TGC 2017 | نگاهی متفاوت بر بازیها؛ گزارش کنفرانس «بازیها خستهکننده هستند»
خانوم «بری کود» از جمله معدود بانوانی است که در صنعت بازیهای ویدئویی حضور داشتهاند و فرصت کار بر روی آثار AAA از جمله چند نسخه از سری «کیش قاتل» Assassin’s Creed شرکت یوبیسافت و Company Of Heroes برایشان مهیا شده و در صنعتی که تقریبا هفتاد درصدش با آقایان میچرخد رزومه موفق و خوبی را برای خودشان شکل دادهاند. در ادامه با گزارش اختصاصی بر کنفرانس Video Games Are Boring همراه دنیای بازی باشید.
صنعت بازیهای ویدئویی تا الان هنری کم و بیش مردانه بوده است. این موضوع با توجه به اشغال بیش از هشتاد درصد استودیوها توسط آقایان امری بدیهی بهنظر میرسد. چندوقت پیش چند عکس از بانوان بازیساز حاضر در استودیوهای «ناتی داگ» و «سانتا مونیکا» میدیدم که تعدادشان شاید به سی نفر نیز نمیرسید. خانم «بری کود» از جمله بانوانی است که توانسته در مدتزمان نهچندان طولانی در این هنر، شانس حضور در پروژههای خوبی را بهدست بیاورد و بتواند در میان بانوان اقلیت بازیساز، رزومه کاری خوبی را از خود برجای بگذارد. اکنون نیز ایشان در استودیو شخصی خودشان با نام Tru Luv Media مشغول فعالیت هستند. قبل از شروع تشریح کنفرانس ایشان، مناسب میبینم تا توضیحات خوب و جامعی را که تهیهکنندگان محترم TGC در کتابچه راهنمای این همایش درخصوص سخنرانان ایراد کرده بودند و در اختیار شرکتکنندگان قرار دادند را ذکر بکنم و سپس سراغ متن خود سخنرانی بروم.
عنوان سخنرانی: بازیهای ویدئویی خسته کنندهاند
من عاشق بازیهای ویدئویی هستم، ولی این مساله درباره اکثر دوستانم صدق نمیکند. امکان ندارد که آنها با بازیهای مطرح و درجه یک سرگرم شوند و بازیهای تفننی همراه را هم پنهانی و با شرمساری بازی میکنند. اما زندگیهای امروزه به طور روزافزونی تعاملی هستند و سرگرمیهای تعاملی باید رایجترین نوع سرگرمی دوران ما باشند. من پتانسیل بالایی در این تضاد بین خودم و دوستانم میبینم و میخواهم بازیهای ویدئویی را با دوستان و افراد شبیه به خودم بهاشتراک بگذارم. در این بحث میخواهم به مرور اشتباههایی که طی ۱۴ سال فعالیت حرفهای مرتکب شدهام بپردازم. از استودیوهای بازیسازی مهمی مثل Ubisoft Montreal گفته تا کاری که هماکنون در شرکت خودم یعنی Tru Luv Media انجام میدهم. ما در این شرکت بازیهای ویدیویی را نهتنها برای کسانی که دوستشان دارند، بلکه همراه با کسانی که دوستشان ندارند طراحی و تولید میکنیم. همچنین توضیح خواهم داد که چرا به نظر من این رویکرد جواب خواهد داد.
زندگینامه: Brie یک سخنران و نویسنده است و بهعنوان مدیر اجرایی و هنری در Tru Luv Media که استودیوی بازیسازی جمع و جور و کوچکی است که اعضای آن، خودشان علاقهای به بازیهای ویدیویی ندارند فعالیت میکند. او پیشتر بهعنوان برنامهنویس ارشد Ubisoft Montreal در ساخت بازی لطیف و پراحساس Child Of Light و سه عنوان از مجموعه Assassins Creed نقش داشته است. بازیهای محبوب او The Elder Scrolls V The Skyrim و The Colonels Bequest هستند. آخرین بازی که ایشان در استودیو شخصی خودشان ساختهاند #SelfCare نام دارد. محصول جدیدشان نیز در سال پیشرو با نام Eve Thomas راهی بازار میشود.
خانم کود سپس از کمبود حضور بانوان در استودیوها سخن گفت. اینکه تا مدتها خودشان تنها بانوی حاضر در استودیو بودند. تا زمان پیوستن به یوبیسافت مونترال که این عدد به هفت رسید. سپس ایشان از دو نقطه بسیار مهم در زندگی کاریشان سخن گفتند. اولین نقطه، در یک شب آرام در ایستگاه مترو بود. از کار بر نسخه برادری سری کیش قاتل برمیگشتند که در مترو به پوستری بزرگ و تمام قد از این بازی برخوردند. دیدن شخصیتهای مختلفی که اینهمه وقت خودش و تیمشان در حال کار روی آنها بودند، در این اندازه و ابعاد، حس جالبی برایشان بود. سپس خانمی به طرف پوستر آمد و به شخصیت زن حاضر در عکس خیره شد. سپس دستش را به شخصیت زن نزدیک کرد و روی آن گذاشت. این حرکت، جرقهای را در ذهن کود ایجاد کرد. اینکه چهقدر بازیهایی که در حال ساختشان هستند میتوانند تاثیرگذار و ملموس باشند و توسط چند هزار نفر (درخصوص این سری، چند میلیون) بازی و تجربه میشوند. این نکته، چیزی بود که با وجود بدیهی بودن مثل خیلی از رخدادهای این چنینی همهی ما خیلی توجهی به آن نمیکنیم، ولی در یک لحظه طلایی ناگهان خودش را بر ما آشکار میکند.
دومین نقطه درخشان، مربوط به مقالهای با عنوان Catalyst Why Diversity Matters میشود که ایشان مورد مطالعه قرار دادند. در این مقاله مطالعه و تحقیقی بر روی دو گروه از افراد انجام شد و طی نتایج بهدستآمده از آن، گروهی که افرادش باهم متفاوت هستند، کارایی و بازده بهتری دارد در قیاس با گروهی که بیشتر افرادش بهیکدیگر شبیه هستند. در گروههای متشکل از افراد شبیه به هم، یکسانی و طرزفک و نگاهی مشابه وجود دارد، درحالی که تنوع و ارتباط در گروههایی با افرادی با سلایق و دیدگاههای مختلف بیشتر و بهتر است.
موضوع بعدی که ایشان به سراغش رفت، داستان دختر عمویشان، «کریستینا» و رابطهاش با بازیهای ویدیویی است. وی اذعان داشت که او و کریستینا شباهت رفتاری و اخلاقی زیادی به هم دارند و بسیار نیز با یکدیگر نزدیک هستند. ولی برخلاف خود او دختر عمویش کمترین علاقهای به بازیهای ویدیویی ندارد و همیشه هم «بری» را سرزنش میکند که برود و در شرکتی درست و حسابی مشغول کار و برنامهنویسی شود. بری نیز تلاشهای ناموفق زیادی را برای ایجاد علاقهای پیرامون بازیها در دختر عمهاش بهکار بست که راه به جایی نبردند. تا زمانی که ایشان تصمیم گرفتند بازی متفاوت و بسیار خاص «سفر» (Journey) را به کریستینا بدهد. وی قصد داشت تا با نشان دادن این اثر متفاوت، به وی اثبات بکند که بازیهای ویدیویی برخلاف چیزی که او فکر میکند صرفا سرگرمیصرف و کشتن و رگبار گلوله نیست و میتواند به مثابه یک هنر کامل و درگیرکننده عمل کند. بعد از چند وقت کریستینا به او گفت که بازی را بعد از حمله مار رها کرده است. برای اینکه دوست نداشت به او حمله بشود و مورد خطر قرار بگیرد. این موضوع مقداری بری را به تعجب واداشت، ولی حداقل این بازی دیدی تازه به دختر عمویش پیرامون بازیها و تواناییهای بالایی که آنها میتوانند داشته باشند داد. بازی بعدی که بری دختر عمویش را وادار به تجربهاش کرد، اثر مورد علاقه خودش، اسکایریم بود. برعکس خود او که عاشق دنیاهای فانتزی و حماسی، اژدها و شمشیر و الف و سیاهچالنوردی بود، دختر عمویش از تمامی آنها بدش میآمد. سه روز بعد از شروع بازی، کریستینا تماس میگیرد و میگوید که از بازی خوشش نیامده است. ولی بری به او خاطر نشان میکند که مقداری به بازی فرصت بدهد و چندساعتی در اسکایریم به گشت و گذار مشغول بشود. بعد از این صحبت کوتاه، تا سههفته هیچ تماسی از دخترعمویش دریافت نمیکند و با خودش میگوید حتما بازی را رها کرده است. تا اینکه در یکروز گوشیاش زنگ میخورد و دختر عمویش است که با صدایی غمگین و نالان، به بری میگوید که «لیدیا» مردهاست «!». لیدیا اولین همراهی است که در این بازی بهصورت پیشفرض و درصورت رضایت شما در طول بازی همراهیتان میکند. مشخص شد که در این سههفته که هیچ تماسی از دختر عمویش دریافت نکرده، مشغول اسکایریم بوده است. برای بری بسیار جالب بود که چهطور فردی که اصلا از بازیها خوشش نمیآید، اینگونه به یک شخصیت مجازی و تقریبا بیدیالوگ و بدون شخصیتپردازی خاصی وابسته میشود. بعد از مرگ لیدیا و بهدلیل نداشتن فایل ذخیرهای، کریستینا اسکایریم را رها میکند. برای بری روشن میشود که نقش همراه و حمایتکننده لیدیا بود که توجه و احساس دختر عمویش را به خود جلب کرد و این بازی را برایش متفاوت کرد. بعد از این بازی او آخرین بازی که خودش بر رویش کار کرده بود را به کریستینا داد، فرزند روشنایی. ولی او این بازی را نیز نپسندید. طبق گفته خودش مکانیک مبارزات نوبتی بازی باب دل او نبود و با توجه به بالا بودن جنبه هنری این اثر، این رخداد نیز قابل توجه بود.
بعد از این اتفاقات، خانم کود بهدنبال جواب به این پرسش میرود که چرا دختر عمویش بازیهای ویدئویی را دوست ندارد؟ ایشان سپس افزودند که در دنیای کنونی با سرعت بالای کنش و واکنش و فشارهای رو بهفزونی زندگی، استرس و تنشها انسان و زندگیاش را بهقدر کافی تحت فشار قرار میدهد. هزینههای زندگی نیز در کشوری مثل کانادا بالاست و این مساله بر فشارهای روزمره میافزاید. همین موضوع، احتمالا یکی از دلایلی است که دختر عموی او و باقی کسانی که نظری همسو با او دارند، علاقهای به بازیهای ویدئویی ندارند. صنعتی که بیشتر روی فشار و تنش و مرگ و تهدیدها استوار است. درحالی که برای این دسته افراد، زندگی روزمره بهقدر کافی فشار و تنش دارد که کمترین نیازی به تجربه دوباره آنها بهصورت مجازی نداشته باشند. بهنظر بری و با توجه به تجربه لیدیا، آنها دنبال بازیهایی هستند که از آنها حمایت بکند و به آنها آرامش بدهد. بهنظر آنها خودشناسی و اطلاعاتی که فیلمها و رمانها به آنها میدهند بازیهای نمیدهد. خود بری با این حرف مخالف بود، آثار بسیار درگیر کننده و عمیقی هستند که مسائل مهمی را در خود جای دادهاند که مطمئنا از چشم این دست افراد ناعلاقهمند دور مانده است. سپس بری با دختر عمویش صحبتی کرد و از وی جویا شد که چرا بازیها توجه او را به خود جلب نمیکنند. وی پاسخ داد که اولا با بازی کردن آنها احساس میکنم به من توهین میکنند، دوم دوست دارم بازی به من احترام بگذارد و خوشآمد بگوید و سوم هم بازی عمق داشته باشد. سپس بری متوجه این موضوع میشود که اسکایریم عمق کافی را دارد، دست بازیکن را برای تعاملی همهجانبه با دنیا و انتخاب نحوه پیشرفتاش باز میگذارد، ولی مزه و طعم بهخصوصی ندارد. از آنطرف، فرزند روشنایی مزه و طعم را دارد، ولی محدودتر است و عمق آنچنانی ندارد.
کریستینا اولین فرد در خانوادهاش است که تحصیلات دانشگاهی دارد و باوجود هوش و هنر بالایش، بهدلیل ریزنقش بودناش کسی جدیاش نمیگیرد و بهدلیل فشارهای بالای زندگی که پیشتر ذکر کردم، ولی بهدنبال بازی است که در آن احساس آرامش بکند و کسی به او اهمیت بدهد و برای همین بود که لیدیا را دوست داشت. خانم کود سپس افزود که چرا بهجای شوکهشدن و هیجانزده کردن مداوم که گویی به رسم بیشتر بازیها بدل شده، آرامش و حمایت و احساسی واقعی را جایگزین نکنیم، بازیهای ویدیویی در خصوص همهچیز است، یک هنر وسیع است، پس چرا خودمان را فقط به آثار اکشن و خشن محدود بکنیم؟