بیوگرافی اتزیو آدیتوره دا فرینتزه | پهلوانان هرگز نمیمیرند
با یکی دیگر از مطالب زندگینامه، شرح کاملی از بیوگرافی اتزیو آدیتوره دا فرینتزه (Ezio Auditore da Firenze) یکی از شخصیتهای اصلی و محبوب سری بازی فرقه اساسین را آماده کردهایم. زندگینامه اتزیو آئودیتوره با پرداخت به حواشی مرگ اتزیو و عکس اتزیو ادیتوره از این جهت حائز اهمیت است که این شخصیت نقش مهمی را در جدول زمانی بازی اساسین کرید اتزیو ایفا میکند.
مقدمهای بر بیوگرافی اتزیو آدیتوره دا فرینتزه به همراه عکس اتزیو ادیتوره
بوی علفهای خشکشده که چهرهشان از فرط ترس سفید و خاکستری شده است هنوز هم میشود شنید. آسمان دیگر آبی نیست، خیلی وقت است رنگش را باخته است. راه رفتن روی یک مشت خاکستر دیگر لذت دویدن را ندارد. اینجا خبری از سبزی و آسمانی آبی دیگر نیست. وقتی باکسی دست میدهی نه گرمای دستش را حس میکنی و نه حلاوت قلبش را زیرا هم دستکشی بر انگشتانش دارد و هم روکشی سرد و آهنی بر قلبش. اینجا دیگر مهماننوازی معنا ندارد!
اینجا دیگر کسی به کسی لبخند نمیزند، چشمک نمیزند، بوسه نمیزند. اینجا همه سرگرم جمعآوری هستند. شدهایم مورچگانی که از ترس سرما و کمبود آذوقه مدام به اینور و آنور میرویم و روی دوش خود غذا و مهمات جمع میکنیم. اینجا دیگر خبری از دوستی نیست. سلامش بوی خیانت میدهد و خدانگه دارش خبر از دزدی و درد تیغ تیزی از پشت.
اینجا خیلی وقت است نخوابیدم. کسانی از دیروز و روزگار قشنگ تعریف میکنند. هه…من که ندیدهام ولی از بوی علفهای خشک هنوز هم میشود فهمید که روزی انسان بودیم نه انساننما. روزی زندگی میکردیم نه دم و بازدم. روزی جمع میکردیم برای زندگی کردن نه زندگی برای جمع کردن! یک روز خوب دیگر نمیاید. اینجا صداها حس غریبی دارند. همه از ترس میگویند. همه دلهره دارند. اینجا رنگ آبی آرامش را کسی ندیده است. من هم با وررفتن با دربهای مترو و فکر این که روزی بیرون را ببینم روزهایم را شب میکنم و شبها با تصور گرفتن اسلحه در دستانم صبح میکنم.
اینجا فامیل بودن معنایی ندارد. اینجا همه از هم فراری هستند. اینجا سلامت جوابی نمیگیرد. اینجا بلبلها را حتی در قفس هم نمیبینی نسلشان را ملخها خوردهاند و استخوانشان را خاکها فسیل کردهاند. اینجا بوسه مادر گرمایی ندارد زیرا وجود مادر سرد است. اینجا آغوش پدر از کودکی تو را بزرگ میکند زیرا لمس اسلحهاش با خشابی پر تلنگری به تو است که دیگر اینجا زمین نیست؛ اما خدا کجاست؟ دیگر کسی حرفی از خدا نمیزند. خدا آن بالاست. خدا این روزها خودی نشان نمیدهد. خدا هم این روزها دست تنهاست. خدا این روزها تنهاتر از تنهاست. باید سری هم به خدا بزنم تا چیزی مورد نیازش نباشد! اینجا گرگها زوزه نمیکشند اینجا گرگها قلاده به گردن دارند! اینجا شغالها سروری میکنند. اینجا آخر دنیاست…
قاتلین سیاسی
اتزیو آدیتوره دا فرینتزه متولد ۲۰ ژوئن سال ۱۴۵۹ شهر فلورانس کشور ایتالیا است که نام پدرش جیووانی و نام مادرش ماریا بوده است. او که از نژاد و اصل اساسین ها هست فردی بسیار چابک، ماهر، تیزهوش و البته شجاع و غیور است.
ماجرای کلی زندگی اتزیو آئودیتوره دا فرینتزه به زمانی برمیگردد که پدر و دو برادرش به دستور بورجیا رئیس تمپلارها اعدام شدند! اتزیو ادیتوره در آن زمان سن کمی داشت و برای این منظور به همراه مادر و خواهرش راهی شهر توسکان نزد عمویش با نام ماریو شدند. او در آنجا آموزشهای لازم را دید و نیز ماموریتهای مهم و حیاتی را با عمویش انجام داد که البته بعدها عمویش را نیز از دست داد. او توانست انتقام خانواده گیش را بگیرد!
اینکه این مسیر را چگونه طی کرد به صورت خلاصهوار برای شما بازگو خواهیم کرد پس با ما همراه باشید.
اتزیو ادیتوره در نوجوانی فردی پر شور و شر و بسیار شجاع بود. او اهل عیاشی و تفریح زیاد بود. در یکی از همین روزها بود که وقتی به منزل میاید میبیند که دو برادر و پدرش اسیرشدهاند و به زندان رفتهاند!
او خود را به آنها میرساند و دزدکی با پدرش در کاخ زندان دیدار میکند و پدرش از او میخواهد اسنادی را از صندوقچه منزل پیش اوبرتو ببرد زیرا آن اسرار مربوط به اسناد آزادی و بیگناهی آنها بود. اوبرتو خیانت میکند و فردا که ادزیو آئودیتوره دا فرینتزه میرود به دیدار پدرش میبیند که آنها به دار آویخته میشوند و اتزیو ادیتوره نمیتواند آنها را آزاد کند و این میشود راه انتقامجویی اتزیو در مسیر زندگیاش.
در این بین اوبرتو داد میزند که او را هم بگیرید که اتزیو آدیتوره میگریزد و شخصی با نام پائولا او را نجات میدهد و به او راههای دزدی و استراق سمع را میآموزد و در نهایت اتزیو میفهمد که او یک اساسین است. پائولا ادزیو را با لئوناردو داوینچی آشنا میسازد و در نهایت لئونارد ادزیو ادیتوره را در امر ساخت تیغ و سلاحها همراهی میکند. منبعد اتزیو آئودیتوره دا فرینتزه و لئونارد دوستان بسیار صمیمی باهم میشوند.
مرد شدن زیر دست عمو
اتزیو با کمکهای پائولا و لئونارد موفق میشود انتقام خود را از اوبرتو بگیرد. ادزیو مادر و خواهرش را به ویلای عمویش رهسپار کرد.
اتزیو آئودیتوره دا فرینتزه در کنار ماریو عمویش مرد شد. او نحوه مبارزه کردن را آموخت و تمام چیزها را در مورد اساسین ها یاد گرفت و فهمید پدرش و جدش تماماً یک قاتل سیاسی بودهاند. ماریو سه نفر از اعضای اصلی تمپلارها را به اتزیو معرفی کرد. اتزیو دخل یکی را آورد که او وبری نام داشت سپس به فلورانس بازگشت تا دخل خانواده دی پازی را هم بیاورد.
اتزیو به فلورانس میرسد و جان حکمران فلورانس را نجات میدهد و او نیز نشانی وکیل پازی را میدهد. ادزیو در تعقیب آن وکیل رد چندین نفر از نزدیکان پازی را به دست میاورد و دخل همگی را میاورد!
از استراق سمعهایی که اتزیو آئودیتوره دا فرینتزه انجام میدهد رد پازی و بورجیا و یک تاجر از ونیز را میزند. در نهایت میبیند که بورجیا دخل پازی را میاورد و او را زخمی میکند و یارانش از حضور ادزیو مطلع میشوند و به روی او میریزند ولی اتزیو آئودیتوره دا فرینتزه موفق میشود که بهطور کامل خون پازی را بریزد!
اتزیو قصد سفر به ونیز میکند و در این بین مسیر پر مشقتی را طی میکند و با زنی با نام کاترینا نیز ازدواج میکند و جان یک دختر را نجات میدهد که پدرش سردسته دزدان ونیز بود و همین مورد باعث میشود تا او به ادزیو در راه انتقام جویاش کمک شایانی بکند.
در این بین با کمک آن شخص ادزیو آئودیتوره دا فرینتزه موفق شد یک افسر دولتی و یک قاضی را از بین ببرد زیرا میخواستند نظر دولت را به سمت تمپلارها جلب کنند!
مرگ اتزیو ادیتوره : ای پاپ خیانتکار!
بورجیا با شخصی با نام بارباریگو قرار داشت تا جای قاضی را با بارباریگو عوض کنند و قاضی را مسموم کنند! اتزیو راهی برای ورود به قلعه نداشت مگر با استفاده از ماشین پرنده لئونارد که مثمر ثمر هم واقع شد! اتزیو باز هم موفق نبود و دیررسید و مرگ قاضی هم گردن او افتاد!
اتزیو قصد داشت تا در یک مهمانی که بارباریگو حضور داشت شرکت کند و برای این کار نیاز به یک صورتک داشت که آن از طریق یک مسابقه به دست میامد. اتزیو تمام مسابقات را برد ولی صورتک را به او ندادند و در نهایت با اجبار صورتک را به دست آورد.
در نهایت اتزیو موفق شد مارکو بارباریگو را از میان بردارد. اتزیو در نهایت در یک کشتی که شی ارزشمند «تکهای از بهشت» در آن حمل میشد وارد شد و خودش را به یک سرباز مبدل کرد و با رودریگو بورجیا دیدار کرد و به نبردی رودررو پرداخت و در نهایت با آمدن یاران اتزیو و ماریو و یاران وی بورجیا گریخت. آن شب بود که همگی معترف شدند اتزیو همان شخص موردنظر برای رسیدن به اهداف اساسینزها هست و در نهایت همه باهم، هم پیمان شدند!
۱۴۹۹ اتزیو تمام کودگسها را جمع کرد و خلاصه خیالش از بابت محل وجود تکههای بهشت راحت شد. اتزیو به سراغ رودریگویی رفت که حال پاپ شده بود و به اهدافش رسیده بود. اتزیو با او رو در رو شد در شهر رم در واتیکان؛ اما تمام وقایع در زیر واتیکان نمایان میشد اگر که دو تکه شی به هم ارتباط پیدا میکرد یعنی تکه بهشت و عصای بهشت که هر دو در دستان رودریگو بود. اتزیو او را شکست داد و آن دو شی را گرفت و به والت همان مکان زیر واتیکان برد! اما دخل بورجیا را نیاورد! او در آنجا اخباری از دزموند را به دست آورد که تعجب زیادی را برایش به همراه داشت! ادزیو جد دزموند حساب میشد!
ادزیو قابلیتهای فراوانی داشت اما در ابتدا برای گرفتن انتقام خون پدر و برادرانش او به خشونت زیاد رجوع کرده بود که بعدها با قاتل سیاسی شدن از این کار دست کشید و به کشتهشدگان احترام میگذاشت همچون آیین تمام اساسینزها.
بعد از رودریگو نوبت به چزاره بورجیا رسید که عموی اتزیو را کشت و نیز قطعه بهشتی را در دست داشت که ادزیو بعد از ۸ سال توانست هم قطعه را باز پس بگیرد و هم او را از بین ببرد و انتقام ماریو را نیز بگیرد!
مرگ اتزیو ادیتوره : یک تکه از بهشت
اتزیو آدیتوره پس از سالها متوجه میشود که پدرش در نامهای به کتابخانهای مخفی در مصیاف اشاره میکند. به همین علت او تصمیم میگیرد تا به مصیاف برود و کتابخانه مخفی را کشف و راز اجداد خود را کشف کند. برای این کار باید به کلیدهای مصیاف که کلید ورود به کتابخانه است را پیدا کند. با هر بار پیدا کردن یک کلید مصیاف، اتزیو وارد خاطرات جدش، الطیر ابن الأحد میرود.
پس از به دست آوردن همه کلیدهای مصیاف، اتزیو وارد کتابخانه میشود و جسد جدش الطیر را درحالیکه روی صندلی است میبیند. او سپس یک صندوقچه مخفی پیدا میکند که در آن یک قطعه بهشتی دیگر در آن است. ولی اتزیو از برداشتن آن امتناع میکند. او شمشیر و تیغه مخفی خود را در میآورد و در آنجا میگذارد و آنجا را ترک میکند.
اما ماجرای کلی آن تکه بهشتی نیز این بود که به وسیله آن میشد همه چیز را کنترل کرد و در واقع همه کس را مجبور به اطاعت کرد و تمام ان اتفاقات تنها برای پول و شهرت و قدرت نبوده است بلکه برای به دست آوردن این شی کروی یعنی تکه بهشتی بوده است.
او در نهایت در سال ۱۵۲۴ در سن ۶۵ سالگی در میدان شهر فلورانس در اثر سکته قلبی از دنیا رفت. آخرین روزهای زندگی او در پویانماییای بنام Assassin’s Creed: Embers به تصویر کشیده شده است.
این بود شرح کاملی از بیوگرافی اتزیو آدیتوره به همراه عکس اتزیو ادیتوره که خواندید. نظر خودتان را درباره این شخصیت با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
تشکر .
بنظرم اوج محبوبیت بازی دقیقا شماره دو و دونسخه بعدیش که روایتگر اتزیو بودن ، بود و به دست یوبی نابود شد :۱۲:
(جمله بندیم توی حلقم)
بسیار عالی بود ، حیف که یوبی سافت ابهتی رو که اطایر و ایتزو به اساسین ها دادند رو نابود کرد.
آرزو می کنم توی یه سری از اساسین،به هر دلیل چرت و پرتی هم که شده اتزیو زنده بشه…
اون وقت به همون دلیل ، یوبیسافت به شخصیت اتزیو هم گند میزنه میره مثل خود بازی .
موافقم اتزیو الان محبوب تره و خود سری هم ی زمانی محبوب بود و من هم یکی از فن هاش بودم اما تکرار بیش از حد…اینم همینه بهتره حس خوبمون نسبت ادزیو خراب نشه
دیگه کسی مثلش نمیاد
با تشکر از فرشید جان
الان در حال حاضر آمادگی خوندنشو ندارم ولی می دونم که شما نوشته هاتون بد نبوده.
به طور حتم اتزیو شخصیتی قابل توجه در طول تاریخ بازی هاست.به شدت فوق العادس این شخصیت! :۱۵: :۱۵: :۱۵:
زیبا بود ولی چه قدر غلط املایی داشتین . نکنه شما هم مثل ما نمیتونستید ویرایش کنید !
ولی درکل خاطراتش رو برام زنده کردین . ممنون
برای شادی روحش هم نفری یه صلوات بفرستین .
Yusuf Tazim: Ottoman soldiers have a special loathing for these Byzantine thugs. That gives us some breathing room
?Ezio Auditore Da Firenze: How much
Yusuf Tazim: Eh, just a little. They’ll still kill you if you look at them wrong, but they will feel bad about it later.
خداوند روحش را قرین رحمت قرار دهد
Requiescat in pace
دهنت سرویس :۲۶:
با تشکر بابت زحمات دوست خوبم
البته این مادر خود اتزیو بود که اونو با لعوناردو داوینچی آشنا کرد … هنوز اون میشن کمک کردن به لعوناردو برای بردن وسایلش رو یادم هست
تلفظ صحیح اسم اتزیو هم فکر کنم دا فیرنزه باشه اگه غلط میگم اصلاح کنین .
مورد جالب درباره ی مرگ اتزیو به نظر شخصی بنده اون پسر جوونی که نشست کنارش مسمومش کرد چون یه چیزی شبیه به هیدن بلید دستش بود . البته من کاملا مطمعن نیستم که اتزیو مسموم شد و احتمال رو بر این میزاریم که حمله قلبی بود … ولی اگه چند بار دیگه صحنه مرگ اونو ببینین دقیقا بعد از اینکه اون پسر جوون دست اتزیو رو میگیره یک لبخند بدی میزنه و بعد از اینکه دستش رو روی کتف اتزیو میزاره و میره اتزیو انگار از همون نقطه احساس درد میکنه .
البته بازم میگم این نظر شخصی منه و جایی تایید نشده ولی بهش پرداخته شده تقریبا . بد نبود شما هم کمی به این نظریه می پرداختید ..
ممنون از مقاله خوبتون . شخصیت بزرگشو برام زنده کردین .
خدمت اکن دوتی که میگه اتزیو دومین قدرتمند ترین اساسین نه اولیت اساسین قدرتمند هست چه روز های بود یادش بخیر
وای عالی بود اتزیویکی از بهترین شخصیت های دنیای گیم بود بابت مقاله بسیار زیباتون ممنون
دومین قدرتمندترین اساسین جهان چه داستان طولانی داشته