در مدح هزارهی دوست داشتنی | اولین بازی ویدیویی که در زندگی تجربه کردم چه بود؟
باشگاه به خاطر خرید «پیرلو» افسانهای شدیدا تحت فشار مالی بود. چند اسپانسر برای ادامهی قرارداد خود، قهرمانی در لیگ اروپا را شرط کرده بودند و اگر محقق نمیشد؛ باشگاه ورشکسته میشد. اوضاع درهمی بود تا اینکه اینبار نمرهی دوازده ریاضیِ دوم راهنمایی، درست در میانهی فصل نقل و انتقالات، ذهن مدیر و مالک باشگاه «دپورتیوو لاکرونیا» را آشفته کرده بود… .
پاراگراف بالا، تنها چند خط از توصیف زندگی عجین شدهی همهی ما با دنیای بازیهای ویدیویی بود. همهی ما تا بخواهیم از این دست خاطرات داریم و اگر فکمان (علی الحساب سرانگشتانمان برای تایپ) گرم شود تا خود صبح همینجا میمانیم و میگوییم. هنوز یادم نرفته است چهقدر ناراحت شدم زمانی که «تیری هانری» عزیز، پیشنهاد چندین میلیون دلاریام از طرف باشگاه «برادبوکس» را رد کرد و ناچارا دست به دامن «گومز» شدم. بگذریم. روزی که من به خاطر نمره دوازده درس ریاضی از سوی معلم مورد بازخواست قرار گرفتم، درست همان روز، فهمیدم که من چهقدر متعلق به دنیایی هستم که خودم برای خودم ساختهام نه دیگران. باشگاه دپورتیوو لاکرونیا از نظر من قویترین باشگاه فوتبال بود. چون من مالکاش بودم و آن فصل باهم به قهرمانی لالیگا رسیده بودیم. ابدا برایم اهمیت نداشت که در دنیای واقعی چه میگذرد و بقیه چه فکری میکنند و یا چرا لباس قویترین باشگاه دنیای من در فروشگاههای ورزشی یافت نمیشود. این چراها در برابر چراییِ نیامدن هانری و «کاکا» به تیمم اصلا اهمیتی نداشتند. در هنگام مواخذه، نمیدانستم در چشمان معلم زل بزنم و بگویم: «خب جناب الان فصل نقل و انتقالات است و من وقت زیادی برای درس خواندن ندارم.» یا بگویم که: «ببخشید آقا من زیاد بازی کامپیوتری میکنم و سعی میکنم کمترش کنم.» حقیقتا یادم نیست که چه گفتم و چه شد اما مطمئنم که ابدا کم نیاوردم. من در آن دو سه سال چنان غرق خودم و باشگاههای متعددم شده بودم که یادم رفته بود اصلا طرفدار چه تیمی در دنیای واقعی هستم.
اتفاقا نهتنها برای معلم و والدینم، بلکه برای خودم هم سوال شده بود که چرا جمعهها هم راس ساعت شش صبح بیدار میشوم و اندکی بعد، «بیپ»، صدای بوق کیس کامپیوتر میآید. آفتاب نزده بود که من گل اول را زده بودم و باشگاه دپورتیوویی که بهترین باشگاه جهان بود، حالا یک بر صفر از حریف خود پیش افتاده بود. این سوالات کمکم دست به دست هم دادند و مالک کوچک باشگاه اسپانیایی را به گذشته نهچندان دورش بردند. آن زمان در آن دنیای خیالی توقع آن را داشتم که طی یک مصاحبه مطبوعاتی اعلام کنم: «ای کاش زودتر سرمایهگذاری در فوتبال را آغاز میکردم.» اما نه؛ به گذشته که پرتاپ شدم، موسیقی پسزمینه از BedRock جناب «یانگ مانی» به صدای پرهیجان «فیل شوئن» و «جودی فودی» تغییر کرد. پسرک با مدل موی آلمانی، به جای اینکه پشت میز مصاحبه مطبوعاتی باشد، اینبار با زحمت و تلاش سعی میکرد سرانگشت اشارهی خود را در حالیکه شستاش روی دکمهی X بود، به کلید R1 برساند. همانجا بود که دریافتم، باید مرثیهای نوشت در مدح هزارهی دوست داشتنی، باید تکتک لحظاتاش را ثبت کرد و با خود به آینده منتقل کرد. صد حیف که قلماش نبود اما دریافتم که باید رمانی نوشت به نام «پسرک چهارساله، قهرمان خاندان».
حالا نوبت شماست! احساسی، جدی، طنز و یا هرطوری که دلتان میخواهد از اولین تجربهتان با بازیهای ویدیویی بنویسید.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
من اولین بازیمو یادمه هر چند واقعا مبهمه
مال ۵ سالگیمه
آتاری میگفتن بهش نمیدونم اسم اصلیش چی بود فکر کنم نینتندو چیزی بود سفید بودش
یادتونه یک بازی بود پرنده ها بلند میشدن تو هوا با تفنگ (واقعی که سرش یک شیشه داشت مثل کنترل تلوزیون بود انگار) باید میزدینشون؟
اون اولین بازی ای بود که کردم بعد از اون همسایه امون بهم بازی ای داد که بهش میگفت قورباغه های نینجا نمیدونم چیه اسم واقعیش و یک بازی دیگه هم بود رابین هود فکر کنم.
آی روزگار دنیایی بودش
مسئولیت کم ،راحتی و بازی بی دغدغه و …
واقعا انیمیشن و بازی و فیلم اگه نبودن تو ایران چطوری ما نفس میکشیدیم؟!
شایدم فقط من اینطوری حس میکردم(میکنم)
ایول دست گذاشتی رو شاهکار های NES کبیر :۱۵:
اولی Duck Hunt بود با اون سگه رو مخش
دومی هم Battletoads بود. بازی کردنش دل شیر میخاد. خییییلی سخت بود مخصوصا یه مرحله ماشین سواری داشت که دارک سولز زمان خودش بود :-\
سومی هم چیزی جز اولین زلدا به ذهنم نمیرسه
دمت گرم واقعا
از دوران میکرو و سگا فقط یه سری خاطرات خیلی گنگ بیش ندارم.
اولین بازیایی که خاطراتشون تو ذهنم واضحه. میشه از جی تی ای ۲ هیتمن اول دسپرادوز مکس پین اول هف لایف وارکرفت سوم نام برد.
عجب بازیایی بودن.
سه سالم بود که پدرم با ی وسیله عجیب و غریب وارد خونه شد که پر از دکمه روش بود و یک صفحه نمایش کوچیک هم همراهش داشت. اسمش Commodore بود.. شاید خیلیها اسمش هم نشنیده باشن ولی ی جورایی پدربزرگ کامپیوترهای امروزی به حساب مییاد… پدر واسه کارش میخواست ولی ی روز با دو تا دیسک اومد خونه که دیدم رو به یک دنیای جدید باز کرد.. بعد گذاشتن دیسک٬ منوی پیکسلی بازی اومد.. ی ماشین کوچولو سفید که باید ی مسافت پر پیچ و خم و پر از مانع رو طی میکرد… هر روز من بودم کلیدهای چپ و راست کیبورد و ی مسیر مسابقه … بازی بعدی هم ی نسخه قدیمی از Castlevania بود که خیلیییی ازش میترسیدم .. هیچوقت اون اژدها و هیولاهای دو بعدی رو فراموش نمیکنم…