نیم نگاهی به شخصیت «فرانسیس یورک مورگان» از بازی «ترس مرگبار»

در ۱۳۹۲/۰۲/۰۲ , 16:00:42
deadly premonition

اکثر بازی کننده‌هایی که به عناوین داستان محور اهمیت خاصی می‌دهند احتمالا نام بازی «ترس مرگبار» را شنیده‌اند.
بازی که در سبک ترسناک می باشد و اگرچه گرافیک و گیم پلی چندان روان و خوبی را ندارد اما هر چه از داستانش بیان شود کم است.
پاورقی:در ادامه نویسنده خود را در جای شخصیت اصلی بازی قرار میدهد تا ایجاد یک حس همذات پنداری و کمک به بهتر شدن مقاله کند.
نامم “فرانسیس یورک مورگان” است مامور ویژه ی FBI،علاقه ی شدیدی دارم تا دیگران مرا “یورک خطاب” کنند.
به من پرونده ای راجب به قتل مرموز زن جوانی به نام آنا گراهام (Anna Graham) داده شد. خب پس باید وسایلم را جمع میکردم و عزمم را جزم تا پرده از حقایق بردارم و راهی شهر کوچک Greenvale شوم.
من قرار بود تا با کلانتر و معاونش در این شهرک ملاقاتی داشته باشم اما در مسیر ناگهان اتومبیلم به علت باران سنگین از مسیر اصلی اش خارج و با درختان یک جنگل مرموز تصادف کرد.
اتفاق عجیبی و خطرناکی بود اما من جان سالم به در بردم اما با چیزی هایی روبرو شدم که هیچوقت فکرش را هم در زندگی ام نمی کردم.
موجوداتی پلید همانند زامبی های فیلم های سینمایی،قاتلی با “بارانی قرمز” و هزاران موضوع دیگر که حتی تصورش برای من که خطرات دست و پنجه نرم کرده بودم سخت بود.
اما هرطور که بود خود را رساندم،خوشبختانه “زک”همیشه همراه من است و کمک می کند تا از پس مشکلاتم بر ایم. (زک در واقع دید دیگری از “یورک” میباشد یا به عبارتی شخصی که او را در طول بازی کنترل می کند یعنی خودتان)
با کلانتر George Woodman و معاون جوان و زیبایش یعنی Emily Wyatt آشنا شدم، آن دو به گرمی از من استقبال کردند و سعی کردند تا در حل پرونده به من کمک کنند.
گرچه این کار آنها موجب شادی من گشت اما دلیل نمی شد که به آنها در مورد قتل”آنا” مشکوک نشوم!
نمیدانم چرا همیشه در حال انجام ماموریتم وقتی که یک نخ سیگار در می آوردم تا با آرامش بکشم یک اتفاق نچندان خوبی باید برای من بیفتد.

شهر greenvale فوق العاده عجیب و غریب است! از آدم هایش بگیر تا ظاهر معمولی شهر! از آن دو قلو های تقریبا افسانه ایی بگیر که جزو اولین کسانی بودند که بدن بی جان آنا گراهام را بر درختی وصل شده دیدند تا آن دکتر شهر که عشق معماهای عجیب و غریبی است که خودش نمی تواند حل کند.
برای همین است که نمی توانم به خوبی با هیچکدام از اهالی شهر آن طور که باید و شاید خوب ارتباط برقرار کنم.
پرونده هنوز در هاله ای از ابهام برای من قرار دارد و بدون کمک زک نمیتوانم حتی قدمی بردارم،هنوز هم ترس از این را دارم که زک تنها کسی که با من است تنهایم بگذارد, من هنوز در تردیدم…


19 دیدگاه ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

  1. ممنون ولی خیلی کوتاه بود واطلاعاتی که دادی رو تو نقد ها هم خونده بودیم….البته شیوه ی نوشتنت خیلی خوب بود ولی خب فقط یک چیزی در حد مقدمه بود …به هر حال ممنون
    البته خودم یک بار قصد داشتم مثل شما از دید روایت اول شخصی داستان چند تا بازی رو از جمله آنچارتد۱و۲و۳ رو برا سایت بنویسم بنویسم که کمی هم نوشتم و خوب هم شد ولی دیگه ادامه ندادمش…
    امیدوارم این مقالت ادامه دار باشه و داستان این شخصیت رو به زیبایی ادامه بدی
    اسم این بازی هم که میاد بی اختیار یاد نقد طه رسولی می افتم!!

    ۰۰
  2. اول تشکر میکنم از دوسته خوبم ، سجاد ! دوم اینکه کاش یک اطلاعاتی هم از این بازی میدادی ، مثلا پلتفرم هاش ، سال انتشار ، سازنده و . . . که بتونیم راحت تر تهیه اش کنیم!
    به هر حال ممنون هستم ازت :-)

    ۰۰
    1. از لطف تمامی دوستان عزیزم ممنون!
      عذر خواهی هم میکنم بابت کم بودن و مقداری بی کیفیت بودن این نوشته هرچند مختصر!
      ایشالله اگر خدا بخواد از دید شخصیت های دیگه هم خواهم نوشت اما با کیفیت بیشتر!
      باز هم عذر خواهی
      کوچک شما سجاد سعیدی!
      _________
      حقوق بگیر مایکروسافت!

      ۰۰

مقالات بازی

بیشتر

چند رسانه ای

بیشتر