مرد روزهای سخت;زندگینامه جان پرایس

در ۱۳۹۱/۱۲/۱۱ , 10:11:52

“اسمتو چیه سرباز؟ سوپ قربان. چی؟ سوپ؟ این دیگه چه اسمیه؟از کجا درآوردیش؟!”

از بچگی  رشد موهایم زیاد بود.کلا پر مو بودم.خیلی به گذاشتن سبیل اون هم در ابعاد و اندازه بزرگ علاقه داشتم.پس به مجرد اینکه پشت لبانم سبز شد به گذاشتن سبیلی که میبینید اهتمام ورزیدم و الان اینی شدم که میبینید.خیلی ها اسم من را عمو سبیلو گذاشته بودند.به هر حال من توجهی نمیکردم بقیه چه چیزی در مورد من میگویند به آن کاری که علاقه داشتم توجه میکردم و انجامش میدادم.یک چیز دیگر هم خیلی حتی برای خودم هم عجیب بود آن بود که به طرز وحشتناکی سر سخت و سخت جان بودم!دعوا میکردم دوران نوجوانی و جوانی ده نفر میریختند سر من و من را تا سر حد کبودی و مرگ کتک میزدند ولی آخ نمیگفتم و اصلا دردی احساس نمیکردم!عمر عجیبی هم کرده ام شاید واقعا کسی تا بحال رکورد عمر مرا نزده باشد!در سنین پیری عملیاتهایی انجام داده ام که بروس ویلیز در دوران جوانیش در فیلمهایش هم انجام نداده است کلا پیرمرد سرزنده و شادابی هستم.خلاصه اینکه خوزه اصلا در مقابل من چیزی نبود از نظر خاص بودن که لقبش را بگذارند آقای خاص به نظرم تنها کسی که شایستگیش را داشت من بودم.اینقدر ماموریت در دوران جنگ جهانی دوم و جنگ های ضد تروریستی انجام داده ام که خودم هم یادم نمیاید چه تعداد بودند.تنها کسی که مرا کمتر از بقیه مسخره میکرد همان سوپ بود.یه چند بار مسخره کرد من هم جوابش را دادم و شدیم دوستان خوب.تنها موقعی که در زندگیم احساس تنهایی کردم موقعی بود که او دیگر کنارم نبود.آقای عبداله پور زندگینامه من را نوشته است که متنش را میتوانید در پایین دنبال کنید.خیلی از او ممنونم ولی چرت زیاد نوشته است.اینهمه با ما شوخی کردند او هم بکند چه ایرادی دارد.الان هم که با شما صحبت کردم در حال چرب کردن سبیلهایم بودند.واقعا از دیدنشان لذت میبرم.خیلی ها کشته مرده این سبیلهای مردانه من هستند.بیخیال متن را بخوانید.

واقعا مشخص نیست

نمیدانم از کجا شروع کنم.چیزی که در این بیوگرافی واقعا عجیب هست در دست نداشتن تاریخ تولد این پیرمرد هست.یعنی از وقتی که ما او را بیاد داریم همینطور پیر بوده است و نه در طول زمان پیرتر شده است و نه کلا تغییری در او اتفاق افتاده است.اندازه آن سبیل های قشنگ هم که همیشه همینقدر بوده است.نام کامل این موجود نامیر و فنا ناپذیر سرگرد و بعدها البته کاپیتان جان پرایس هست.اهل کشور انگلستان و دارای سبیلی چنگیزی که او را از دیگر رقیبانش متمایز میکند.هر وقت از او در مورد سنش و تاریخ تولدش سوال میشود به طرز فجیحی تفره میرود و شاید واقعا خودش هم نمیداند و حتی خود او هم از این که اینقدر عمر کرده است هم شرمسار و خجل باشد هم نگران که شاید هیچوقت نمیرد و این زندگی برایش خیلی خسته کننده شود.این شخص دارای القاب زیادی هم بوده است از جمله موش صحرا و زندانی ۶۲۷ و پیرمرد که بیشتر کاپیتان مک تاویش صدایش میکرد و…او یک سرباز جان بر کف نیروهای SAS و همچنین ارتش بریتانیا هست.از نکات جالب وی آمادگی جسمانی فوق العاده اوست که در این سن و سال هم یک بوکسور خوب و یک کماندوی حرفه ایست.یعنی به معنای واقعی کلمه پلنگی است برای خود.

خسته از اسارت

کاپیتان چند باری به اسارت آلمانها و تروریستها در آمده است که ماشااله هر بار پس از فرار و یا آزادی سر حال تر از قبل به کارش ادامه داده است.در حین عملیاتها شخصیت بسیار جذابی را از خود نشان داده است در کنار جدی بودنش,فداکار و سخت کوش و باهوش و بعضا جوک و فان هم بوده است.کاپیتان جنگ جهانی دوم را از خود هیتلر هم جدیتر گرفته بود و آن چنان فداکاری و رشادت از خود نشان میداد که هیتلر شایعه شده بود که گفته بوده است جان هر کسی که دوست دارید او را بکشید نخواستیم فتوحات داشته باشیم!به او لقب پدربزرگ سری بازیهای ندای وظیفه را داده اند و چندین بار در میان کاراکترهای برتر مجلات و سایت های مختلف قرار گرفته است.در طول جنگ جهانی دوم علاقه شدیدی به اسلحه LEE ENFIELD و همچنین MP40 داشت.سالیانی پس از جنگ جهانی او به جنگی مدرن و جنگ با تروریستها وارد شد البته میگویند او نبوده است او پرایسی دیگر است ولی باور نکنید خود خودش هست حاضرم قسم بخورم.جان در جنگ های مدرن نمیدانیم خلع درجه شد یا چه ولی مجددا از سرگردی آغاز کرد و مجددا کاپیتان شد.یعنی اگر صد بار دیگر هم خلع درجه بشود مجددا به کاپیتانی و سالاری و سروری ارتش خواهد رسید اینقدر که این مرد البته پیرمرد دلیر و جان بر کف هست اصلا یه چیز نافرم و عجیب و غریبی!

عمو سبیلو

جان در طی عملیاتی با کاپیتان مک میلان راهی شهری در اکراین شده بودند تا یکی از آن کله گنده ها با نام راخائف را ترور کنند البته با اسلحه دوربین دار و جزو تیم اسنایپر.اینقدر سبیلهایش تنومند و بزرگ بود که چندین بار باعث انحراف تیر از مسیر خود در اثر گیر کردن تارهای سبیل بر اسلحه و لو رفتن و فرار و فریاد ها و ناسزاهای مک میلان به او شد.چندین بار مک میلان به او گفت که سبیلهایش را کوتاه کند ولی او گفت هر چه میکنی با من بکن حتی رگ گردن مرا بزن ولی مرا از سبیلهایم جدا نکن بعد هم بغض و گریه که مک میلان بیخیال داستان شد!خلاصه در همان عملیات ترور توانستند دستی از زاخائف را با هزار مصیبت ناکار کنند و پا به فرار بگذارند.پرایس در طول مدت کنار یکی از باهوشترین,شجاع ترین و خوب ترین کاراکترهای دنیای جنگ و بازیهای ویدئویی قرار گرفت.بله نام او کاپیتان سوپ مک تاویش بود که نام او هم مورد تمسخر جان قرار گرفت.کلا گل و بلبل بود آن سبیل و آن نام و…طی عملیاتهایی سر دسته آدم بدها را یعنی زاخائف را توانستند در یک صحنه بسیار غم انگیز و البته جذاب نابود کنند.جان اسلحه را به سوپ میرساند و او کلک عمران را میرسد.بار دیگر جان نشان داد که پلنگ انگلستان هست.بعد مدتها کس دیگری از روسها قصد ایجاد تشکیلات مفصل و به راه انداختن جنگ داشت با نام ماکاروف که حتما پایانش را میتوانید حدس بزنید.نمیتوانید؟ ساده است هر جا جان را دیدید بدانید آخرش او موفق است این را تجربه ۱۰۰_۱۵۰ و یا حتی ۲۰۰ ساله نشان داده است!!همین الان پیامی از جان برایم ارسال شده است!

من تو را خواهیم دید

وای برمن جان با یک پیام به شدت بنده را تهدید به مرگ و دوباره دیدن خودش کرده است و گفته است که در مورد جنرال شپرد که خیانت کرده بود و پرایس و سوپ او را از بین بردند هم بگویم! چشم کاپیتان.بله جنرال شپرد برای دستیابی به اهدافش دست به خیانت زد و خواست که جان و سوپ را خائن جلوه دهد ولی پیرمرد سر سخت ما جان با کمک سوپ که کنار جان یک سوپر هیرو شده بود اینبار هم از پس شپرد بر آمدند.یعنی امیدوارم صحنه درگیری فیزیکی جان با شپرد را دیده باشید رینگ خونینی به راه انداخته بود این جان.یعنی دو سه ضربه چودان و گدان و جودان و کیک راست و هوک چپ!یعنی من نمیدانم چه اتفاقات عجیبی در بدن او افتاده است و دارد میفتد که او پس از ۱۰۰_۱۵۰ سال زندگی اینقدر سرپا و رو انگشتان پا است!خلاصه بعد از شپرد هم نوبت به ماکاروف رسید که اینبار قضیه کمی فرق میکرد!

سیگاری و اینقدر پرنفس!

پس از خرابیهایی که ماکاروف به بار آورده بود در نهایت سوپ و جان در موقعیتی ویژه قرار گرفتن که میتوانستند کلک ماکاروف رو بکنند باز هم درگیری جان با ماکاروف اینبار که عین پلنگی به نیروهای ماکاروف زد ولی ماکاروف تهدید به مرگ دوست جان یعنی سوپ کرد که همین اتفاق هم افتاد ساختمان ترکید و سوپ هم بدترین سهم را از این اتفاق برد!یعنی تابحال ندیده بودم رگ غیرت جان اینقدر بالا بیاید!چنان افراد ماکاروف رو پس از دیدن جراحات سوپ تار و مار میکرد که بیا و ببین.یعنی فرشته مرگ را هم شرمنده و متعجب کرده بود این پرایس!خلاصه جان سالم با آن رشادتهای بی بدیل جان به در بردند و رفتند به هند تا سوپ را مداوا کنند که اینبار سوپ را نیز جان از دست داد تا بداند  و لمس کند که چقدر شوخی های یک دوست در دوران دوستیش چقدر شیرین و لذت بخش است! پلنگ ما بدجوری سبیلهایش را تاب داد و ابروها را که مانند فرچه ای میمانند بالا داد و به سراغ ماکاروف رفت.ماکاروف پیغامی به جان داد که داداش جنگ تمام شده است تا بلکه این موجود سیریش دست از سر کچلش بردارد ولی جان گفت که جنگ من فقط با تو تمام میشود! خلاصه رفت به سراغ ماکاروف و او را جوری از سقف و لوستر و خلاصه در و دیوار دار زد که مرغان آسمان نیز چند روزی را مراسم ختم گرفتند.بعد هم آن سیگار برگی که مانند دودکش شومینه دود ازش خارج میشد را گوشه لبانش گذاشت و فازی را از آن گرفت.آن لحظه نه به سوپ فکر میکرد نه به کشتن ماکاروف فقط به این فکر میکرد بعد عملیات چطور بین همکارانش برود و بگوید بعد این همه افرادی که از بین رفتند و جوان و سر حال هم بودند او بعد ۱۰۰ و خرده ای سال بعد آن هم هجنگ و درگیری و جراحت زنده مانده است!او هنوز هم زنده است دقیقا معلوم نیست کجا است ولی حتما پشت لبانش آن سبیلهای قشنگ وجود دارند و سیگار برگش هم در جیبش هست.ولی با تمام تفاصیل یک چیز را بگویم و برم دنبال کارم,آن هم این که یک سری ندای وظیفه بود و یک کاپیتان جان پرایس واقعا شخصیت کاریزماتیکی هست.


80 دیدگاه ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

    1. خوب هر مقاله و سبکش یه طرفدارایی داره دیگه باشه آقا بعدی جدی هست دیگه ببینیم خدا چی میخواد.

      ۰۰
    1. اتفاقا جای بیشتری به نظرم داشت تا با پرایس شوخی کنم ولی یکم میرفت درجه سنیهای بالا که خوب نمیشد دیگه.میدونی چون راحت میشه با شخصیت های بازی شوخی کرد خوبه.حالا جدی هم انشااله مال رائول منندز رو دارم مینویسم.نکته اینجاست جدی مینویسیم یکم ادبیات و احساس میزاریم کنارش یکی میاد میگه ای بابا همش اینطوری مینویسی طنز مینویسیم یکی مثل شما ناراحت میشه معمولی اون اولا مینوشتم چند نفر اومدن گفتن اینطوری تکراریه یکم تنوع بده.خلاصه گفتم همه جوره بنویسم.ایندفع بعد رائول یه مقاله تو سبک دلهره و ترسناک هم میدم ببینم دیگه بچه ها چی میگن.

      ۰۰
  1. من مرحله اخر MW3 فکر کردم یوری هستیم ولی یهو دیدم یوری جلومه بعد هم دیوانه شدم همینجوری میکشتم بعد رفتیم سراغ اون مکروی ترسو بعد زدیم مثل یه پشه لهش کردم ولی یوری مرد خیلی ناراحت شدم :(( البته موقعی که سوپ مرد بیشتر ناراحت شدم البته این پیر مرد از سوپ جوونتره :-D خیلی هم عاشق این سبیل های مردونه اش هستم اون سیگارش هم خیلی باحال بود البته تو مرحله اخر اونجایی که اون هلیکوپتر رو میزنیم بعد با اسانسور برخورد میکنه و بعد یوری میاد نجاتمون خیلی مسخره س همیشه پرایس میاد کمکمون تو اون جا یوری اومد کمکمون لطفا زندگینامه های شخصیت های resident evil رو بزارید و یک تشکر ویشه از اقای deniro

    ۰۰

مقالات بازی

بیشتر

چند رسانه ای

بیشتر