئنا گرافیک تا سپیدهدم جزو یکی از بهترینهای نسل هشتم است. بازی آنقدر جزئیات دارد که شما را به وجد می آورد! از ریزش دانهی برف گرفته تا خیس شدن لباس شخصیتها و بافتهای عالی، همه و همه بسیار خوب و شاید عالی هستند. گرافیک واقعگرای بازی باعث شده شما راحتتر با داستان و شخصیتها و محیط بازی ارتباط برقرار کنید. علاوه بر همه ی این ها طراحی شخصیتها و لباسهایشان نیز بسیار تحسین برانگیز است. حالت صورت آدمها که بهوسیلهی تکنولوژی پرفورمانس کپچر انجام شده، در مواقع متفاوت بسیار عالی طراحی شده و شما را ۱۰۰ درصد راضی نگه میدارد! تنها عیبی که میتوان از گرافیک گرفت این است که زمانی که نور بازی را در درجه های بالا میگذارید یک حاله ی نور بسیار نا خوش آیند بر روی صفحه ظاهر میشود که باعث خواهد شد شما از دیدن تمام جرئیات بازی باز بمانید.
تصمیمهای دو فصل پایانی بازی حساستر هستند پس با دقت بیشتری انتخاب کنید تا صحنههای دلخراش نبینید!
صدایی ترسناک
موسیقی بازی هم مناسب است و ریتمی همگام با روند روایت داستان دارد. شروعی آرام با تمی مرموز تا رسیدن به نقطهی اوج بازی و تمی سریع و هیجانانگیز. صدا گذاری بازی هم فوق العاده است. از آنجا که در صداپیشگی (بازیگری) شخصیتها از افراد بسیار مشهوری استفاده شده که همه کار درست هستند تقریبا هیچ ایرادی به این قسمت وارد نیست. صداگذاری شخصیت سایکو نیز بسیار عالی و حرفهای است که به بهترین نحو میتواند حس ترس را به شما القا کند. اما نکتهای که مرا شگفت زده کرد صدای برخورد کفشها با برف بود که صدایی بسیار لذتبخش و شنیدنی دارد. سازنده ها حتی ازینفرصت هم برای ترساندن شما استفاده کردهاند.
شخصیت پردازیها طوری است که بنا به سلقیهی فکریتان ممکن است از بعضی خوشتان بیاید و از بعضی هم نه! آنهایی هم که محبوبتان نیستند به حاشیه میروند و داستان زیاد روی آنها مانور نمیدهد.
در یک جمع بندی کلی بازی بسیار خوب است؛ گرافیک بازی بینظیر است و صداگذاری و داستان نیز هر کدام خصوصیتهای فوق العادهای را دارند. از طرفی بهخاطر تاثیرگذار بودن انتخابها، بازی پایانهای متفاوتی دارد که باعث میشود آن را چندین بار بازی کنید و شکلهای مختلف پایان را در آن ببینید. برای خرید این بازی لحظهای شک نکنید، به سراغ بازی بروید و وارد دنیای ترس و هیجان آن شوید.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
پارسا جان دستت درد نکنه بابت نقد خوبی که کردی واقعا بازی جذاب و ترسناکی هست من که از خریدنش پشیمون نیستم و به همه توصیه میکنم که حتما بازی رو تجربه کنن
اقا من اینو بخرم یا نه؟؟?
بخر عزیز ارزش یک بار تجربرو صد در صد داره