وجود من را حذف کن! | نقد و بررسی بازی Transference
بازی Transference ساختهی استودیوی SpectreVision در سبک و ماجراجویی است که با ، توسط یوبیسافت منتشر شده. برخلاف تمرکز کمپین تبلیغاتی بازی که مانور زیادی روی تجربهی VR بازی داده بودند، این بازی بدون هدستهای واقعیت مجازی هم قابل بازی است. اما توصیهی من به شما این است که اگر امکان استفاده از ویآر را دارید، حتماً آن را با هدست واقعیت مجازی تجربه کنید. شاید Transference یک بازی بیهویت باشد، اما در القای ترس روانشناختی از بهترین بازیهای ویآر است. همچنین Transference را میتوان در دستهی بازیهای Escape Room هم قرار داد. اما این بازی، درنهایت، یک تجربهی خاص ولی نهچندان موفق است که چند ساعتی شما را مشغول میکند. در ادامه با نقد و بررسی بازی Transference همراه دنیای بازی باشید.
درنگاه اول، میتوان ترنسفرنس و نوع روایتاش را به بازیهایی مثل Gone Home تشبیه کرد. دوربین بازی اول شخص است و بیشتر زمان بازی به تعامل با اشیا و نامههایی که در محیط وجود دارند اختصاص داده میشود. اما داستان بازی، بهاندازهی بازیهای روایتمحوری مثل Gone Home کشش لازم را ندارد. روایت بازی پیچیده است و بعد از مدت کوتاهی آزاردهنده میشود. داستان بازی شروع خوبی دارد؛ بازیکن کنجکاو میشود تا ادامهی آن را تجربه کند. اما میانه و پایان آن، اصلاً بهخوبی آغاز آن نیست و گنگ پیش میرود. صحنهی اول بازی، یک لایواکشن ضبط شده است که دانشمندی را به اسم Raymond Hayes نشان میدهد که از پروژهی مرموزش خبر میدهد. ریموند قصد دارد تا آگاهی و هوش انسان را به کامپیتور منتقل کند و اولین کسانی که در این پروژه، روی آنها آزمایش صورت میگیرد، همسر و فرزند خودش هستند. سپس بازیکن وارد یک دنیای کاملاً شبیهسازی شده میشود تا راه نجاتی برای قربانیهای این آزمایش، Katherine همسر ریموند، و Benjamin پسر خانواده، پیدا کند. با توجه به کمتر شناخته بودن این بازی، و پیشفرض قرار دادن اینکه خوانندهی این یادداشت، بازی را تا الان تجربه نکرده، از لو دادن ادامهی داستان پرهیز کردم. اما میتوانم این را بگویم که قرار نیست ادامهی داستان به اندازهی مقدمهی آن جذاب باشد. بعضی مواقع احساس میکنید سازندگان میانه را در داستان فراموش کردهاند و قرار نیست این وسط بهجز پازلها و نامههای بیهوده چیزی به ما نشان بدهند. ایدهی اولیهی داستان بسیار جذاب است؛ اما حیف که میانه و پایان داستان فراموش شده و ایدهی داستان رها شده است.
روایت بازی علاوهبر دیالوگهایی در پسزمینه میشنوید، مثل اغلب بازیهای این سبک، بهعهدهی محیط بازی است. نامههای زیادی در محیط بازی قرار دارند که اطلاعاتی از شخصیتها بهدست میدهند. اما حتی اگر همهی نامهها را بخوانید، ویدیوها را تماشا کنید و به فایلهای صوتی دقت کنید، باز هم شخصیتپردازی هیچکدام از این سه نفر، هیچوقت کامل نمیشود. علاوهبر اینکه نامهها (علیرغم جذابیت دیالوگها و نوشتهها) در شخصیتپردازی و روایت کردن قصهی گذشتهی خانوادهی ریموند موفق نمیشوند، بلکه بعضی مواقع تعامل با آنها آزاردهنده هستند. میتوان آیتمهای بیشمار بازی را به سه دسته تقسیم کرد؛ آیتم پازلها، آیتمهای قصهگو و تعداد سرسامآوری آیتم بهدرد نخور! پیدا کردن آیتمهای پازل در بازی بسیار ساده است. تعداد پازلهای بازی در مدت زمان کوتاه آن، انگشتشمار است و پیدا کردن آنها بین بقیهی آیتمها چالش خاصی ندارد. اما آیتمهایی مثل نامهها، بین آیتمهای تزیینی بیمصرف گم شدهاند. واقعاً چه لزومی دارد که تلهی موش، به تعداد زیاد در محیط وجود داشته باشد؟ اوایل بازی که هنوز با محیط آشنا نشدهاید، همهی آیتمها را حداقل یکبار برای بررسی کردن برمیدارید؛ ابتدای بازی بهنظر میرسد ممکن است نکتهای در تعامل با این اشیا وجود دارد؛ اما بهجز چند دقیقه لذت بردن از چرخاندن و نگاه کردن به یک لیوان در واقعیت مجازی، هیچ هدفی برای وجود این آیتمها درنظر گرفته نشده است. علاوهبر بیاستفاده بودن اشیا، در محیط ویآر، اینکه فقط یک آیتم را میتوانید حمل کنید، خستهکننده است. مثلاً وقتی از محیط دیگری با یک آیتم کلیدی، به اتاق دیگری در محیط متفاوت میروید و یک آیتم دیگر را برمیدارید، شی قبلی که از جای متفاوتی آورده بودید، ناپدید میشود(!) و مجبور به طی کردن دوبارهی همان مسیر میشوید. اما بعضی از این آیتمها، شامل کتابها یا نوشتههایی است که دارای فرامتن درمورد کانسپت و ایدهی بازی هستند. برداشتن و نگاه کردن این کتابها، اطلاعات خاصی را منتقل نمیکنند؛ اما نام و بعضاً تصویر و نوشتهی مختصر روی آنها، به تکامل ایدهی اولیه در ذهن بازیکن کمک میکند.
یکی از دلایلی که بهخاطرش بازی کردن Transference را توصیه میکنم، اتمسفر سنگین و ترس همیشگی حاضر در محیط است. بازی درکل ترسناک نیست. بیشتر پازلها و معماهایی که با حل آن درگیر میشوید، حس یک بازی Escape Room را به شما میدهد. ترسهای ناگهانی (Jump Scare) بازی بعد از مدتی قابلپیشبینی میشوند. اما اتمسفر بازی، همیشه حس ناامنی و ترس را القا میکنند. با اینکه طولانی شدن بعضی از پازلها، باعث میشود تا بهطور موقت به محیط عادت کنید، اما به محض اینکه پازل را حل کردید و وارد محیط و جو جدیدی شدید، شرایط دوباره استرسزا میشود. موسیقی بازی ضرب آهنگی تکراری دارد و در اغلب مواقع، با شرایطی که در آن قرار دارید همخوانی ندارد؛ پس هیچ حس ترسی از موسیقی بازی منتقل نمیشود. اما در بخش صداگذاری محیط، با یکی از جالبترین بازیهای ویآر طرف هستیم. صدای گلیچ همیشه همراهتان است و همین حس وهم و ناامنی خاصی را به همراه میآورد. همچنین، صداپیشههای بازی دیالوگهایشان را پر از حس اجرا میکنند. تجربهی پخش یک فایل صوتی، با اتمسفر تاریک بازی، بهخصوص وقتی که با ویآر درحال بازی کردن باشید، بینظیر است. دیالوگهایی که از شخصیتهای کترین و بنجامین میشنوید، آنقدری جالب هستند که برای همیشه بهخاطرتان میماند. دربعضی از محیطهای بازی نوشتههایی را از شخصیتهای بازی میبینید که به غمانگیز و ترسناکتر شدن محیط کمک زیادی میکند.
اگر بخواهیم پازلهای بازی را جدا از اتمسفر و داستان بازی، صرفاً با چالشی که با آن درگیر هستید بررسی کنیم، آنها ساده هستند، بد طراحی شدهاند و تعدادشان کم است. بهنظر من، اگر پازلها سختتر بودند، استرس حل کردنشان، با احساس ناامنی محیط، باعث ایجاد ترس بیشتر و آشفتگی در بازیکن میشد؛ اما اینطور که بهنظر میرسد، هدف سازندگان ایجاد حس ترس نبوده. آنها میخواستند بازیکن بیشتر در محیط بچرخد و کمتر ذهنش را درگیر پیدا کردن راهحل بکند. اما، مشکل اصلی پازلها، سادگی آنها نیست؛ طراحی پازلها ضعیف است و دو مورد از آنها، آزاردهنده هستند. برای حل یکی از پازلهای بازی، باید دنبال یک رمز ورود برای لپتاپ بگردید. اما این رمز، به بدترین شکل ممکن در محیط مخفی شده. درمورد بعدی، باید در زمان مشخصی، جایی ایستاده باشید تا وارد یک محیط دیگر بشوید. اما یک سانتیمتر جابهجایی کافی است تا مجبور شوید دوباره تلاش کنید. حتی بعد از تلاشهای متعدد، ممکن است فکر کنید باید دنبال راهحل دیگری بگردید. مدت زمان بازی کم است و این اتفاق برای یک بازی ویآر، معمولی است. اما همانطور که بالاتر اشاره کردم، داستان بازی پایان راضیکنندهای ندارد. حداقل میشد بهجای گشت و گذار الکی در محیط، پازلهای بیشتری – هرچند ساده و کوتاه – قرار داد تا تجربهی کوتاه بازی، زود خستهکننده نشود.
Transference ترس روانشناختی را خوب منتقل میکند، تجربهی جالبی است، اما مشکلاتی زیادی دارد که نمیتواند آن را به بهترین تجربهی ویآر تبدیل کند. حتی اگر بازی را بدون ویآر تجربه کنید، ممکن است مشکلاتاش بیشتر شما را اذیت کند. اما درنهایت، بازی کردن آن را بهخاطر تجربهی خاص و استرسزا، اگر از ویآر استفاده میکنید، بهشدت توصیه میکنم. بالاخره، وقتی فرودو بعد از نابودی حلقه بیکار میشود و به بازیسازی مشغول میشود، نتیجه همین میشود!
Resolution
Platform: PS4 – Score: 6 out of 10
When Frodo is unemployed after the annihilation of the ring and makes a game, this is the result! Transference is a good transferor of Psychological-Horror, but it is not a perfect one for sure. For the best experience, I suggest you play Transference with PSVR.
(نقدی که مطالعه کردید، نسخهی منتقدین بازی Transference بود که توسط ناشر آن یعنی Ubisoft برای دنیای بازی ارسال شده است.)