کودکانه‌ی خاکستری | یادداشتی درباره The Last of Us

در ۱۳۹۳/۰۵/۰۴ , 13:19:58
The Last of Us

کودکانه‌ی خاکستری | یادداشتی درباره The Last of Us

دیگر پرنده‌ها ترانه‌ی ترنمِ شادابِ بهار را نمی‌خوانند؛ دیگر برگ‌های سبزینه‌پوشِ عرشِ تاج و تختِ درختان، با آوازِ جویبارِ زلال، نمی‌رقصند؛ دیگر ماهتابِ آسمانِ تاریک، با چشمکِ ستاره‌ها، در برکه‌ی شیرینِ پای کوه، آرایش نمی‌کند. این‌جا زنگِ تفریح‌مان پنهان شدن در سنگرهای قرنطینه است، نه پشتِ درخت؛ اسباب‌بازی‌های‌مان خرس‌های پشمالو ندارند؛ بچه‌های بی‌گناه با پوکه‌های گناه‌کارِ فشنگ‌، درد و دل می‌کنند. آن دور دست‌ها، جایی که هیچ‌کس نمی‌داند کجاست، روزگاری را در رویا‌های‌مان ساخته‌ایم که ساحلِ دریا‌ی‌اش شن‌های داغ و موج‌های فراوان دارد. سایه‌ی درختِ لبِ آب، دیگر در رنگ‌های غریبِ نقاشی‌ها پنهان نمی‌شود و می‌توانیم برای یک‌بار هم که شده، در زیرِ آن به خواب فرو رویم. اما چه فایده؟ آن خواب را هم باید در خواب ببینیم. این حوالی نه دریایی است، نه شنی و نه ساحلی؛ این‌جا بیماری است و قرنطینه و مرگ و باز هم بیماری! روزشمارِ برگه‌ی دفترچه‌ی خاطرات‌مان دیگر جای سفیدی برای نوشتنِ تاریخِ مرگِ دوستانِ صمیمی باقی نگذاشته است؛ دیگر مرگ هم رنگ و بویی آشنا می‌دهد. ناآشنای ما آشنای گذشته‌هاست و آشنای ما با گذشته‌ها بی‌گانه است.

دخترک آخر گناهِ تو چیست که در تختِ خوابِ گرمِ اتاق‌ات نمی‌خوابی و مادرت را در آغوش نمی‌گیری و به قصه‌های پدر گوش نمی‌دهی؟ تقصیرِ تو چه بود که دنیای بیمارزده‌ی سردِ ما، چشمانِ تو را زمانی گشود که خود، چشمان‌اش را بر زندگانی فرو بسته بود؟ زمان و زمانه به آخر رسیده و تو تازه در آغازِ راه هستی؛ راهی که تو روانه‌اش گشته‌ای به کجا می‌رود دخترک؟ نفس نفس‌های بریده‌ات از هراسِ بیمار نشدن و یک روزِ بیش‌تر زنده ماندن، نفس‌ کشیدن را برای‌ام سخت می‌کند. می‌بینی دخترک؟ دیگر نفس کشیدن هم ترسناک شده است!

تا کِی می‌خواهی در دنیای چهار دیواریِ تاریک‌ات، نقاشی‌های روزهای رنگارنگِ ناآشنا را بر پنجره‌‌ها بچسبانی؟ تا کِی به جای آوازِ گنجشک‌ها، دستورهای سردِ نظامی را گوش می‌دهی؟ بیا دل را به دریا بزنیم و از این قرنطینه‌ی سیاه و سفید، به آینده‌ای پرواز کنیم که بال‌های پروانه‌های‌اش در گوشه‌ی اتاق، خاک نمی‌خورند! بیا حتا در قفس هم، آزاد باشیم و بخندیم که میله‌های قفس هم نمی‌توانند، لبخندِ تو را حبس کنند. دل‌ات بازی می‌خواهد، می‌دانم! هرگز بازی‌های دنیای ماشینیِ گذشته را ندیده‌ای؛ نمی‌دانی دنیای مجازی و پیش‌رفته به چه می‌گویند. عیبی ندارد دخترک؛ دیگر در این بیماری و وحشت‌های آخرِزمانی، هیچ‌کدام‌شان هم به کارت نمی‌آیند؛ اما دل‌ات باز هم بازی می‌خواهد، می‌دانم! بازی کردنِ تو در شکستنِ شیشه‌های اتومبیل‌های متروک خلاصه می‌شود، نه ماشین‌سواری! بازی کردن‌ات، تصورِ یک رویای شیرین و قدم نهادن در آن رویاست، اما هرچه باشد، آن فقط یک رویاست؛ مگر نه؟ حتا با سوار شدن بر اسبِ از کار افتاده‌ی یک شهرِبازیِ ویران، باز هم شاد می‌شوی؛ چه قلبِ مهربان و کودکانه‌ای داری دخترک!

تنهایی سخت است؛ دل‌ات هم‌بازی می‌خواهد؛ اما دلهره‌ی بقای زندگانی، تنها بازیِ این روزهاست. تلخ است و سخت این بازی، اما می‌دانم که تو برنده می‌شوی؛ تو قاعده‌ی بازی را می‌دانی دخترک؛ چون تا چشم‌هایت را باز کردی فقط خودت در کنارِ خودت ایستاده بودی و یاد گرفتی به هیچ‌چیز و هیچ‌کس اعتماد نکنی. یاد گرفتی زیرِ بالشِ تختِ‌خواب‌ات هم چاقو نگه داری و همیشه با لالاییِ مرگ، چشمانِ خواب‌آلودت را ببندی. یاد گرفتی همه را دشمن ببینی، از بیماران دوری کنی اما، اما هنوز هم دل‌ات بازی می‌خواهد؛ می‌دانم!
هنوز دست‌های کوچک‌ات، نرم است؛ این دست‌ها باید عروسک‌های خندان را بغل کنند، اما تو با آن‌ها، اسلحه‌های بی‌رحم و چاقوهای سرد را سخت در آغوش گرفته‌ای تا بتوانی یک لحظه‌ بیشتر، زندگی را با مرگ معامله کنی؛ گرچه همان زندگی هم از هزار بار مردن بدتر است! مسئولیتِ تو سنگین‌تر از عروسک‌بازی‌های کودکانه خواهد بود؛ عروسک‌های تو، انسان‌های واقعی هستند؛ انسان‌هایی که اگر مراقب‌شان نباشی می‌میرند؛ اگر به تو حمله کنند می‌میری؛ و اگر اشتباه کنی، بازی را به‌کُل می‌بازی! اما ایمان دارم که می‌توانی با گرگ‌ها هم برقصی؛ چون تو، گرگِ باران دیده‌ای! ولی هنوز فراموش نکرده‌ام که دل‌ات بازی می‌خواهد!

تو قهرمانِ کوچکِ این دنیای نامهربانِ بزرگی دخترک؛ جای افسانه‌ها خالی، اما تو خودِ افسانه هستی که پا به دنیای زمینی‌ها گذاشته‌ای! چشم‌های مهربان‌ات، دیگر طاقتِ از دست دادن ندارند. قلب‌ات شکستنی است و آن را تحملِ گسستن نیست. بر دو پای نازک‌ات، محکم ایستاده‌ای تا دنیا را از شَرِ وحشت و بیماری، نجات دهی و زمان را از انتها به فصلی تازه جابه‌جا کنی. تو قهرمانِ شجاعِ منی دخترک، که نه افسانه‌ای، نه خیال؛ تو همانندِ خودت بی‌همتایی و دردآشنا؛ اشک‌های پشتِ دروازه‌ی قرنطینه را می‌دانی؛ بغض‌های بی‌صدای کودکِ تنها را می‌فهمی؛ زخم‌ها و اندوهِ یک مردِ خسته را می‌بینی؛ اما می‌دانم؛ بازی هم می‌خواهی؛ می‌دانم!
بگذار به جای جنگل‌های انبوه و سرسبز، همین چند زرافه را در خرابه‌های یک باغِ وحش تماشا کنیم؛ بگذار تا از اسلحه‌های بی‌احساس رها شویم و به جای گلوله‌های مرگ، با تفنگ‌های آبی، به هم تیراندازی کنیم! بیا با هم برقصیم، بخوانیم و شادی کنیم که سازِ این آواز، مدت‌هاست که خاموش مانده است. با من به اسباب‌بازی فروشیِ سردِ امروز و گرمِ دیروز بیا، تا فردا را خودمان از نو بسازیم؛ بیا تا ماسک‌های خندان بر سر کنیم تا دیگر کسی را غمگین نبینیم! همان کتابچه‌ی کوچک هم برای جمله‌های خنده‌دارمان کافی است. مرا در آغوش بگیر که سخت، تنهایم! آغوشِ من و آهنگِ تو و نگاهِ زرافه و رقصِ ما، این‌جاست. تو بازی می‌خواستی؛ می‌دانم!

کودکانه‌های تو در میانِ دود و خاکسترِ بیماری و مرگ، پنهان شده و فقط تصویری سیاه و سفید از گذشته‌هایی را نگاه می‌کنی که هیچ‌وقت لمس‌شان نکرده‌ای! کودکانه‌ی تو رنگارنگ نبود و رنگ نگرفت. کودکانه‌ی تو در میله‌های قرنطینه‌ها جا ماند تا تو با بال‌های فرشته‌نشان‌ات از خودت بگذری و آینده‌ای رنگین، در آسمان نقاشی کنی. رنگ‌هایی که فقط از یک کودکانه‌ی خاکستری رنگ می‌گرفت. من به قصه‌ها و افسانه‌ها ایمان ندارم؛ من تو را باور دارم دخترک؛ باوری که نیازی به قسم‌های دروغ ندارد. همه‌ی این نوشته‌ها برای تو بود قهرمانِ مهربانِ کوچک‌ام؛ برای تو که دل‌ات بازی می‌خواست و هیچ‌وقت جایی برای آن پیدا نکردی؛ هیچ آغوشِ گرمی نداشتی و هیچ‌کس برای‌ات قصه نگفت. برای تو که با روزگارِ مرگ‌فروش، زندگی را زندگی کردی و یاد گرفتی که با چشم‌های باز بخوابی! همه‌ی این‌ها برای تو و درباره‌ی تو بود دخترک؛ درباره‌ی قهرمانِ بی‌همتای کوچک‌ام؛ درباره‌ی الی…

نویسنده

«شاهین رستم‌خانی»


91 دیدگاه ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

  1. از طرف Makarov

    متن جالبی بود که نمایاینده علاقه شدید نویسنده به بازی بود. شاید احساساتی که توی متن جاریه اغراق آمیز به نظر میاد، ولی اگه بازی رو انجام داده باشین قبول می کنید که این بازی شایسته همچین متن پرطمطراق و سانتی مانتالی هست!

    COD Team

    ۰۰
  2. فعلا نمی خونم بعد که تمومش کردم انشالله.
    امروز the last of us remastered توی فروشگاه های اصفهان موجود ولی از شانس بد من تمام اجاره ای هاشا تموم کرده بود :(
    دوستان اگه قبل از تاریخ انتشار به psn وصلشم مشکلی پیش نمیاد؟

    ۰۰
  3. هنوز Left Behind رو بازی نکردم , واسه همین بخشی از نوشته رو اصلاً متوجه نشدم. در رابطه با اینکه سروران گرامی میگن نگارش و سبک قلم آقای رستم خانی مختص گیمرها نیست خب اشتباه به نظرم , گیمر اگه احساسات نداشت که گیمر نبود , نوب بود ! پس لازمه واسه یه بازی که کاملاً احساسی کار شده و کلاً اموشنال فیلینگ ازش بیرون میریزه , همچین متن زیبا و قابل ستایشی هم لازمه. مثلاً برای ماریو و … که اینطور مطالبی نمینویسن , برای بازیهایی مثل tlou , CoD های حماسی و یا بازی ـی مانند Spec Ops The Line نوشتن چنین مقالاتی خالی از لطف نیست.
    در آخر هم از شاهین عزیز و صاحب سبک ! بابت این نوشته زیبا و اموشنال تشکر میکنم.

    ۰۰
    1. بله , البته۹ منم گفتم واسه برخی بازیها مثل اونایی که نام بردم نوشتن چنین مقالاتی خیلی خوبه و سایر مقالات جدی تر شما رو هم خوندم. در حقیقت بدون هیچ تعارفی عالی مینویسید .

      ۰۰
  4. اولا من پوریا نیستم Pandora7 هستم . دوما شما کلا فرم نوشتن اغراق آمیز حالا فرق نمی کنه قضیه مثبت باشه یا منفی . سوما شما از کلمات استفاده می کنید که حتی گاهی اوقات برای برای اسطوره ها هم استفاده نمی شی چهارم درک اینکه یه نفر برای هزاران نفر جان فشانی می کرده نه برای جان خودش , در پیشگاه شما( با تئوری که گفتین ) هیچ فرقی نداره . در اضافه نوع نگارش هر متنی با توجه به مخاطب اون موضوع نوشته می شه و اینجا مخاطب گیمر ها هستن و صد در صد این نوع نگارشی سنخیتی نداره با روحیاتشون .
    با تشکر

    ۰۰
    1. من فقط راجبه اون پارته آخر که گفتی این نوع نگارش مناسبه گیمرا نیست چندتا نکته بگم

      اول اینکه گیمرا مگه چی هستن که ۱۰۰٪ هم تاکید کردی این لحن براشون مناسب نیست..؟ خشن..؟ ضد ادبیات..؟ بی احساس..؟ چی..؟

      دوم اینکه مطلبی نوشتم تا اگه پدربزرگی هم اومد و خوند، بتونه ازش لذت ببره و منحصرا به صورته تخصصی برای یک بازی کننده نیست

      سوم اینکه من به عنوانه یک نویسنده، صرفا مطالبه تحلیلی و تخصصی مثله نقد ارائه نمیدم و این چنین مطالبی هم که از دستم برمیاد رو به رشته‌ی تحریر درمیارم

      چهارم اینکه قربانه شما..! :دی

      ۰۰
    2. آقای رستم خانی جوسازی می کنه منظورم نوع ادبیات به کار رفتش هست . مثل اینکه بیام توی سایت علمی یه مقاله بذاریم اون با همچین نگارشی

      ۰۰
    3. این رو منم قبول دارم البته امیدوارم به شاهین جان برنخوره!یه مقدار بیش از حد احساسات برای الی به کار بردن.الی یک دختر ۱۴ سالست.این متن با دوزی پایین تر به درد کلمنتاین خواهد خورد یا لیتل سیسترها.

      ۰۰
    4. مسئله اینه که مطلبی که شاهین نوشته از روی خلوص و ارادتی که به این عنوان داره نشات گرفته. قرار نیست همه مثل ایشون فکر بکنن یا همه نظر ایشون رو قبول بکنن چون افراد هرکدوم یکسری از ارزش ها رو دریافت میکنن. بعنوان مثال من خودم از متن های شاهین خیلی لذت میبرم چون خودم هم در مورد موضوع همینطوری فکر میکنم ولی مسلما خیلی های دیگه اینطوری نیستن و برا همین باید گفت که همه پست های این سایت برای همه اعضای این سایت تهیه نشده. البته این نظر منه.

      ۰۰
  5. @ پوریا و معلمه انشا (mondo):

    اینکه توی مطلبه مذکور از اغراق استفاده شده به‌شدت به‌نظرم جاشه و فُرم و ساختاره متن رو می‌سازه؛ اینکه چطور از بابه مقایسه‌ی «الی» به «چگوآرا» می‌رسی هم جالبه برای خودش..! این دخترک چگوآرا نیست بلکه الیه..! و من این لحنه هم‌دردی و آی لول کردنه قلم و نگارشه آرایه‌ها رو به‌شدت در راستای همین الی بودنش به رشته‌ی تحریر درآوردم که اگه بخوام بیشتر توضیح بدم باید در بابه تدریس وارد بشیم

    برادر میرابی بعضی وقتا لازمه از همون چیزهای خیلی شیرین هم بخوری تا شیرین کام بشی..! :دی البته از نظره من برای این مقاله، اغراقی که به کار بردم کاملا سره جاشه و حالا کسی هم اگه مشتاقه بحثه تخصصی هست درخدمتم

    ۰۰
  6. انشا خوبی بود
    ولی منم با پوریا موافقم
    غلظتش خیلی بالا بود
    مثل اینکه یه چیز خیلی شیرین شیرین بخوری
    دل را در حداکثر لذتش بزند
    ———————————–
    ممنون از الی رستم خانی ببخشید شاهین رستم خانی

    ۰۰

مقالات بازی

بیشتر

چند رسانه ای

بیشتر