آندد نامه (قسمت چهارم): پادشاه آهنین (تا دارک سولز ساعاتی بیش نمانده-قسمت پایانی)

HFS توسط HFS
در ۱۳۹۵/۰۱/۲۳ , 18:43:07

هم اکنون خورشید آرام، آرام در حال غروب کردن است و شبی استثنایی در حال متولد شدن!

شبی که طولانی تر از صدها یلداست! و با طلوع صبحش «شعله» برای سومین و آخرین بار دامان آسمان را خواهد گرفت…

دیگر واقعا تا دارک سولز چیزی نمانده و اگر زنده باشیم احتمالا تا ساعاتی دیگر مشغول انتخاب و ساخت کارکترمان خواهیم بود. این آخرین ساعات از کل این دو سال انتظار سخت تر می گذرد و امشب نیز خواب به چشمها حرام است.

همانطور که قول دادیم چهارمین قسمت از مجموعه آندد نامه نیز اکنون تقدیم شما می شود. این قسمت مفصلاً به نبرد با باس Old Iron King می پردازد. در این قسمت همچنین به بررسی یکی از مکانیک های مهم گیم پلی بازی نیز پرداخته ایم و اگر عمری باشد قرار است در قسمت های آینده نیز ویژگی های دیگری از گیم پلی را بررسی کنیم.

شایسته ذکر است که این قسمت بهترین، وقت گیر ترین و طولانی ترین قسمتی است که در این مجموعه سروده شده و شخصا بعنوان شاعر معتقدم قسمت چهارم به لحاظ ادبی پیشرفت زیادی نسبت به سه بخش پیش آندد نامه داشته است و آن را خیلی بیشتر دوست دارم!

آندد نامه تقدیم می شود به عاشقان پارسی زبان ویدئوگیم.

قسمت چهارم:

…نعره چون سر داد چون درّندگان(The Old Iron King)

برخودش لرزید حتی آسمان

 

با چه چیز او را در آرم من زپای؟

او زمین را در همی آرد ز جای

 

چون شوم با این چنین غولی طرف؟

تیغه را بیرون کشیدم بی هدف

 

رو به من بنمود و دندان ها فشرد

دست غول آسای خود بالا ببرد

 

بر زمین زد دست خود را ناگهان

از کَفَش شد تابشی سوزان روان

 

از مسیرش جست تا آن سو زدم

پس به نزدیکی دستش آمدم

 

تیغه را بردم به سوی آسمان

با تمام و قدرت و زور و توان،

 

ضربه ای محکم به انگشتش زدم

بر شگفت از سختی آن آمدم

 

تیغه شمشیر بشکست از میان

دست او اما ندید از آن زیان!

 

مشت خود را بست و دستش را کشید

آن امید واهی از قلبم پرید

 

کشتنش دیگر ندارد هیچ راه

از گزند او کجا یابم پناه؟

 

از تن سر سخت اوحیران شدم

زود در پشت سپر پنهان شدم

1

حمله باز از سوی او آغاز شد

ناگهان دیدم دهانش باز شد

 

شعله آتش از گلوی او کشید

شعله هایی داغ و سوزان و شدید

 

موج آتش با سپر برخورد کرد

استخوان های مچم را خرد کرد

 

دسته را دادم به دست دیگرم

زندگی ام را نمی شد باورم

 

با همان یک دست ماندم پایدار

همچنان اندر میان کارزار

 

آتشش را بی توقف می دمید

لحظه لحظه گرمی اش می شد شدید

 

ناگهان دیدم که قرمز شد سپر

دسته اش هر لحظه می شد داغ تر

 

از حرارت اندک اندک ذوب شد

دیگرش نتوان گرفتن دست خود

 

از دو دستم جان پناهم شد رها

آتش کین گشت بر جانم روا

 

شعله جسمم را به آغوشش کشید

ماند از خاکسترم تلی سپید…

***

 

باد سوزانی بیاوردم به هوش

در کنار موجهای پر خروش

 

بار دیگر تن ز آتش جان گرفت

روح سختی دیده باز ایمان گرفت

 

بودم اندر جنگ با آن ظالمان

حال دیگر بی دفاع و نا توان

 

باید آن بد ذات را رسوا کنم

بهر آن باید رهی پیدا کنم

 

می شناسم پیرمردی کاردان

کاو بوَد از بهترین آهنگران(McDuff)

 

او که با من بوده همچون یار و دوست،

چاره دردم یقیناً نزد اوست

 

پس به سمت او بیفتادم براه

تا ز او پرسم طریق راه و چاه…

***

 

گفتم از هر دشمنی بگذشته ام

لکن اینجا سخت عاجز گشته ام

2

دست بر ریش بلند خود کشید

لب گشود و گفت مرد مو سپید:

 

«بایدت اول بسازم یک سپر

تا که جان سالم بری از شعله در (از شعله ها جان سالم به در بری)

 

جنس آن از آتش و آهن بوَد

بهر با آتش در افتادن بوَد

 

گر کنم مخلوط سنگ آتشین، (Firedrake Stone)

با فلزّی سخت و سفت و آهنین،

 

جان پناهی می شود مخصوص جنگ

ضد آتش گردد و محکم چو سنگ

 

شعله ای نایابی اندر این جهان

کاندر آن باشد توان ذوب آن

 

گر که خواهی باز گردد این گره

بعد از آن باید بیابی یک زره

 

نیستم من جز یکی آهن فروش

رو به پیش آن جوان زرد پوش(Maughlin)

3

او که ساکن باشد اندر دهکده

در همان کوچک ده ماتم زده(Majula)

 

در بساطش یک زره پنهان شده

بر تن شیطان آهنگر بدُه (بوده)(smelter demon)

 

گرکه آن را پوشی و میدان روی

از گزند شعله ها راحت شوی

 

قیمتش گر بود هر میزان، بخر

با خودت در هر مکان آن را ببر

 

گر کنی با تیغ با آن غول جنگ،

روزگار آید به چشمان تو تنگ

 

او چو آهن محکم و سفت است و سخت

تیغه تو شاخه است و او درخت (تو شمشیر آهنین داری ولی او خود از آهن است)

 

هست اما راه خوب دیگری

تا بر آن دشمن بیابی برتری

 

گر کمی آموزی از جادو و سحر

افکنی بر خاک او را از سپهر

 

گر چه او باشد مقاوم پیش تیغ

چون که آید سحر، افتد در مضیغ»

 

غنچه امّید در قلبم شکفت

پس چنان کردم که مرد پیر گفت

 

هم خریدم آن زره از آن جوان

هم سپر را با بهایی بس گران

 

ساخت از آن با فنِ آهنگری،

پیر دانا آلت جنگاوری

 

در پی ان کلبه و زن های پیر،

جست و جو کردم که یابم یک مسیر

 

یافتم چون کلبه را اینبار نیز،

جمله آنان را بدیدم دور میز

 

از غرور و از تکبر کاستم

مشکلم را گفتم و رَه خواستم

 

گفت از آنان یکی: «کای چاره جو،

ذات تو این است: باشی جنگ جو

 

استقامت داری و بازو و زور

علم و ایمان از وجودت هست دور

 

گر که خواهی رو به جادو آوری،

دِه خِرَد بر زور و بازو برتری (عقل و خرد را بر زور و بازو برتری ده)

 

این که هستی کش به ذات و آن بزای

زور و بازو را بکاه، ایمان فزای

 

پس عمل کردم بدستور همان

آنچنانی که بگفتند آن زنان

 

قدرت و نیروی تن را کاستم(Soul Vessel)

جان به ایمان وخرد آراستم

 

در سفر هایی که کردم پیش از این

اندرون این دیار و سرزمین

 

آلت جادو گران میافتم

حال طرز کارشان دریافتم

 

یافتم طومار هایی در سفر

لکن از آنان نبودم بهره ور

 

حال یاری گیرم از آنان زیاد

می سپارم ورد هایشان را بیاد

 

با کمی تمرین و مقداری تلاش،

خبره گشتم. ای خبیث آماده باش!

 

سوی آن دوزخ بیفتادم براه

سوی قصر آهنین پادشاه…

***

 

سر برآورد از درون شلعله ها

از گلویش کرد آتش را رها

 

با تمام قدرت و نیروی تن

شد سپر حایل میان او و من

 

باکم از آن شعله ها دیگر نبود

جنگ را دیگر نبازم سهل و زود

 

اندکی بگذشت و آتش شد تمام

زنده بودم پشت سدّ نقره فام

 

چوب جادو را گرفتم پس بدست

رو بسوی چهره‌ی آن دیو پست

 

نیزه ای از برق شد شلیک از آن(Lightning Spear)

خورد با سختی شدیداً بر مکان

 

خم شد و غرّید از درد و ز خشم

خورده بود آن تیر برق آسا به چشم

 

نعره سر می‌داد و می زد ناله ها

رفت پس ناگه فرو در شعله ها

 

شد به زیر  حمله را پاسخ نداد

اندکی بگذشت و چیزی رخ نداد

 

هر چه قصدش بود از رفتن به زیر

او یقین از خون من ناگشته سیر

 

ناگهان آمد برون از پشت سر

بر زمین زد مشت ها را بی خبر

 

اندکی گر جَسته بودم دیرتر

چیره می شد باز هم آن بی هنر

 

حال وقت حمله‌ی بعدی رسید

حمله ای که همچو آن گردون ندید

 

پس عصایم را گرفتم با دو دست

برق همچون نیزه ای از آن بجست

 

رفت و با شدت نشست اندر مکان

ناله زد آن غول همچون کودکان

 

لکن اینبارش ندادم مهلتی

حمله کردم تا نیابد فرصتی

 

نیزه هایی سهمگین از رعد و برق،

چون رها می شد بخورد او را به فرق

 

چون به زانو شاه آهن اوفتاد

گفته آهنگرم آمد بیاد…

 

راست گفت آن پیر مرد با خرد

سحر شیطان را به زانو آوَرَد

 

آخرین برق از عصا بیرون جهید

صورت آن غول آتش را درید

 

پس بزد فریاد و بر زانو فتاد

خوار گشت و بر شکستش تن بداد

 

چون برآمد روح بسیارش ز تن

جمله آنها شد فرو در جسم من

 

حال شد ازآن من هر چار روح (چار=چهار)

گشت روحم بس بزرگ و با شکوه

4

باز با نیروی آتش زان مکان

تا بسوی روستا گشتم روان…

 

پایان قسمت چهارم

 

آندد نامه ادامه دارد
قطعا کاری را که آغاز کرده ام به پایان خواهم رساند. قسمت های بعدی آندد نامه بی شک سروده خواهند شد اما در آینده ای شاید نه چندان نزدیک!
درباره Dark Souls 3 نیز باید بگویم با این که بازی نمرات خوبی دریافت کرده، مقبولیّت آن هنوز مشخص نیست. اگر این بازی در حد و اندازه های شماره های پیش باشد بی شک برای آن نیز برنامه های ویژه ای خواهیم داشت. شاید در غالب شعر، شاید هم به اشکال دیگر.

تا دارک سولز ساعاتی بیش نمانده

آخرین قسمت از مجموعه «تا دارک سولز چیزی نمانده» نیز تقدیم شما شد و همانطور که قول دادیم تا زمان رسیدن دستتان به دست دارک سولز همراهیتان کردیم!
امیدوارم آنطور که شایسته است با تاریکی خو بگیرید و با این سفر جهشی داشته باشید به بلندای آسمان هنر!

باز می آید ندای یک سفر        بار دیگر گرد آتش تا سحر…


10 دیدگاه ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

  1. عالی عالی عالی.من آخرای بازی بلاد بورن هستم و دارک سولز عرضه شده!چه اتفاقی ازین بهتر.بازی دارک سولز از بهترین بازی های عمرم بوده و امیدوارم بزودی بتونم اون تجربه رو تکرار کنم.شما هم با قوت به کارتون ادامه بدین.منتظر هستیم

    ۰۰
  2. خسته نباشی مجددا حسین جان عالی بود و همونطور که خودت گفتی واقعا از قسمت های قبل شیرین تر بود …. تشبیهای قشنگی داشت کلا بیتاشم خیلی خوب بود مخصوصا قسمت :
    تیغ تو چوب است و او درخت !!!
    ایشالا دارک سولز ۳ هم لیاقت خودشو نشون بده و حتی بهتر از قسمت های قبل باشه ..
    :۱۵: :-)

    ۰۰
  3. به امّید پیروزی اندر نبرد
    رهایی از این درد و مردن چو مرد…
    عید دارک سولز پیشاپیش مبارک.
    اعتراف می کنم که این عید به اندازه نوروز برام هیجان انگیز و جذابه و حتی بیشتر.
    امیدوارم دارک سولز رو فقط بازی نکنیم. امیدوارم با اون زندگی کنیم و تعالیمش رو بیاموزیم. و از پس بدترین باس های زندگی بر بیایم.
    شب خوش!

    ۰۰

مقالات بازی

بیشتر

چند رسانه ای

بیشتر