گذری دیگر | یادداشتی به مناسبت پایان سال ۱۳۹۶ شمسی
کار امسال نیز با ما تمام شد. سیصد و خوردهای روزش را بیدریغ در اختیارمان گذاشت، چهار فصلش را تقدیممان کرد و حرکتاش را به دور خورشید به انتها رسانید و مجدد در نقطهای جای گرفته که در تمامی سالهای گذشته جای میگرفت. مجدد قرار است همان سیصد و خوردهای روز را تحویلمان دهد و در حرکتی شگرف(!)، یک دور دیگر به دور خورشید بزند. در میان تمامی این تکرارها و پایان سالها و شروعها و عیدها و خیلی ها ها های دیگر، این ماییم که در این میان باقی میمانیم؛ مشکلاتمان، تفکراتمان، تنهاییهایمان، آمد و شدهای بیهوده و گاها معنیدارمان، رنجها و شورهایمان. ما انسانهاییم که باید در میان تمامی این بیمعنیها و سیر تکرار مستمر اتفاقات و هستی، برای خودمان معنا و سروری دست و پا کنیم تا بتوانیم یک دور دیگر حرکت زمین را دوام بیاوریم.
روز آخر سال ۱۳۹۶ شمسیست. کاری با دنیا و پیشرفتهای علمی و فرهنگی و سقوطهای سیاسی و اقتصادیاش ندارم. اصلا کاری با دنیا و اتفاقاتی که در یکسال گذشته بر سرش نائل آمد نیز ندارم. موضوع صحبتم فقط و فقط خودم است و بس؛ و برای شخص بنده، با وجود تمامی تلخکامیهایی که روا شد، تمامی سیر بیهوده تفکراتی که میآمدند و میرفتند و ردی ناپیدا از خودشان بر پیکره وجودیتم باقی میگذاشتند، سال خوبی بود. همانطوری که این متن در خصوص خودم است، از شما عزیزانی هم که وقت میگذارید و این متن را حالا سرسری و گذرا، یا قابل ارج و توجه میدانیدش و اندک توجه و دقتی را نثارش میکنید و خلاصه به هر شکلی که میخوانیدش، خواهانم که شما نیز در خصوص سالی که پشت سر گذاشتید و تجربههای گونهگون خودتان در زمینههای مختلف زندگیتان کامنتی بدهید و من و دیگر عزیزان را نیز در این جمعبندی جمع و جور شریک بگردانید.
دنیای بازی سایت خبری تحلیلی در خصوص بازیهای ویدئوییست. حالا گهگاهی دست نوازشی به دنیای عظیم پرده نقرهای و انیمیشنهای چشمدرشت ژاپنی نیز میکشد؛ ولی حیطه اصلی و تخصصی فعالیتش، همان است که از نامش بر میآید. در نتیجه بنده نیز، قصد دارم در این متن در خصوص چندی از بازیهایی که در یکسال گذشته بنده را محسور و شیفته هنر و خلاقیت بیمثالشان گردانیدهاند قلم بزنم. افسار خودم را خودآگاهانه در اختیار سیر مداوم احساسات قرار دهم و بگذارم هر آنچه که دل تنگم میخواهد بگوید و بنویسد و سر شما را حسابی به درد بیاورد. شما عزیزان نیز تنبلی و بیمیلی را کناری بگذارید و در خصوص تجربههای گیمی تاثیرگذارتان در سال پیشین کامنتی بدهید.
با «آخرین نگهبان» (The Last Guardian) شروع میکنم. جدیدترین ساخته «فومیتو اوئدا» (Fumito Ueda) ژاپنی. سازنده دو عدد از نابترین تجربههای گیمیام که در این عمر کوتاه شانس و برکت تجربهشان به من روی آورد و بنده را در دریای متلاطم و سرشار از احساس خودشان فرو بردند و هستی تازهای درم دمیدند؛ «ایکو» (ICO) و «سایه کلوسوس» (Shadow Of The Colossus). سومین ساخته نیز فوقالعاده بود؛ همانقدر جاهطلبانه و آرمانگرایانه که دو اثر پیشیناش بودند. با دقتنظر و گزیدهچینی بیمثال و طراحیهایی که فقط تحسین و حیرت را برایتان بهدنبال دارد. دنبالهرو فضای داستانگویی و احساسی دو ساخته قبلی. با کمترین دیالوگ و کاتسین ممکن و صرفا با قراردادن شما در پروسه انجام کار، مشابه یک سفر جادهای در کنار دیگری. بدون اینکه اتفاق خاصی بیفتد، بدون اینکه رخدادی خارج از اتفاقات معمول بهوقوع بپیوندد، شما چنان در زمان حالی تماما محسور شور و سرور غرقید که اصلا متوجهاش نیستید؛ اصلا به آن فکر هم نمیکنید و این جادوی اوئدا و بازیهایش است. چنان مشغول بالا و پایین پریدن و کمک به یکدیگرید، از این نقطه به آن نقطه، از این پرتگاه به آن پرتگاه، که اصلا متوجه نیستید که چقدر بهیکدیگر نزدیک هستید. چهقدر با هم خوبید و بدون اینکه متوجهاش باشید، عشق و دوستی عظیمی را میان شخصیتهای بازی و خودتان احساس میکنید. انگاری سالهاست که میشناسیدشان، آن هم بدون هیچگونه صحبت و حرف که از جمله مهمترین راههای ارتباطی و شناخت انسانهاست. صرفا با پیش هم بودن و شکلدادن یک درک متقابل. صرفا با داشتن درد و هدفی مشترک و تلاش بیوقفه برای دستیابی به آن.
با توضیحات بالا، سراغ بازسازی «سایه کلوسوس» میروم که در مدت سههفته، سه بار به اتمام رسانیدماش و بازی هشت ساعته را بیست و یک ساعت طولش دادم. محصولی بهغایت هنرمندانه و جادویی. با اتمسفر و هنری بیاندازه که صرفا با یک پسر، یک مرده و یک اسب چنان قصهای را برایتان تعریف میکند که تمامی نورونهای وجودتان درگیر تلاطم و رعشهای بیمثال میشود. خیر سرم هم قرار است نقد و بررسی برایش بنویسم که مدام به تاخیر میاندازمش، پس اجازه بدهید همین اندک کلماتم را برای آن نقد و بررسی حفظ بکنم تا در آن متن در وادی تکرار مکررات غوطهور نشوم.
میروم سراغ «آنچارتد ۴» (Uncharted 4)؛ چهارمین قسمت از ماجراجوییهای خفن «نیتن دریک» بذلهگو. بهلطف کالکشن ریمستر سهقسمت نخست، در پاییز موفق به تجربه سهگانهاش شدم. قسمت اول را چهار ساعت دوام آوردم و واقعا گذر سالها تاثیرش را بر رویش نهاده بود و عملا در زمانه کنونی هیچ چیزی برای ارائه و جلب توجه نداشت. قسمت دوم با ریتم و هیجان فوقالعادهاش شگفتزدهام کرد. هرچند که داستان ساده و شخصیتپردازیهای سطحی هنوز آزاردهنده بود. قسمت سوم کلیت دو نسخه پیشین را وارد سطحی جدید کرد و سحر و جادوی ناتیداگ و هنینگ را به سطح اعلا رسانید. هرچند که هنوز قصه و شخصیتا بد و مقوایی بودند و گیمپلی ساده و عقیم. تکیه کامل بازی روی خلق محیطهایی عظیم با طراحیها و گرافیک فنی خارقالعاده و خلق ریتم و روایتی درجه یک که تمامی بار کیفی و هیجانی بازی بر روی دوش آن باشد. همین مسائل، متاسفانه به آنچارتدهای دوم و سوم اجازه تبدیلشدن به عناوینی بینقص و شاهکار را نمیدهند. آنها را در سطح خوب نگه میدارند. خوبی که بعد از گذشت چند وقت خاطرات و لحظههای درخشانشان محو میشود و عملا چیز دندانگیری از آنهمه زرق و برق و زیبایی باقی نمیماند. دقیقا مشابه یک بلاکباستر چند صد میلیونی دو ساعته. خوب میفروشد، خوب سرگرم میکند، ولی ماندگاری و عمقی ندارد که جاودانه شود. همانقدر سریع که میخنداند و به هیجان میاندازد، همانقدرم از یاد رخت میبندد؛ ولی داستان در خصوص قسمت چهارم تماما متفاوت است.
چهارمین ماجراجویی دریک خان محشر است. بینظیر است و کاری با شما میکند که امکان ندارد زبانتان به ستایش مداوم سازندههایش مترنم نشود. برایم واقعا جای سوال دارد که چهطور میشود حتی با نبودن خالق و کارگردان اصلی سری، با همان فرمول همیشگی و شکل کلی گیمپلی، تمامی آن نقصها و نقاط ضعف را برطرف کرد و تجربه کلی قسمتهای پیشین را به کلی وارد سطح و کیفیت جدیدی کرد. باور بفرمایید که این رخداد و رسیدن به این سطح کیفی و پیشرفت، امر اصلا ساده و همیشگی نیست و حتی برای سازندهای با تجربهای مثل Naughty Dog هم امری شگرف و بس مشکل است. پس باید فهمید که چه میزان اهتمام و هنر، وقت و تفکر را صرف شکلدادن به این اثری که اکنون Uncharted 4: A Thiefs End نام دارد کردهاند تا توانستهاند این جواهر ناب هنر هشتم را بهوجود بیاورند و من را که سه قسمت ابتدایی کاملا برایم معمولی بودند اینچنین به تحسین و درود وادارند.
بدون شک سال گیمی خوبی را پشت سر نهادیم. بازیهای مستقل از کمیت و کیفیتی خارقالعاده برخوردار بودند و امثال Pyre ،Divinity ،Edith Finch ،HellBlade ما را در چنان مکاشفههای فکری و احساسی فرو بردند که آن سرش ناپیدا که چه عرض کنم، در رویاهای از یاد رفتهتان نیز نمیتوانید بیابیدشان. گندکاریها و اتفاقات شوم و لعنتی هم داشتیم امسال که عملا دو سومش با ذلت در اختیار «الکترونیک آرتز» است. از بستهشدن استودیو دوستداشتنی Dead Spaceساز «ویسرال گیمز» (Visceral Games) گرفته و کنسل کردن «جنگهای ستارهای»در دست ساختشان که «امی هنینگ» نامی نیز کارگردانی آن را عهدهدار بود تا داستانهای بسیاری که سر Star Wars: Battlefront 2 پیشآمد و کیفیت بد Need For Speed: Payback و خفت عظیمی که Andromeda بر سر سری Mass Effect فرو فرستاد که یک سر تمامی این ذلتها، به مدیریت و عزیزان هیات مدیره این شرکت برمیگردد. تعجب برانگیز نیست وقتی میشنویم که عنوان جدید Bioware دوستداشتنی، Anthem هم به مشکلات بسیاری برخورد کرده و اعضای کلیدی بسیاری دارند روز به روز این استودیو نامی را ترک میگویند. باور کنید که چیزی به از هم پاشیدن این استودیو نیز باقینمانده. باید در این EA لعنتی را گل گرفت. پول، سود و اقتصاد یک سر ماجراست، کسی از شرکتی به بزرگی EA توقعی ندارد که بیاید و برای خوشایند بازیکنان و مفهوم هنر بازی بسازد در راستای تعالی هنر. بازی میسازند که پول به جیب بزنند و سودهای چند صد میلیونی بکنند که امری کاملا طبیعیست. هنر واقعی میخواهید بروید سراغ بازیهای مستقل؛ ولی قابل قبول هم نیست که دیگر بیایند و به شعور مصرفکننده توهین بکنند. با خیال چاپیدنی بیانتها نیشهایشان را تا بناگوش باز کنند و دستهایشان را بهمثابه مگسی به هم بمالند؛ حدی دارد هرچیزی. یوبیسافت هم شرکت بزرگیست؛ ولی تعادل مناسبی میان خلق یک اثر پرفروش و عامهپسند و توجه لازم به بخش هنری آن ایجاد کرده. سونی و نینتندو هم هستند؛ نه خیر عزیزان، مشکل بهخاطر ذات اقتصادی و بازاری حاکم نیست، مشکل از مدیران و EA است که دارد گند میزند به تمامی استودیوها و عناوین سابقا درخشانش.
بس است تلخکامی و اعصاب خردی. بروید و به جادوی حقیقی «افسانه زلدا: نبض طبیعت» و «ادیسه سوپر ماریو» فکر بکنید و قسمت دوم «شیطان درون» میکامی را بهخاطر بیاورید و شکرگزار باشید که سال گیمی اینچنین خوبی را پشت سر نهادید. باشد که این قبیل خوشیمنیها و شانسهای نورانی باز نیز ما گیمران را مورد رحمت و لطف خویش قرار بدهند و باران پرشکوه و آرامشبخششان را بر سرمان نازل بکنند. بروید و بازی کنید و از زندگی که پیشرویتان است در حد وسع و توانتان، بهره ببرید. از وقت به شیوهای صحیح و مفید بهره ببرید و گیم را بزنید و حال خود را خوب کنید. باتری وجودیتان را شارژ و آماده یک دور دیگر تقلا و درگیری با کلیت و مفهوم زندگی شوید. یک گیمر عاری از هستی نشوید، ارزش هنری و وجودی بازی و هنر نهفته درش را زیر سوال نبرید. کار هنر افزایش لذت و دمیدن احساس در پیکرهتان است. کارش به تفکر انداختن و ایجاد رعشه و کنکاش در شماست. کارش همراهسازی بخشی از وجودیت و آگاهی خالقش و انتقالش به شماست که زندگیتان را بهتر کند؛ معنایی جدید به آن ببخشد و کمکتان کند که در مسیر پرتلاتطم و بعضا نابرابر پیشرو، در سیصد و خوردهای روزهایی که تا فرارسیدن مرگ و نبودن ابدی در انتظارتان است، دوام بیاورید و خود بهتری را در زندگی شکل بدهید. ارتقا بیابید و بهره بیشتری از آگاهی و زندگی ببرید. چارهی دیگری نیز مگر داریم؟ مجبوریم که زندگی کنیم و یکطوری، هرطوری، دوام بیاوریم و آن لبخند و رضایت گذرا را، به شیوهای برای خودمان بهوجود بیاوریم. پس گیمهای خوب بزنید، فیلمهای محشر ببینید و از نقد و کنکاش مداوم در آینه و سیرط وجودی خود دست نکشید؛ لذت ببرید و هرچهقدر که دشوار، طاقت فرسا، زودگذر و عبث باشد دستیابی به آن.
ممنون علی جان بابت این یادداشت زیبا :*:
امسال بازیهایی زیبایی رو شاهد بودیم و خودم هم تجربهی خوبی داشتم. بازیهای مستقل و خوبی رو شاهد بودیم و همچنین RPG و JRPG های عالی واسه منی که خورهی نقشآفرینی هستم. این اواخر از Okami HD و Divinity ۲ بگیر تا پرسونا و Nier که کل تابستون رو به خودشون اختصاص دادن.
از بازیهای مستقلم که دیگه چیزی نمیگم جز اینکه Celeste رو بازی کنید حتما تو این تعطیلات، بینظیره این بازی.
سال نو خوبی رو برای همه آرزو میکنم… :۱۵:
سال ۹۶ برام سالی بود که راهمو به هدفی که همیشه دوست داشتم پیدا کردم و الان دقیق میدونم که باید چه کار کنم برای رسیدن به اون هدف.
تو این سال سریال های زیادی دیدم٬ کتاب های خوبی خوندم ( که جذابترینش تو این سال «دمیان» بود) ٬ چند تا تیاتر حرفه ای هم دیدم (تیاتر تک پرسوناژ «ماتریوشکا» به بهترین تجربه تیاتریم تبدیل شد) و بازی های جذابی انجام دادم… Inside, Dishonored 1 & 2, DOOM , Bayonetta, Life is strange , Hell Blade, Division و… بیشتر از همه بازی CupHead با مراحل سختش خیلی بهم چسبید!
ممنون از مطلبتون .
عیدتون مبارک
بسیار لذت بردیم علی جان!
لطفتان بسیار است شما سینا جان :۱۵:
قلمتون عالی بود بس لذت بردیم ولی ای کاش یه کمی هم از گند کاری های مایکرو سافت هم میگفتین که ابر کنسولی مثل xbox one x یه بازی انحصاری درست ودرمونی نداره برامون ارائه بده و اونم داره مثل EA رو بازی های انلاین سرمایه میزاره یه کم عنایت بفرمایید تو این کنسول که دهنشونو پر میکنن قویترین کنسول تاریخ ما می خوایم sea of thiefs رو ۴k بازی کنیم :۱۱:مایروسافت هنوز یاد نگرفته که برنده اصلی دنیای بازی ارائه انحصاری های فک باز کنی مثل legend of zelda هستش عناوین جدیدی مثل Horizon Zero Dawn هستش امیدوارم امسال چند تا انحصاری خوب برای xbox ببینیم
انقدر ذهنم درگیر فضاحت الکترونیک آرتز بود که بهکل مایکرو نکبت رو با اون عملکرد بدش در نسل هشت رو فراموش کردم. تشکر بابت یاداوریش و خورد شدن بیشتر اعصاب مایکرو رسما نسل هشت و رقابت رو رها کرده. نسل شش و هفت دندان تیز کردهبود برای بدل شدن به یکی از قدرتها و چهرههای اصلی بازیهای ویدعویی. به موفقیتهای بسیار خوبی نیز با توجه به مدت زمان کم حضورش در این صنعت دست یافت که حالا به هر دلیلی، در نسل هشتم از مواضعش پایین امد و به کسب سودی مشخص و خروج از میدان اصلی رقابت و بهجان خریدن ریسک منصرف شد. حیف واقعا…
دقیقا
Sea of Thieves با عرض پوزش
یکی از بهترین اتفاقات زندگی من در سال ۹۶ با تماشای Breaking Bad به تازگی شکل گرفت، دهنمو میبندم چون واقعا نمیتونم احساسمو نسبت به اون بیان کنم.
در زمینه بازی بیشتر به تجربه بازیهای قدیمی که فرسط تجربه کردنشون پیش نیومده بود پرداختم، که بهترینشان بازی Bioshock Infinite و بازیهای مستقل limbo و inside بود. به شدت منتظر معرفی بازی جدید استودیو PlayDead و پروژه بعدی Ken Levin هستم.
کن لوین در عجبم که اندفعه با چه محصول خاص و دهن سرویسکنی از این داستانسرای قهار طرفیم
سلام
متن زیبا و بسیار خوبی بود. مخصوصا از بخش اول که هنوز وارد گیم نشده بودین لذت بردم. جالب بود برام که شما اولین فردی هستین که در این چند روز پیش از عید و پساعید دیدم که میگه سال ۹۶ خوب بود براش.
برای خود من هم سال ۹۶ سال خوبی بود و تونستم تجربیات خوب زیادی کسب کنم و در زندگیم پیشرفت خوبی داشته باشم. در مورد گیم متاسفانه به دلیل اینکه در وضعیت خوبی نیستم نتونستم بازیهای جدید رو تجربه کنم ولی چند بازی انجام دادم که خیلی لذت بخش بودن. یکیشون Darksiders بود و دیگری To the Moon و آخری هم the Hollow Knight.
برای شما و همه گرامیان آرزوی سلامتی و تندرستی و شادی دارم. سال نو نیک.
مکر بهغیر از این پیشرفتها و ارتقاهای فردی آرام آرام، کار دیگر و دلیل شادی و رضایت دیگهای نیز داریم؟ همین است دیگر. مساله رضایت از شخص خود و کنکاش در انتخابها و تفکراتی که در یکسال گذشته برمان حاکم بودند و شرایط و شخصیت کنونیمان را شکل دادند.
والا منم علاقه چندانی به بازیهای AAA کنونی ندارم و بهغیر از دو سه بازی انشگتشمار، از کنار اغلبشان با میلی عبور میکنم. مستقلهای عزیز یار و یاور معشوقهام هستند در این سالها. too the moon نیز مستقل قصهمحور بسیار نابیست. با احساسی عمیق و روایتی انسانی و دوستداشتنی. darksiders قسمت اولش رو نپسندیدم. ولی دومی رو بسی دوستداشتم و چند ساعتی مشغول ماجراجویی در دنیای زیبایش بودم. «شوالیه توخالی» رو هم باوجود اصرارها و تعریفهای مستمر یکی از دوستان هنوز موفق به تجربهاش نشدم. اثر محشریست گویا.
ممنون از توجه و وقتی که گذاشتی کاوهجان
darksiders عشقه :۱۵: مورد انتظار ترین بازی من تو سال ۹۷ darksiders3 هستش بی شک
خسته نباشید علی جان میخواستم بگم چرا اینقدر کم بود منتها الان که بخش نظرات رو دیدم پشیمون شدم .در ضمن بخش قربانیان EA خیلی خوب بود منتها من اگه بودم یه چنتا فحش بهشون میدادم همه به کنار آخه dead space رو لعنتیا؟؟؟ خسته نباشید.
اینکه شما محمد خان راضی باشید از متنی، حتی در حداقلترین حالت موجود، واقعا جای دلخوشی و سرور داره.
درخصوص کوتاه بودنش نیز موافقم باهات، خودمم خیلی صحبتها داشتم و دلمم میخواست هم درخصوص بازیهای بسیار بیشتری قلم بزنم و هم در خصوص موضوعات بیشتری صحبت بکنم. ولی پشتگوش انداختن مداوم و در نهایت گیر افتادن در مضیقه زمانی و درگیری باعث شد که این متن کنونی شکل بگیرد که فقط گوشهای از آن چیزی که در نظر داشتم را پوشش میدهد.
باشد که درسی شود و دفعات بعدی اینچنین خودم را به دردسر نیندازم.
الکترونیک آرتز لعنتی هم هیچ حرف و صحبتی رو باقی نگذاشته. باید درش را گل گرفت و به دست فراموشی سپردش. فعلا که منتظر سقوط بایوورم بهدستش. شاهکار بعدی که قرار است با آن باری دیگر خفت و ذلت مدیریت بیکفایتش را به رخ بکشد. لعنت به آن سود و پولی که به جیب میزنند.
ممنون و سپاس از توجه و وقتی که گذاشتی
چه قلمی !
عالی
علی آقا تکه، تک! جدی کاربرا باید قدر نویسندههایی مث ایشون رو بدونن…
هم شما سورنا جان و هم حسام خان لطف دارید. این اندک قوت نفسها و بودن عزیزانی مثل شما نباشد دیگر چهکار باید کرد در این دوران خزانزده…