این گروه خفن! | نقد قسمت پایانی بازی Tales From The Borderlands

در ۱۳۹۴/۰۸/۳۰ , 17:18:27
نقد قسمت پایانی بازی Tales From The Borderlands

بار اول وقتی عکس‌ها و آنونس‌های تبلیغاتی بازی «مرده‌ی متحرک» (The Walking Dead) استودیو تل‌تیل (Telltale) را دیدم با حالتی انباشته از ملال غر زدم: «چه خبره این همه بازی زامبی! سریالش کافیه!» ولی حالا از حرفی که توی ذهنم و به خودم گفته بودم سخت پشیمان و خجالت زده‌ام! چون مرده‌ی متحرک استودیوی تل‌تیل به خاطر کاربلد بودن نویسنده‌ها و استادی بی‌بدیل‌شان در نوع و شکل روایت و ترکیب خارق‌العاده‌ی داستان با شکل خاص گیم‌پلی به یک تجربه‌ی منحصر به فرد و جدا از کمیک‌ها و سریال این برند مشهور بدل شد. این قصه، در مورد سه اثر دیگر این استودیو که سبک و سیاق مرده‌ی متحرک را دنبال می‌کردند هم اتفاق افتاد؛ یک داستان پریان با شخصیت‌هایی شناخته شده و ظاهرا تکراری که با ویژگی‌های ژانر نوآور در هم آمیخته می‌شد و مجموعه‌ی ماندگار «گرگی در میان ما» (The Wolf Among Us) را شکل می‌داد. یک بازی در دنیای «بازی سریرها» (Game Of Thrones) با شخصیت‌هایی نو و روایتی متمایز از سریال و کتاب‌های مارتین که مجموعه‌ی شش قسمتی بازی سریرها را خلق کرد و سرانجام یک مجموعه با الهام از دنیا و شخصیت‌ها و فضاسازی مجموعه بازی‌های نقش‌آفرینی «سرزمین‌های مرزی» (Borderlands) با نام قصه‌هایی از سرزمین‌های مرزی که قسمت آخرش «سرداب تروِلر» (The Vault Of The Traveler) چندی پیش منتشر و طرفداران را منفجر کرد! در ادامه با نقد قسمت پایانی بازی Tales From The Borderlands همراه دنیای بازی باشید.

1654165
جک خوشگله اینجا جک خوشگله اونجا جک خوشگله همه‌جا! فقط کافیه بخواد تا گند بزنه به همه‌جا!

ادیسه‌ی قصه‌گو

اگر داستانی پر و پیمان نوشته باشید ولی در نوع و شکل روایت درست عمل نکنید همه چیز به باد می‌رود. ولی برعکس این قضیه معمولا اتفاق نمی‌افتد؛ یعنی اگر مصالحی کلیشه‌ای و تکراری برای تعریف قصه داشته باشید ولی بدانید چطور داستان‌تان را با کمک آنها روایت کنید معمولا به مشکل نمی‌خورید. این روش پایانی، مختص قصه‌گوهای استودیوی تل‌تیل است.

با اینکه مجموعه بازی‌های نقش‌آفرینی سرزمین‌های مرزی به خودی خود پر از شخصیت‌های جذاب و ماندگار بود و فضا و اتمسفر بی‌نظیری برای خودش دست و پا کرده بود ولی بازهم ساخت یک بازی دیگر بر اساس همین فضا و شخصیت‌هایی وابسته به آن مخاطب را نگران می‌کرد. اگر فرمول رایج بازی‌سازی استودیوی تل‌تیل، «وام گرفتن شخصیت‌های تعریف شده، پردازش و عمق دادن به آنها و قرار دادن‌شان در فضاسازی ماکت‌سازی شده‌ی پیش فرض و توسعه‌ی آن و تبدیل کردن این مجموعه به یک محصول مختص استودیوی تل‌تیل است» فرمول مخاطبان در مواجه با این جور آثار تل‌تیل هم این است که «معمولا در ابتدا نگران می‌شوند و بعد تل‌تیل کار خودش را می‌کند و نه تنها از نگرانی درشان می‌آورد که آنها را وارد عالم و احوالات دیگری می‌کند که یادشان می‌رود زمانی نگران بودند که نکند گند بخورد به تصورات‌شان از آن بازی یا رمان یا سریال خاص!».

این بار هم فرمول تل‌تیل جواب داده است، خیلی خوب هم جواب داده. بازی یک قسمت اول بی‌نظیر داشت که در کم‌تر بازی سریالی این استودیو نمونه‌اش را تجربه کرده بودیم. یک اپیزود دو ساعته پر از هیجان و ویژگی‌های پررنگ مجموعه‌های سریالی تل‌تیل مثل انتخاب، دکمه‌زنی، شخصیت پردازی و دیالوگ‌های خفن. قسمت اول بازی به قدری همه چیز تمام بود که سه قسمت میانی را با وجود استاندارد و خوب بودن کاملا تحت تاثیر خود قرار داده بود. قسمت چهارم با این که انتظارات را در حد این مجموعه برآورده نکرد ولی دروازه‌ای بود برای ورود به قسمت پایانی بازی؛ شخصیت‌های پرداخت شده، گره‌های افکنده شده(!)، کاشته‌هایی که باید برداشت می‌شدند و سوال‌هایی که باید جواب می‌گرفتند. سرداب ترولر یک قسمت آخر تمام عیار است که در آن، قوس شخصیتی آدم‌ها تکمیل می‌شود، گره‌گشایی‌های درجه یک اتفاق می‌افتد، سوالات متعدد جواب می‌گیرند و سرانجام با یکی از همان پیچش‌های داستانی درجه یک غافل‌گیر خواهید شد.

1321351
لگد بر علیه موشک انداز! پنج قسمت هیجان انگیز پر از این شیطنت‌های بی‌پایان!

غریبه

بعد از گندی که جک خوشگله به بار می آورد، ایستگاه فضایی هایپریون روی سیاره‌ی پاندورا سقوط می‌کند. لودربات، یار وفادار ریس قبل از سقوط و نابودی ایستگاه، خود را فدای نجات او می‌کند. ریس و فیونا که با کمک سفینه‌های کوچک نجات روی پاندورا فرود آمده‌اند ماجرای پرکششی را با گورتیس و دارو دسته‌ی ولوری پشت سر می‌گذارند و سرانجام توسط «غریبه» (Stranger) دستگیر می‌شوند و لوپ داستانی که در طی این پنج قسمت شکل گرفته بود به پایان می‌رسد. بعد از اینکه به هویت واقعی غریبه پی می‌برید داستان بخش نهایی این قسمت تازه شروع می‌شود و سرنوشت ریس و فیونا و دوستان‌شان به سرانجام می‌رسد. چیزی که این بخش را جذاب و پویا کرده ریتم بالای ویژگی‌های آثار سریالی تل‌تیل در آن است. بعد از معرفی غریبه ریتم اتفاقات به‌قدری تند و هیجان انگیز است که گاهی اوقات یادتان می‌رود در حال تجربه‌ی یک بازی تعاملی هستید و نه یک فیلم سینمایی!

تمام شخصیت‌هایی که در طی این چند قسمت با آنها سر و کله می‌زدید به سرانجام می‌رسند. تقریبا هیچ کسی نیست که سرانجام و عاقبتش در قسمت آخر روایت نشده باشد. شاید بپرسید با این همه شخصیت‌های گوناگون که در طی چهار قسمت قبلی به شکل متوالی به روند داستان اضافه می‌شدند، جمع‌بندی سرنوشت هرکدام می‌تواند کلی از وقت روایی و گیم‌پلی را به خود اختصاص دهد و قطعا این باعث درهم ریختگی روند تعریف داستان خواهد شد. راستش را بخواهید خودم هم قبل از انتشار قسمت آخر چنین نظری داشتم و می‌ترسیدم این تعدد شخصیتی آسیب بدی به شکل روایی قسمت پایانی بزند. ولی بهتر است اصلا نگرانی به خودتان راه ندهید؛ بعد از اتمام بخش نخست این قسمت که اختصاص به جمع‌بندی اولیه‌ی سرنوشت ریس و فیونا و گره خوردن آن با حضور غریبه دارد خط روایی تازه و نویی تعریف می‌شود که اختصاص به هویت غریبه پیدا می‌کند. تقریبا ممکن نیست که حضور غریبه در بازی و هویت واقعی او را حدس بزنید و به همین دلیل وقتی هویت واقعی او فاش می‌شود هم غافلگیر می‌شوید و هم داستان به سمت و سویی کشیده می‌شود که قدرت‌ها و قابلیت‌های شخصیتی او جاده صاف کن آن است! تعدد شخصیتی هم به واسطه‌ی حضور او و ریتم به شدت سریع و هیجان‌انگیز بازی نه تنها به چشم نمی‌آید که خیلی هم عادی جلوه می‌کند. وون، فیونا، ریس، گورتیس، ساشا و بیش از پانزده شخصیت جورواجور داستان به واسطه‌ی همین ریتم سریع، برش‌های تند و تیز و دیالوگ‌های سریع، کوتاه و اکثرا بامزه به نهایت می‌رسند و سرانجام در بهترین بخش تالار شخصیت‌های سریالی‌های تل‌تیل جایی برای خودشان دست و پا می‌کنند.

44131313.28532
اینکه می‌گویم بازی شوخ و شنگ است و مثل یک پسربچه شیطان از در و دیوار تجربیات جدید بالا می‌رود دلیل بر این نیست که اصول لازم را رعایت نمی‌کند؛ کارگردانی و قاب بندی‌های بازی استاندارد، چشم‌نواز و درجه یک هستند.

تل‌تیلی

برخلاف قسمت چهارم که ایستاترین قسمت بازی بود و کم‌تر خبری از دکمه‌زنی و انتخاب‌های سریع و سرنوشت‌ساز در آن پیدا می‌شد قسمت آخر به هیجان و ریتم قسمت اول تنه می‌زند. تقریبا دقیقه‌ای از بازی نیست که انتخاب نکنید و دیالوگ‌های سرنوشت‌ساز توی دهن شخصیت‌ها نکارید. این مهم در بخش دوم بازی بیشتر و بهتر هم می‌شود و با یکی دو انتخاب سرنوشت ساز بازی را تمام می‌کند. البته توضیح دادن این قضیه که مکانیک‌های مجموعه‌های تل‌تیل چطور کار می‌کنند و انتخاب دیالوگ‌ها، انتخاب مسیر و دکمه‌زنی‌ها چه تاثیری در پایان بازی دارند را بارها و بارها گفته‌ایم و ذکر کردنش توضیح واضحات است. اما یکی از هیجان انگیزترین و نوآورانه‌ترین بخش‌های بازی که با یک انتخاب خیلی متفاوت همراه است نشان می‌دهد تل‌تیلی‌ها بنا به شاکله‌ی روایی و نوع داستان‌شان در ارائه‌ی عنصر انتخاب هم خلاقیت به خرج می‌دهند. این خلاقیت هم در شکل گرافیکی این انتخاب متجلی شده و هم مثل یک جور فاصله‌گذاری عمل می‌کند. در جایی از بخش دوم بازی باید برای مبارزه‌ی نهایی سه نفر را انتخاب کنید. در این هنگام منوی انتخاب این شخصیت‌ها به یک منوی گرافیکی خیلی جالب تبدیل می‌شود که در آن می‌توانید از بین چندین شخصیت که در طی این پنج قسمت در کنار شما بوده‌اند سه نفر را انتخاب و همراه با ریس و فیونا به ماموریت نهایی ببرید. جدای از فرم گرافیکی این بخش، نحوه‌ی انتخاب این شخصیت‌ها هم شبیه به بازی نقش‌آفرینی اصلی که داستان و اتمسفر بازی از روی آن اقتباس شده از آب درآمده و یک فاصله گذاری لذت بخش و چیزی مثل کراس‌آور شکل می‌گیرد که مثل همه‌ی نوآوری‌های سریالی‌های تل‌تیل سر ذوق‌تان خواهد آورد. البته انتخاب در این قسمت شدیدا به انتخاب‌های‌تان در قسمت‌های گذشته ربط پیدا می‌کند؛ لازمه‌ی این انتخاب‌ها در این است که میزان پولی که در طی قسمت‌های قبلی خرج کرده‌اید به اندازه‌ای باشد که بتوانید افراد را با خود همراه کنید. اگر در قسمت‌های قبل در خرج کردن پول خست به خرج نداده باشید بعضی از شخصیت‌ها قابل انتخاب کردن نخواهند بود. بالاخره اگر مثل من ولخرجی کنید و بعدا بفهمید که می‌شد شخصیتی مثل «کلپ ترپ» (Claptrap) را هم انتخاب کرد و با کمبود نقدینگی دست‌تان بسته باشد، حسابی حسرت خواهید خورد!

654651
مبارزه‌ی نهایی؛ یکی برای همه، همه برای یکی!

این گروه خفن!

تل‌تیل بعد از چندین سال کار کردن روی بازی‌های ماجرایی حالا به پختگی و تکامل در ساخت این شکل محصولات دست پیدا کرده است. فرمولی که آنها به کار می‌گیرند می‌تواند برای خودش یک ژانر به حساب بیاید؛ داستان ریس و فیونا و سرزمین‌های مرزی و آدم‌ها و شخصیت‌ها و موقعیت‌ها و شوخ شنگی و فانتزی تمام نشدنی‌ای که با فرمول بازی‌سازی تل‌تیلی مخلوط شد معجون غریبی تولید کرد که حالا حالاها حتا فکر کردن به آن حال‌مان را خوب می‌کند. و قطعا از تل‌تیلی‌ها یک استودیوی مولف می‌سازد که می‌توانند مثل کارگردان‌های صاحب سبک در شروع بازی‌های‌شان با افتخار بنویسند؛ A Game By Telltale Games.

1213546
این گروه خفن؛ دل‌مان برای‌تان تنگ خواهد شد.

 

 


3 دیدگاه ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

  1. تشکر بسیار از اقای قرالو با نقد زیباشون برای اخرین قسمت یکی از بهترین سری های تل تیل :۱۵:
    تا العان دو قسمتش رو رفتم و فکر کنم دیگه وقتشه که سفر فوق العاده ریس و فیونا رو ادامه بدم :۱۵:

    ۰۰
  2. به به ،بالاخره نقد آقای قرالوی عزیز هم از قسمت پایانی این سری اومد! :-)

    ***خطر لو رفتن داستان***

    خب ،بدون مقدمه اول راجع به قسمت ۴ بگم که بر خلاف شما شخصا برام ناامید کننده نبود و البته بر خلاف منتقدین خارجی برام بهترین هم نبود.با توجه به تغییرات انگیزه ها و فرم روایی در طی داستان از همون اول یا حداقل قسمت دوم معلوم بود که نباید انتظار قسمتی در حد قسمت اول رو داشته باشیم که خب همون گرگی میان ما هم تاییدیه ای بر این قضیس.
    حالامی رسیم به قسمت نهایی!این قسمت دقیقا از ادامه ی پایان قسمت ۴ شروع میشه که خب با مقداری چاشنی فان ریس از جک فرار می کنه و خواهران هم از دست مامورین.جدا از طرز نسبتا نچسب و بچه گانه ی هم پیمانی مجدد با ایوت و گل و بلبل شدن روابط نیمه ی اول این قسمت-یعنی تا قبل از رسیدن داستان به برهه ی زمانی حال و معلوم شدن هویت “غریبه” (!) – کاملا قابل قبوله.کارگردانی خوب و بیش از پیش مشخص شدن چگونگی جدایی ریس و فیونا ، مقداری لحظات احساسی و مقداری ظنز،نمایش حماسی نگهبان سرداب(!) و … همه و همه خوب و قابل قبوله. (جا داره از لحظه ی با شکوه صحبت های ریس و جک و بعد هم رهایی ریس از اندام های ماشینیش و از بین بردن جک (؟) یاد کرده و ازش تقدیر شایسته ای بشه!) ولی خب جدا از این که بعد از فهمیدن لودر بات بودن گروگان گیر -که با توجه به استفاده از بدن ساخته شده برای جک و درخواست باز کردن مجدد والت انتظار حضور مجدد جک و از پشت خنجر خوردن و… رو داشتم – ترس تمام دوستان می ریزه و برای نجات گورتیس و به دست اوردن دل لودر بات همه شیر دل و متحد میشن و البته از هیبت نگهبان والت کم میشه و … مشکل دقیقا از انتخاب یار های این کار به چشم میاد.ریس فکر می کرد فیونا بهش خیانت کرده و ترکش کرده و … و لذا دنبالش نمی گرده،اوکی ولی سایر شخصیت ها؟ من به نسبت علاقه های شخصی به دیدن مجدد شخصیت ها و کامل شدن قصه شان آتینا،فیلکس و زیرو رو انتخاب کردم.خب بعد چی شد؟ قصه ی فیلکس تمام شد ولی به شکلی مبتدیانه که حداقل درخور تل تیل نبود.بعد چی شد؟ آتینا برگشت پیشمون و بدون ذره ای صحبت با فیونا درباره ی مسایل اتفاق افتاده یا ذره ای نگرانی خودش یا دوست دخترش از نتیجه ی این قرارداد و کار با هم به شکار والت پرداختیم! بعد چی شد؟ ساشا به قوس شخصیتی رسید (واقعا؟!) و در نقش منجی بشریت ظاهر شد! بعد چی؟ خب سادس،گورتیس و نجات دادیم و دوباره همه چی گل و بلبل شد!
    بعد از این بازی دوباره به روند خوبش بر می گرده (البته قسمت ساشا و مرگ و زنده شدنش جزو صحنه ها و اجرا های خیلی خوب قرار می گیره تا یه بار هم که شده توی این بازی ما رو به گریه واداره و بعد هم مسلما دوباره بخندونه! ) و صحبت های رد و بدل شده بین ریس و فیونا (جا داره اشاره بشه که صحبت با فیلکس درباره ی آینده ی فیونا خیلی خوب بود و ایراد گرفته شده از دلایل و شرح اتفاقات و عدم برنامه ی برگشتن فیلکس پیش دخترای عزیزش بوده!) برای رفع کدورت ها و روشن کردن موضعشون نسبت به موقعیت هم در طی طول بازی – با اینکه این همه ناراحتی و دشمنی رو کاملا توجیه نمی کنه- خیلی زیبا و لطیفه- حتی اگه شخصا زوج فیونا-ریس رو دوست داشتم تا ساشا-ریس رو! بعد هم ورود به والت و صحبت ها درباره ی آینده ی پیش رو با دیالوگ های شاهکار و یادآوری پایان این مجموعه ی دل انگیز و زیبا فضا رو حتی زیبا ترو لطیف تر از قبل می کنه،مسلما آمیخته یا حس غیر قابل توصیفی از چیزی شبیه غم و گرفتگی و ناراحتی در حین لمس زیبایی؛و اون لحظه ی آخر،دیلاوگ آخر ریس به فیونا،شاهکاره!

    با کمی فاصله برای عدم خراب کردن حس زیبای پایانی مطلب رو ادامه میدیم.بله،تعدد شخصیت ها و جمع بندی سطحی و بعضا بچه گانه شون به مزاغ من یکی بر خلاف همه ی منتقدان و طرفداران چندان خوش نیومد و پایان شایسته ای(از نظر کیفی) برای این بازی پر پتانسیل با اون همه جاذبه های مختلف و خنده های روده بر کننده نبود.شخصا فکر می کنم پایان این بازی کاملا سر هم بندی شده بود.هر دوی ولف امانگ آس و تلز فرام دی بردرلندز با یک افتتاحیه ی فوق شاهکار و دردگیر کننده از هر جهت شروع میشن ولی روندی که دنبال می کنن کاملا متفاوت و به صورت قابل بحثی متضاده.ولف امانگ آس بی نظیر شروع میشه و با به هم رساندن جز جزء اشارات چهار قسمت قبلی(با وجود عدم استفاده ی مناسب از پتانسیل همه ی شخصیت ها) به شکل دیوانه کننده ای تمام میشه و یه جورایی میگه که کل قسمت های قبل صرفا برای این پایان چنین روایتی داشتن.ولی حالا ما تلز فرام د بردرلندز رو داریم.شروعی بی نظیر،قسمت هایی قوی و منسجم و نشان دادن روابط مختلف انسانی و جنبه های مختلف اون طبق سایر آثار تل تیل.ولی خب پایان بازی باعث میشه من شک کنم که از اول اصلا سازندگان هدف خاصی برای ساختن این بازی و نتیجه گیری پایانیش داشتن یا نه و به طور هنرمندانه و ملموسی باعث درک بهتر این گفته که مهم مقصد نیست بلکه راه رسیدن به آن است میشه.و این ها همه و همه باعث میشه علی رغم اینکه این بازی هیچ وقت از یادمان/ یادم نخواهد رفت ولی نتواند جایی در بین ۵ بازی برتر زندگیم همچون کاری که هر دو فصل واکین دد کردن باز کند و برای ما حسرتی از پتانسیل های تلف شده و البته خیلی عظیمی از خاطرات و تجربیات بی نظیر و فراموش نشدنی باقی می ذاره.

    البته با توجه به پایان بندی هر دو بازی ادامه یشان تقریبا حتمی است.پس به امید تجربیات بهتر در کنار چنین شخصیت هایی و در چنین دنیا هایی! :-)

    ۰۰

مقالات بازی

بیشتر

چند رسانه ای

بیشتر