هر دو روی سکه | تلاشی مذبوحانه برای شوخ بودن
هر انسان دو صورت دارد، هر آینه دو سطح و هر سکه دو روی. اگر تا الان به باطن و درون خود سفر نکرده و هنوز خود را کاوش نکردهاید، بهتر است بعد از خواندن این جمله، سفر خود را آغاز کنید و با خودتان به یک پیکنیک بروید؛ از خودتان بپرسید تو که هستی؟ علایقت چیست؟ اهداف زندگیات چیستند؟ تا حالا واقعاً عاشق بودهای؟ زندگی را چگونه معنا میکنی؟ فکر میکنی صورت و روی زشت، و تاریکت به چه شکل باشد؟
دو شخصیت کاملا فرعی و درجه سوم سریال، قسمتی از این فصل را در انحصار خود در آوردهاند که به شخص کلا آنها را فراموش کرده بودم و اگر هم به آنها پرداخته نمیشد، شاید اصلا سراغی ازشان نمیگرفتم؛ زیرا که هیچ نقش به خصوصی در روند اصلی سریال نداشتهاند. با هر دو روی سکهی ششمین قسمت از هفتمین فصل سریال «مردگان متحرک» همراه دنیای بازی باشید.
قبل از اینکه به ادامهی مطلب نگاهی بیندازید، اگر میخواهید حتا کوچکترین نکته از این قسمت برایتان لو نرود، آن را تماشا کنید و سپس به مطالعهی این مقاله بپردازید. سعی شده است که مهمترین عناصر داستانی و اتفاقات مهم این قسمت شرح داده نشوند. این مقاله نقدی فنی نیست و به شرح جزییات داستان و شخصیتپردازی و احساسات نویسنده پرداخته است.
قسم میخورم چنین اخلاقی نداشتم!
قبل از اینکه به تمامی مشکلات و کمبودهای این قسمت که با عنوان «سوگند» پخش شد بپردازم، به مقوایی بودن شخصیت «تارا» میپردازم که شوخیهای کاملاً بیپایه و بیمزهاش، واقعاً اعصاب خردکن و بیدلیل بودند! واقعاً درک نمیکنم که فیلمنامهنویس و کارگردان این قسمت با خودشان چه فکر کردهاند!؟ اصلاً چرا شخصیتهای صرفاً مکمل و درجهی چندم یک داستان و یک سریال، باید قسمتی در انحصار خود داشته باشند؟ آیا در این حد کمبود محتوا نویسندگان سریال را آزار میدهد که مجبور میشوند شخصیتی که اصلاً به ویژگیهای رفتاری آن پرداخته نشده و در برخی قسمتها صرفاً حضور داشته تا نیروی کمکی جنگ باشد، آن را شخصیت اصلی یک قسمت قرار دهند، و او آنقدر شوخطبع شود که فرق موقعیتهای حساس، مرگ و زندگی را نیز نفهمد و بهصورت مداوم نمک بپاشد؛ و افرادی که او را تهدید به مرگ میکنند نیز با آرامش تمام به چرندیات وی گوش میکنند و پیشنهاداتش را قبول!
گروه جدیدی که در این قسمت نشان داده میشوند با تارا گرم گرفته و به او خانه و زندگی تازهای پیشنهاد میکنند ولی بعد که این پیشنهاد توسط او رد میشود با لبخندی بر روی لب رهسپار زندگی قبلیاش میکنند و در میانهی راه برای کشتنش خودشان را به آب و آتش میزنند؛ تناقض در این قسمت بیداد کرده و معلوم نمیشود که داستان سریال با خودش چند چند است. اگر میخواستید تارا را بکشید چرا وقتی زندانیتان بود عمل نکردید؟ چرا زمانیکه داشت بر روی پل با زامبیها میجنگید کارش را تمام نکردید؟ چرا این همه حفرهی داستانی باید در یک قسمت وجود داشته باشد؟ چرا این قسمت یخ باید میان قسمتهای داغ فصل جدید وجود داشته باشد؟
اگر بخواهم اهداف مد نظر عوامل ساخت سریال از تولید و پخش چنین قسمتی را حدس بزنم، فقط دو گزینه منطقی به ذهنم میرسد: نمایش عاقبت «هیث» و «تارا»، و نمایش اینکه یک گروه دیگر نیز برای مبارزه نهایی با نیگن پیدا شده که در نهایت با بقیه متحد میشود! به شخص با هر دوی این گزینهها مشکل دارم! در ذهنم نمیگنجد که چرا فیلمنامهنویس و نویسندگان سریال باید دو شخصیت فرعی را از گروه در فصل پیشین جدا کنند، تا در قسمتی در فصل جدید به عاقبت جدایی آنها بپردازند و سپس تارا را به شکلی نمایش دهند که با تمامی تصورات مخاطب از پیشینهی وی در سریال متفاوت است؛ و در ضمن بازیگر نقش تارا نیز به بدترین شکل ممکن وظیفهی به اشتباه محول شده را به انجام میرساند. روند پیشروی سریال و معرفی گروههای جدید که با بیرحمی دنیای جدید دست و پنجه نرم میکنند، به شکل واضحی میخواهد نشان دهد که در نهایت نیگن و گروهش توسط این افراد متحد شده از بین میروند… . نمایش گروههای بیشتری که در شرایط نو زنده ماندهاند، برای بزرگتر نشان دادن دنیای داستان نکتهی حائز اهمیتی است؛ اما به نظر میرسد که سریال از تمرکز بر روی عناصر داستانی اصلی خود دارد منحرف میشود؛ یا شاید چون، روند اکثر قسمتها به شکلی است که به عناصر و شخصیتهای لازم پرداخته نمیشود، منِ مخاطب چنین احساسی پیدا کردهام.
این قسمت، به عنوان دومین و بدترین قسمت از کل قسمتهای سریال شناخته شده که پایینترین امتیازات را نیز دریافت کرده است؛ عکسالعملی منفی از سوی مخاطبها و منتقدها که با توجه به تمام نکات ذکر شده، بیدلیل نیست. سوگند، هیچ راه فراری برای خودش باقی نمیگذارد و تنها تصاویر لذتبخش و تماشایی آن را میتوان به چند سکانس تنهایی تارا و جستجو در راه همراه موسیقی دانست، که بعد از پیدا کردن کارتی که روی آن PPP نوشته بود به نمایش در میآید.
با اینکه تخصصی در بخش فنی سینمایی ندارم، اما میتوانم بگویم قسمتی که در آن تارا همراه ناجی خودش «سیندی»، فردی از گروه جدید یافت شده، به مبارزه با زامبیها میپردازند، از بدترین سکانسهای اکشنی بود که تا به حال دیدهام! خودتان این صحنهها را تماشا کنید و قضاوت کنید.
قسمت ششمِ فصل هفتم، صرفاً روی خط سکه را نشان مخاطب میدهد و فقط در چند سکانس محدود، روی شیری نشان میدهد که کمی بعد در لحظات پایانی، کاری با مخاطب میکند که میخواهد سکه را به نمایشگر پرتاب کند!
در پایان که تارا راه خودش را به خانه، «الکزاندریا»، پیدا میکند و خبر بسیار بدی را میشنود، دوباره دچار تناقض شخصیتی شده و کاملاً خلاف رفتار سرخوشانه، نترس و امیدوار خود عمل میکند؛ او میگوید که نمیتواند از کسانی که دچار آن خبر بد شدهاند انتقام بگیرد. امیدوارم عوامل ساخت سریال، واکنشهای مخاطبها، منتقدها و ریزش تماشاگران را سریعتر جدی بگیرند تا ماهیت سریال، مانند نام و عنوان خودش به یک مردهی متحرک مبدل شود.
آیا باز هم حروفی بیمعنی صرفاً برای رازآلود نشان دادن عنصری خاص در داستان را مشاهده میکنیم که قرار نیست هیچوقت از معنی آنها باخبر شویم؟
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
من رو گزینه دو فک میکنم احتمال قوی این گروه شاید در اینده با ریک متحد شود ولی چشمم از گرگوری بزدل اب نمیخوره هدف عوامل ساخت سریال اینه که بتونن در زمانی مناسب حمله بسیار محکمی از سوی ریک به نیگان بزنن شکست دادن نیگان برنامه ریزی خیلی دقیق لازم داره بنظرمنم تمام گروها باید باهم متحد شوند
مهم ترین نکته این بود که واقعا اصلا یادم رفته بود اینا کجان… جدا نمیدونم چرا کاراکتری که یهو نیم فصل نبودش ناگهانی بهش پرداختن. البته مشکلی با پرداختن بهش ندارم به هرحال اونم یکی از کاراکترهاست ولی اینکه یک قسمت کامل با شخصیتی سر کنیم که عملا نه محبوبیت و نه عمق لازم رو داره کار واقعا بیهوده ایه.
تارا یه کاراکتر فرعی دسته سوم هست که نهایت ویژگیش میل جنسیش و نجات پیدا کردنش توسط گلن بوده… حالا نمیدونم از روی نداشتن ایده است یا از روی کم آوردن کاراکتر ولی خب به هرحال خیلی خیلی ضعیف کار شد این قسمت و با وجود اینکه حرف های بسیاری برای گفتن داشت ولی تبدیل به یک سراشیبی شد. قسمت سوم هم داستان همش راجب درل بود ولی اینقدر درل شخصیت قوی ای بود و اینقدر محیط داستان به همراه نیگن و اون یارو(دی) خوب بود که خیلی سریع زیبا بود.
درکل تا الان خیلی از کاراکترها حذف شدن ولی واقعا جانشین محکمی براشون حس نکردم. جوری شده که کاراکترهای فرعی که نه پرداختی روشون بوده و نه عمق و ارتباط کافی با بیننده برقرار کردن قراره محور اصلی بشن. به شخصه من که دلم برای گلن فصل های ابتدایی, مرل, شین و خیلی های دیگه تنگ شده و ناراحتم چرا یکیشون الان نیست که نخوایم تارا رو تحمل کنیم.
بحث دیگه هم اینه که کلا داستان در فصل هشت عملا هیچ روند رو به جلویی نداشته و واقعا نمیدونم تا چند قسمت دیگه قراره به این سلام احوال پرسی ها برسیم. امیدوارم قسمت بعدی یه استارتی بزنن مگرنه دیگه خیلی کسل کننده میشه.
درکل قسمت بدی نبود و حرف برای گفتن زیاد داشت ولی به ارتباط کم با تارا و کشدار شدن بیخود قسمت و یه سری اتفاقات بی دلیل و تکرار شدن چندباره ی این دست قسمت ها باعث شده زیاد به مذاق من یکی خوش نیاد.
واقعا اون گروه فصل اولو دوم، هیچوقت دیگه تکرار نمیشه، یه شخصیت هم بود به نام مورالس که با خانوداش از ریک جدا شد،واقعا شخصیت خوبی بود و دوست دارم برگردوننش، ولی از یه طرفیم نگرانم اگه برگردوننش مثل مورگان گند بزنن تو کاراکتر :|، یکی از اشکالات اصلی سریال هم overrated کردن کاراکتراس، به نظرم قسمت ۱ و ۳ تا اینجای فصل بهتر از بقیه بوده!
منم خیلی بهش امید ندارم. از یه طرف بعید میدونم برگرده از یه طرف هم دوست ندارم داستان مورگان دوباره تکرار بشه. مورگان یه کاراکتر با پتانسیل بالا بود که متاسفانه به قدری شخصیت تک بعدی و افراطی و هرازچند گاهی هم سردرگم و پوچ پیدا کرده که خیلی وقتها رو اعصاب میره.
قسمت اول و سوم خیلی خوب بودن ولی واقعا دیگه قسمت های اپیزودیک بسه محض رضای خدا هم که شده یکم داستان رو جلو ببرن… الان واقعا توی ۶ قسمت داستان فقط درحال درجا زدن بوده.
واقعا هم همینطوره, من هم به شخصه این دو نفر رو به کل فراموش کرده بودم .این قسمت واقعا نا امید کننده بود حتی از اون قسمت پادشاه خود خوانده هم بدتر بود… در کل چی فکر میکردیم در مورد این فصل و چی شد !!! با این وضعی که داره پیش میره من کل این فصل رو به فنا رفته فرض میکنم. به امید اینکه سریال به مسیر درست خودش برگرده