خون به پا می شود

در ۱۳۹۰/۰۶/۱۵ , 15:17:26

طورگ از اجداد پهلوانی بود که سال‌ها بعد به دنیا می‌آمد و گرشاسپ نام داشت… طورگ که فنون جادوگری می‌دانست و سالیان درازی را به یادگیری سحر و کیمیا گذرانده بود؛ تصمیم گرفت اژدهای معبد را فراخوانده تا به او در رویارویی با سپاه دیوها کمک کند. وقتی در تالارهای معبد اژدها با قدم‌های محکم‌اش پیش می‌رفت حضور لشگریان دیو را پشت سرش احساس می‌کرد… صدای فریادهای فتح‌شان از میان درختان جنگل و در دوردست‌ها شنیده می‌شد… آن‌ها به جنگل رسیده بودند.

طورگ قبل از رسیدن سپاهیان دیو به معبد مقدمات لازم برای اجرای جادوی فراخوانی اژدها را تهیه کرد و جادوی بزرگ و ممنوعه را اجرا کرد. آسمان سرخ شد و اژدهایی خون‌رنگ بال‌زنان از آسمان ورای معبد بر کف سالخورده‌ی تالار سایه‌ای انداخت. اژدها بال‌زنان با گام‌های سنگین‌اش بر زمین سنگی تالار نشست و نگاهی به طورگ کرد. سپاهیان دیو به درون معبد رسیدند… نبردی سخت بین سپاهیان دیو و طورگ و اژدها درگرفت. طورگ بسیار شجاع و نیرومند بود و با هر ضربه‌اش چندین دیو را از پا می‌انداخت؛ اما در پایان نتوانست در برابر تعداد بسیار زیادشان مقاومت کند و به دست آن‌ها کشته شد… تیری بر سینه و سپس تیری بر کمرش نشست. زانو زد و برق تیغی آخته آخرین تصویری بود که دید.

پس از نبردی طولانی میان اژدها و سپاهیان تمام‌نشدنی دیوها، آن‌ها که زورشان به اژدها نمی‌رسید عقب‌نشینی کرده و از معبد خارج شدند. اژدها که به دست طورگ فراخوانده شده بود از بالای سر جنازه‌ی ارباب‌اش تکان نخورد. لشگر دیوها که نتوانسته بودند بر اژدها چیره شوند معبد را محاصره کرده و اقامتگاه موقتی در حاشیه‌ی معبد در جنگل برپا کردند تا راه‌حلی برای شکست اژدها پیدا کنند. رهبر دیوها و اشموغان تنها کسی بود که ممکن بود راه‌حل شکست اژدها را بداند؛ هیتاسپ زرین‌تاج…


16 دیدگاه ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

مقالات بازی

بیشتر

چند رسانه ای

بیشتر