خانه » اخبار بازی رسیدن به تاج و تخت بهایی دارد | پروندهای بر فصل هفتم سریال Game of Thrones × توسط دنیای بازی در ۱۳۹۶/۰۶/۲۰ , 18:06:59 7 هر هفته و دوشنبهها تا همین دو هفته پیش بود که همهی (ما) طرفداران و دنبالکنندگان سریال «بازی و تاج و تخت» (Game of Thrones) در کشور ما از صبح علیالطلوع در سایتهای اشتراکی و غیراشتراکی فیلم و سریال زنبیل میانداختند (ـیم) تا بهمحض قرارگیری قسمت جدید فصل هفتم آن را دانلود کنند (ـیم) و بلافاصله تماشا. بعد از اتمام تماشا نیز با دستانی پر از فرضیهجات رنگارنگ خود را مشغول میکردند (این یک مورد برای همه صدق نمیکند!)، برخی دیگر هم صرفا با تماشای دوباره و تزریق بیوقفهی آدرنالین حین فکر کردن به اینکه «خدایا قسمت بعد چه میشود!؟!؟!» وقت خود را تا پخش قسمت میگذارندند. علی ارکانی، نویسنده تیم تحریریه دنیای بازی، نیز هر هفته نقد و بررسی هر قسمت فصل هفتم سریال را در سریعترین زمان ممکن منتشر میکرد. امروز نیز دوشنبه است و ما، تیم دنیای بازی، تصمیم گرفتهایم ناگفتههایمان دربارهی فصل هفتم این سریال را در یک پرونده گرد هم آوریم و از چراییهای خوبی و بدی فصل هفتم محبوبترین سریال حال حاضر صحبت کنیم. در ادامه با پروندهای بر فصل هفتم سریال Game of Thrones همراه دنیای بازی باشید. یاد بعضی نفرات در گردش فصول سعید زعفرانی آنچه در ادامه میخوانید نقدی بر بازی تاج و تخت نیست، چرا که اساسا نویسنده مطلب به جز چهار قسمت ابتدایی سریال دیگر آن را تماشا نکرده است. آنچه در ادامه میخوانید، یک تئوری محتمل برای تحلیل افول این سریال پرمخاطب در فصلهای اخیر است. به نظر میرسد که آنچه در ابتدا به عنوان مهمترین نقطهی قوت سریال بازی تاج و تخت عمل میکرد، در فصلهای اخیر، گریبان این سریال را آنچنان محکم گرفته است که شاید حتا باعث ریزش مخاطب و در نهایت، شکست آن شود. شکست از این بابت که سریال با رعایت برخی از استانداردها که هرگز از یک سریال تلویزیونی طولانی انتظار نمیرفت، به این محبوبیت و مقبولیت رسید و حالا باید برای حفظ آنچه ابتدا معرفی کرده است، از این استانداردها فاصله بگیرد. و شما میدانید که در حیطهی فیلم و سریال، اگر یک محصول با معرفی استانداردهای جدید به موفقیت برسد و بعد برای حفظ جایگاه خود، همان معیارهای خود ساخته را زیر پا بگذارد، شکست آن دوچندان و بسیار سنگینتر تلقی میشود. به خصوص وقتی که موج «گیمآفترونزیزاسیون» سریالهای دیگر، در همهی ابعاد و ژانرها راه افتاده باشد. اگر بازی تاج و تخت بخواهد از کیفیت خود عدول کند، راه را مشخصا گم کرده و در این گمراهی همه چیز را از دست خواهد. مخصوصا مهمترین سرمایهاش یعنی مخاطب. در همان نقطهی آغاز، تهیهکنندگان این سریال و شبکهی اچبیاو قرار را بر پروداکشن سنگین و پرخرجی نهادند که احتمالا هرگز تصور نمیشد تا هفت فصل ادامه پیدا کند. یک بینندهی تلویزیونی هیچگاه پیش از این چنین سریال پرخرجی را تماشا نکرده بود. جلوههای ویژهی بازی تاج و تخت، تعداد بالای بازیگران و عوامل پشت صحنه، خرجهای بسیار زیاد برای فیلمبرداری بیعیب و نقص و کارگردانی در این سطح، در کنار اقتباسی از یک داستان اسطورهای فوقالعاده با کیفیت، به همگان را متعجب کرد و زبان زد خاص و عام شد. حتا نگارنده -که فقط به دلیل شکاف سلیقهای از دنبال کردن این سریال صرف نظر کرد- معتقد است که سریال یکی در نوع خود است و بیهمتا است. اما سنگ بنای این سریال منحصر به فرد، سنگین و قیمتی است و آنچه بر روی این زیربنای گرانبها بنا شده است، طبیعتا باید هموزن و همارزش باشد. اتفاقی که به نظر میرسد در مورد بازی تاج و تخت افتاده باشد، کمارزش شدن تدریجی سنگهای رویی است. تهیهکنندگان این سریال حتما بعد از فصول اولیه و موفقیت آن، حداقل برای چهار فصل برنامهریزی کردهاند. طبق یک قانون نانوشته، سریالی که به فصل چهارم برسد، تقریبا به نقطهی اوج خود رسیده است. در مورد این سریال هم باید همینطور باشد، چون شواهد حاکی از آن است که سریال در فصل چهارم در اوج محبوبیت، مقبولیت و از نظر تماشاگران و منتقدین، کیفیت خود قرار دارد. شبکه اما چون سرمایهگذاری زیادی در این طرح کرده است حاضر نیست که این همه بیننده را به یکباره از دست بدهد و همینطور سریال را تمدید میکند. موفقیت، در اینجا ضامن شکست میشود. بازی تاج و تخت از فصل پنجم رو به افول میرود. فصل پنجم، در راستای آنچه که تا قبل بوده ادامه پیدا میکند، اما داستان جان تازهای میگیرد، چون بعد از یک سکون نسبی در این فصل میتواند ادامه پیدا کند. بنابراین فصل ششم وارد ماجرا میشود. فصل ششمی که طبق یک نمودار سینوسی خفیف، از فصل قبلی بهتر است اما نوید فصل بهتر بعدی را نمیدهد. اولین آفتی که گریبان آن را میگیرد، تاخیر در پخش است. برای حفظ کیفیت، پروداکشن سنگین و برگزار شدن همه چیز در همان سطحی که لازم بوده، فیلمبرداری سریال به تعویق میافتد و پروژه مدام سنگینتر میشود. اما نکتهی بعدی بودجه است. حتما بودجهی ساخت سریال، فصل به فصل افزایش یافته، اما این افزایش، اینطور که پیداست همگام با افزایش انتظار مخاطبین، کیفیت مورد انتظار از صحنهها و کیفیت نهایی سریال نبوده است، چراکه هزینهها هم به شدت افزایش یافته و شبکهی سازنده هرگز از پس تامین آنها برای همهی قسمتهای یک ساعتهی یک فصل جدید بر نیاید. در نتیجه تعداد قسمتهای فصل کاهش مییابد. فصل هفتم با فقط هفت قسمت ساخته و پخش میشود اما استانداردهای لازم را ندارد. فقط به خاطر اینکه سریال بتواند به حیات خود ادامه دهد. قانون نانوشته میگوید که معمولا سریالها به فصل چهارم میرسند و پتانسیل تمام شدن یا خراب شدن را دارند. معمولا سازندگان هوشمند همینجا تصمیم به ختم ماجرا میگیرند. اگر دیدید که یک سریال در فصل پنجم به اتمام رسیده بدانید سریال خوبی است. اما بعد از فصل پنجم، ادامه دادن سخت میشود. چون علاوه بر مشکلات و مسائل زیادی که سر راه همهی سریالسازها هست، انتظار مخاطبین، افت کیفیت در متن، بازیها و کارگردانی و شروع یک روند فرسایشی هم احتمالا گریبانگیر میشود. بازی تاج و تخت به همین آفت دچار شده است. سازنده و پخشکننده به یک نقطهای رسیده که نه میتوانسته سریال را رها کند و نه آن را به اتمام برساند. در نتیجه نقشهی جایگزین وارد ماجرا شده است. نقشهای که اگر درست پیش رفته باشد، نوید یک فصل آخر باشکوه را میدهد، با رعایت همهی استانداردهای بلندپروازانه و گرانقیمتی که خود سریال از ابتدا بنا کرده. اما هواداران و بینندگان سریال، برای رسیدن به این فصل آخر باشکوه، باید فصل هفتم فاجعهبار را تحمل کنند. گامی بزرگ به عقب! امیرحسین صفری سریال بزرگ «بازی تاجوتخت» امسال و در فصل هفتم، پیش از آنکه ادامهای بر جریانات غیرمنتظره، بیمقدمه و البته غیرقابل پیشبینیِ گذشته باشد، به مجموعهای توخالی و کمارزش تبدیل شد و در فاجعهبارترین شکل ممکن، عقبگرد واضحاش را علناً به اثبات رساند. در فصل هفتم، آزاردهندهترین وجه قضیه، نگاه مخاطبیـست که بهمراتب، چند گام جلوتر از شخصیتها و رویدادها قرار گرفتهاست. یعنی تمام آنچه که در فصل هفتم میبینیم، بهطرز آزاردهندهای از قبل پیشبینیشده و کمجذابیت است و از ساختمان فرضیات تماشاگر خارج نمیشود. در این فصل، سریال از ریتم کند اما دقیق و پربارِ همیشگیاش بهشدت فاصله گرفته و در فضایی قابل پیشبینی و کمجذابیت گیراییاش را از دست میدهد و در ادامه، با جلوههای فنیِ ممتاز اما توخالیاش، خواستهی همیشگی مخاطباناش را به سخره میگیرد. یکی از شاخصههای اصلی و همیشگیِ بازی تاجوتخت، شجاعت و جسارت بیحد و اندازهی سریال در رقم زدنِ اتفاقات حولناکِ بدون پیش درآمد است. چیزی که در فصل هفتم، در هیاهوی شلوغکاریها و اکشنهای هیولا محورِ سریال، بهکل نادیده گرفته میشود. بهعبارتی، در این فصل، شخصیتها بهطور بیسابقهای در امان هستند. حتا حذف شخصیت «لیتل فینگر» هم بهعنوان یکی از اتفاقاتِ بهظاهر غافلگیر کنندهی سریال در این راستا، قویاً بیمعنی و بهدور از اثرگذاری است. یا کاراکترِ گنگ «بنجامین استارک» که بهعنوان سپربلای شخصیتهای حاضر در پشت دیوار، به احمقانهترین شکل ممکن زنده است! در ادامهی حذف خصوصیاتِ اصیل مجموعه در فصل هفتم، نوسانات ضربتیِ داستان در تعریف شرایط و حوادث هم از ساختمان استاندارد و خوشایندِ سریال خارج میشوند. یعنی در قسمتی از سریال میبینیم که به یکباره همهچیز آماده میشود برای ساقط کردنِ یک اژدها از سه اژدهای جهانخوارِ «دنریس تارگرین»! اصلاً همین شتابزدگی، عامل اصلی ضعفهای معرکهی این فصل است. شتابزدگی و روایت هولهولکی سریال، از همان ابتدا بر جذابیتِ ثابتشدهی داستان اثر میگذارد. درواقع همین دستپاچگی بیش از اندازهی کار، ساختار روایی داستان را از سایر فصلها متمایز میکند. همانطور که پیشتر خواندید، بازی تاجوتخت معمولاً ریتم کند اما رو به پیشرفتی در ارائهی رویدادها دارد. ضربآهنگِ روایت در فصل هفتم اما عکس چیزی که باید باشد عمل میکند. یعنی با پیشرفتِ ماجرا، همچنان که جذابیت اصلِ داستان بازی تاجوتخت افزایش پیدا میکند، ساختار و منطق روایی و زمانیِ سریال، در جهت عکس قضیه در حرکت است. باوجود اینکه در تمام فصلها چنین ایراداتی وجود دارند (در ابعاد بهمراتب کوچکتر)، بهواسطهی پرداخت قوی سریال، معمولاً در حد همان نارساییهای ریز و کماهمیتِ همیشگی باقی میمانند. در فصل هفتم اما مشکلات متعددِ روایت که گاهاً تولید ابهام و گنگی را بهدنبال دارند، خود در جایگاه سرپوشی قدرتمند، جذابیت بیحد و اندازهی دنیای بازی تاجوتخت را نفی میکنند. داستانگوییِ بیمنطق و سرعتیِ سریال، از همان اپیزودهای ابتدایی و با تصرف کسترلیراک و لشگرکشیِ جیمی و نابودی هایگاردن و در ادامه، حضور ناوگان یورون گریجوی در کسترلیراک برای بیرون راندنِ آنسالیدها (در یک اپیزود) آغاز میشود. چیزی که به وضوح مشخص است، تعریف موقعیتها و حوادثی است که بهطرز دیوانهواری شتابزده هستند. سرعت بالای پیشرفت ماجرا در چند اپیزود ابتدایی با توجیه پرداختِ اتفاقاتِ کلان پیش رو در شمال و حول «نایتکینگ» و ارتش مردگان، تا حدودی قابل هضم است. با اینوجود در چند اپیزود نهایی، خصوصاٌ اپیزود ششم به اوج خود میرسد. یعنی جایی که در سریال بهطرز وحشتناکی همهچیز به یکباره در حال تمام شدن است. «سرداووس» و «تیریون لنیستر» به کینگزلندینگ سفر میکنند و پس از ملاقاتِ بیروح تیریون با «جیمی» (که مشخصاً از ریتم سریع سریال ضربه میخورد)، شخصیت «گندری» را با خود به دراگن استون میآورند. از طرفی در دراگن استون، تصمیمی احمقانه و غیرمنطقی گرفته میشود و نهایتاً هفت دلاور سریال، راهی شمال دیوار میشوند تا ضمن تقدیم یک اژدها به نایتکینگ و بهپایان رساندن احمقانهترین ماموریتِ سریال، بنجن استارکِ ناجی را هم به ابلهانهترین شکل ممکن از سریال حذف کنند. اینجاست که مشکلات اصلی روایت و منطقهای داستانی و زمانی ضربهی نهایی را به تنهی سریال وارد میکند. فصل هفتم سریال بازی تاجوتخت گرچه مجموعهای کلان و هیجانانگیز از اتفاقات ریز و درشت و اکشنها و دستاوردهای مهم جلوههای فنی است؛ پیشرفتهای سریال مشخصاً در داستانگوییِهای عجلهای و غیرمنتظره، ارزش همیشگیاش را از دست داده و خلاف میل اغلب مخاطبانِ سریال، بهلحاظ فرم روایی و حفظ اصالتِ دوستداشتنیِ گذشتهاش، به ناامیدکنندهترین فصل سریال تبدیل میشود. بیخاصیتی یاشار گروسیان تصور اینکه اکنون در حال نوشتن یادداشتی هرچند خرد برای این سریال تمام شده و هدر رفته هستم، حکما چیزی جز خودآزاری برایم ندارد اما نکته قابل اعتنا همین است که وقتی لذت تماشا و دنبال کردن بر من کوفت میشود، نوشتن چنین یادداشتی کمی از زهر این عدم لذت را کم میکند. واقعیت این است که فقدان یا کمبود آثاری با محوریت داستانهای اسطورهای و فضایی گاتیک، باعث میشود تا هر زبالهای از این جنس به دهان مخاطب خوش آید و چه قدر بد که مخاطب نیز در چنین فضایی مسموم، زباله خوری را به مانند عسل خوری پندارد! زیادی ادبی شد نه؟ وقتی ادبیات ناچیز باشد و خرد، هر فحش و ناسزایی را میتوان ادبی کرد. داستان بازی تاج و تخت نیز همین است. فقدان سریالهای درست و درمانی که توانایی قصه گویی در فضایی اسطوره ای و گاتیک را داشته باشند سبب میشود تا اتفقا بدترینها در نظر مخاطب، اسطوره ای و گاتیک جلوه کنند. فارغ از تمام اچ بی او بازیهایی که سریال برای جذب مخاطب انجام داد -نظیر استفاده متعدد از صحنههای جنسی و خشونت بار بی دلیل- اما همچنان با اثری رو به رو بودیم که ما را برای تماشا قانع میکرد. اساسیترین دلیل این موضوع حضور شخصیتهای درست و درمانی بود که در طول قصه رشد و تغییر کردند -نظیر تیریون، جیمی و جان اسنو- و دیگری نیز اصلی بود که سریال بر اساس آن مخاطب را برای دنبال کردن قانع میکرد و آن چیزی نبود جز عدم قطعیت و امنیت. در فصول اولیه هیچ چیز قطعی نبود و بر همین اساس هیچ چیز نیز قابل پیشبینی نبود. مخاطب با وقایعی رو به رو میشد که انتظار آن را نمیکشید، هیچ شخصیتی چه در جبهه خیر و چه در جبهه شر در امنیت کامل قرار نداشت و بر همین اساس مخاطب همواره مجاب میشد تا قصه را برای رویارویی با آنچه که نمیداند دنبال کند. دقیقا از فصل ششم بود که سریال رفته رفته این خاصیت خود را از دست داد. از زنده شدن جان اسنو تا یکه تازیِ دنریس همگی قابل پیشبینی و بی هیچ هیجانی پیش رفت و نهایتا نیز به فصلی رسیدیم که دیگر هیچ خطری متوجه شخصیتها نبود. در هیچ کجای این فصل نمیشد حس کرد که حتی بی خاصیتترین شخصیتها نیز در خطر مرگ قرار دارند. وقتی سریال اصلی ترین خاصیت خود را از دست میدهد، تبدیل به اثری بی خاصیت میشود که همه چیز در وضعیتی امن و بی هیجان قرار دارد. از طرفی روند پیشرفت قصه جدا از هزار و یک حفره، عجولانه پیاده سازی شده بود. قصه و زیر قصه ها از یک توالی منطقی و زمانی پیروی نکردند بلکه به نظر میرسید سازندگان چند قصه را به صورت تصادفی به هم وصله و پینه کرده اند! چطور شد که کلیگن با اتحاد برادری همراه شد؟ با یک نگاه در آتش؟ چطور شد که جان اسنو تصمیم گرفت غیرمنطقی ترین نقشه را برای اتحاد هفت اقلیم بگیرد؟ سریال تنها نتیجه وقایع را با عجله فراوان نشان داد اما هرگز زحمتی برای ساخت و پرداخت چگونگی این وقایع نکشید. تمامی دلایل فوق نتیجه اش سریالی میشود که مخاطبی همچون من حتی توانایی تحمل آن را ندارد و مجبور میشود آن را نیمه کاره رها کند. پیشتر گفته ام، جلو افتادن سریال از کتاب نشان میدهد که با چه نویسندگان بی عرضه ای طرف هستیم، گروهی که در نبود کتاب اثری عجولانه و بی هیچ خاصیت میسازند. بازی تاج و تخت اکنون اثری بی خاصیت و غیرقابل تحمل است که حتی قادر نیست به مانند فصول اول قابل اعتنا باشد. عجله کار شیطان است نویسنده: تارخ ترهنده متن حاوی اسپویل است. اگر کلا سریال را ندیدهاید، بروید ببینید بعد برگردید! یادم میآید چهار فصل سریال را در یک روز و در یک ماراتن خستگیناپذیر تماشا کردم. قسمت دهم فصل چهار بود که با خود گفتم حالا باید تا پخش فصل بعد چهکار کنم!؟ انتظاری که برای من هر روزش مانند یک سال بود بالاخره به سر آمد و حدس بزنید دقیقا با چه به سر آمد؟ مرگ «جان اسنو»! حالا بیش از یک سال صبر کنیم تا ببینیم این شخصیت به سریال بازمیگردد یا خیر. انتظاری که برای فصل هفتم گریبانگیرمان شد بیشتر از همیشه به طول انجامید اما بهتر از همیشه پاسخ داده نشد. بعد از تماشای قسمت اول فصل هفتم اصلا احساس نمیکردم «الان من یک قسمت از سریال مورد علاقهام که آوازهاش تقریبا تمام کشورهای این کره خاکی را فرا گرفته تماشا کرده باشم». دو هفتهی دیگر هم آمد و دوشنبه شد و قسمتهای بعدی را هم دانلود کردم و تماشا، اما انگار نه انگار. قسمت چهارم بود که بالاخره گفتم David Benioff و D. B. Weiss چیزی که منتظرش بودم و تاحدی نیز غیرقابل پیشبینی بود نشانام دادند و کمی امیدوار شدم؛ اما ادامهی سریال نیز مانند زمستانی بود که منِ امیدوار را در خود بلعید و در پایان شعار Winter is Here را یادم آورد؛ زمستانی که گریبانِ شخصیتهای دوستداشتنی و بالغ شدهی سریال را گرفته و نگذاشت تکان بخورند، به جلو حرکت کنند و کمی از بلوغ خود لذت ببرند؛ زمستانی که حتی کشته شدن «لرد بیلیش» هم کمکی به نمایان زیباییهای بیمار آن نکرد. فصل هفتم بازی تاج و تخت، از شخصیتپردازیهای استادانه، انتظارهای طاقتفرسا اما شیرین و درکل عمق ماجرا کاست و به هیجانهای زودگذر بسنده کرد. کاهش تعداد قسمتها شاید بدترین خبری بود که قبل از شروع پخش سریال بهگوشم رسید. آن هیجان و انتظاری که برای تماشای سه قسمت پایانی هر فصل داشتیم که با این کار کلا فراموش میشود با بهانهی اجرای سه قسمت غافلگیر کنندهی پایانی هر فصل در هر قسمت که به خودی خود مزهی آن قسمتها را نیز میپراند و وقت کمتری برای ساخت پیشزمینه و مقدمهچینی برای اتفاقات بزرگتر موجود خواهد بود. پس از پایان این فصل و نشر اخبار اینکه فصل بعدی سریال ممکن است یک سال و نیم الی دو سال دیگر هم پخش نشود و ۶ قسمت بیشتر در راستای ضبط نیست، با خود گفتم اگر بخواهم منفینگر باشم احتمالا قرار است یک فصل هفتم دیگر با عمق بسیار کم و نبردهای پیاپی را تماشا کنیم؛ ولی اگر بخواهم مثبتنگر باشم و ترجیح میدهم اینگونه فکر کنم، ممکن است این تغییر علاوه بر امکان فیلمبرداری در فصل زمستان، امکان ادامهی اقتباس حسابی از ششمین کتاب مارتین را فراهم آورد؛ ششمین کتاب نغمهی آتش و یخ با عنوان «بادهای زمستان» که امکان دارد تا اواخر سال جاری میلادی یا حداکثر تا اواخر سال ۲۰۱۸ منتشر شود. هفت سال تمام مشغول معرفی، ساخت، پرداخت و بزرگ کردن مجموعهای از شخصیتها باشی و پس از گذراندن دروان بلوغشان، همهی آنها را به یک شکل عقیم کنی؛ کدام انسان صحیحالعقلی این کار را میکند؟ مگر David Benioff و D. B. Weiss افراد مورد اعتماد خالق اصلی اثر یعنی «جورج مارتین» نبودند؟ پس چهطور این اتفاق رخ داد؟ بازی تاج و تخت در این فصل مانند فرد یا نویسندهای رفتار میکرد که حرف برای زدن بسیار دارد اما در ضیق وقت است و باید سریعتر کارش را انجام بدهد و برود پی ادامهی کارش! آیا فشار HBO باعث شد تا شخصیتپردازی سریال از ۱۰۰ به صفر برسد و در هفت قسمت پروندهی فصل هفتم بسته شود؟ این کوتولهی نفرتانگیز و باهوش فصل اول را یادتان است؟ آن جان اسنو و تیون گریجوی خام چهطور؟ در شش فصل گذشتهی سریال، نویسندگان طوری پیش میرفتند که انگار ماجرای دنیای مارتین هیچ شخصیت اصلی ندارد. به هر شخصیت در نوع خود، زمانی برای پیگیری ماجرایش اختصاص داده میشد و باتوجه به کشت و کشتارهای غیرقابل پیشبینی ولی منطقی براساس مقدمهچینیها و شخصیتپردازیهای قبل از آن، من مخاطب بهشخص از این لذت میبردم که در چنین دنیایی تمامی شخصیتها به یک اندازه اهمیت دارند و در سرنوشت یکدیگر تاثیر میگذارند؛ چیزی که در این فصل تقریبا شاهد آن نبودیم و فقط شاهد اتفاقات قابل پیشبینی، فرضیههای طرفداران و گردهمایی شخصیتهایی که از قبل به ما شناسانده شدند بودیم؛ دیگر خبری از زمزمههای گنجشکها و بچههای یتیم نبود، خبری از دسیسهچینیهای استادانه نبود و یک شخصیت از خواب پا میشد، تصمیمی میگرفت و فردا به آن عمل میکرد بدون هیچ مانعی؛ یک ملکه متحدان خود را از دست میداد ولی ما اصلا نفهمیدیم چه شد و چه نشد؛ دیوار محافظ بشریت فرو ریخت، ولی بهاندازهای مقدمهچینی لازم برای رخداد چنین اتفاقی را شاهد نبودیم تا چنین اتفاقی به معنای واقعی کلمه و چون اتفاقات Hardhome و عروسی خونین دهانمان را باز بگذارد. دلایل این کم و کاستها نبود زمان کافی برای پرداخت به داستان شخصیتها و عدم وجود غافلگیریهایی که امضای این سریال شده بودند است. یادش بهخیر! صحنهی بالا یادتان است؟ منجمله اولین غافلگیریهای سریال بود. لرد بیلیش در فصل هفتم و در نبود جان اسنو میخواست وینترفل را از آن خود کند آن هم با دشمن کردن خواهران استارک. صحنهای که دوربین این لرد را در سایه پس از شروع دسیسهاش برای دشمن کردن خواهران نشان داد، از نظر من مخاطب صحنهای بود که رخداد مرگ این شخصیت توسط شاگرد خودش (سانسا) را که کمتر اتفاقی قابل پیشبینی بود را پیش از پیش لوث کرد؛ اصلا چرا میبایست چنین صحنهای ضبط شود و در برداشت نهایی گنجانده؟ شخصیتی که تقریبا در تمام اتفاقات سریال نقش داشته و هیچوقت در سایه به طعمهی خود خیره نشده، چرا ناگهان در فصل هفتم باید به طعمهاش (آن هم دست پروردهی خودش) خیره شود؟ فصل هفتم در پایان با کشتن این شخصیت و فرو ریختن دیوار تمامی چیزهایی که طرفداران و مخاطبان برای دیدناش سر و دست میشکاندند را نشانمان داد، اما هیچوقت یک مخاطب و یک طرفدار با دیدن فرضیهها و احتمالاتی که خودش هم آنها را در ذهناش تصور کرده و احتمالا در خیالاش بارها تماشا، شگفتزده نمیشود؛ مخصوصا اگر تمامی آن اتفاقات محیرالعقول در مدت زمانی کوتاه و در تداومی پر سرعت رخ بدهند. آیا کمبود چنین صحنههایی در فصل هفتم حس نمیشد؟ برای کلکلهای این شخصیتها، بحثهای شخصیتهای دیگر و موسیقیهای مرموز دلتان تنگ نشده؟ نبرد پشت نبرد نیز خستهکننده میشود چون تکرار است. هیجان و تزریق آدرنالین، هر چهقدر هم خوب و باکیفیت صورت بگیرد اگر سریع و متدوام باشد دیگر فرد را زده میکند و بیتفاوت. فرضیههای طرفداران بیانگر هیجانات و غرق شدگی آنها در دنیای مورد علاقهشان است که اگر نویسندگان چنین سریالی، بهجای مشورت گرفتن از نویسنده و خالق اصلی فرضیات طرفداران را در مجموعهای هفت قسمتی بگنجانند، نتیجه میشود عدم حس رضایت بعد از تماشای تمام چیزهایی که انتظارشان را داشتیم و در دنیای خیال و رویاهایمان آنها را متصور میشدیم. دیگر وقتاش است کمی به فرضیهها بپردازیم، البته قویترینهایشان؛ کاملترین مطلب که بیشترین فرضیهها را پوشش میدهید این لینک است. ۱. برن همان Bran the Builder است: Bran the Builder همان کسی است که ۸۰۰۰ سال پیش از اتفاقات سریال در وستروس دیوار را ساخت. این فرضیه به خودی خود فرضیهای دیگر را پوشش میدهد و با توجه به اتفاقاتی که برای HODOR رخ داد، میتوان صحت آن را با درصد احتمالی بسیار بالا تایید کرد. آن فرضیه این است که زمزمههای برن در گوش «ایرس تارگرین» یا همان شاه دیوانه باعث دیوانگی وی شده است. میدانیم که برن میتواند گذشته و آینده را ببیند و دایهی وی نیز در کتابها میگوید که داستانهای مورد علاقه وی داستانهای Bran the Builder هستند. اگر واقعا هر دو برن ذکر شده یک نفر باشند یا اینکه برن با قابلیت Warg شدن خود در زمان سفر کند و در گذشته درون Bran the Builder فرو برود و دیوار را بسازد، برن را به مرکز داستان تبدیل میکند و مهر تاییدی بر استفادهی نویسندگان از فرضیهای دربارهی زمان میزند که بیانگر زنجیربار بودن زمان و وابسته بودن آن است. در این فرضیه دربارهی زمان هیچ اتفاقی بدون اینکه بر دیگری تاثیری نگذارد نمیافتد و HODOR نیز نمایانگر چنین چیزی است. فرضیهی قدیمی دیگری نیز که به برن مربوط است نقش وی در کنترل اژدهاهاست چون میتواند با قدرت وارگ شدن خود آنها را کنترل کند. ۲. آیا جان اسنو واقعا زنده است؟ در قسمت ششم همین فصل بود که «بریک داندرین» با جان اسنو دربارهی زندگی و مرگ صحبت کرد. بریک در فصل سوم دربارهی خدای نور صحبت کرد و گفت که هر با میمیرد و زنده میشود، انگار که از دفعهی قبل چیزی کمتر است. جورج مارتین نیز در مصاحبهای که با سایت Time داشته گفت که بریک با هر بار مردن و زنده شدن خاطراتش کمرنگتر میشوند، بدنا ضعیفتر میشود، قلباش نمیزند و خونی در رگهایش در جریان نیست. طبیعتا مارتین بریک را فردی زنده نمیداند و خودش نیز او را یک Wight نامیده (جسم و موجودی متحرک که علایم زنده بودن را دارد ولی زنده نیست) که با نیروی آتش حرکت میکند بهجای یخ. باتوجه به اینکه جان اسنو نیز توسط یک کشیش خادم خدای نور به زندگی بازگشته است، باید دید که سرنوشت او به چه شکل پیش میرود. درنهایت میتوانم بگویم که امیدوارم فصل هشتم با شش قسمت خاطرهی خوش تمام شش فصل گذشته را محو نکند و صرفا براساس فرضیههای پخش و پلا در اینترنت پیش نرود؛ مانند پرداخت به شخصیت جیمی لنستر پیش برود و روح گمشدهی خود را دوباره پیدا کند. نویسنده دنیای بازی وبسایت خبری تحلیلی دنیای بازی Game of ThronesHBO 7 دیدگاه ثبت شده است دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخبرای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید. بهترین و واقع گرایانه ترین سریالی بود که دیده بودم حتی از اکثر فیلمهای سینمایی هم واقعی تر و تلخ تر بود . اما از فصل چهارم شروع شد به خراب شدن و هر فصل بدتر از فصل قبل بود ولی فصل ۷ با اختلاف بسیار زیاد از فصل ششم غیر منطقی ترین و احمقانه ترین بود جز احمقانه ترین داستانهایی که میشه تصور کرد . داستان در سه فصل اول اینطوریه که به راحتی شخصیت حذف میشه و هیچ کس محور داستان نیست اما فصل هفت تماما حول محور نقشه های فوق احمقانه ایمپ هست. نویسنده انگار هیچ طرحی برای حذف لنیستر ها نداره و دناریس با قدرتمند ترین ارتش و سه اژدها میتونه قاتلین خانواده اش رو شکست بده فاصله ای هم نداره اما گویا باید داستان تفت داده بشه انگار این فصل ساخته شده تا طرفداران شخصیت ایمپ از هوش بالای ایمپ در ارایه نقشه هایی که هیچ احمقی به ذهنش نمیرسه لذت ببرن . شخصیتها کارهایی میکنن که اصلا بهشون نمیخوره ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید ای کاش نقد مخالفین رو یاد بگیریم بپذیریم و یاد بگیریم چگونه مودبانه پاسخ بدیم و یا از اشتباه درشون بیاریم! دوستان مطلب منتشر میکنن و میرن با برف سال بعد میان پایین. خدا قوت! ۱۰ برای پاسخ، وارد شوید با سلام و عرض خسته نباشید خدمت شما چند نفر گرامی. خیلی سریع و خلاصه نظراتم رو بیان می کنم: ۱- شما هیچ کدام نقد به معنای درست نمی کنید ولی در نقاطی به آن استاندارد نزدیک میشوید، موضوعی که همکار عزیزتون جناب گروسیان در نوشته های خود به آن حتی نزدیک هم نمیشود و قبول هم نمی کند که اشتباه می کند. ۲- جناب گروسیان شما که نویسنده ها را بی عرضه می دانید، آثار فاخر خود در مقیاس بین المللی رو لطف کنید معرفی کنید که با استاندارد نویسندگی آشنا شویم و تفاوت نویسنده با عرضه و بی عرضه رو درک کنیم، شما که توان نوشتن نقد هم ندارید چطور توان نویسنده های سریال را زیر سوال میبرید؟!!! ۳- با اشاره همگی شما نسبت به فرمول غافلگیری سریال موافقم تا حدی. ۴- جناب گروسیان اچ بی او بازی را تعریف کنید تا از سطح بالای دانش شما بهره مند شویم، تا به حال ندیده بودم در محفل های حرفه ای، شخصی این قدر تخصصی از واژه ها استفاده کند. ۳۰ برای پاسخ، وارد شوید درسته ما اساسا گِل لگد میکنیم :) ۲۱ دقیقا ۲۱ تریبون که مفت باشد، هر فحّاش و ناسزاگویی می شود منتقد. گاتیک! HBO بازی! صحنه های جنسی بی دلیل! نقد مزخرفِ وست ورلدتونم به اینا اشاره کرده بودین، رو حسابِ دوتا سریال که دیدین شبکه رو می برین زیر سوال :۲۵: ۴۲ برای پاسخ، وارد شوید حرف دل خیلیا رو زدین… این پست جزو مزخرفترین متن هایی بوده که تو دنیای بازی منتشر شده…مزخرف گویی هم حدی داره خوب… تمام نوشته ها سلیقه ای و غیر حرفه ای…طرف هنوز سریال رو کامل ندیده بعد میاد در موردش مطلب مینویسه ۲۱ نمایش بیشتر
بهترین و واقع گرایانه ترین سریالی بود که دیده بودم حتی از اکثر فیلمهای سینمایی هم واقعی تر و تلخ تر بود . اما از فصل چهارم شروع شد به خراب شدن و هر فصل بدتر از فصل قبل بود ولی فصل ۷ با اختلاف بسیار زیاد از فصل ششم غیر منطقی ترین و احمقانه ترین بود جز احمقانه ترین داستانهایی که میشه تصور کرد . داستان در سه فصل اول اینطوریه که به راحتی شخصیت حذف میشه و هیچ کس محور داستان نیست اما فصل هفت تماما حول محور نقشه های فوق احمقانه ایمپ هست. نویسنده انگار هیچ طرحی برای حذف لنیستر ها نداره و دناریس با قدرتمند ترین ارتش و سه اژدها میتونه قاتلین خانواده اش رو شکست بده فاصله ای هم نداره اما گویا باید داستان تفت داده بشه انگار این فصل ساخته شده تا طرفداران شخصیت ایمپ از هوش بالای ایمپ در ارایه نقشه هایی که هیچ احمقی به ذهنش نمیرسه لذت ببرن . شخصیتها کارهایی میکنن که اصلا بهشون نمیخوره ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید
ای کاش نقد مخالفین رو یاد بگیریم بپذیریم و یاد بگیریم چگونه مودبانه پاسخ بدیم و یا از اشتباه درشون بیاریم! دوستان مطلب منتشر میکنن و میرن با برف سال بعد میان پایین. خدا قوت! ۱۰ برای پاسخ، وارد شوید
با سلام و عرض خسته نباشید خدمت شما چند نفر گرامی. خیلی سریع و خلاصه نظراتم رو بیان می کنم: ۱- شما هیچ کدام نقد به معنای درست نمی کنید ولی در نقاطی به آن استاندارد نزدیک میشوید، موضوعی که همکار عزیزتون جناب گروسیان در نوشته های خود به آن حتی نزدیک هم نمیشود و قبول هم نمی کند که اشتباه می کند. ۲- جناب گروسیان شما که نویسنده ها را بی عرضه می دانید، آثار فاخر خود در مقیاس بین المللی رو لطف کنید معرفی کنید که با استاندارد نویسندگی آشنا شویم و تفاوت نویسنده با عرضه و بی عرضه رو درک کنیم، شما که توان نوشتن نقد هم ندارید چطور توان نویسنده های سریال را زیر سوال میبرید؟!!! ۳- با اشاره همگی شما نسبت به فرمول غافلگیری سریال موافقم تا حدی. ۴- جناب گروسیان اچ بی او بازی را تعریف کنید تا از سطح بالای دانش شما بهره مند شویم، تا به حال ندیده بودم در محفل های حرفه ای، شخصی این قدر تخصصی از واژه ها استفاده کند. ۳۰ برای پاسخ، وارد شوید
تریبون که مفت باشد، هر فحّاش و ناسزاگویی می شود منتقد. گاتیک! HBO بازی! صحنه های جنسی بی دلیل! نقد مزخرفِ وست ورلدتونم به اینا اشاره کرده بودین، رو حسابِ دوتا سریال که دیدین شبکه رو می برین زیر سوال :۲۵: ۴۲ برای پاسخ، وارد شوید
حرف دل خیلیا رو زدین… این پست جزو مزخرفترین متن هایی بوده که تو دنیای بازی منتشر شده…مزخرف گویی هم حدی داره خوب… تمام نوشته ها سلیقه ای و غیر حرفه ای…طرف هنوز سریال رو کامل ندیده بعد میاد در موردش مطلب مینویسه ۲۱