استنتاجنامهی مرموز؛ تحلیل پایان «متال گیر سالید ۵: درد فانتوم»
هشدار: این مقاله حاوی لو دادن داستان «درد فانتوم» است. اگر هنوز این بازی را تجربه نکردهاید بههیچوجه هوس خواندن ادامهی متن را نکنید.
نکته: این مطلب دارای دو صفحه است که صفحهی اول داستان فیلم «جادهی مالهالند» و صفحهی دوم داستان بازی «سانتیاریوم» (آسایشگاه) را لو میدهد.
مگر میشود یک متال گیر عرضه شود و بحث و تبادل نظر درباره داستان آن شکل نگیرد. در این مطلب سعی شده تا در مورد داستان بازی مباحثی را مطرح کنم که کمتر به آنها پرداخته شده و در مورد آنها صحبت شده است.
بخش اول
- درد فانتوم هنوز تمام نشده است، حتی بخش دوم آن!
طبق اطلاعاتی که مدتی قبل از طریق دادههای نسخه کامپیوترهای شخصی درد فانتوم بهدست آمد، این بازی بخش سومی با عنوان «صلح» داشته و دقیقا مشخص نیست که آیا از بازی حذف شده یا در بازی وجود دارد. اما هنوز کسی راه دسترسی به آن را نیافته است. تا مدتها همه فکر میکردند که این بخش از بازی حذف شده و همه از کونامی خواستار بیان دلیل حذف آن بودند. اما مدتی قبل ویدئویی از درون فایلهای بازی پیدا شد که نشان داد هنوز کسی بخش دوم را به اتمام نرسانده است. به تصویر زیر دقت کنید:
به خاطر دارید که در پایان فصل اول ویدئویی به نمایش درآمد با عنوان «آنچه در فصل دوم خواهید دید…»؟ بخشی از این ویدئو مربوط به میانپردهای است که هنوز راه مشاهدهاش یا به قول معروف «آنلاک» شدن آن کشف نشده. افرادی که آن را دیدهاند نمیدانند چطور به آن دسترسی پیدا کردهاند. تصویر زیر توسط افرادی گرفته شده که موفق شدند به این ویدئو دسترسی پیدا کنند:
همانطور که میبینید تصاویر کاملا تطابق دارند. نکتهی جالب اینجاست که عدهای بازی را صددرصد تکمیل کردهاند اما تعدادی از میان پردههای بازی مثل این و میانپرده نهایی مربوط به پاز را هنوز ندیدهاند. این یعنی بازی حتی بعد از تکمیل شدن هم محتوی بیشتری برای ارائه دارد.
قضیه زمانی جالب میشود که وقتی در مورد این ویدئو از یکی از سازندههای بازی سوال شد جواب او این بود: «اگه به این زودی تونستین به این جا برسین واقعا شگفت انگیزه…»
این عوامل باعث شد که عدهای تصور کنند بخش سومی در بازی وجود دارد و راه رسیدن به آن این است که بخش دوم تکمیل شود. در این زمینه هم سوالاتی از سازندهها پرسیده شد، اما آنها نه وجود بخش سوم را تایید میکنند و نه تکذیب. تنها حرفی که برای گفتن دارند این است: «محتوی بازی بیشتر از اون چیزی هست که تصور میکنید. فعلا فقط میتونم بگم که به بازی کردن ادامه بدید…»
این که کوجیما و تیمش تصمیم گرفتهاند تا راه رسیدن به ادامهی بازی را (اگر وجود داشته باشد) از یک طریق یک راه غیرقابلتصور مخفی کرده باشند اصلا بعید نیست. اولین بار این شیوه را در «سفیر صلح» و بخش نهایی آن امتحان کردند و همچنین در معروفترین تیزر رونمایی دنیا یعنی P.T.. همه به خوبی میدانیم که راه رسیدن به پایان واقعی آن تیزر قابل بازی چقدر غیرمنطقی و دور از انتظار بود (هرچند هنوز راه حل قطعی برای آن کشف نشده است). همان زمان هم کوجیما از این که مردم چقدر سریع توانستند معمای پایان بازی را رمزگشایی کنند متعجب شده بود. احتمالا این بار تصمیم گرفته تا کاری کند که تا مدتها هیچکس به ادامه ی بازی دسترسی پیدا نکند (باز هم تکرار می کنم، اگر وجود داشته باشد).
آیا میدانستید: رمان «موبی دیک» که یکی از منابع الهام داستان بازی بوده هم در زمان اولین چاپ یک بخش حذف شده در آن وجود داشته! البته در آن زمان نویسنده در چاپهای بعدی بخش حذف شده را به کتاب اضافه کرد.
- هرگز نمیر!
این تئوری کمی عجیب است، اما یکی از کاربران فروم «جامعهی متال گیر» به شدت مصر است که این قضیه را اثبات کند. عبارتی بر پشت لباس «ایلای» نقش بسته که تصویر آن را میتوانید در ادامه مشاهده کنید:
طبق نظریهی این فرد وقتی در بازی برای اولین بار میمیرید بقیهی بازی در توهم دنبال میشود و اگر در طول بازی هرگز شکست نخورید ماموریت ۴۶ هرگز باز نخواهد شد، بلکه این بار بازی شما را به چپتر سوم هدایت خواهد کرد. مسخره به نظر میرسد اما معماهای اولیهی P.T. هم به همین مقدار احمقانه بودند و در عین حال ممکن بود هیچ وقت متوجه آنها نشوید! در هر حال برای این فرد آرزوی موفقیت میکنیم!
- پروندهی قتلهای سریالی پرتوپیا
در دل دادههای درد فانتوم فایل قابل اجرای یک بازی قدیمی پیدا شد با نام «Portopia Serial Murders Case» که سال ۱۹۸۵ برای پلتفرم MSX منتشر شده بود. ماجرای این بازی به طور خلاصه این است که یک سری قتل در شهر پرتوپیا صورت میگیرد که مانند تمام قتل های زنجیرهای یک سری نشانهی ثابت دارد و ما به عنوان کارآگاه به همراه دستیارمان باید قاتل را پیدا کنیم. در نهایت از طریق یک خال که شکل پروانه است مشخص می شود قاتل دستیار خودمان است و البته انگیزه ی قانع کنندهای هم برای اعمالش دارد. عدهای تصور می کنند این نشانه ایست تا در درد فانتوم بیشتر حواسمان به «کاز میلر» باشد و ممکن است او کلید اتفاقات بعدی بازی باشد. البته به نظر میرسد شکل پروانه هم با درد فانتوم در ارتباط است. چرا که یکی از عوامل مسدود کنندهی پایان بازی استفاده از نماد پروانه برای پایگاه مادر است.
- نسخهای که منتقدان در Boot Camp تجربه کردند با نسخهای که در دست ماست تفاوت دارد
این تئوری عجیب ولی منطقی است. به نمرات درد فانتوم و نقدهایش توجه کردهاید؟ هیچکدام از سایتها و نشریاتی که به همایش کونامی دعوت شده بودند به ضعفهای آشکار بازی کوچکترین اشارهای نکردند. آن هم در این روزگار که به نظر میرسد منتقدان ارث پدری از سازندهها طلب دارند. عدهای از منتقدان بازی را در همان همایش به پایان رسانده بودند اما هیچکس حرفی از ماموریتهای اضافی و یا پایانبندی گنگ نزد. حتی یک سایت چینی ادعا کرده بود که برای تکمیل بازی به حداقل ۱۵۰ ساعت وقت نیاز دارید اما درد فانتوم در بدترین حالت زیر ۱۳۰ ساعت هم به پایان رسید. این تفاوت ۲۰ ساعته برای چیست؟ این که هیچکس به محتوی پراکندهی بازی اشاره نکرد چطور؟ تصویر زیر بخشی از تریلرهای بازی بود که هیچوقت در محصولنهایی دیده نشد، اما IGN از آن در نقدش استفاده کرده بود. یعنی حواسشان نبوده که این بخش از بازی حذف شده؟
عدهای بر این عقیدهاند که نسخهای که کونامی به منتقدان نشان داده نسخهای بدون پیچیدگی در ساختار گیمپلی بوده و محتوی آن بهراحتی در دسترس قرار میگرفته و حال سعی دارند تا از زیر زبان آنها اطلاعات بیشتری بیرون بکشند. باید منتظر ماند و دید که موفق میشوند یا خیر.
- کونامی قصد دارد ادامهی بازی را بعدا به عنوان یک قسمت جدید یا محتوی قابل دانلود عرضه کند
این تئوری به شدت منطقی ولی در عین حال نفرتانگیز است! اگر واقعا قصد کونامی این باشد احتمالا تا ابد گرفتار لعن و نفرین طرفدارها خواهد شد. اما وقتی از آنها در این مورد سوال شد، فقط از مردم خواستند که به بازی کردن بپردازند. همین باعث شد تا کورسوی امیدی در دل طرفداران به وجود بیاید مبنی بر این که امکان تجربهی بخش سوم بدون پرداخت پول اضافه وجود دارد.
- باید به «سطح صفر» برگردیم
این تئوری مال خودم است و نمیدانم که جای دیگری هم مطرح شده است یا نه. اولین عاملی که باعث شد من به این فکر بیافتم که ممکن است سطح صفر محتوی بیشتری داشته باشد؛ نواری بود که در انتهای درد فانتوم پخش شد و در سطح صفر هم وجود داشت. هر چند وجود آن نوار و بهطور کل ماموریتهای فرعی سطح صفر اصلا منطقی نبودند. بازی چند ماموریت فرعی داشت که همهی آنها در همان مکان روایت می شدند و با این که از نظر داستانی با بازی در تناقض بودند اما محتوی داستانی مرتبط در دل خود جای داده بودند. اما چیزی که تردید مرا بیشتر کرد آخرین بهروزرسانی بود که برای سطح صفر منتشر شد. اگر به خاطر داشته باشید سطح صفر یک بروز رسانی داشت که مرحلهی مربوط به رایدن را به بازی اضافه میکرد که حجم آن حدود ۲۵۰ مگابایت بود. اما این بهروزرسانی آخر تقریبا ۴۰۰ مگابایت حجم داشت و تنها تغییری که برای آن ذکر شده بود اضافه کردن قابلیت انتقال فایلهای ذخیرهسازی بود؛ یعنی حجیمترین بهروزرسانی بازی برای کوچکترین تغییر منتشر شده است؟ البته این حجم در مقایسه با دیگر بازیها بسیار اندک است اما مگر خود سطح صفر چقدر حجیم بود؟ حجم آخرین بهروزرسانی بیشتر در مقایسه با حجم مرحلهی رایدن تعجب برانگیز است. چرا که آن یک مرحلهی کامل با تمام فایلهای صوتی و مدلهای سه بعدی اضافه شده به بازی بود اما حجم به مراتب کمتری داشت.
اگر به خاطر داشته باشید کوجیما سال قبل گفته بود که افرادی که سطح صفر را در اختیار دارند به «کمپ امگا» بازخواهند گشت. این بازگشت در درد فانتوم اتفاق نیافتاد اما با توجه به این که مصاحبهای که در آن کوجیما این حرف را زد فقط به زبان ژاپنی منتشر شد و گروهی از کاربران خودشان آن را ترجمه کردند، ممکن است در مفهوم آن کژتابی به وجود آمده باشد. شاید خودمان باید به کمپ امگا بازگردیم.
- شیطان شوید
این تئوری منطقی اما ظاهرا خارج از دسترس است! اگر دقت کرده باشید در کنار عبارت «کلمات میتوانند قتلعام کنند» در ویدئوهای منتشر شده از بازی قبل از انتشار (که به ویروس «انگل صوتی» و عملکرد آن اشاره داشت)، عبارت «مردان شیطان میشوند» نیز به کرات نمایش داده شد. اما درون بازی برخلاف عبارت اول، این عبارت به هیچوجه به حقیقت نپیوست. نکتهی جالب و قابل توجه این است که «شیطان» شدن در بازی توسط خود شما صورت میگیرد و روی «ونوم» تاثیرگذار است. اگر کشتوکشتار به راه بیاندازید و سلاح اتمی بسازید، شاخ روی سر شما بلند و بلندتر میشود و بدن شما خونین میشود و این خون پاکشدنی نخواهد بود. این روند دقیقا مشابه روندی است که در ویدئوی انتشار بازی به نمایش درآمد. به تصاویر زیر دقت کنید:
عدهای توانستهاند به اندازهی تصویر بزرگتر شیطان شوند اما هنوز هیچکس به وضعیت زیر نرسیده است:
همانطور که میدانید میانپردههای درد فانتوم بهطور همزمان اجرا میشوند و این یعنی مدل سهبعدی چنین وضعیتی برای بازی ساخته شده است و با توجه به این که درست یک هفته قبل از انتشار این ویدئو به نمایش درآمد احتمال حذف شدنش خیلی کم است. با استناد به این مدارک عدهای بر این باورند که رسیدن به این وضعیت باعث میشود اتفاق جدیدی در بازی رخ دهد.
بخش دوم
- به دنیای توهم و جنون خوش آمدید
همانطور که میدانید پایانبندی درد فانتوم بسیار عجیب است. وقتی با سکانس نهایی بازی مواجه میشویم درست مانند این است که سطلی از آب و یخ روی سرمان ریخته باشند. در یک نگاه پایان بازی کاملا قابل فهم است اما با دقت در جزئیات متوجه تناقضات فراوانی میشویم که مانع از درک درست آن میشوند. تئوریهایی در مورد پایان بازی مطرح شده که در ادامه به بررسی آنها خواهیم پرداخت اما اجازه دهید تا قبل از آن نگاهی داشته باشیم به اتفاقاتی که در پس داستان بازی رخ دادند و از طریق نوار کاستها روایت شدند.
بعد از وقایع سطح صفر و نابودی پایگاه مادر، بیگ باس و کاز میلر تمام افرادشان را از دست دادند و هلیکوپتر خودشان هم در مسیر فرار به وسیلهی بمب داخل شکم پاز از بین رفت. بیگ باس، کاز و ایهب (پزشک گروه) تنها مسافرانی بودند که زنده ماندند و خلبان بالگرد، چیکو و پاز از بین رفتند. اسکال فیس با وجود این که تمام فعالیتهایش زیر نظر زیرو بود از این اتفاق حرفی به او نزد. اما زیرو از طریق ایوا که معشوقهی قدیمی بیگ باس بود خبردار شد و او هم بیگ باس را به بیمارستانی نظامی در قبرس منتقل کرد. بیگ باس و ایهب به خاطر حادثه به کما رفتند، کاز هم فقط زخمی شده بود و در بیمارستانی جدا از آن دو به سر میبرد.
زیرو با آسلات و کاز ارتباط برقرار میکند. او متوجهی نقش اسکال فیس در این جریانات میشود و تصمیم میگیرد مدتی او را سرگرم کند تا بتواند برای نجات بیگ باس نقشهای بکشد. تمام این مدت هم خودش در ساختمانی تحت حفاظت کامل در نیویورک زندگی میکرد؛ جایی که نه راهی برای ورود دارد و نه برای خروج. هیچ پنجرهای در کار نیست و افرادی که از ساختمان محافظت میکنند هم نمیدانند که از دقیقا از چه چیزی محافظت میکنند. هدف زیرو از این کار این بود که تا زمانی که دونالد اندرسون ساخت هوشمصنوعی را تمام میکند زنده و سالم بماند. اما اسکال فیس قبل از نابود کردن پایگاه مادر مکان اختفای او را از زیر زبان پاز کشیده بود و نقشهای برای کشتن زیرو کشیده بود. زیرو از اسکال فیس تقاضا کرده بود تا یک شی قدیمی را برای او پیدا کند. اسکال فیس شی را آغشته به نوع خاصی سم میکند که قابل ردیابی نیست و وقتی فردی به آن آلوده شود بعد از مدتی به طور کامل فلج میشود. زیرو در تلهی اسکال گرفتار میشود. اما قبل از این که به طور کامل فلج شود نقشهاش را عملی میکند. برای اولین بار بعد از سالها از لانهاش خارج میشود و به دیدن بیگ باس میرود. دو سال از حادثه گذشته و بیگ باس و ایهب هنوز در کما هستند. نقشهی زیرو این است که ظاهر و باطن ایهب را تغییر دهند تا او را جای بیگ باس بگذارند، یک بیگ باس تقلبی. زیرو غیر از خودش و پزشک بیمارستان فقط به آسلات نقشه را میگوید. آسلات مسئول اجرای این نقشه میشود در حالی که زیرو میداند که روزهای آخر سلامتیاش است (همان طور که در نهایت جسم بیجان او را در قسمت چهارم روی ویلچر میبینیم). آخرین حرکت او قبل از فلجی کامل انتقال اسکال فیس به آفریقا است. آسلات به دیدار کاز میرود و به او قول میدهد تا بیگ باس را به او برگرداند. او از کاز میخواهد تا در این فاصله تشکیلات جدیدی راهاندازی کند تا بیگ باس بعد از خروج از کما به سرعت به آنجا برود.
۷ سال بعد (۹ سال بعد از واقعهی سطح صفر) و درست کمی قبل از شروع بازی بیگ باس از کما بیرون میآید. آسلات به دیدار او میرود و نقشه و اتفاقاتی که برای زیرو رخ داد را برای او تشریح میکند. بیگ باس هم چارهای جز موافقت ندارد. او خودش را در قبال هدفی که انتخاب کرده مسئول میداند و عقیده دارد کسی غیر از خودش نمیتواند این کار را انجام دهد. به همین دلیل باید از هر روش ممکن استفاده کند تا زنده بماند. در کنار این او دو مرتبه مورد حمله قرار گرفت و هر چقدر هم که تشکیلات قوی و مستحکمی ساخت، حتی با در دست داشتن سلاح اتمی، باز هم نابود شد. بیگ باس به این نتیجه رسیده بود که باید راه رسیدن به هدفش را تغییر دهد و به جای دور شدن از آمریکا باید تا حد ممکن به آن نزدیک شود. طبق نقشه آخرین بخش از عملیات جایگزینی بیگ باس به عهدهی خود اوست. این که بیگ باس تقلبی را از بیمارستان بیرون ببرد و طوری رفتار کند که به عنوان آخرین حرکت ایهب کاملا باور کند که بیگ باس است. آسلات خبر حمله به بیمارستان را به بیگ باس میدهد و تنها چیزی که میماند این است که منتظر بمانند تا ایهب از کما بیرون بیاید. اسم رمز شروع عملیات «V Has Come To» خواهد بود. در نهایت به جایی میرسیم که بازی شروع میشود و ایهب از کما بیرون میآید. بیگ باس خودش را اسماعیل معرفی میکند و ایهب را از بیمارستان خارج میکند. در نهایت و بعد از درگیری با نیروهای سایفر و کلنل ولگین و در حین فرار تصادف میکنند و هر دو از هوش میروند. آسلات برای نجات آنها میآید و بیگ باس را راهی آمریکا میکند و ایهب را هم از آنجا خارج میکند.
آیا میدانستید: نامهایی که برای شخصیتها انتخاب شده همه از نامهای رمان موبی دیک گرفته شده است. ایهب، اسمائیل و حتی نام عملیاتی هلیکوپتر که «پیکواد» است، نام کشتی ایهب در رمان موبی دیک بوده است.
پایان بازی و در واقع آخرین ماموریت بخش دوم بازی همین بود. چیزی که از طریق تکرار ماموریت اول و با کمک تعدادی نوار کاست روایت میشود. اما همانطور که گفتم تناقضاتی در آن وجود دارد. برای مثال آخرین قسمت مقدمهی بازی که در آن آسلات برای نجات ایهب سر میرسد و او را از وولگین دور میکند هنوز شب است. اما در آخرین ماموریت که اجرای دوبارهی مقدمهی بازی است بیگ باس صبح هنگام از آنجا خارج میشود اما آسلات هنوز آنجاست. شاید فکر کنید که آسلات بعد از خارج کردن ایهب به آنجا بازگشته اما در اولین قسمت بازی چیزی که ما میبینیم این است که آسلات بعد از فرار از قبرس تا افغانستان او را همراهی میکند و این روند چند ماه طول میکشد. پس یا آسلات در فضا و زمان سفر میکند یا این که قضیه چیز دیگری است.
تناقض دیگر مربوط به سکانس دود و آینهی آخرین دقایق ماموریت ۴۶ است. در این سکانس یک جهش زمانی اتفاق میافتد و بعد از چرخش دوربین چند سال جلو میرویم. زمانی که «بهشت بیرونی» تاسیس شده و از روی صدای تیراندازی و نوشتهی روی نوار کاست میتوان فهمید که به زمان اولین قسمت متال گیر رفتهایم و سر و صدایی هم که شنیده میشود به حملهی سالید اسنیک به بهشت بیرونی مروبط میشود. اما این جهش چندین ساله نه تاثیری بر چهرهی ایهب میگذارد و نه شکل اتاق تغییر میکند. در حالی که پایگاه مرکزی سگهای الماسی وسط دریا بود و پایگاه مرکزی بهشت بیرونی در آفریقا است و قائدتا باید انتظار داشته باشیم که این جهش زمانی اندکی ایهب را پیر کرده باشد اما او فقط خونینتر و شاخش بلندتر میشود.
البته نکات ریز دیگری هم هستند که توسط کاربران در فرومهای مختلف مطرح شدهاند اما زیاد معتبر نیستند؛ برای مثال کاربران نسخه رایانههای شخصی بازی بافت صورت بیگ باس را از میان دادههای بازی پیدا کردهاند و با استناد به این که روی این بافت صورت فقط ته ریش وجود دارد، اما بیگ باس ریش نسبتا بلندی داشت، احتمالا فردی که صورتش باند پیچی شده اصلا بیگ باس نیست.اما این افراد به یک نکتهی کوچک توجه نکردهاند. آن هم این است که از زمانی که موی صورت روی بافت پیادهسازی میشد سالها گذشته است و مدتهاست که موی سر و صورت به صورت جدا مدلسازی شده و به صورت جدا روی صورت شخصیت پردازش میشوند.
عدهای دیگر هم میگویند موی سر و صورت بیگ باس بلند است اما شخصی که صورت باند پیچی شده دارد به نظر میرسد بانداژ روی پوستش قرار گرفته است. به عبارت دیگر فرد مورد نظر موی بلندی ندارد. اما این امر قائدتا به دلایل فنی مربوط است. این که اگر زیر بانداژ موهای بیگ باس بهطور کامل پردازش شوند احتمالا به دلیل مشکلات حل نشدهی فیزیک در بازیها موهای بیگ باس از درون بانداژ بیرون میزد (مشکل رایج فرو رفتن اجسام در یکدیگر).
البته مشکلاتی کلی درون داستان خود بازی هم وجود دارد که منجر به خلق تئوری دومی می شوند که توسط خودم ارائه شده است؛ مثلا این که چرا آسلات برخلاف قسمتهای گذشته در این قسمت اینقدر آرام و بیآزار است؟ یا این که چرا شخصیت کازوهیرا میلر که همیشه برای پیشرفت دست به هر کاری میزد اینجا فوق العاده محافظ کار شده و در عین حال خشونت و عجول بودنش را حفظ کرده است؟ چرا هیوئی به عنوان یک دانشمند خجالتی طرفدار صلح که عاشق Strangelove بود به یک دانشمند کور تبدیل شده که غیر از علم و تکنولوژی چیز دیگری را نمیتواند ببیند، تا جایی که حتی عشقش را هم از بین میبرد؟ چرا حس کینهی ایلای یا همان لیکوئید اسنیک اینقدر شدید و کورکورانه است؟ و خیلی چراهای دیگر در مورد شخصیتهای بازی که همهی آنها در احساساتشان زیاده روی و غلو شده است.
به نوبت به تمام این موارد خواهیم پرداخت. پس اجازه بدهید از تئوری معروف پخش شده در فضای مجازی شروع کنیم و بعد از آن به تئوری خودم برسیم.
- پایان بازی یک دروغ بزرگ است
اساس این تئوری را چند چیز شکل میدهند. اول همان تناقضاتی که بالاتر به آنها اشاره کردم. بعد از آن جملهای از نیچه که میگوید: «هیچ حقیقتی وجود ندارد، تفاسیر هستند که حقایق را شکل میدهند.» کاربران این جمله را به این شکل تفسیر کردهاند که ماموریت ۴۶ام واقعیت ندارد و تفسیر خود بیگ باس/ایهب از واقعیت بوده است. (تفسیر این جمله جای بحث دارد و در تئوری من به آن خواهیم پرداخت). البته این تنها دلیل این گروه از افراد نیست. بخشی از بازی اختصاص یافته به بازگرداندن حافظهی پاز که در کمال تعجب متوجه میشویم که سالم است. اما وقتی حافظهاش باز میگردد طی یک سکانس که از نظر ساختار به شدت یادآور مجموعهی «تپهی خاموش» است متوجه میشویم که او واقعا مرده و تمام چیزهایی که دیده توهم ایهب بودهاند. طبق این تئوری ایهب وجود ندارد. شخصیت اصلی خود بیگ باس است اما برای فرار از واقعیت چنین چیزی در ذهن خودش درست میکند. البته عدهای این تئوری را بسط دادهاند و معتقدند که اسماعیل هم حقیقی نیست و ساختهی ذهن بیگ باس است. درست مثل داستان بازی «بلک آپس» که در آنجا میسون، رزنوو را در ذهن خود ساخته بود اما تمام آن کارها را خودش انجام میداد. بیگ باس هم به دلیل شوکی که به خاطر قطع شدن دستش به او وارد شده شخصیتی خیالی و قدرتمند در ذهن خودش میسازد تا از خودش حفاظت کند.
این تئوری خیلی خوب گرفته و مدارک محکمی هم دارد. اما به نظر من پایان بازی واقعیتر از این است که بخواهد دروغ باشد. به طور سادهتر این که خیلی بهتر از یک دروغ در داستان کل سری میگنجد و با داستان کل سری تناقض ندارد.همین جاست که تئوری من وارد میشود…
- حقیقت مقابل چشمان شماست
ابتدا اجازه دهید تا کمی بیشتر در مورد جملهی نیچه صحبت کنیم. بازی دو بخش کلی دارد که با هم در تناقض هستند. کل بازی در مقابل ماموریت ۴۶. اگر کل بازی را درست تصور کنیم، پایان بازی یک دروغ است. اما اگر کل بازی دروغ باشد و پایان آن حقیقت چه طور؟ این برداشت با جملهی نیچه در تناقض نیست. او گفته که تفاسیر هستند که حقایق را شکل میدهند. پس وقتی ما به این شکل حقیقت را تفسیر کنیم دروغ هم به راحتی قابل تشخیص است. مخصوصا وقتی که این دروغ و حقیقت میان یک حقیقت بزرگتر قرار گرفته باشند تمییز دادن بین آنها کار آسانتری خواهد بود. این که حقیقت جزء باید با حقیقت کل تناسب داشته باشد. البته این دلیلی برای اثبات حرف من نیست. به دلایل اصلی در ادامه خواهیم پرداخت.
- غلیان احساسات
فیلم مالهالند درایو ساختهی دیوید لینچ را دیدهاید؟ نحوهی روایت داستان در این فیلم در نوع خود منحصر به فرد است. تمام فیلم خواب شخصیت اصلی است. او وقتی خواب است در ذهن خودش دنیایی رویایی خلق میکند. دنیایی که دوست داشته در آن زندگی کند و در نهایت فیلم تعدادی سرنخ به ما میدهد تا از روی رویا بتوانیم به حقیقت پی ببریم. بار اول که این فیلم را میبینید اگر حواستان به چند ثانیهی اول آن نباشد، تا آخر فیلم متوجه نمیشوید که در حال تماشای خواب یک نفر هستید. اما در بار دوم این امر کاملا روشن و آشکار است. نوع بازی بازیگرها و اتفاقاتی که در فیلم رخ میدهند همه طوری هستند که غیرواقعی بودن از سر و روی آنها میچکد.
در این فیلم همهی احساسات با شدت زیاد ابراز میشوند؛ اینقدر زیاد که وقتی خبر ندارید قضیه از چه قرار است فکر میکنید که بازیگرها بلد نیستند کارشان را درست انجام بدهند. شخصیت اصلی داستان در دنیای واقعی یک بازیگر بیاستعداد و شکست خورده است که اندک درآمدش را مدیون کمک دیگران است. در عین حال دوستی دارد که برخلاف خودش به شدت موفق است. این دو با یکدیگر رابطهی عاطفی بسیار نزدیکی دارند تا این که دوست موفقش عاشق یک کارگردان میشود و کمکم از شخصیت اصلی داستان فاصله میگیرد. در دنیای خواب او همه چیز برعکس است. در دنیای خواب خودش بازیگر موفقی است. وقتی برای اولین بار تست میدهد اینقدر از او تعریف و تمجید میشود که حالتان بد میشود. در عین حال دوستش به شدت گیج و بیهدف است. او در خواب اتفاقی را تصور میکند که طی آن اتفاق دوست خوشبختش فراموشی بگیرد تا بتواند تا آخر با او بماند. رابطهی عاطفی این دو در دنیای خواب هم به شدت غلو شده است، مانند تمام چیزهای دیگر. او پدر و مادرش را در دنیای خواب دو غریبه تصور میکند که به شدت او را دوست دارند. البته واقعیت آنها نمایش داده نمیشود اما همان طور که گفتم فقط بین بخشهایی از خیال و واقعیت ارتباط برقرار میشود و بقیه داستان از طریق سرنخها مشخص میشوند.
اگر بخواهم کل فیلم را تشریح کنم وقت زیادی میگیرد. اما همانطور که گفتم خلاصهی کل ماجرا این است که شخصیت اصلی فیلم دنیایی برای خودش میسازد که در آن نامها، چهرهها و مکانها در هم آمیخته میشوند و تمام وقایع به شکلی در میآیند که او دوست دارد، به علاوه تعدادی شی و شخصیت که برقرارکنندهی رابطهی بین واقعیت و خیال هستند.
اما ارتباط تمام اینها با درد فانتوم چیست؟ همان طور که گفتم احساسات در شخصیتهای داستان به شدت غلو شده است. کاز اینقدر از انتقام حرف میزند (بخوانید فریاد میزند) که حالتان بههم میخورد، ایلای اینقدر کینهتوزی میکند که کفری شوید. هیوئی از یک دانشمند دوست داشتنی به منفورترین شخصیت کل داستان تبدیل میشود و به شدت روی عقایدش پافشاری میکند. یا مثلا کوایت که به شکل غیرطبیعی به بدل بیگ باس عشق میورزد و برای او عشوه میآید!
در واقع برای بیشتر این احساسات هیچ گونه دلیل منطقی وجود ندارد. ایلای هرچقدر خوبی میبیند کوچکترین تغییری نمیکند. هر وقت هم که آرامش دارد در حال دسیسهچینی است. اتاکان که پسر هیوئی است هیچ وقت پدرش را چنین موجودی توصیف نکرده بود و البته هیچ دلیلی هم برای چنین رفتارهایی از طرف هیوئی وجود ندارد. کوایت را هم که خودتان میدانید منظورم چیست. مهمتر از رفتار کوایت، انتخابی است که به عهدهی شما گذاشته میشود. این که کوایت زنده بماند (و در نهایت ناپدید شود) یا این که کشته شود. درست مثل کش و قوسی که بیگ باس با خودش بر سر عشق ایوا داشت (و در نهایت ایوا هم ناپدید شد). چطور امکان دارد که انتخاب زندگی یا مرگ یک شخصیت در سری متال گیر که تکتک شخصیتهای آن با اهمیت هستند به عهدهی خودمان باشد؟
و از همه بدتر آسلات است. او غیر قابل پیشبینیترین شخصیت کل سری است که هیچ وقت برای کسی کار نمیکند. اگر هم کار کند هدفش خرابکاری و جاسوسی است. اما در این قسمت درست مثل یک گوسفند رام است. هرچقدر منتظر میشوید تا خودی نشان دهد هیچ اتفاقی نمیافتد.
این امکان وجود دارد که کل روند داستان تا قبل از پایان اتفاقاتی هستند که بیگ باس دوست داشته رخ دهند. این که دوست داشته بدلش به بهترین نحو راهش را ادامه دهد، آسلات بدون شامورتی بازی به او کمک کند، کاز سر به راه شود و فقط به هدف اصلی فکر کند، افرادش همه گوش به فرمان او باشند و شخصیتی مثل کوایت جای خالی ایوا را برای او پر کند. درست مثل شخصیت اصلی فیلم جادهی مالهالند دنیایی ساخته که به آن نیاز دارد.
- پایگاه مادر
یکی از تناقضات خط داستانی با پایان بازی و بقیه بازیهای سری پایگاه مادر است. وقتی چنین پایگاه عظیمی ساخته میشود بعید است که به راحتی آن را رها کرده باشند. اگر چنین پایگاهی واقعا وجود داشته مطمئنا در بقیه قسمتها هم حرفی از آن زده میشد. اما احتمالا این هم به دلیل وابستگی احساسی بیگ باس به پایگاه مادر قدیمی و بخشی از رویای بیگ باس است. چرا که غیر از این که با باقی قسمتهای سری در تناقض است با پایان بازی هم متناسب نیست. در پایان اتاق فرماندهی ایهب تغییر نمیکند. فقط علامت روی در عوض میشود. قائدتا وقتی یک پایگاه از دل دریا به خشکی منتقل میشود باید تغییراتی حاصل شود اما اتاق کوچکترین تغییری نمیکند.
- خود بیگ باس
پایان بازی به ابتدای قسمت اول متال گیر وصل میشود؛ جایی که بیگ باس واقعی به پسرش دستور میدهد تا بدل بیگ باس که یاغی شده را نابود کند. اما با توجه به چیزی که در طول بازی از بدل دیدیم یاغی شدن خیلی بعید است. به نظر میرسید ایهب به شدت در نقش بیگ باس فرو رفته اما این سکانس کار را خراب کرد:
چنین لبخندی از شخصیت بیگ باس بعید است و اگر ایهب واقعا در شخصیت بیگ باس فرو رفته چنین حرکتی از خود نشان نخواهد داد. اما این جا به نظر میرسد که در واقعیت بدلش نسبت به خودش تفاوتهای زیادی داشته و آن چیزی نشده که تصور میکرد. البته تنها دلیل این لبخند نیست. به تصویر زیر توجه کنید :
وجود این قرصها نشان دهندهی مشکلات روانی ایهب است.
- افراد، اسامی و اماکن از واقعیت حاصل شدهاند
همانطور که در مورد جادهی مالهالند گفتم دنیای رویایی داستان شکل در هم ریختهی دنیای واقعی است و چیزی به آن اضافه یا از آن کم نشده. ظاهرا دنیای رویای بیگ باس هم به همین شکل است. تمام چیزهایی که در طول بازی میبینیم و میشنویم احتمالا چیزهایی بودهاند که بیگ باس بعد از به هوش آمدنش از کما از گوش آسلات و بقیه شنیده و کمی هم با خاطرات گذشتهاش ترکیب شده است. اصلا تا بهحال از خودتان پرسیدهاید که اگر هوش مصنوعی باس سالم و سلامت پیدا شد در قسمتهای بعدی چه اتفاقی برای آن افتاد؟ یا مثلا ساهلانتروپوس که یک متال گیر فوق پیشرفته با تواناییهاییست که حتی متال گیرهای زمان سالید اسنیک هم از آن بیبهرهاند. اما از نظر ظاهری به شدت یادآور «رکس» است. اما چطور میشود این همه قابلیت در ساهلانتروپوس باشد و در رکس همهی آنها غیب شوند؟ (بر اساس داستان درد فانتوم ساهلانتروپوس همان رکس است) در این بخش هم احتمالا بیگ باس طرحهای ظاهری متال گیر جدید را دیده و در تصورات ذهنی خودش از رکس هیولایی ساخته که میبینیم. احتمالا هیچ وقت نامش ساهلانتروپوس هم نبوده و چنین نام عجیب و غریبی فقط حاصل تخیل ذهن بیگ باس بوده است. از این دست مسائل در کل داستان زیاد است. مواردی که در داستان خود بازی صحیح و به جا هستند اما در داستان کل سری نمیگنجند.
- کازوهیرا میلر
- افراد، اشیا و اتفاقاتی که بین واقعیت و رویا ارتباط برقرار میکنند
طی وقایع جاده ی مالهالند، اشیا و اشخاصی وجود دارند که بین رویا و واقعیت مشترکاند. اینها درون دنیای رویا نقش نامشخصی دارند. در واقع ذهن شخصیت اصلی اطراف مدل واقعی آنها دیواری کشیده که به او اجازه نمیدهد نقش آنها را در ذهنش تغییر دهد. اما در عین حال چنان مهم هستند که نمیتواند آنها را ندید بگیرد و تنها راهی که پیدا میکند این است که نقش آنها و اتفاقی که در پس آنها جریان داشته را فراموش کند. در فیلم جادهی مالهالند این اشیا عبارتاند از یک کلید و جعبهی آبی، افرادی مثل یک کابوی و اتفاق هم آواز خواندن ربکا دل ریو است.
در درد فانتوم این اتفاقها عبارتاند از زنده بودن و کشف حقیقت در مورد پاز، وولگین به عنوان مرد آتشین و رفتن کوایت. مخصوصا رفتن کوایت خیلی اهمیت دارد. کوایت قرار است جایگاه ایوا را برای ایهب داشته باشد و درست مانند او یک جاسوس است که عاشق میشود. اما در نهایت با تمام کارهایی که بدل بیگ باس انجام میدهد باز هم کوایت را از دست میدهد. مرد آتشین طی یک لحظه به ذهن بیگ باس حمله میکند و با نشان دادن چهرهی واقعیاش سعی میکند او را از رویا پردازی خارج کند. و در نهایت سکانس مربوط به پاز که دقیقا عملکرد سکانسهای کشف حقیقت در مجموعه سایلنت هیل را دارد (به همراه یک موسیقی که به شدت شبیه آثار یامائوکا است). بمب، پروانه و نشان صلح و در نهایت انفجاری که بخشی از توهمات بیگ باس را نابود میکند.
البته ماموریت «Shining Lights Even In Death» را هم میتوان به نوعی بخشی از این پروسه دانست. چرا که بیگ باس تصور میکند اتفاقی که برای پایگاه مادر و نیروهای سربازان بدون مرز رخ داد تقصیر خودش بوده و جریان کشته شدن سربازانش به دست خودش قرار است این داستان را برای او یادآوری کند. حتی با وجود این که شخصیت غیر واقعی هیوئی را در ذهن به این دلیل میسازد که بتواند تمام تقصیرات را گردن او بیاندازد و خودش را تبرئه کند (که در نهایت با بخشیدن هیوئی سعی میکند ذهنش را آرام کند). پروسهای که در نهایت باعث می شود بیگ باس از رویا خارج شود.
صفحهی بعدی ⇐
بررسی وجه تشابه بین بازی آسایشگاه و درد فانتوم
مرثیهای بر یک توهم (نوشتهی یونس بهرامی)
هیچچیزی بهعنوان واقعیت مطلق وجود ندارد. اکثر چیزهایی که آنها را واقعیت مینامیم دروغاند. چیزی که تو دربارهاش فکر میکنی تا جایی واقعی است که مغزت به تو میگوید.
سالید اسنیک – ۲۰۰۹
قبل از عرضهی درد فانتوم یادم هست که یک کانال یوتیوبی یک آنالیز دو ساعته از بازی منتشر کرد که در لابهلایش به وجه تشابه بین بازی آسایشگاه و درد فانتوم اشاره میکرد. بر اساس همین موضوع، این کانال اینطور تصور میکرد که احتمالاً این شماره همهاش حاصل یک توهم است. این تئوری آنقدر برایم غیرقابل هضم بود که سریع فراموشش کردم و خیلی بعید میدانستم که کوجیما بیاید در آخرین متال گیرش حلقهی سری را با یک توهم ببندد. اما با اشارهی نویسندهی اصلی این مطلب به فیلم جادهی مالهالند و داغ شدن توهم بودن پایان درفروم ردیت، ناخودآگاه رفتم در حالوهوای همان تئوری که پیشازعرضهی این بازی مطرح شده بود. الآن تازه میفهمم که چهقدر آن تئوری درست بود و مو لای درزش نمیرفت. در این مطلب اصلاً بنا بر این نیست که بگویم آسایشگاه چه عنوان موفقی هست و چه افتخاراتی دارد، میخواهم دوباره همان تئوری که حالا به واقعیت پیوسته را مطرح کنم که یک طورایی ادامهی معنوی (!) همان مطلبی است که دربارهی فیلم جادهی مالهالند بود. این بازی شاید باعث شود که ما دوباره به این فکر کنیم که وقایع بازی ممکن است یک دروغ بزرگ باشد.
قبول دارم که کوجیما میگوید ۶۰ درصد بدنش را «فیلم» تشکیل میدهد، اما سنتشکنیهای پیدرپیاش در درد فانتوم مرا کمی در این فکر فرو برد که شاید اینبار بیخیال الگوبرداری از فیلمها شده و سعی کرده تا برود سراغ الگوگیری از یک عنوان قدیمی. راستش را بخواهید، نکات مشترکی که بین آسایشگاه و درد فانتوم برقرار است آنقدر شدید است که امکان ندارد بگویید کوجیما هنگام ساخت درد فانتوم از داستان این بازی الهام نگرفته.
قصهی آسایشگاه در نگاه اول مثل پایان درد فانتوم و فیلم جادهی مالهالند بیشیلهپیله است؛ یک آقا که از یک روز کاری برگشته، سوار ماشینش میشود تا به خانه برگردد اما برحسب اتفاق ترمز اتوموبیلش بریده شده و به قعر یک دره فرو میرود. سپس خودش را در بیمارستان مرموز پیدا میکند که باید از آن فرار کند.
خیلی جالب است که سناریوی شروع آسایشگاه با سناریوی پایان درد فانتوم اینقدر سنخیت و برابری دارد. پایان درد فانتوم که شروعی است بر یک توهم، طی یک شب و در طول محیطی کوهستانی رخ میدهد. جالب است که شروع توهم شخصیت نخست بازی آسایشگاه یعنی مکس هم در یک شب و در محیطی کوهستانی رخ میدهد. او هم مثل ایهب و اسماعیل زمانی وارد توهم میشود که ماشینش از یک دره سقوط میکند و داخل کما میرود.
در صفحهی قبلی بخشی را خواندید تحت عنوان اینکه «افراد، اسامی و اماکن از واقعیت حاصل شدهاند». آسایشگاه هم دقیقاً همینطور است و برخی از اتفاقاتی که میبینید بین دنیای خیالی و واقعی مکس برابری دارد. در آخر، ما میبینیم که پایان آسایشگاه مثل درد فانتوم خیلی ناگهانی به وقوع میپیوندد و متوجه میشویم که تمامی اتفاقاتی که شاهدش بودیم حاصل آن توهمی بوده که در کما میدیدیم. شاید تنها چیزی که آسایشگاه را نسبت به درد فانتوم تمایز میدهد، پایانش است که برخلاف درد فانتوم خیلی رک میگوید حقیقت دارد. حالا کوجیما با این همه الهامگیری از این عنوان، ناخودآگاه شاید میخواهد به ما بگوید که پایان بازی اشتباه نیست و درواقع چیزهایی که قبل از پایان میدیدیم دروغ بودهاند. البته باز هم با وجود همهی این تفاسیر نمیشود تصمیمگیری نهایی انجام داد و بهتر است پایان این شماره را پایانی دو پهلو بنامیم که هر کس میتواند برداشتهای خودش را از آن داشته باشد.
صفحهی بعدی ⇐
حرف پایانی
نقطهی ورود و خروج رویا
سوالی که احتمالا برای شما مطرح شده این است که اگر تئوری مطرح شده در این مقاله را درست تصور کنیم، چه بلایی سر داستان میآید؟ همان طور که گفتم اگر نوع روایت جادهی مالهالند را در نظر بگیریم چیزی که در مقابلمان است یک پازل بههم ریخته است و باید با کمک سرنخهایی که آخر داستان به ما داده میشود و چیدن قطعات پازل و مقایسهی آن با کل مجموعه متال گیر داستان درست را دریابیم. اینجاست که جملهی نیچه معنی پیدا میکند. هر کس تصور خودش از داستان را خواهد داشت و بر اساس شواهدی که در دست دارد حقیقت مخصوص به خودش را قبول میکند.
نقطهی ورود و خروج بیگ باس به رویا هم احتمالا جایی است که با اتومبیل تصادف میکنند و هر دو از هوش میروند. چرا که نقطهی شروع تناقضات دقیقا همینجاست. وقتی بیگ باس به هوش میآید یک داستان و وقتی ایهب به هوش میآید یک داستان متفاوت در مقابل چشمان ما روایت میشود. میتوان گفت موسیقیهایی که کوجیما برای ویدئوهایش انتخاب کرده بود هم به این موضوع اشاره داشتند که داستان بازی تلفیقی از واقعیت و خیال است.
در نهایت نتیجه گیری در مورد این که این تئوری در مورد داستان درد فانتوم درست است یا غلط به عهدهی خودتان.امیدوارم از خواندن این متن لذت برده باشید.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
می دونید کوجیما همیشه می گفت شخصیت مورده علاقه من بیگ باسه … به نظر من کوجیما واقعیت این دنیا و زندگی و نشون میده یعنی چی ؟؟؟ ما ادما هیچ وقت نمیتونیم بفهمیم که یکی چه زندگی و چه چیزی خواسته و فهمیده پوچ یا تو خالی بوده یعنی مثل عشق واقعی که یه نفر واقعا عاشق خودمون شه یا خیلی چیزایه دیگه که ادم ها واسه نیاز یا هوس یا قدرت از اینجور چیز ها که ادم همیشه دوس داره مزه ی واقعیو بچشه که تو دنیا نیست استفاده میشه.. شاید حرفام مسخره باشه یه مثال میزنم مثل رابطه ی ایوا با بیگ باس که ایوا با دلبری و عشوه بیگ باس عاشق خودش کرد که جاسوسی کنه و به هدفش برسه اما بیگ باس از اینکه فریب خورده ناراحته و همیشه قبطه می خوره ای کاش عشقش واقعی بود بازم میگم شاید حرفام مسخره باشه ولی کوجیما به نظرم رویای یه زندگی رو به تصویر میکشه که خیلیا میگیم چش فکر میکردیم . چی شد !!!! پایان بازی معلوم نیس شاید هم حرفایه من احقانه باشه ولی کوجیما همیشه اخره بازیاش اشک ادم . در میاره و تو این بازی هم مضلومیت بیگ باس و نشون میده با اون همه ابوهتش
البته عشق بین ایوا و بیگ باس که از واقعی هم اون ور تر بود. چون در طول داستان سری چند بار ایوا برای نجات بیگ باس (حتی جسد سوخته اش) خودشو تو خطر می اندازه و آخرش هم کشته میشه. این که تو زمان متال گیر سالید ۳ بیگ باس رو ول می کنه به خاطر این بود که برای فلاسفه ی چین کار می کرد و اگه پیش بیگ باس می موند اون رو هم تو خطر می انداخت.
از طرف دیگه طبق گفته های خود بیگ باس در آخر متال گیر سالید ۴ طمع کورش می کنه و شخصیتش به شدت تغییر می کنه و ابراز پشیمانی می کنه
این قضیه ی توهم اگه درست باشه
در حقیقت اشاره ای هم داره به این که کاش بیگ باس اینی می شد که ما تو فانتوم پین ازش دیدیم، نه اون چیزی که واقعا بهش تبدیل میشه
منم دقیقا با این نظر سجاد موافقم.
چون ما میدونیم بیگ باس در دو نسخه اولیه متال گیر از اون شخصیت همیشگیش فاصله گرفته و مثل حرفی که در انتهای سالید ۴ زد،طمع کورش کرده بود.
ولی از اون طرف،اون چیزی که ما در فنتوم پین دیدیم،یه اوتوپیا بود به نام Diamond Dogs.یه جایی که همه درش اشتباه میکردن،نفرت ها و انتقام کورشون کرده بود.
میلر فقط دنبال انتقامه،امریک اثیر تکنولوژی شده،تا حدی که استرنج لاوی که عاشقانه در سفیر صلح دنبالش بود رو راحت میکشه،از پسرش استفاده میکنه و کلی ادم رو در پایگاه میفروشه و بازم اصلا براش مهم نیست!!!اسکول فیس هم میخواد دنیا رو به اشوب بکشه،سایفر رو نابود کنه،انتقام!!ایلای هم که کلا اعصاب نداره!!دقیقا همونطوری که سجاد در متنش ذکر کرد.
احساسات خیلی خیلی زیااد شدن،حتی کوایت زیادی خوبه!!زیادی عاشق بیگ باسه و زیادی به دل میشینه!!اسلات هم که برخلاف همیشه،یه فرد ارومه،نصیحت میکنه،راهنمایی میکنه،راست!!میگه،کلا یه ریش سفید مهربون خنثی شده!!دقیقا برخلاف همیشه.
ولی این وسط،وسط این بلبشو،فقط نقش اصلی داستان ماست که پیامبره!!
انتقام کورش نکرده،عصبانی نمیشه،مهربونه،میبخشه،به کارش مسلطه،میتونه خودش رو کنترل کنه،عاشق میشه،و خلاصه تمام ویژگی های خوبی که یک فرد باید در زندگی داشته باشه رو یکجا داره!!!دقیقا همونطوری که دوستان در بالاتر فرمودن.سر اتفاقات مرحله ویروس و کشتن یاران در پایگاه،امریک مقصر شناخته شد،همه تقصیرات به دوش او افتاد،بعد از اونطرف بیگ باس با مهربونی و بزرگمردی!!بخشیدش.یه اوتوپیای کامل.حتی با وجود خطراتی که زنده بودن امریک براشون میاورد.
بنظر من بازی توهم نبود،نمیدونم کل ماجرای فنتوم و ایهب واقعا اتفاق افتاده یا نه،ولی هرچی بود،بازی اصلا به این خوبی نیست.هیچی به این خوبی نیست.و اون صحنه ی اخر،اون شاخ رشد کرده ونوم،اون صورت خونی،اون لبخند،همشون دقیقا نقطه مقابل وقایع بازی بودن.قرار بود ما سقوط ببینیم،ولی اوج دیدم،یعنی چی؟!یعنی یچیزی این وسط دست نیست.کوجیما گولمون زده؟شاید،ولی بعید میدونم.احتمالا برای همینه که باید در بازی راه بدی رو پیش گرفت.باید بمب اتم ساخت،باید کشت و نابود کرد و کشت!!بد شد،خونی شد،بیرحم شد!!
چرا؟شاید اونموقع توهم تموم شه.یدفعه نقش اصلی چشمش رو باز کنه،گیمر چشمش رو باز کنه و یدفعه یه دنیای متفاوت جلوی روش ببینه.هیچ چیز اونطوری که ما دیدیم نیست.
این دنیای واقعیه!!
حالا اینکه واقعا در صورت بد شدن این اتفاقات میوفته یا نه،هیچی معلوم نیست.ولی درصد افتادنش اصلا هم پایین نیست.البته من خودم که اچیومنت hero رو هم گرفتم و کلا در خوبی مثال زدنی شدم!!از اونطرف مبین داره حسابی از خجالت بروبکس شیطان درمیاد.
یک چیزی هم درمورد مرحله حقیقت.
ممیشه اینطوری گفت.هیچ فنتوم و ایهبی نبوده.کل داستان خوده بیگ باس نقش اصلیه.بیگ باس اصلی.
بازی شروع میشه،جلو میره،ولی خوب پیش نمیره،خراب میشه،داغون میشه،بعد،بیگ باس میاد وقایع رو تو ذهنش تغییر میده.
اینکه خودش قبل از شروع داستان میره امریکا و همه ی اینکارا تقصیر ونوم بوده.و بیگ باس هم کوچکترین تقصیری نداشته!!
اینم خودش یه تعوری دیگس.خوبی این بازی اینه که هر تعوری بدی به بازی میخوره و جور در میاد باهاش.خیلی خوبه.
با تشکر از آقای زارعی عزیز …
واقعا این مقالتون یه تحول اساسی به طرز فکرم نسبت به داستان فوق العاده پیچیده و گنگ بازی داد …
خیلی دوست دارم نسخه های قبلی رو بازی کنم تا بیشتر بتونم شاهد ارتباط این نسخه با نسخه های قبل باشم …
کوجیما پتانسیل پیچوندن داستان رو داره و در این زمینه واقعا تحسینش میکنم
واقعا بهترین مقاله ای بود که تو کل دوران گیمریم خوندم
نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم میگه متال گیر ۵ سه قسمتیه و هنوز یه قسمتش مونده :۲۴:
ولی اون قضیه کمپ امگا خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی منطقیه.آقا هر کی گراند زیروز رو داره یه بار دیگه بره اگه چیزی شد به ما هم بگه.
با این نسخه هم پاسخ سوالامو گرفتم هم بازم سوال تو ذهنم اومد
مثلا معنی جمله from fox two phantoms were borne رو کاملا درک کردم
فهمیدم چرا با اینکه دایمند داگز تو این نسخه خیلی مهم بود ولی تو نسخه های قبلی از ش حرفی نبود.
ولی از طرفی نفهمیدم اون بیگ باسی که سالید تو متال گر یک میکشه ایهبه یا اسنیک
اون مرحله ای که تستر ها گفتن تو آمریکاس یا روی یه سده به جنگ مجاهدین میریم چرا نبودن؟؟؟؟
ضمنا اگه کسی به اندزه کافی وقت داره لطفا یه دور بازی رو بدون مردن بره :۲۶:
بعد از این مقاله کاملا به ذهن مریض کوجی ایمان اوردم
آی لاو یو کوجی :lol: :lol:
ممنون سجاد جان
کل مطلب خواندم و ولی هیچ جذابیتی این دنیا مدرن متال گیر برام نداره
آخر داستان بیگ باس هم میدونم چی میشه با یک اندینگ خوب و به یاد ماندنی
به چه دلیل باید این عنوان توهمی بازی کرد که بخشی از استوری بیگ باس که اصلا هم
دانستن یا ندانستن این استوری توهمی چندان مهم نیستش
————————————————–
من واقعا موندم کسانی که اشرافی به داستان این سری ندارند و تازه وارد هستند چجوری
این آهن قراضه رو می توانند تو بخش داستانی درک کنند :!:
و کلی هم تعریف کنند از چیزی که راجبش نمیدانند
————————————————–
طرفداران این سری با فرضیه نویسی توهمی هم بروند تو افق محو بشوند
این بازی متال گیر سالید هستش نه P.T نه چیز دیگری یک روایت داستان فوق العاده همیشه همراه خودش داشته
نه اینکه همه چیز تو پستو مخفی کنند آن هم نا مشخص و توهمی
—————————————————
البته اون بخش خواندم که منتقدین مثلا ریز بین هستند و محال سر همچین چیزی ساکت باشند
ولی یادمه توی نقد گیم اسپات بود به نکته ای اشاره کرده بود که اگر منتقد قسمت های قبلی بازی کرده بود
هرگز به اون مورد اشاره نمیکرد
اینکه بعضی از منتقدین سایت های بلاد کفری هم جزو تازه وارد ها هستند و چیز زیادی نمیدانند
اگر هم چیزی میدانستند راجب این فرضیه های توهمی مطمئنا تا الان به جای کونامی و کوجیما جواب همه گیمرها رو میدادند
با تشکر
تشکر سعید جان
من هم گفتم بازی به نوبه ی خودش خوبه. هم گیم پلی و هم داستان
ولی متال گیر نیست اصلا. یعنی اون شکل تعریف داستانی که توی متال گیر سالید های ۲ و ۴ داشتیم رو می خواستم ولی همچین چیزی نصیبمون شد
یه نکته ی خیلی خوبی که متال گیر ها داشتن همیشه تقابل شخصیت ها بود که ما به چشم میدیدم و کلی لذت می بردیم
ولی اینجا همه شون رو چپوندن تو نوار کاست ها
یعنی فقط نوار کاست های بازی رو کات سین می کردن بازی خیلی بیشتر متال گیر می شد!
وقتی متوجه شدم همه چیزکاستی شده اون یک ذره روزنه امیدی برای انجام این بازی داشتم
اون روزنه امید هم با خاک یکسان شد ، به آتش کشیده شد و خاکستر شد
——————————
اصلا یکی از مهمترین بخش های متال گیر همین کات سین ها بودند اونم طولانی
تنها سری بازی بود که من تک تک لحظات کات سین ها رو با هر بار بازی کردن به دقت تماشا میکردم
و هر بار لذت میبردم
یکی از بخش های خوب سری متال گیر بودش ولی حالا تبدیل به فاجعه شده این بخش
مرسی ممنون بابت مقاله خوب
من با خوندن این مقاله اینقدر گیج شدم و مغزم سوت کشید که وقتی بازی رو تموم کردم اینقدر گیج نشده بودم الان با خوندن این مقاله خیلی سوال برام پیش امده که با تموم کردن بازی اینقدر سوال برام پیش نیومده بود
اگه این مقاله درست باشه که درستم هست باید منتظر خیلی حقایق دیگه بود
داستان بازی عالی کار شده
به نظرم کوجیما به اون قصدی که داشت رسید و موفق شد از نظر داستان که ایراد میگرفتن الان میفهمن که داستان بازی مشکلی نداشته و واقعا عالی کار شده
از نویسندگان این مقاله واقعاتشکر میکنم و خسته نباشید بهشون میگم
نه هیچ چیزی درست نیست.
همه چیز در حد فرضیه است که مثل یک تابع عمل کرده و مانند حد مجموع فقط این دنباله به هدف نهایی نزدیک میشه ولی به خود هدف تبدیل نمیشه.
با این تفاوت که اینجا کلید رسیدن به هدف دست طراحه!
هرچیزی که خوندید تئوری و نکات مخفی بازی هستن.
مرسی از اینکه توضیح دادی
حقیقتا جز بهترین مقاله های سایت بود سجاد عالی بود واقعا دمت گرم ازطرزنوشتن و توضیح دادنت خیلی لذت بردم :۱۵:
راستش مطلبی که درمورد نسخه ی گرند زیرو و کمپ امگا بود ومیخواستم مطرح کنم ولی گفتم تا مطمئن نشدم نگمش دقیقا منم سر بروز رسانی بازی شک کردم همینطور به حرفای کوجیما که به کمپ امگا اشاره کرده بود،درمورد مقاله هم بینظیر بود و دهن اون یکی مقاله رو بست
نباید انقدر زود درمورد بازی و کوجیما قضاوت میکردن!که جای تاسف داره
درضمن هروقت پیش پازمیرید یه عکس بهش میدید که درموردش صحبتهایی میکنه و بهتون یه نوارکاست میده فعلا دوتا کاست ازش گرفتم،دقت کرده باشید درهایی با چراغ قرمز تو مادربیس هست که تا الان برام به جز دوتاشون باز نشدن ولی هرسری بهشون نگاهی میکنم تا شاید باز بشن فقط م درهایی که باچراغ قرمز هستن امکان بازشدنشون هست مثل اتاق پاز و امریک!!!
جا داره از مبین و رضا حاتمی هم تشکری کنم بخاطر زحمتاشون.
با تشکر از نویسندگان
زمانی که به مرحله ۴۶ رسیدم و بازی را تمام کردم ، بر خلاف میلیون ها گیمر ذهن خودما با یک فورس ریستارت خالی از هر گونه پرسشی کردم و به سرعت رفتم برای باز کردن میشن ۴۵ !
چون اگه فقط یک سوال برای خودم ایجاد کنم، پا به دنیای مرموز فانتوم پین میگذاشتم و رسما روانی میشدم !
واقعا جای جای بازی پر از ابهام و نکات عجیب و غریب بود
همه چیز باهم در تناقض بود !
واقعا پشت در بسته این قسمت، هزاران سوال نگهداشته شده :۲۱:
چه طولانی …… :!: :۲۱: من کیم؟
من فقط اینو میدونم ک خیلی چرت تموم شد. حالا قسمتی حذف شده یا نه نمیدونم :۲۴:
یه سوال …
من یه پیش نمایش بازی رو دیدم ک عکسش اونجا بود .(بالا) خوده بیگ باس هست ک سوزتش زخمی میشه . میسوزه و آخرش میشه مثل دشمن اصلیش . یعنی همشون یکین؟
این بازی چیه؟ :۱۸: :۲۱: گیج شدم آقا صلوات :۲۵: :۲۶:
:pc:
تشکر فراوان از آقا یونس و آقا سجاد عزیز و همچنین آقا مبین . حسابی مخمو مشغول کردین
برای تشکر دکمه لایک رو گذاشتیم تو خبر از همون استفاده کنید.
اصلا کار به هیچی ندارم فقط میخوام به مقاله سجاد از صد ، صد بدم
سجاد جای تو توی لیگ های برتره اروپاییه تو گیم اسپات آی جی ان و ….
خیلی لذت بردم