خانه » اخبار بازی مرور خاطرات با «سایه کلوسوس» | یادداشتی بهمناسبت انتشار بازسازی Shadow of the Colossus × توسط علی فتحآبادی در ۱۳۹۶/۱۱/۱۶ , 14:42:09 1 «سایه کلوسوس» (Shadow Of The Colossus)، نام یکی از خاصترین و عاشقانهترین آثار تاریخ بازیهای ویدیویی است. محصولی بهغایت خاص و یکتا که فقط و فقط ذهن خلاق و هنرمند «فومیتو اوئدا» (Fumito Ueda) توانایی پروراندن و هستی بخشیدن به هنر بیمثال جاری در آن را دارد. اثری که در لبهی احساس قدم میزند و با حماسه و عظمت ملموساش چنان کاری با بازیکناش میکند که تا سالهای سال تجربه خاص و بیبدیلاش بدل به یکی از نابترین خاطرات دوران زندگیاش میشود. داستان سفر حماسی و شدیدا احساسی «واندر» به سرزمین ممنوعه بهمنظور بازگرداندن هستی به کالبد بیجان عشق از دست رفتهاش، «مونو». تقلا و دست و پا زدنی بیمثال، سوار بر اسب باوفایش، «اگرو»، در میان زمین و آسمان و دریا. همه و همه، برای مفهومی بهغایت انسانی، عشق. متنی که در ادامه متن مورد مطالعه قرار خواهید داد، سال پیش در چنین روزهایی به رشته تحریر درآمد و روی سایت جا گرفت. «آخرین نگهبان» (The Last Guardian) در راه بود و بنده نیز که دربند عشق و هنر والای «اوئدا» و دو بازی بینظیرش، «ایکو» (ICO) و «سایه کلوسوس». در آن دخل و تصرفاتی انجام دادم، ولی کلیت متن همان است که پارسال منتشر شد. در ادامه با یادداشتی بهمناسبت انتشار بازسازی Shadow of the Colossus همراه دنیای بازی باشید. آخرین نگهبان آمد و باری دیگر ما را جادوی تمامناشدنی جرقههای درخشان ذهن آقای هنرمند به حرکت درآورد. باری دیگر مجنونمان ساخت و بهمان یادآوری کرد که چرا این علاقه وصفناپذیر را درخصوص هنرش داریم. بازیساز خلاقی که آثارش تماما برآمده از دل و علاقهاش هستند و وی نیز با دید آرمانگرایانه و خاصاش در زیباترین و خوشنواترین شکل ممکن، این تفکرات زاینده و درخشان را از دریچه ذهناش وارد هستی میکند، با هنرش به آن شکل میدهد و درش هستی میدمد، مخلوقاش را با عشقی فزاینده بزرگ میکند و سپس در تلالویی جاوید تحویل ما عاشقان دیوانهاش میدهد. عقابی بر فراز کوهستانی غرق در تاریکی شب پرواز میکند، مردی جوان به همراه اسب خود در دامنه کوه در حال حرکت است؛ فردی سپیدپوش خوابیده بر روی اسب قرار دارد. اسب هوشیارانه با چابکی از میان پرتگاهها و مسیرهای تنگ و خطرناک عبور میکند. بهنظر میآید که این دو همراه، مسیر دور و درازی را برای رسیدن به این مکان طی کردهاند. موسیقی محزون در حال طنین انداختن است و خورشید کمکم طلوع میکند. دروازهای در دوردست نمایان میشود، گویا دو یار به مقصد خودشان نزدیکتر شدهاند. چندی بعد، درحال عبور از دروازهای میان دو کوه هستند. خورشید بیوقفه در حال تابش است. از مدخلی عبور کرده و در برابر دیدگان خود سرزمینی وسیع و زیبا را میبینند. پلی عظیم و سفید رنگی را نیز میبینند که آنها را به ساختمانی بلند با طراحی عجیب متصل میکند. گویی آن برج، برج بابل در دنیایی ناشناخته است. مرد جوان، اسباش و همراه بیحرکتشان از پل عبور کرده و وارد برج مرموز میشوند. پلههایی بهصورت بیضی شکل دورتادور برج قرار دارد. به بخش ابتدایی ساختمان میروند که شبیه یک معبد است. حوضی در پایین پلهها قرار دارد و سپس تالاری بزرگ با شانزده مجسمه که اطراف تالار را احاطه کرده انتظارشان را میکشد. مرد از اسب پیاده میشود و همراه سپیدپوشش را بر روی دو دستش قرار میدهد. جلوی تالار تختی سنگین قرار دارد. مرد همراهش را بر روی تخت میخواباند و سپس پارچهای که دورش کشیده بود را پس میکشد. او بانویی جوان است و زیبا چون آسمان بهار، درخشان چون خورشید تابستان؛ حتا اکنون که تمامی عنصر حیات از وی دریغ شده است. مرد جوان که «واندر» نام دارد، شمشیرش را از غلاف بیرون میکشد و سپس «دورمین» را فرا میخواند و میگوید که شنیده وی توانایی بخشیدن حیاتی دوباره به مردگان را دارد. واندر میخواهد که بانوی خفته در خواب ابدی را به زندگی بازگرداند و میگوید که شنیده که دورمین در این سرزمین ممنوعه این قدرت را دارد. لحظهای بعد، صدایی در فضا طنینانداز میشود. نمیشود تشخیص داد که صدای یک مرد است یا یک زن. صدای دورمین است که خطاب به واندر میگوید هرچیزی بهایی دارد و او میتواند دختر را زنده کند، ولی وی نباید توقع داشته باشد که همه چیز طبق خواستههای او پیش برود. واندر تصمیماش را گرفته است. دورمین به شانزده مجسمه اطراف تالار اشاره میکند و به او میگوید که هرکدام از این مجمسهها شمایل یک «کلوسی» هستند که در این سرزمین وجود دارند؛ تو باید بهوسیله نور شمشیر ویژهای که همراه با خود آوردهای مکان آنها را پیدا و سپس شکستشان بدهی؛ و بعد از شکستدادن هر شانزده کلوسی، من میتوانم خواسته تو را برآورده کنم. از هیچچیز دریغ نخواهم کرد… شروع سایه کلوسوس همانند برادرش ایکو، به قدر کافی عجیب و زیباست که احتیاجی به اضافهکاری یا هرگونه دیالوگ اضافی نداشته باشد. پسری با نام واندر، به قصد زنده کردن دختری که «مونو» نام دارد به همراه اسب با وفایش «اگرو» بعد از دزدیدن شمشیر جادوگر روستا، سفری دور و دراز را به مقصد سرزمینی ممنوع شروع میکنند تا بهوسیله قدرت وجودی مرموز که دورمین نام دارد، هستی را به دختر بازگرداند. او مصمم و بدون توجه به تمامی مراحل تقریبا غیرممکنی که در این راه ممکن است سر راهش قرار بگیرد، و حتا شاید وی را به کشتن دهد، در این راه قدم می گذارد. ارادهاش به مثابه کوهی است و هنرش بسیار. تنها وسایل نبردش شمشیر و کمانی هستند که با هوش و چابکی فراواناش همراه شدهاند. سایه کلوسوس شمایل بسیار اسطورهای دارد. داستان مینیمال و ساده روایت میشود و تا تراژدی نهایی، حضور چندانی در بطن بازی ندارد؛ و در این بین، تلاشهای واندر و مخاطب است که داستان را شکل میدهند. دقیقا به مثابه ایکو، داستان ماجرای عشق و تلاش است. پیدا کردن و مبارزه با هر کلوسی خودش یک فصل داستان است؛ یک فصل سرشار از سختی و اراده؛ سختی و ارادهای سرشار از احساس. یک خوان شانزده مرحلهای و تلاشی که نتیجهاش ابدا قابل پیشبینی نیست و خود واندر نیز به خوبی به این موضوع واقف است، ولی پیش رویاش تنها یک گزینه مییابد و دیگر هیچ. یا باید به زندگی از دست رفته مونو بسنده کند یا با هرچیزی که در وجود خود دارد برای برگرداندن هستی دختر اهتمام بورزد. وی در این راه تنها هم نیست و بهترین یار وی، اسب سیاهرنگ بزرگ جثهاش، اگرو نیز او را در این آزمون دشوار همراهی میکند. بتاز اگرو، بتاز! Shadow Of The Colossus دقیقا دنبالهرو راهی است که «فومیتو اوئدا» و تیمش در ایکو در پیش گرفتند. همان اتمسفر، همان طراحی محیط و همان روایت؛ ولی با توجه به حال و هوای افسانهگون و حماسی اثر، و پررنگ بودن بخش اکشن برخلاف ایکو، ژانر بازی از ماجرایی صرف، به یک ماجرایی اکشن بسیار زیبا تمایل پیدا کرده است که در ترکیب با نبوغ وصفناپذیر خالقان خود، در انتها به یک معجون سحرانگیز همانند سرزمین ممنوعهی عظیم ولی خالی از سکنهاش بدل شده است. سایه کلوسوس حماسه احساس است. هر مرحله از پیدا کردن و مبارزه با یک کلوسی غرق در داستانهای ناگفته است و هر محیط بازی، هر مکان و زمانی شاهد اوج و سعادتی بودهاند، و هماکنون اینگونه خالی شدهاند و گوی رقابت را به مارمولکهای دم سفید و دم سیاه دادهاند. ساختمانهای خرابه، زمانی جلال و جبروتی داشتهاند و اکنون به این وضع سرد و مانده در گذشته در آمدهاند. خورشید، بیدریغ بر این سرزمین وسیع و رها شده میتابد تا شاید دوباره روح قدیم خود را بازیابد. گویی حتا دورمین نیز در اینجا مورد ظلم واقع شده است. این شما هستید که تاریخ این سرزمین و واندر را میسازید. در بازی شما تنها شاهد قمار و تلاش وصفناپذیر یک فرد برای دستیابی به هدف ناممکناش هستید و این شما هستید که او را در رسیدن به انتهای نامعلوم سفرش یاری میکنید. چه وقتی اسب عزیزتان را صدا میزنید و چه وقتی در میان زمین و آسمان معلق بر روی یک کلوسی هستید، و قصد شکست دادن آن را دارید. سایه کلوسوس در بخش فنی، در نوع خود معجزهای است. جلوههای بصری ذرات گرد و خاک بازی وصفناپذیر است. ابهت کلوسیها و کوچکی واندر به بهترین شکل ممکن در بازی به مرحله اجرا درآمده و هر مرحله از بازی که مشتمل بر پیدا کردن و مبارزه با یک کلوسی است، جزو بهترین غولآخرهای تاریخ بازیها است؛ یک بازی که هر مرحلهاش یک غولآخر است. اوئدا و تیم وی با سرمایهای اندک، چنان جایگاه رفیعی نزد بازیبازان و منتقدان بهدست آوردهاند که بعید است به این زودی از یادها فراموش شوند. هرگز یاد و خاطره گردش در قلعه سرد و نمور همراه با ایکو و یوردا از یاد دوستدارانشان نخواهد رفت؛ و تلاش غیرممکن واندر با کمک اگرو بیهمتایش هیچوقت طعم خاص و بینظیرش را از دست نخواهد داد. مهم نیست که گذر زمان چقدر بین خاطرهها و رخداد یک اتفاق فاصله بیندازد، بعضی چیزها فراموش شدنشان جز محالات است. همه چیز عظیم است، همه چیز حماسی است در ابتدا وقتی متوجه شدم که دو استودیو Bluepoint Games و SIE Japan Studio عهدهدار ساخت این ریمیک هستند، بسیار نگران شدم. اولین نگرانیام درخصوص نبود خود اوئدا در پروژه حتی بهصورت ناظر بود و دومین دلشورهام به سابقه کاری این دو استودیو برمیگشت. هر دو استودیو بیشتر استودیوهایی فرعی و کمکی هستند که به تیمهای اصلی در روند ساخت بازیهایشان یاری میرسانند. سه پروژه آخری که «بلوپوینت» عهدهدار بوده مشتمل بر کمک به استودیو Respawn Entertainment در ساخت اولین Titanfall، پورت و ریمستر سهگانه Uncharted برای کنسول نسل هشتی سونی و پورت قسمت اول Gravity Rush از پلیاستیشن ویتا به پلیاستیشن چهار بوده. از آنطرف، استودیو «سرگرمیهای ژاپن سونی» هم آخرین بازی تولیدی خودش Knack 2 ۤبوده که چندان چنگی به دل نمینزد و نتواسنت بازخوردهای خوبی را متوجه خود سازد. پروژههای دیگری نیز که درگیرشان بوده به همکاری با Project Siren در خلق دومین قسمت Gravity Rush و اوئدا و تیماش در GenDesign در ساخت «آخرین نگهبان» (The Last Guardian) بوده است. همانطور که مشاهده میکنید، در نظر داشتن شرایط بالا واقعا هم نگرانی را بهسوی دل رهنمود میکند. آن هم وقتی سخنمان پیرامون یکی از خاص و بهترین بازیهای تاریخ است که اندکی بالا و پایینشدن غلظتی در آن، مساویست با خدشهای جبران ناپذیر بر پیکره بینقص و خوشتراش آن که خوشبختانه با انتشار عکسها و تریلرهای گوناگون و اکنون هم نمرات این بازسازی نسل هشتی، تمامی آن دلشورهها رخت بستند و نفسی بس راحت را برایم سبب شدند. هر دو استودیو بهخوبی توانستهاند جادوی ناب GenDesign را درک کنند و در سر و شکلی نوین و مناسب این روزها، تقدیم علاقهمندان و عاشقاناش بکنند. امیدوارم بتوانم در آیندهای نزدیک با نقد و بررسی ریمیک این شاهکار همراهتان باشم. لازم به ذکر است که عکسهای جایگرفته در این متن، اختصاص به نسخه HD این بازی، که در سال ۲۰۱۱ در کالکشنی بههمراه ICO راهی پلیاستیشن سوم سونی شد دارد. مسوول آن دو ریمستر با کیفیت نیز همین دو استودیو بودند. در انتها، توجهتان را به چند عکس زیبا از بازسازی Shadow Of The Colossus که ۱۷ بهمنماه مهمان رویاها و تفکراتتان خواهد بود، میکنم. نویسنده علی فتحآبادی Bluepoint Gamesfumito uedaICOPlayStation ProShadow of the ColossusSIE Japan Studioteam icoThe Last Guardianشرکت سونی (Sony)کنسول PlayStation 4 1 دیدگاه ثبت شده است دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخبرای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید. عالی :۱۵: واقعا این بازی و ایکو بهترین مثال بازی به عنوان هنرن چون برعکس خیلی بازیای به اصطلاح هنری دیگه که گیم پلیشون یه چیز کلیشه ایه و فقط ظاهرشون خوشگل و “هنریه”، هنرشون رو توی گیم پلیشون نشون میدن. گرفتن دست یوردا و لرزش دسته با هر قدمش و بالا رفتن کلوسوس و نگه داشتن دکمه ی R1 درحالی که هرلحظه هم شخصیت اصلیت ممکنه خسته بشه و ول کنه هم انگشت خودت درد بگیره واقعا تجربه های خیلی خاصین که نمونش رو هیچ جای دیگه نمیشه پیدا کرد. ۲۰ برای پاسخ، وارد شوید
عالی :۱۵: واقعا این بازی و ایکو بهترین مثال بازی به عنوان هنرن چون برعکس خیلی بازیای به اصطلاح هنری دیگه که گیم پلیشون یه چیز کلیشه ایه و فقط ظاهرشون خوشگل و “هنریه”، هنرشون رو توی گیم پلیشون نشون میدن. گرفتن دست یوردا و لرزش دسته با هر قدمش و بالا رفتن کلوسوس و نگه داشتن دکمه ی R1 درحالی که هرلحظه هم شخصیت اصلیت ممکنه خسته بشه و ول کنه هم انگشت خودت درد بگیره واقعا تجربه های خیلی خاصین که نمونش رو هیچ جای دیگه نمیشه پیدا کرد. ۲۰ برای پاسخ، وارد شوید