ما آیندهمان را میسازیم | نقد و بررسی بازی Far: Lone Sails
با آمدن بازیهایی مثل Journey گویا باید ژانر جدیدی به بازیهای رایانهای اضافه میشد و اسمش را گذاشت ژانر سفر. در چنین ژانری، آنقدر که همراهی با مسیر اهمیت دارد، حل معما و حتی بازی کردن اهمیتی ندارد. تنها کافی است کمر به راه بندید و همسفر مناظری غریب و نواهایی شنیدنی باشید. نه نیاز است که در این جریان روان با معماهای پیچیده به تقلا بیافتید، نه نیاز است که با مهارتهای رزمی خود با دشمنان درگیر شوید. تنها باید به مقصد برسید و در این میان شماری از درونیترین حسهای انسانی را تجربه کنید. بازی Far: Lone Sails چنین شکلی دارد و نمایندهی خوبی هم برای آن است. با نقد و بررسی بازی Far: Lone Sails با دنیای بازی همراه شوید.
توجه: تا نیمههای سفر قدم به قدم با توصیف و تفسیر این تجربه همراه خواهید شد. از این رو، اطلاعات قابل توجهای از جریان بازی رو میشود.
وقت سفر است
زیر خاکستریِ ابرها و کرنشِ درختی تنها میان دشتی بیانتها، مردی آرام گرفته. شنلپوش کوچک میان سکوتِ زمین و موسیقیِ باد همنشین خاطرهی اوست. آخرین برگ درخت را باد با خود میبرد و واپسین نگاه از خاطرات جدا میشود. وقت آغاز سفری دیگر است.
شنها در آسمان میرقصند و ساحل به دریا نمیرسد. جز قایقهای به خاک نشسته، خاکستری دشت، نشانی از دریا نیست. دریا آبی ندارد، و باید دریانوردی کرد، با کشتیِ بیآبی، ملجأ تنهایی؛ با بخار آب، در دریای بیآب. باید سرود پویاییِ حیات در خاکستریِ زمین خواند.
کشتیِ بیآبی خانه و پناه است؛ و در خانه میتوان چیزهایی آویزان کرد و تنهایی را گرفت: روشنایی چراغ، سر و صدای زنگوله، زیبایی گلدان. وسیلهی راه هم هست. شکماش که پر باشد راه میرود. باید تغذیهاش کرد و چیزهای باقیمانده بر زمین را به شکمش ریخت … خوش اشتهاست، همه چیز میخورد؛ حتی چراغ، زنگوله و گلدان. امّا اجازه دهید چیزی بگویم. کشتیِ بیآبی کشتی هم هست. و با کشتی میتوان بادبانی کرد. میتوان از باد کمک خواست؛ و چراغ، زنگوله و گلدان را در خانه نگه داشت. وقت سفر با کشتی بادبانی است، همسفری با جریان باد و همنوایی با نجوای ویالن. چه خوب است بادبانی!
ابرهای تیره میآیند و باران شروع به باریدن میکند. چه صدایی! صدای برخورد قطرات باران به حلبی ماشین در تنهاییِ دشت و سیاهیِ آسمان؛ چه حس امنیتی. کشتی بیش از هر وقت دیگری پناه است، و آسیبپذیر.
کافی است باد و باران تمام شود و وقت جمعآوری آذوقه برای دوباره راه انداختن کشتی برسد. سیاهی شب، با غمزهی ستارهها، تنهاترین حضور در جذابترین سکوت شب، چه حس غریبی است. این سکوت، این سکون، این خلاء، این آرامش، این زیبایی، این شیدایی، این تنهایی.
و کافی است در این سکوت زیبای شبانه از آن برج رادیویی بالا بروی، آنتن را بچرخانی و با دستگاه پخش پایین بیآیی و آن را جایی درون خانهات، کشتیِ بیآبی، بیآویزی. چه خوب است یافتن چنین همسفری. و چه لحظهی فرحبخشی است لحظهی آغاز موسیقی رادیو در میان این سکوت بیانتها. موسیقیاش امید است، و باور. باور به تنهایی، و نیاز به داشتن همراهی چون او—بهترین همسفر.
گذار سیاهیِ شب به سرخی آسمان آنقدر فریباست که این سکوت پنهان فراموش میشود. دوباره شروع به خواندن میکند، این بار امّا میان کارخانهای متروک. و چه موسیقی باحالی! جان میدهد به هوای گذشتهای پرشور و شیرین؛ گذشتهای باحال، باحالتر از حال، گذشتهای پر امید.
آنها به آیندهای روشن امید داشتند، آیندهای از جنس «زندگی استاندارد»: انسان تا هفتاد سالگی نمیمیرد، نه از سل، نه از دوئل. باور به هدایتگری تجربه و سعادتبخشی دانش، شکل تازهی باور به «ما میتوانیم». پیشرفت کردیم. پیشرفت یعنی بزرگ شدن، بزرگ شدن یعنی بیشتر مصرف کردن. غولهای صنعتی سربرافراشتند و عطش سیریناپذیرشان جام زمین را سر کشید. اینک در آرامگاهی به وسعت زمین آرمیدهاند، و بر مزارشان نوشته: «ما آیندهمان را میسازیم».
و ما چه میسازیم؟ غولهایی بزرگتر؟ سفرمان به کجا میرسد؟ باید درماند در ظلمتِ لایزالِ زمینی، محکوم شد به دوری باطل، یا، شاید کمی بهتر، تسلیم شد و به نورِ لاهوتی پیوست؟
«ما آیندهمان را میسازیم»، نه دیگری. باید کاری کرد. همیشه راهی هست. نباید منتظر ماند، نباید تسلیم مصائب شد و به ظلمت تن داد. درماندن در ظلمت و تن سپردن به نور کافی نیست. باید چراغی روشن کنی، و بمانی، حتی اگر تنهاترین انسان روی زمین باشی، آخرین مسافر.
//
بازی Far: Lone Sails داستان همسفری انسان و ماشین است. قصهی زوال و دلتنگی است، زوال هیبتِ ماشین و دلتنگی غیبتِ انسان. در دنیایی بیانسان سر میکنیم، شنلپوش کوچک تنها انسان باقیمانده است، و حضورش آنقدر کوچک است که میان عظمت سازههای دست بشر، کشتیهای عظیمالجثه، ماشینهای غولآسا، پروانههای بادی، و دودکشهای بلندبالا گم میشود؛ نه حتی اسمی دارد، نه هویتی. از انسان تنها نشانههایش باقی مانده، نشانههای زوال. نمایش ابهت طبیعت و زوال ماشین است، سفری سراسر رمانتیک. انسان را میان قبرستان ماشینها گم میکند، و ماشین را مغلوب ابهت طبیعت میسازد. Far: Lone Sails داستان وابستگی انسان به ماشین و وابستگی ماشین به طبیعت است.
زهکشی جهان
آب دریا رفته است. قایقها، کشتیها، و زیردریاییهای جنگی به خاک نشستهاند. امّا وسیلهی سفر همچنان یک کشتی است، یک کشتی وفقدادهشده با محیط. و این سفر، همچنان سفری دریایی است در دریای بیآب. کشتیِ بیآبی چیزی جز نشانهی تطبیقپذیری آدمی نیست: او حتی برای دریانوردی در دریای بیآب کشتی میسازد، و تا عرش بالایش میبرد. کافیست درون آن موجود عظیمالجثه قرار بگیرید تا با وسعت تطبیقیابی انسان و سیر پیشرفت او آشنا شوید: اگر در دریا آب نیست، پس با بزرگترین موجود دستسازمان روی خاک دریا قدم میگذاریم، و با گامهایی اسطورهای نبوغ و توسعهطلبیمان را جار میزنیم.
حس تنهایی
در Far: Lone Sails بر خلاف سفرهای مشابه تنهای تنها نیستید. در این مسیر همیشه یک همسفر خواهید داشت: کشتیِ بیآبی. این کشتی نه تنها وسیلهی سفر و همسفری دوستداشتنی است، بلکه پناهگاه و خانهتان نیز خواهد بود. با وجود این همراهیِ همیشگی و حس امنیت و حمایتی که حضور در کشتی به شما میدهد امّا، Far: Lone Sails به بهترین شکل میتواند تنهایی را معنا کند. آن لحظه که در میان عمق سکوت شبانهی دشت موسیقی رادیو شروع به پخش شدن میکند، آن زمان که میبینید کشتی به راه افتاده و شما را تنها گذاشته است، درست در همین لحظههاست که میتوان تنهایی را عمیقاً حس کرد و به آن ایمان آورد. Far: Lone Sails در القای حس تنهایی موفق است و این از برجستهترین ویژگیهای آن است.
سؤالها را خودتان جواب دهید
دنیای Far: Lone Sails پر از ابهام است. زهکشی دریا به خاطر چیست؟ در دنیایی که انتظار ترفیع آب دریاها و تغریق ابرشهرها را میکشد، آب دریا کجا رفته است، چه اتفاقی افتاده؟ جواب این سؤال را نمیدانیم، همانطور که مقصد سفر را. تنها باید موانع را برداشت و همراه کشتیِ بیآبی مسیر را پیش برد تا شاید با پایان سفر جواب این سؤالها رو شود. Far: Lone Sails امّا برخلاف عنوانهای مشابه سفر را با ابهامی همیشگی یا صِرف ایجاز فلسفی رها نمیکند و با پایان راه سرنخی از چرایی این سفر به دستتان میدهد، امّا نه آنقدر روشن که با تفسیر شخصیتان همراه نباشد.
سفری متفاوت
Far: Lone Sails روایت سفری دریایی در دریای بیآبی است، همسفری با کشتی روزمینی به مقصدی مبهم که با پایان مسیر خود میتواند بارقههایی از چراییاش را روشن کند و قصهی این راه را به تفسیرتان پیوند بزند. این بازی میتواند کاری کند که واقعاً تنهایی را بفهمید. این حس تنهایی، در کنار فضای دیداری رمانتیک با نمایش هیبت و زیبایی طبیعت و زوال تمدن، موسیقی فوقالعاده و خاص و روایت جذاب میتواند یکی از متفاوتترین تجربههای سهساعتهی شما را رقم بزند.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
یک اشکال بزرگ بازی رو نگفتید که بازی بسیار کوتاه است. حتی یه آدم آماتور هم با ۲ ساعت راحت بازی رو تمام میکنه. بازی زیاد چالش سختی نداره خیلی همه چیز نرمال جلو میره.
ممنون از کیوان جان بابت این نقد زیباش.
یه مدت بود بازیش چشم رو تو استیم گرفتهبود، ولی به هر دلیلی نرفتم سراغش. ولی این نقد دوباره یقهام رو گرفت و میل به تجربه بازیش رو بهم یاداور شد.
ستینگ بازی و طراحیش من رو خیلی یاد انیمه Ergo Proxy میندازه. تو اون اثر هم شخصیتای اصلی در یه بیابون لمیزرع و بی آب و علف که زمین پسا اخرالزمانی خودمونه با یه کشتی بادی سفر میکنن. امیدوار بودم که سازندهها اون حس خاص و عجیب این سفر سیاه و دپرس اون اثر رو تونستهباشن در بیارن که با توجه به نقد، بهخوبی موفق به انجامش شدن و میل من رو برای تجربهاش بیشتر :۱۵:
ممنونم علی جان بابت نظر خوبت. این بازی بعد از مدت ها یه حس متفاوت بهم داد یا شاید حس خفته ای رو توونست بیدار کنه و خواستم این حس رو منتقل کنم.
خیلی وقت بود که دودل بودم آیا این بازی رو بخرم یا نه. ممنون که متقاعدم کردین
ممنون امیر جان. کار خوبی میکنی.
خیلی ممنون از بررسی خوبتون. حتماً باید تجربه اش کنم. این اتمسفر رو خیلی دوست دارم
ممنونم محسن جان