هر دو روی سکه | ما میتوانیم!؟
هر انسان دو صورت دارد، هر آینه دو سطح و هر سکه دو روی. اگر تا الان به باطن و درون خود سفر نکرده و هنوز خود را کاوش نکردهاید، بهتر است بعد از خواندن این جمله، سفر خود را آغاز کنید و با خودتان به یک پیکنیک بروید؛ از خودتان بپرسید تو که هستی؟ علایقت چیست؟ اهداف زندگیات چیستند؟ تا حالا واقعاً عاشق بودهای؟ زندگی را چگونه معنا میکنی؟ فکر میکنی صورت و روی زشت، و تاریکت به چه شکل باشد؟
بعد از مدتی استراحت و پیشروی در روند ضبط داستانهای پساآخرالزمانی کلانتر محبوب و دوستان و دشمنان وی، سریال با جدیدترین قسمت خود که با عنوان «سنگی در جاده» شناخته میشود، به راه خود ادامه داد. خوشبختانه در این قسمت با توجه به ریتم سریع داستان و پردازش بهآن، میتوان گفت هر کسی قابلیت لذت بردن از حدودا ۵۰ دقیقه محتوای ضبط شده سرگرمکننده را دارد اما مثل همیشه کم و کاستیهایی وجود دارد که برخی در چشمهایمان فرو رفته و برخی دیگر از دور دستی تکان میدهند. با هر دو روی سکهی نهمین قسمت از هفتمین فصل سریال «مردگان متحرک» همراه دنیای بازی باشید.
قبل از اینکه به ادامهی مطلب نگاهی بیندازید، اگر میخواهید حتی کوچکترین نکته از این قسمت برایتان لو نرود، آن را تماشا کنید و سپس به مطالعهی این مقاله بپردازید. سعی شده است که مهمترین عناصر داستانی و اتفاقات مهم این قسمت شرح داده نشوند. این مقاله نقدی فنی نیست و به شرح جزییات داستان و شخصیتپردازی و احساسات نویسنده پرداخته است.
زمانی در پساآخرالزمان، هیچ چیز قابل پیشبینی نبود…
در آخرین قسمت اولین نیمهی سریال، «ریک» و گروه وی (هر چند نه کاملا مانند قبل) دوباره عزم خود را جذب کردند تا بتازند و موانع پیش روی خود را بردارند؛ البته این یکبار مانع و سنگ بزرگ در جاده در حدی عظیم است که گروه فوقالعاده و شکستناپذیر ریک نیز نمیتوانند بهتنهایی از پس آن برآیند و نیاز به کمک دیگر گروهها دارند. چیزی که کاملا قابل پیشبینی بود، درخواست کمک ریک از گروههای Hilltop و Kingdom بود و چیزی که بهشخصه آن را واضح میدانستم، عدم قبول درخواست وی توسط فرمانرواها یا رهبرهای این گروهها بود. هر چند که اتحاد این گروهها و مبارزهی آنها علیه «ناجیها» یا در اصل «نیگن» میتواند بسیار هیجانانگیز باشد، ولی در آن روی سکه ما دیدهایم که نیگن چه سپاه و امکاناتی فراهم آورده است؛ اما گذشته از تمامی این توصیفات، من مردگان متحرکی را میخواهم که گروه شخصیتهای اصلی آن کارهایی چون آلوده کردن لباسهای خود با پوست و گوشت زامبیها میکردند، از موانع و راههای بسیار خطرناکی عبور میکردند بدون اینکه من نوعی بتوانم چیزی را پیشبینی کنم و هر لحظه هیجان اتفاقی ناگوار را داشتم. من مردگان متحرکی را نمیخواهم که بعد از صحنههای اکشن آنچنانی به سبک و سیاق بازیهای Dead Rising لشکری از زامبیها سلاخی شوند و قهرمانان داستان که زمانی هر لحظه ممکن بود با یک خراش توسط زامبیها، دیگر آنها را متعلق به دیار باقی دانست، بهراحتی زامبیها یا مردگان متحرک را به این سو و آنسو هل میدهند و سپس هم بهراحتی سوار وسیله نقلیه شده و نقل مکان میکنند. درست است حضور شخصیتی چون نیگن، جان دوبارهای به سریال داد و این قسمت جدید نیز ریتمی سریع بذای پیش بردن داستان اختیار کرده بود، ولی بهنظر میرسد خیلی وقت است که عوامل ساخت آن نقطهی گرانیگاه و ایجاد تعادل میان مبارزه با زامبیها و بقا در دنیایی بیرحم با وجود رهبرهایی ظالم و فوقالعاده بیرحم را گم کردهاند و هر چند قسمتی یکبار آن را کمابیش پیدا میکنند، ولی دوباره جاده را اشتباه دنبال میکنند تا به همان سنگ عظیم در جاده میرسند و ما میبایست از تمامی قدرت خود استفاده کنیم تا سنگ را جابجا کنیم؛ البته بهنظر نمیرسد چون ما خیلی تلاش میکنیم، همانطور که ریک به شاه ازیکیل گفت، این سنگ عظیم مملو از طلا باشد تا در نهایت ما پاداش تلاشهایمان را گرفته باشیم… .
و اما در اول این قسمت، باز هم آن کشیش دردسرساز «گابریل» گرفتاری جدیدی خلق کرد که ریک و گروهش مجبور شدند به آن منطقهای برگردند که در مرداب آن محل، سیلی از زامبیها به او و «اریک» که همراه وی بود، خوشآمد میگفتند و ناگهان، آنها با گروهی جدید، و خشن روبرو میشوند و برخلاف همیشه، ریک اینبار تعجب نمیکند، نمیترسد، و بلکه به لبخند معناداری نیز بسنده نمیکند و بهشکلی میخندد که انگار تمامی این داستانها و ماجراهای اتفاق یا جکی بزرگ هستند، یا او دارد دیوانه میشود! میتوانم بگویم اولین بار بود که تا این حد و بهوضوح حس کردم «اندرو لینکولن» نمیدانسته باید دقیقا چهکار کند تا این ریک جدید را بهنمایش درآورد؛ شاید هم اشکال کار از عوامل ساخت بوده که این بازیگر ماهر را گمراه کردهاند یا اینکه کلا همه باهم گمراه شدهاند و ما مخاطبها و دوستداران سریال هستیم که هنوز اجازه میدهیم این گمراهی ادامه پیدا کند!؟
اتفاقاتی که در این قسمت رخ داد و بهنظر میرسد که خوراک داستانی قسمتهای آینده باشند، اول حرف گوش دادن دریل بود و دیگری گروه جدیدی بود که در آخر قسمت سد راه ریک و گروهش شد. با اینکه علاقهی چندانی به سوژهی دوم ندارم (از بس که گروههای مختلف وارد سریال شدند و از آن خارج باید از مردگان متحرک، به « زندههای قبیلهای متحرک» سریال را تغییر ناماش دهیم!ّ)، دریل میتواند نقش بهسزایی در پیشروی داستان نیگن و چگونگی روابط وی با ریک داشته باشد که همین مهم Kingdom را نیز تحت شعاع خود قرار خواهد داد.
اگر نقاط قوت این قسمت را تعریف داستان ریک برای ازیکیل و ریتم سریع در نظر بگیریم، نقاط ضعف آن بازی عجیب و غریب اندرو لینکلن، هل دادن زامبیها، شیوهی ترسیدن این گروه نترس از حیوان دستآموز ازیکیل و پایداری حضور شخصیتهای کاملا بیمصرفی چون «تارا»، «کارول» و «مورگان» و امثالهم است که بحثی تکراری است و بیشتر دربارهی آن صحبت نمیکنم.
امیدوارم در ادامه نیمفصل دوم فصل هفتم، سریال نقطهی تعادل خود را که گم کرده پیدا کند و داستان و شخصیتها به آن تحولی که واقعا احتیاح دارند دست پیدا کنند.
نمیدانم دیگر چرا حنای این حرکات و فیگورها برایم رنگی ندارد؟ آیا عوامل ساخت بهجای نمادسازی کلیشه ساختهاند یا مشکل از من نوعی است؟
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
من به عنوان کسی که تازه بینندهی این سریال شدهام باید بگم که این سریال هرچه سریعتر باید خداحافظی کنه که خیلی کار داریم!
من این سریالو ندیده بودم تا زمانی که رسیدیم به آخر فصل ۶. بعد از اینکه اون قسمت کذایی پخش شد یه جوی به راه افتاد ببین دوستان حقیقی و مجازی ما که آقا به نظر تو نیگن کیو زده؟ این جو اینقدر دور من چرخید تا بالاخره تصمیم گرفتم برم ببینم سریالو. نورمن ریدس هم بود داخلش گفتیم تا قبل بازی کوجیما یه انگولکی بکنیم! شروع کردم به صورت رگباری دیدن. اما بعد از دیدن سریال تا اواسط فصل ۴ حس خوابآلودگی شدیدی بهم دست داد! هرکاری کردم نتونستم اون اشتیاق فصل یک رو داشته باشم. فقط دنبال کردم که ببینم بالاخره این چوب بیسبال توی صورت چه کسی خورد! البته بخوام راستشو بگم همون وسطای فصل ۳ خوابم گرفت!
حالا که فصل ۸ هم تایید شده شدیدا در مورد آیندهی این سریال به شک افتادم. البته خودم فکر میکنم که بعد از پایان همین فصل رها کنم سریالو. چون واقعا دیگه برام جذابیتی نداره. همش شده تکرار و تکرار و واقعا دیگه داره خسته کننده میشه. حالا امیدوارم که دوباره جذابیت سریال برگرده اما من یکی که بعید میدونم! اگه دوباره سرحال شد هم که مبارک طرفداراش!
سه فصل اول واقعا عالی بودن. خوب شروع کردن و خوب هم داستان رو پیشبردن. مشکلات با فصل چهارم شروع شد. که بنظرم در این بین باز فصل پنجم خیلی خوب تونست داستانش رو تعریف بکنه و قسمتای بیخودش واقعا کم بود. فصل شش هم مثل چهارم. خلاصه ۱۲ دقیقهایش در یوتیوب موجود است و اصلا ارزش اینهمه صرف وقت رو نداره. فصل هفت هم تا اینجا مثل اینکه نوسان زیاد داشته…
همونطور که دوستان بالاتر فرمودند، این مشکلیه که گریبان هم اثری رو که کش! شامل حالش بشه رو میگیره. خصوصا آثاری با حالوهوای این سریال زیبا که با عادی شدن استرس و حس تشویش و جنس تعلیقش اصلیترین عنصر جذابیت خودش رو از دست میده که همینطور هم شده متاسفانه…فقط امیدوارم اگه سازندهها قصد ادامه ساخت سریال رو برای فصلهای بعدی هم دارن جدی یه برنامه درست و حسابی برای ادامه داستان بچینن. حیفه این اثر خوب به این شکل به کارش پایان بده…
بعد ۷ فصل دیگه حرف جدیدی برای گفتن نداره . بر خلاف کامیک هاش که تا جایی که میدونم هنوز با قدرت داره پیش میره.
در هر حال من که بازیش رو به هر دو تا ترجیح میدم :۱۵: :۱۸: . البته تا قبل فصل ۳.
سلام تارخ جان این مقاله برا خودت نوشتی یا کاربرا؟
ممنون از توجهتون یعنی اینکه ما همه مخاطبهای این آثار حساب میشویم درست نیست؟
من خودم رو در نقش یک مخاطب قرار دادم و این مقاله رو نوشتم
فقط صرفا توی این مقاله فراموش کردم «من، بهعنوان یک مخاطب،» رو جایگذاری کنم که فکر کنم زیاد آسیبی به معنا و مفهوم مورد نظرم که «من، بهعنوان یک مخاطب،» بوده وارد نشده باشه…
یادم باشد که حتما دیگر فراموش نکنم این مورد رو
هر سریالی را بی جهت ادامه دادن، نتیجه اش میشود همین سریالی که مشاهده میکنید. هرچه سازندگان بیشتر زور میزنند، نتیجه برعکس میشود، درست مثل ظرفی پر … که هرچه بیشتر هم بزنی، بیشتر بو میگیرد.
وقتی یک سریال باید در اوج تمام شود، باید تمام شود. چرا کش میدهی برادر؟ کش نده! مجبور که نیستی …
دقیقا!
حداقل اگر آب آش را زیاد میکنید، رشته و لوبیا را هم زیاد کنید که صرفا کشک و آب فایده ندارد…
یاشار جان برای اولین بار تو دنیای بازی یک چیز منطقی گفتی ، موافقم .