خانه » تاریخچه و داستان بازی ها بررسی داستانی Assassin’S CreeD II- قسمت سوم × توسط شایان کرمی در ۱۳۹۱/۰۱/۰۶ , 11:00:00 100 به نام خدا دراین مقاله به ادامه ی بررسی داستان Assassin’S CreeD II می پردازیم. اخطار: این مقاله حاوی اسپویلر است بنابراین اگر هنوز Assassin’S CreeD II را بازی نکرده اید مطلقاً از خواندن این مقاله صرف نظر کنید. قسمت سوم: نجات شاهزاده Francesco ” که پدر ” Vieri ” است ، با کمک ” Rodrigo ” تازه از زندان آزاد شده تا به ” Rodrigo ” در رسیدن به اهداف پلیدش کمک کنه ( روزی که فرانچسکو از زندان آزاد شد همان روزی بود که پدر و برادرای ” Ezio ” به دار آویخته شدند ) ، و ” Jacopo ” هم که پدر بزرگ حانواده ی ” De Pazzi ” هست با کمک ” Rodrigo Borgia ” به قدرت رسیده و به عنوان کشیک بلند مرتبه ی کلیسا مشغول شستشو دادن ذهن مردم بی چاره است اتزیو با گوش کردن به صحبتهای این چهار نفر متوجه می شئد که همه ی آن ها در توطئه ی علیه پدر و برادراش دست داشتند و ” de Pazzi”ها به ” Rodrigo ” احترام میگذارتد و از او دستور می گیرند واطاعت می کنند . حالا که ” Ezio ” با چهره های اصلی پشت پرده ی این توطئه آشنا شده ، با وارد شدن عمو و دوستانش به صحنه متوجه می شه که ” Rodrigo ” شهر رو به مقصد ” Venice ” ترک کرده است و بی درنگ به طرف قلعه ای که ” Vieri ” حرکت میکند.بعداز اینکه اتزیو محافظان او را از پای در می اورد حالا نوبت به ” Vieri ” میرسه پس از اینکه اتزیو او را از پای در اورد ” با نهایت خشم و عصبانیت از Vieri سوال می پرسد : ” تو و پدرت دنبال چه چیزی هستین ؟ برای چی از “Rodrigo” اطاعت می کنید؟ او به شما چه وعده ای داده است که به خاطرش زادگاه و مردمان خودتون رو می فروشین ؟! از جان پدرم چی می خواستین ؟ خداوند جزای شما را خواهد داد. عموی ” Ezio ” فوری خودش رو می رساند و از ” اتزیو ” می می خواهد که خودش رو کنترل کنه و به کسی که داره جون میده و از دنیا میره احترام بذاره ! ” Ezio ” که اصلا متوجه این کار عموش نمی شه با عصبانیت می گه : ” عمو ! مگه اونا به پدر و برادرای من که داشتن جلوی چشمام آخرین نفس هاشونو می کشیدن ، احترام گذاشتن ؟ پس چرا از من می خوای که به اونا احترام بذارم ؟! ” عمو با خشم جواب میده : ” پسر تو چی فکر کردی ؟ فکر کردی تو هم مثل این ها یک تمپلار هستی و می می توانی با مردم و دشمنانت هر کاری که می خواهی بکنی ؟!!! چه زود فراموش کردی که تو هم مثل پدرت یک اساسین واقعی باشی!!! تو باید یاد بگیری که برای اولین نفسی که به یک کودک زندگی می بخشد و برای آخرین نفسی که از دهان دشمنت خارج می شه احترام بگذاری و برای هر دو آرامش و راحتی آرزو کنی ! ” سپس عموماریو به سوی بالای جسد ” Vieri ” می رود و ضمن آرزوی آرامش و راحتی برای روح او ، با دست هایش چشمها ی ” ویری ” راکه باز مانده بودن می بندند.و به اتزیو و دوستانش می گه : ” حالا باید برگردیم به ویلا تا هم این پیروزی رو جشن بگیریم و هم برای جنگهای بعدی آماده بشیم ! ” وقتی به ویلای عمو رسیدند جشن کوچکی به خاطر این پیروزی می گیرند و اتزیو که حالا برای ادامه دادن راه پدر آماده تر شده است از عمویش راجع به ” رودریگو بورجیا ” و ارتباط او با خانواده ی ” ده پازی ” سوال می کند و ماریو جواب میده : ” رودریگو بورجیا قدرتمندترین و بانفوذترین شخص در کل اروپا است و رهبری گروه تمپلارها را در اروپا به عهده داره که اگرفرصتش را پیدا کند به این قلعه نیز حمله خواهد کرد (دراینجا سازندگان بازی نشانه ای از قسمت بعد می دهند) سپس عموی ” اتزیو ” در مورد صفحات ” Codex ” توضیح می دهد : “این صفحات توسط یکی از قدرتمند ترین اساسین ها نوشته شده که نام او ” الطاهر ” بوده … او وقتی که با کمک دوستانش قطعه ای اسرار آمیز رو از چنگ تمپلارها می گیرد، و موفق می شود تا برای مدتی آن قطعه یا همان ” سیب بهشتی ” رو زیر نظر بگیره و در این مدت هم این صفحات ” کودکس ” رادر رابطه با همان قطعه تهیه میکنه تا به نسلهای آینده انتقال پیدا کند … پدرت توانسته بود تعدادی از این صفحات را رمزگشایی کند و اگه نظریه ی پدرت درست باشه این صفحات حاوی نقشه ی بزرگی ازقدرت زیاد و با ارزشی هستند که اگه به دست تمپلارها بیفتن ممکنه است فاجعه ای بزرگ پیش رو داشته باشیم.” … اتزیو قول می دهد که با ادامه دادن کار پدرش ، همه ی صفحات ” کودکس ” را پیدا کند و با کمک ” Leonardo da Vinci ” آنها را رمزگشایی کند و به راز آن دست پیدا کند ضمنا پس از اینکه ” Ezio ” از اطراف ویلا تعدادی از صفحات ” کودکس ” را جمع آوری می کند، عمویش او را به سوی مکانی مخفی در ویلا می برد و درباره ی آنجا توضیح میدهد که : ” این زیرزمین به عنوان یادگاری برای بزرگترین اساسین ها توسط جد بزرگ خانواده ی ما ساخته شده و هر کدوم از این مجسمه ها متعلق به یکی از بزرگترین اساسین ها ی تاریخ هستند که هرگاه آزادی فکر و آزادی اندیشه ی مردم شهری در هرکجای دنیا توسط حیله و فتنه ی تمپلارها مورد تهدید واقع شد ،آن ها خود را رساندند و آزادی و آرامش را به مردم بازگرداندند! از چپ به راست : مجسمه ی ” Qulan GaL ” ( هلاکو خان ؟ ) اساسین مغولستانی که با تیر و کمان خودش اسب چنگیز خان را هدف قرار داد – مجسمه ی ” داریوش ” اساسین اهل سرزمین پرشیا که با چاقوی مخفی خود به زندگی خشایار شاه پایان داد و این اولین بار در تاریخ بود که از چاقوی مخفی استفاده می شد – مجسمه ی ” Wei-Yu ” اساسین اهل چین که با کمک یک نیزه جان اولین امپراطور چین را گرفت – مجسمه ی ” Amunet ” اساسین زن از مصر که با کمک یک مار ، کلئوپاترا را به قتل رساند – مجسمه ی ” ILtani ” اساسین زن اهل بابل که موفق شد با زهر مخصوصی ” Alexander ” ( اسکندر بزرگ ) را از پای در بیاورد – مجسمه ی ” Leonius ” اساسین زن از دوره ی روم باستان که با چاقوی خود ” Caligulia ” را به سزای اعمالش رساند . اتزیو با صفحات ” کودکس ” که ار ویلا جمع آوری کرده به ” فلورانس ” بر می گرده و قبل از هر چیزی به سراغ ” لئوناردو داوینچی ” میره تا صفحات رو براش رمز گشایی کنه … لئوناردو با رمز گشایی صفحات مهارتهای جدیدی به اتزیو آموزش میده و همچنین ” Hidden Blade ” دیگری براش می سازه تا به توانایی های ” Ezio ” اضافه بشه ! ” اتزیو ” که اینبار برای ” Francesco de Pazzi ” به فلورانس آمده است از ” لئوناردو ” می خواد تا اگه می تواند راهی را برای گیر انداختن ” فرانچسکو ” پیشنهاد کنه و ” لئوناردو ” هم او رو به دیدار با شخصی به اسم ” La Volpe ” ( روباه ) می فرسته تا با کمک او بتونن به هدفشون برسند . اتزیو که در بین مردم بازار دنبال ” لا وولپه ” می گردد ناگهان متوجه می شود که پول هایش ناپدید شده است و فوری به دنبال دزد می رود و او را تعقیب می کند. در ان لحظه که اتزیو قصد پس گرقت پول را دارد ناگهان فردی وارد صحنه می شه که او هم مانند ” Ezio ” کلاه یا پارچه ای به سر داشت و به ” اتزیو ” خوشامد می گوید … اتزیو با تعجب می پرسد : “تو مرا از کجا می شناسی ” او جواب میده : ” من اسم های زیادی دارم ، سر دسته ی دزدها ، تیزگوش و تیزبین ، قاتل روانی ، جاسوس … اما شما می تونید من رو ” La Volpe ” صدا کنید … من اسم شما رو می دونستم چون این عادت من شده است که از هر چیزی و هر کسی و هر اتفاقی در این شهر ، با خبر بشوم ” اتزیو بی درنگ از او تقاضای خوشحال می شود و می گوید که در مورد ” فرانچسکو ده پازی ” به اطلاعات دقیقی نیاز دارد و هر جا که فرانچسکو قراره بره باید قبل از او اونجا باشه …! ” لا وولپه ” جواب میده : ” امروز یه کاروان محافظت شده ای از Rome به Florence رسیده که قراراست هنگام غروب خورشید دیدار مخفیانه ای با مقامات مهم شهر داشته باشه و به احتمال زیاد ” فرانچسکو” هم در ان محل خواهد بود … اگر میخواهی می توانم تو را تا آن محل راهنمایی کنم. ” اتزیو هم قبول میکند. ” لا وولپه “دری مخفی را به اتزیو نشان می دهد و به او می گوید که از برای دیدن ” Francesco de Pazzi ” از آن محل برود! Ezio بعد از اینکه وارد معبد مخفی می شود ، با کشتن سربازها موفق می شه که جلسه ی مخفیانه ی تمپلارها را بطور پنهانی زیر نظر بگیرد. او متوجه ” فرانچسکو ده پازی ” می شود که در جلسه حاضر بود و با آمدن ” رودریگو بورجیا ” بحث شروع میشه … از صحبت هاشون معلوم می شود که این بار ” Lorenzo de Medici ” ( شاهزاده ی فلورانس ) را مورد هدف توطئه قرار دادن و ماموریت را هم ” Francesco ” به عهده گرفته! ” Rodrigo” بعد از کمی بحث و تبادل نظر ، بورجیا می گوید که باید به ” Rome ” برگرده و برای همدستانش موفقیت آرزو می کند و از آن ها قول می گیرد که اینبار دقت بیشتری به خرج بدن و هرچه زودتر کار ” لورنزو ” رو یکسره کنند. بعد از اتمام جلسه ، اتزیو راه خروج رو پیدا میکنه و از معبد خارج می شه ، ” La Volpe ” که منتظر آمدن اتزیو بود در رابطه با جلسه از او سوال میکنه و اتزیو جواب میده : ” آن ها برای فردا نقشه های شومی کشیده اند! اسلحه و زره زیادی با خودشون از ” Rome ” آوردند ، حتی ” پاپ ” هم از کارشون حمایت کرده است. فکر می کنم نوبت خانواده ی ” Medici ” رسیده است. سپس ” La Volpe ” با ابراز نگرانی می گوید: ” وای خدای من ! فردا یکشنبه هست و طبق روال هر هفته ، Lorenzo de Medici با سه چهار تا محافظ برای مراسم یکشنبه به میان مردم خواهد آمد تا ضمن پذیرایی و قدردانی از مردم شهر به مشکلات مردم رسیدگی کند و با آنها گفتگو کند . یعنی انها می خواهند فردا حین برگزاری مراسم بین مردم نفوذ کنند با استفاده از شلوغی و ازدحام ، ” لورنزو ” رو به قتل برسونند ؟! این اسمش چیزی جز وحشیگری نیست … ما نباید اجازه بدهیم که با قتل ” لورنزو ده مدیچی ” شهر فلورانس به دست خانواده ی ” De Pazzi ” بیفته ، وگرنه کار این مردم بی گناه ساخته است و باید برای سالها بردگی خانواده ی ” ده پازی ” رو بکنند … من تمام دزدها و آواره ها های فلورانس رو جمع می کنم و فردا با خودم به مراسم میارم تا هرج و مرج ایجاد کنم و جلوی سربازای ” De Pazzi ” رو بگیرم … تو هم باید از تمام مهارتهای خودت استفاده کنی و به ” فرانچسکو ” مهلت نزدیک شدن به ” لورنزو ” رو ندی … اتزیو از تو خواهش می کنم کمکمون کن جلوی این اتفاق را بگیریم. ” Ezio و La Volpe آماده می شوند تا فردا قبل از شروع مراسم همدیگر رو اونجا ملاقات کنند. حالا که مراسم شروع شده است و شاهزاده ی فلورانس ” لورنزو ده مدیچی ” همراه با همسرش و از طرف دیگر هم برادر او ” Giuliano de Medici ” همراه با همسر خود ، در میان خوشامد گویی مردم شهر می آیند که ناگهان با فریاد ” Francesco ” سربازان از میان جمعیت حمله می کنند و به طرف ” جولیانو ” و همسرش که عقب تر بودن حمله ورمی شوند. جولیانو که هیچ اسلحه ای با خود نداشت سعی می کند که مقاومت کنه ولی با چند ضربه ی چاقو به شدت زخمی می شود.” فرانچسکو ” به طرز وحشیانه ای به روی سینه ی او می نشینه و با ضربات پی در پی چاقو و همراه با توهین باعث مرگ او می شود. در ان سو ” Lorenzo ” با دیدن این صحنه ی دلخراش می خواهد به سمت ” فرانچسکو ” حمله کند، ” برناردو ” ( کشیک فلورانس و دوست صمیمی ” لورنزو ” ) او را زخمی می کند. لورنزو که به سختی با یک دست و شمشیرش در مقابل ” فرانچسکو ” از خودش دفاع می کند، ناگهان ” اتزیو ” را می بینه که با شکست دادن سربازها با سرعت به سمت ” او می اید ، فرانچسکو که تمام سربازهایش را دست داده و در مقابل ” اتزیو ” و ” لورنزو ” دست تنها مانده است زود فرار می کنه و فریاد می زنه : ” لورنزو ! برادرتو کشتم، نوبت تو هم میرسه، تمام خانوادت با شمشیر من خواهند مرد!” … ” Ezio ” سریع ” لورنزو ” رو که داشت خون زیادی از دست می داد به جایی امن می بره ، ” Lorenzo ” از اتزیو تشکر میکنه و علت این فداکاری او رو می پرسه که اتزیو جواب در جواب او می گوید شما تنها کسی نیستید که یکی از برادراش به دست ” ده پازی ” ها قربانی شده اند من اتزیو هستم فرزند ” Giovanni Auditore ” ” ، لورنزو او و پدرش رو به خاطر میاره و میگه : ” پدر تو مرد مرد راستگویی بود ، او به هیچ وجه تحت تاثیر پول و ثروت و قدرت قرار نمی گرفت و از تمام امکاناتش برای خدمت به مردم استفاده می کرد. اتزیو اگر تو پسر او هستی، باید جلوی ” Francesco de Pazzi ” رو بگیری وگرنه این شهر و مردمی که توش زندگی می کنند مجبور می شن سالها بردگی خانواده ی ” ده پازی ” رو بکنند! ” … اتزیو سریع دست به کار می شود و برای پیدا کردن ” فرانچسکو ” راهی شهر می شود. Ezio مناطق مهم و استراتژیک شهر را میگرده تا ” فرانچسکو ” را پیدا کند اما سربازهای ” لورنزو ” به او می گویند ، او بالای زندان شهر با محافظ هاش پناه گرفته است، اتزیو بلافاصله خودشو را به زندان شهر می رساند و ” فرانچسکو “را میبینه که از بالای پشت بام زندان فریاد می زنه : ” او را بکشید! به اجازه ندهید بیاد اینجا! ” میدان جلوی زندان صحنه ی درگیری سربازهای فرانچسکو و سربازهای لورنزو شده بود و کم کم داشت به نفع سربازهای لورنزو تمام می شد. اتزیو بدون مزاحمت خودش را به بالای زندان رساند و ” فرانچسکو ده پازی ” و محافظ هاش را گیر انداخت، فرانچسکو عقب کشید و به محافظ هاش دستور حمله داد. اما هیچ کدوم نتوانستند در مقابل ” اتزیو ” دوام بیارند، پایین جلوی زندان هم مردم با دیدن پیروزی سربازای ” لورنزو ” جلو آمده بودند و فریاد : ” آزادی ! آزادی ! ( Liberta Liberta ) ” سر می دادند، ” Jacopo de Pazzi ” هم از ترس همراه با مردم فریاد آزادی آزادی می زد … حالا فقط ” Ezio “مانده بود و ” فرانچسکو”. “فرانچسکو” که از همون اول دل و جرات مقابله با ” اتزیو ” را نداشت باز دوباره پا به فرارگذاشت ولی ” اتزیو ” که حدس می زد چنین کاری خواهد کرد، زود جلوشو میگیره و با ” چاقوی مخفی ” خودش عدالت رو اجرا کرد. حال اتزیو می گوید: ” شهر فلورانس و مردمش اعمال و رفتار تو رو قضاوت خواهند کرد. با آرامش استراحت کن! ” ، پدر بزرگ خانواده ی ” ده پازی ” که همراه با مردم داشت فریاد آزادی! آزادی! می گفت ، ناگهان جسد پسرش را می بیند که بی لباس از دیوار زندان بوسیله ی طنابی آویخته شده است، ” یاکوبو ده پازی ” با دیدن این صحنه بدون لحظه ای درنگ فرار می کنه و ” Ezio ” که از بالای دیوار زندان شاهد فرار کردن او بود ، ترجیح میده که به دیدار ” لورنزو ” بره و در فرصتی بعد ” Jacopo de Pazzi ” رو هم به خاطر سوء استفاده از باور و اعتقاد مردم ، به سزای اعمالش برسونه . Lorenzo و Ezio بعد از پایان اتفاقات دیشب ، کنار رودخانه ی شهر Florence باهم صحبت می کنند. لورنزو می گوید: ” وقتی فقط شش سال داشتم. هنگام بازی با دوستام ، داخل این رودخونه افتادم . بعد با صدای مادرم به هوش آمدم ، کنار مادرم مرد دیگری بود که به من لبخند می زد و من او را نمی شناختم … بعدها فهمیدم که اون مرد پدر تو یعنی ” جیووانی آئودیتوره ” بود ، او جان من را نجات داده بود . ولی من واقعا متاسفم که نتوانستم جان او را به همراه برادرهاتو نجات بدم … هر کاری از دستم بر امد کردم اما آن ها خیلی قدرتمند بودند ، همه جا نفوذ داشتند و حتی ” پاپ ” را هم خریده بودند !!! ” اتزیو ” ادامه میده : ” شما تلاش خودتونو کردید! اما حالا باید به من کمک کنید تا یاکوبو ده پازی و دیگر افرادی که در این نقشه ی شوم دست داشتند به سزای اعمالشون برسونم.” لورنزو نام افرادی رو که با یاکوبو ده پازی همدست بودند را ، به اتزیو میدهد و از او می خواهد که مواظب خودش باشه. پایان قسمت سوم ادامه در قسمت بعدی شایان کرمی (chrome) نویسنده شایان کرمی راهی که از رویاها به موفقیت می رود وجود دارد ، تنها باید با دیدی درونی آن را بیابیم ، با شهامت در آن پا بگذاریم و با پشتکار آن را دنبال کنیم . (کالپاناچاوالا K.C ) تاریخچه و داستان بازی ها 100 دیدگاه ثبت شده است دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخبرای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید. دست شما مرسی خیلی باحال بود کاش خود بازی هم به اندازه داستانش خوب بود (البته شماره دوم این بازی بخاطر تغییرات زیاد خوب بود) ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید خواهش میکنم محمد جان . البته همه ی شماره ها از نظر فروش موفق بودند. ۰۰ راستی داستان انجمن برادری یادت نره :oops: ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید دوستان عزیز من سردرگم هستم ۱-موشکافی کل مس افکت ۲-انجمن برادری ۰۰ پیشنهاد من مس افکت هست چرا که الان هم رو بورسه وهم واقعا داستانش پر جزئیات تر هست. ———————————– Sony Computer Entertainment association >>>SCEA1993-2012<<< like.no.other ۰۰ دمت گرم شایان جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون. ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید ممنون شایان جیگر طلا . یوبی سافت در این سری بازی ها از هر چی کم گذاشته باشه ، از نظر داستان و موسیقی هیچی کم نذاشت … این سری بازی ها داستان و بخصوص موسیقی فوق العاده ای داشتند شایان جان بابت دیشب عذر میخوام … نتم به یکباره قطع شد :oops: ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید خواهش میکنم مازیار جان بهترین بازی تاریخ :mrgreen: ۰۰ ممنون شایان جان… خداییش داستان بسیار زیبایی داره این بازی اساسینز کرید…………. :wink: ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید خواهش می کنم امین جان مهم ترین نقطه قوت این بازی داستان گیرا آن است. ۰۰ دستت طلا شایان جون عالی بود! ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید من قبلی رو یادم رفت….. یه سر برم دوباره بخونمش بعد میام :wink: ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید حتما قبلی را کامل مطالعه کنید. این قسمت را هم همینطور نکاتی درباره ی ایرانی ها در این قسمت بیان شده است ۰۰ دمت گرم ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید مرسی خیلی جالب بود ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید دمت گرم شایان جان :wink: دیروز کچلت کردم انقد دربارهی این سوال کردم :mrgreen: ps3 is god ۰۰ ممنون از شایان جان.منتظر قسمت بعدی هستم. سعید جان شایان راست میگه دیگه زودتر مطلب رو تو سایت میذاشتی. ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید خیلی ممنون از مجتبی عزیز. در سایت های دیگر مقالات کاربران را به قول معروف رو هوا می زنند اما… من برنامه ای زیادی از جمله داستان کل سری مس افکت وهوی رین دارم اما… در ادامه با توجه به درخواست دوستان برای مقدمه کلی اساسین ها شما را به خواندن کامنت بعدی مرغوب می کنم ۱۰ ” Nothing is True , Everything is Permitted ” ((هیچ چیز حقیقت ندارد ، و همه چیز آزاد است ( اجازه گرفتن نمی خواهد!) )) این شعار اصلی و اعتقاد و باور فرقه ی ” اساسینز ” هست که در نسخه ی اول بازی بارها از زبان ” الطاهر ” و استادش ” المعلم ” و در نسخه ی دوم از زبان ” اتزیو ” و دوستانش شنیده می شود . فلسفه و مفهوم این شعار تکیه بر اطلاعات و دستنوشته هایی دارد که از اجداد بزرگ ” اساسینز ” یا همان ” اولین اساسین ها ” به ارث رسیده است … . قسمت اول : {{ فلسفه ی فرقه ی ” اساسینز” }} ” Nothing is True , Everything is Permitted ” ((هیچ چیز حقیقت ندارد ، و همه چیز آزاد است ( اجازه گرفتن نمی خواهد!) )) این شعار اصلی و اعتقاد و باور فرقه ی ” اساسینز ” هست که در نسخه ی اول بازی بارها از زبان ” الطاهر ” و استادش ” المعلم ” و در این نسخه از زبان ” اتزیو ” و دوستانش شنیده می شود . فلسفه و مفهوم این شعار تکیه بر اطلاعات و دستنوشته هایی دارد که از اجداد بزرگ ” اساسینز ” یا همان ” اولین اساسین ها ” به ارث رسیده است تا پرده از ابهامات و جهالت انسان ها بردارد و مردم را از خطرات بزرگ ” اطاعت و بردگی و پرستش کورکورانه ” آگاه کند…به عبارت دیگر جوهره و هستی بخش فلسفه و مکتب ” اساسینز ” تنها یک حقیقت واحد است و حقیقت دیگری به غیر از آن وجود ندارد، بنابراین فرقه ی ” اساسینز ” که به این حقیقت یکتا آگاه است ، وظیفه ی خود می داند که تمام انسان ها را از این حقیقت آکاه کند و جلوی سوء استفاده ی دیگران از این جهالت را بگیرد… مشکل بزرگی که وجود دارد این است که این حقیقت به قدری تکان دهنده و بهت آور است که در وحله ی اول باور کردن آن بسیار مشکل و غیر ممکن است ، اما تمامی شواهد و آثار مکتوب به جا مانده از اجداد بزرگ ” اساسینز ” این حقیقت اعجاب انگیز را به این صورت بیان کرده و حتی به اثبات رسانده اند : قسمت دوم : {{ موجوداتی که قبلا آمده بودند }} قبل از انسانها موجودات پیشرفته تری روی زمین بودند (خدایان و ملائک یا موجودات فضائی) که با کمک ” Piece of Eden ” (قطعه ای از بهشت یا سیب بهشتی ) فکر و اندیشه انسان ها را تحت کنترل خود درآورده بودند بدون اینکه انسان ها متوجه این موضوع باشند ! ” Piece of Eden ” یا ” سیب بهشتی” ساخته ی دست این خدایان یا موجودات بسیار پیشرفته بود که با تکنولوژی فوق العاده قدرتمند و ظریفی بوجود آمده بود و هدف از ساخت آن ، کنترل مغز انسانها و بکارگیری آنها به عنوان نوکر و برده برای خود و فرزندان و نوادگان بعد از خود بود ! این در واقع ویژگی ” پیس آف ایدن ” یا سیب بهشتی است که شخصی که صاحب آن سیب بهشتی یا دارنده آن است (ارباب) ، تمام افکار و اندیشه و اعتقادات و باورهای انسانهای اطراف خود را تحت کنترل خود می گیرد بدون اینکه آنها (انسانها) متوجه شوند که کنترل میشوند ! رفتار این انسانهای تحت کنترل هم به گونه ای هست که کاملا از موقعیت خود راضی هستند و برای رئیس یا ارباب خود (شخصی که آنها را کنترل میکند) دعا میکنند و او را می پرستند حتی اگر به دستور او (ارباب) کشته شوند یا دستور بدهد که باید فرزند خودشان را به دست خودشان سر ببرند !!! این وضع تا رمانی که آن سیب بهشتی در دستان ارباب باشد ادامه خواهد داشت و فرزندان ارباب طریقه ی استفاده از سیب را یاد خواهند گرفت و جای پدر را پر خواهند کرد تا سلطنت را از دست ندهند. قسمت سوم : {{ آدم و حوا }} یا {{ Adam and Eve }} هر گونه ارتباط یا ازدواج خانواده ی ارباب ها با انسانها ممنوع است . . . ولی روزی می رسد که ” آدم ” و ” حوا ” از نتیجه ی یک ارتباط عاشقانه و مخفی بین یک مرد از انسانها و یک زن از اربابها به دنیا می آیند و به این دلیل که هم خون ارباب ها و هم خون انسانها در رگشان می چرخد، سیب بهشتی روی ” آدم ” و ” حوا ” اثر نمی گذارد و تحت کنترل ارباب ها قرار نمی گیرند…آن دو با مشاهده ی وضع غمناک انسان ها ، تصمیم می گیرند برای نجات انسان ها، سیب بهشتی را از ارباب ها بدزدند و انسان ها را آزاد کرده و فرار کنند که همین کار را می کنند … در نتیجه ” آدم ” و ” حوا ” را ” اولین اساسین ” و ارباب ها را ” اولین تمپلار ” می شناسند که جنگشان از ابتدا تا امروز ادامه داشته و خواهد داشت. ارباب ها برای تسلط دوباره بر انسانها باید ” آدم ” و ” حوا ” و فرزندان آندو را که به فرقه ی “اساسینز ” مشهور شده اند از بین ببرند، چون ” حیله ی سیب بهشتی ” دیگر روی آنها تاثیر ندارد، ولی نمی توانند خودشان مستقیم این کار را بکنند چون همه ی انسانها، ارباب ها را شناخته اند…پس ارباب ها اول تمامی آثار و نشانه های خود را از روی زمین پاک می کنند به جز بعضی از آنها (اهرام ثلاثه مصر، تقویم مایا…) و سپس با فرستادن بلایای طبیعی (طوفان، زلزله…) انسانها را مورد حمله قرار می دهند تا از تعدادشان کاسته شود و ارباب ها را در غم مرگ نزدیکانشان از یاد ببرند… سپس ارباب ها با مهاجرت به خارج از کره ی زمین، انسانها را از کهکشان های دور دست و غیر قابل دسترسی ، زیر نظر می گیرند تا نقشه ای حساب شده برای تصاحب ” سیب بهشتی ” یا ” قطعه ای از بهشت ” طراحی کنند…طبق این نقشه ، ارباب ها چند دهه یا سده صبر می کنند تا انسانها تولید مثل کنند و دوباره جمعیتشان زیاد شود تا تعداد بردگان آینده ی ارباب ها زیاد شود ! قسمت چهارم ” {{ جنگ تمپلار ها و اساسین ها }} ارباب ها با استفاده از سیبهای بهشتی باقی مانده ( که به اندازه ی سیب های دزدیده شده قدرت ندارند ) ، بعضی از انسان های صاحب قدرت و ثروت را با وعده ی ثروت و قدرت بیشتر تحت کنترل خود در آورده و آنها را برای به قتل رساندن ” اساسینز ” و فرزندان ” اساسینز ” راهنمایی می کنند بطوریکه سیب بهشتی را در دست این افراد صاحب قدرت قرار می دهند تا ذهن افراد و مقام های با نفوذ و تاثیر گذار آن شهر را کنترل و قانع کنند که ” اساسینز ” ها دزد و حیله کار هستند و باید اعدام شوند، ” اساسینز ” ها که تحت کنترل سیب بهشتی در نمی آیند با آگاهی از این موضوع همراه با دوستان و آشنایان و بعضی از شهروندان از شهر فرار کرده و در جای دیگری برای خود ویلایی می سازند تا نقشه ای بکشند و سیب های بهشتی باقی مانده را از چنگ ارباب ها و نمایندگان آنها روی زمین ( تمپلار ها ) درآورند و نابود کنند تا دست ارباب ها را برای همیشه از زمین کوتاه کنند. قسمت پنجم : {{ سیبهای دردسر ساز }} ( Pieces Of Eden ) ” الطاهر ” شخصیت اصلی اساسینز کرید ۱ موفق می شود که به همراه برادرانش یکی از سیبهای بهشتی را از چنگ ” تمپلار ها ” در آورده و در خدمت رئیس یا استاد خود ” المعلم ” قرار دهد تا آن سیب بهشتی را نابود کند ، ولی ” المعلم ” فریب زیبایی و ” قدرت حیله گری ” سیب را می خورد و نمی تواند نابودش کند و از آن استفاده می کند تا ذهن مردم خود را کنترل کند که ” الطاهر ” مجبور می شود با شکست دادن “المعلم ” سیب را از چنگ او خارج کند…الطاهر که قسم خورده بود سیب را نابود کند اما او هم در مقابل زیبایی و ” قدرت حیله گری ” سیب دوام نمی آورد و سیب از دستش روی زمین می افتد و نقشه ای از درونش بیرون می آید که محل دقیق سیبهای دیگر باقیمانده روی کره ی زمین را نشان می دهد… این نقشه ، مکان سیبهای بهشتی دیگری را که قبلا توسط ” اساسین “های نقاط مختلف دنیا (بخصوص خاور میانه) از چنگ ” تمپلار” ها در آورده شده اند و در معابد مختلف مخفی شده اند را نشان می دهد. به دلیل این که آن ” اساسین ” ها هم بعد از تصاحب سیب بهشتی نتوانسته بودند نابودش کنند و در نتیجه در معابد و مکانهای مختلفی سیب ها را دور از دسترس انسان ها مخفی کرده اند. ((اگر آن نقشه را بخاطر دارید می دانید که نقاط قرمزی که روی کره زمین علامت گذاری شده بود مکان سیب ها بود ولی در نقشه ایران هم در مناطق جنوبی بوشهر و بندر عباس دو نقطه قرمز وجود داشت و نقاط دیگر روی کره زمین هم اکثرا جاهای نفت خیز و یا معادن با ارزش…را نشان میدادند. این توجه من رو جلب کرد به این موضوع که شاید سیب بهشتی مورد بحث در بازی سمبلی باشد برای نفت و منابع با ارزش قابل استخراج از اعماق زمین ، که بوسیله آن و درآمد هنگفت حاصل از آن میتوان بر مردم حکمرانی کرد.)) قسمت ششم : {{ Desmond Miles }} دزموند که یکی از بازماندگان خاندان ” اساسینز ” هست ، توسط پدر و مادرش از همان بچگی به خارج از اجتماع رانده شده و در دهکده ای کو چک و دور افتاده ولی با امنیت کامل مشغول زندگی بود بطوریکه حتی شناسنامه هم برایش تهیه نشده بود تا هیچکس ، بخصوص تمپلارها از وجود او مطلع نشوند، ولی دزموند برای یکبار هم که شده دل به دریا زد و برای خرید موتور سیکلت از اسم و اثر انگشت خود استفاده کرد و چند روز بعد توسط تمپلار ها ربوده شد !!! . . . دزموند با همکاری با ” تمپلار ” ها موجب شد که نقشه ی مکان سیب های بهشتی باقیمانده ، که سالهاست توسط ” اساسینز ” مخفی نگه داشته شده بود، به دست تمپلار ها بیفتد… و در عین حال “دزموند” توانسته است بسیاری از مهارتهای جد بزرگ خود ” الطاهر ” را فرابگیرد… ۰۰ سایت باید بوجود افرادی مثل شایان واقعا افتخار کنه و امکانات ویژه حتی در انختیارشون بزاره!ممنونم شایان جان مقاله فیلم نامه ای و جالبی هست همونطور که قبلا هم گفتم ,اساسینز یک بازی بر اساس وقایع تارخی و مستند هست پس برای همین باور پذیر و قابل لمسه,به شخصه عاشق شخصیت پردازی الطائر بودم.دنننننننننننننننننننننننننیییییییییییرررررررررو از pc$ ۰۰ راستی شایان داستان کشته شدن خشایار با چاقوی مخفیه داریوش چیه؟!اطلاعاتی داری؟مگه خشایار با خیانت مشاورش به دست اسکندر پس از ۴۸ ساعت نبرد نابرابر کشته نشد؟!دنیرو از pc$ ۰۰ ممنون فرشیدجان خوشحالم که مقاله ی بنده ی حقیر باعث خوشحالی و خشنودی دوستان در سایت شده است. من از سایت هیچ امکانات ویژه ای نمی خواهم فقط مقاله های من را تایید کنند!!! تنها دلیل نوشتن من و ادامه ی مقاله نظر های دوستان و حمایت انهاست. در ضمن در تنگای کمبود وقت در نوروز اگر توانستی به یاهوی خود سر بزن شایان کرمی ۰۰ در مورد خشایار شاه هم بگم که داستان این بازی عبارت است از ترکیب واقعیت وواقعیت پنهان … توضیح بیشتر خطرناک است. :mrgreen: ۰۰ نمایش بیشتر
دست شما مرسی خیلی باحال بود کاش خود بازی هم به اندازه داستانش خوب بود (البته شماره دوم این بازی بخاطر تغییرات زیاد خوب بود) ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید
پیشنهاد من مس افکت هست چرا که الان هم رو بورسه وهم واقعا داستانش پر جزئیات تر هست. ———————————– Sony Computer Entertainment association >>>SCEA1993-2012<<< like.no.other ۰۰
ممنون شایان جیگر طلا . یوبی سافت در این سری بازی ها از هر چی کم گذاشته باشه ، از نظر داستان و موسیقی هیچی کم نذاشت … این سری بازی ها داستان و بخصوص موسیقی فوق العاده ای داشتند شایان جان بابت دیشب عذر میخوام … نتم به یکباره قطع شد :oops: ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید
ممنون شایان جان… خداییش داستان بسیار زیبایی داره این بازی اساسینز کرید…………. :wink: ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید
حتما قبلی را کامل مطالعه کنید. این قسمت را هم همینطور نکاتی درباره ی ایرانی ها در این قسمت بیان شده است ۰۰
ممنون از شایان جان.منتظر قسمت بعدی هستم. سعید جان شایان راست میگه دیگه زودتر مطلب رو تو سایت میذاشتی. ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید
خیلی ممنون از مجتبی عزیز. در سایت های دیگر مقالات کاربران را به قول معروف رو هوا می زنند اما… من برنامه ای زیادی از جمله داستان کل سری مس افکت وهوی رین دارم اما… در ادامه با توجه به درخواست دوستان برای مقدمه کلی اساسین ها شما را به خواندن کامنت بعدی مرغوب می کنم ۱۰
” Nothing is True , Everything is Permitted ” ((هیچ چیز حقیقت ندارد ، و همه چیز آزاد است ( اجازه گرفتن نمی خواهد!) )) این شعار اصلی و اعتقاد و باور فرقه ی ” اساسینز ” هست که در نسخه ی اول بازی بارها از زبان ” الطاهر ” و استادش ” المعلم ” و در نسخه ی دوم از زبان ” اتزیو ” و دوستانش شنیده می شود . فلسفه و مفهوم این شعار تکیه بر اطلاعات و دستنوشته هایی دارد که از اجداد بزرگ ” اساسینز ” یا همان ” اولین اساسین ها ” به ارث رسیده است … . قسمت اول : {{ فلسفه ی فرقه ی ” اساسینز” }} ” Nothing is True , Everything is Permitted ” ((هیچ چیز حقیقت ندارد ، و همه چیز آزاد است ( اجازه گرفتن نمی خواهد!) )) این شعار اصلی و اعتقاد و باور فرقه ی ” اساسینز ” هست که در نسخه ی اول بازی بارها از زبان ” الطاهر ” و استادش ” المعلم ” و در این نسخه از زبان ” اتزیو ” و دوستانش شنیده می شود . فلسفه و مفهوم این شعار تکیه بر اطلاعات و دستنوشته هایی دارد که از اجداد بزرگ ” اساسینز ” یا همان ” اولین اساسین ها ” به ارث رسیده است تا پرده از ابهامات و جهالت انسان ها بردارد و مردم را از خطرات بزرگ ” اطاعت و بردگی و پرستش کورکورانه ” آگاه کند…به عبارت دیگر جوهره و هستی بخش فلسفه و مکتب ” اساسینز ” تنها یک حقیقت واحد است و حقیقت دیگری به غیر از آن وجود ندارد، بنابراین فرقه ی ” اساسینز ” که به این حقیقت یکتا آگاه است ، وظیفه ی خود می داند که تمام انسان ها را از این حقیقت آکاه کند و جلوی سوء استفاده ی دیگران از این جهالت را بگیرد… مشکل بزرگی که وجود دارد این است که این حقیقت به قدری تکان دهنده و بهت آور است که در وحله ی اول باور کردن آن بسیار مشکل و غیر ممکن است ، اما تمامی شواهد و آثار مکتوب به جا مانده از اجداد بزرگ ” اساسینز ” این حقیقت اعجاب انگیز را به این صورت بیان کرده و حتی به اثبات رسانده اند : قسمت دوم : {{ موجوداتی که قبلا آمده بودند }} قبل از انسانها موجودات پیشرفته تری روی زمین بودند (خدایان و ملائک یا موجودات فضائی) که با کمک ” Piece of Eden ” (قطعه ای از بهشت یا سیب بهشتی ) فکر و اندیشه انسان ها را تحت کنترل خود درآورده بودند بدون اینکه انسان ها متوجه این موضوع باشند ! ” Piece of Eden ” یا ” سیب بهشتی” ساخته ی دست این خدایان یا موجودات بسیار پیشرفته بود که با تکنولوژی فوق العاده قدرتمند و ظریفی بوجود آمده بود و هدف از ساخت آن ، کنترل مغز انسانها و بکارگیری آنها به عنوان نوکر و برده برای خود و فرزندان و نوادگان بعد از خود بود ! این در واقع ویژگی ” پیس آف ایدن ” یا سیب بهشتی است که شخصی که صاحب آن سیب بهشتی یا دارنده آن است (ارباب) ، تمام افکار و اندیشه و اعتقادات و باورهای انسانهای اطراف خود را تحت کنترل خود می گیرد بدون اینکه آنها (انسانها) متوجه شوند که کنترل میشوند ! رفتار این انسانهای تحت کنترل هم به گونه ای هست که کاملا از موقعیت خود راضی هستند و برای رئیس یا ارباب خود (شخصی که آنها را کنترل میکند) دعا میکنند و او را می پرستند حتی اگر به دستور او (ارباب) کشته شوند یا دستور بدهد که باید فرزند خودشان را به دست خودشان سر ببرند !!! این وضع تا رمانی که آن سیب بهشتی در دستان ارباب باشد ادامه خواهد داشت و فرزندان ارباب طریقه ی استفاده از سیب را یاد خواهند گرفت و جای پدر را پر خواهند کرد تا سلطنت را از دست ندهند. قسمت سوم : {{ آدم و حوا }} یا {{ Adam and Eve }} هر گونه ارتباط یا ازدواج خانواده ی ارباب ها با انسانها ممنوع است . . . ولی روزی می رسد که ” آدم ” و ” حوا ” از نتیجه ی یک ارتباط عاشقانه و مخفی بین یک مرد از انسانها و یک زن از اربابها به دنیا می آیند و به این دلیل که هم خون ارباب ها و هم خون انسانها در رگشان می چرخد، سیب بهشتی روی ” آدم ” و ” حوا ” اثر نمی گذارد و تحت کنترل ارباب ها قرار نمی گیرند…آن دو با مشاهده ی وضع غمناک انسان ها ، تصمیم می گیرند برای نجات انسان ها، سیب بهشتی را از ارباب ها بدزدند و انسان ها را آزاد کرده و فرار کنند که همین کار را می کنند … در نتیجه ” آدم ” و ” حوا ” را ” اولین اساسین ” و ارباب ها را ” اولین تمپلار ” می شناسند که جنگشان از ابتدا تا امروز ادامه داشته و خواهد داشت. ارباب ها برای تسلط دوباره بر انسانها باید ” آدم ” و ” حوا ” و فرزندان آندو را که به فرقه ی “اساسینز ” مشهور شده اند از بین ببرند، چون ” حیله ی سیب بهشتی ” دیگر روی آنها تاثیر ندارد، ولی نمی توانند خودشان مستقیم این کار را بکنند چون همه ی انسانها، ارباب ها را شناخته اند…پس ارباب ها اول تمامی آثار و نشانه های خود را از روی زمین پاک می کنند به جز بعضی از آنها (اهرام ثلاثه مصر، تقویم مایا…) و سپس با فرستادن بلایای طبیعی (طوفان، زلزله…) انسانها را مورد حمله قرار می دهند تا از تعدادشان کاسته شود و ارباب ها را در غم مرگ نزدیکانشان از یاد ببرند… سپس ارباب ها با مهاجرت به خارج از کره ی زمین، انسانها را از کهکشان های دور دست و غیر قابل دسترسی ، زیر نظر می گیرند تا نقشه ای حساب شده برای تصاحب ” سیب بهشتی ” یا ” قطعه ای از بهشت ” طراحی کنند…طبق این نقشه ، ارباب ها چند دهه یا سده صبر می کنند تا انسانها تولید مثل کنند و دوباره جمعیتشان زیاد شود تا تعداد بردگان آینده ی ارباب ها زیاد شود ! قسمت چهارم ” {{ جنگ تمپلار ها و اساسین ها }} ارباب ها با استفاده از سیبهای بهشتی باقی مانده ( که به اندازه ی سیب های دزدیده شده قدرت ندارند ) ، بعضی از انسان های صاحب قدرت و ثروت را با وعده ی ثروت و قدرت بیشتر تحت کنترل خود در آورده و آنها را برای به قتل رساندن ” اساسینز ” و فرزندان ” اساسینز ” راهنمایی می کنند بطوریکه سیب بهشتی را در دست این افراد صاحب قدرت قرار می دهند تا ذهن افراد و مقام های با نفوذ و تاثیر گذار آن شهر را کنترل و قانع کنند که ” اساسینز ” ها دزد و حیله کار هستند و باید اعدام شوند، ” اساسینز ” ها که تحت کنترل سیب بهشتی در نمی آیند با آگاهی از این موضوع همراه با دوستان و آشنایان و بعضی از شهروندان از شهر فرار کرده و در جای دیگری برای خود ویلایی می سازند تا نقشه ای بکشند و سیب های بهشتی باقی مانده را از چنگ ارباب ها و نمایندگان آنها روی زمین ( تمپلار ها ) درآورند و نابود کنند تا دست ارباب ها را برای همیشه از زمین کوتاه کنند. قسمت پنجم : {{ سیبهای دردسر ساز }} ( Pieces Of Eden ) ” الطاهر ” شخصیت اصلی اساسینز کرید ۱ موفق می شود که به همراه برادرانش یکی از سیبهای بهشتی را از چنگ ” تمپلار ها ” در آورده و در خدمت رئیس یا استاد خود ” المعلم ” قرار دهد تا آن سیب بهشتی را نابود کند ، ولی ” المعلم ” فریب زیبایی و ” قدرت حیله گری ” سیب را می خورد و نمی تواند نابودش کند و از آن استفاده می کند تا ذهن مردم خود را کنترل کند که ” الطاهر ” مجبور می شود با شکست دادن “المعلم ” سیب را از چنگ او خارج کند…الطاهر که قسم خورده بود سیب را نابود کند اما او هم در مقابل زیبایی و ” قدرت حیله گری ” سیب دوام نمی آورد و سیب از دستش روی زمین می افتد و نقشه ای از درونش بیرون می آید که محل دقیق سیبهای دیگر باقیمانده روی کره ی زمین را نشان می دهد… این نقشه ، مکان سیبهای بهشتی دیگری را که قبلا توسط ” اساسین “های نقاط مختلف دنیا (بخصوص خاور میانه) از چنگ ” تمپلار” ها در آورده شده اند و در معابد مختلف مخفی شده اند را نشان می دهد. به دلیل این که آن ” اساسین ” ها هم بعد از تصاحب سیب بهشتی نتوانسته بودند نابودش کنند و در نتیجه در معابد و مکانهای مختلفی سیب ها را دور از دسترس انسان ها مخفی کرده اند. ((اگر آن نقشه را بخاطر دارید می دانید که نقاط قرمزی که روی کره زمین علامت گذاری شده بود مکان سیب ها بود ولی در نقشه ایران هم در مناطق جنوبی بوشهر و بندر عباس دو نقطه قرمز وجود داشت و نقاط دیگر روی کره زمین هم اکثرا جاهای نفت خیز و یا معادن با ارزش…را نشان میدادند. این توجه من رو جلب کرد به این موضوع که شاید سیب بهشتی مورد بحث در بازی سمبلی باشد برای نفت و منابع با ارزش قابل استخراج از اعماق زمین ، که بوسیله آن و درآمد هنگفت حاصل از آن میتوان بر مردم حکمرانی کرد.)) قسمت ششم : {{ Desmond Miles }} دزموند که یکی از بازماندگان خاندان ” اساسینز ” هست ، توسط پدر و مادرش از همان بچگی به خارج از اجتماع رانده شده و در دهکده ای کو چک و دور افتاده ولی با امنیت کامل مشغول زندگی بود بطوریکه حتی شناسنامه هم برایش تهیه نشده بود تا هیچکس ، بخصوص تمپلارها از وجود او مطلع نشوند، ولی دزموند برای یکبار هم که شده دل به دریا زد و برای خرید موتور سیکلت از اسم و اثر انگشت خود استفاده کرد و چند روز بعد توسط تمپلار ها ربوده شد !!! . . . دزموند با همکاری با ” تمپلار ” ها موجب شد که نقشه ی مکان سیب های بهشتی باقیمانده ، که سالهاست توسط ” اساسینز ” مخفی نگه داشته شده بود، به دست تمپلار ها بیفتد… و در عین حال “دزموند” توانسته است بسیاری از مهارتهای جد بزرگ خود ” الطاهر ” را فرابگیرد… ۰۰
سایت باید بوجود افرادی مثل شایان واقعا افتخار کنه و امکانات ویژه حتی در انختیارشون بزاره!ممنونم شایان جان مقاله فیلم نامه ای و جالبی هست همونطور که قبلا هم گفتم ,اساسینز یک بازی بر اساس وقایع تارخی و مستند هست پس برای همین باور پذیر و قابل لمسه,به شخصه عاشق شخصیت پردازی الطائر بودم.دنننننننننننننننننننننننننیییییییییییرررررررررو از pc$ ۰۰
راستی شایان داستان کشته شدن خشایار با چاقوی مخفیه داریوش چیه؟!اطلاعاتی داری؟مگه خشایار با خیانت مشاورش به دست اسکندر پس از ۴۸ ساعت نبرد نابرابر کشته نشد؟!دنیرو از pc$ ۰۰
ممنون فرشیدجان خوشحالم که مقاله ی بنده ی حقیر باعث خوشحالی و خشنودی دوستان در سایت شده است. من از سایت هیچ امکانات ویژه ای نمی خواهم فقط مقاله های من را تایید کنند!!! تنها دلیل نوشتن من و ادامه ی مقاله نظر های دوستان و حمایت انهاست. در ضمن در تنگای کمبود وقت در نوروز اگر توانستی به یاهوی خود سر بزن شایان کرمی ۰۰
در مورد خشایار شاه هم بگم که داستان این بازی عبارت است از ترکیب واقعیت وواقعیت پنهان … توضیح بیشتر خطرناک است. :mrgreen: ۰۰