نقد و بررسی بازی Assassin’s Creed Odyssey | عصر ادیسه؟
بهشخصه همیشه دوست دارم مطالبی که مینویسم، مخصوصا نقد و بررسیهایم را با مقدمهای گیرا و خواندنی آغاز کنم؛ اما همیشه چنین بستری برای استفاده من از آن وجود ندارد، زیرا آن اثر این بستر را برای من فراهم نکرده تا حسابی از سلولهای خاکستری مغزم کار بکشم. گذشته از مقدمه، اگر آن اثر مرا شیفتهی خود کرده باشد، متنی عاشقانه و صد البته عادلانه مینویسم و تا آخرین خط، قلمام جای درنگ و استراحتی ندارد و کلمات چون زنجیرههایی بیپایان کنار یکدیگر در ذهنم نمایان میشوند و سپس در صفحه نمایشگر لپتاپ، روی کاغذ یا همانجا توی ذهنم برای مدتی یادداشت میشوند. از خودم که پنهان نیست، اما از شما چه پنهان که یکی از دوستداران دوآتشهی سری Assassin’s Creed هستم و از بدو رونمایی اولین نسخهی این سری، دلباختهی آن شدم. پارسال و بعد از یک دهه، با ریشههای فرقهای که سالها با آنها و ماجراهایشان همسفر شدیم، تاریخ را زیر و رو کردیم و گاها مسیر آن را تغییر دادیم، آشنا شدیم؛ ریشههایی که از حق نگذریم، کار خود را بسیار خوب بهانجام رسانید و فرقه اساسین را از قهقرایی نجات داد. بعد از ریشهها حال نوبت به سفر، مکاشفه و کارزار است؛ البته این مکاشفه ۵۰۰ سال قبلتر از ریشهها از سر گرفته میشود. در ادامه میخواهیم ببینیم مکاشفه بهعنوان یک AC چگونه عملکردی داشته و تا چه حد تجربهی ریشهها را توسعه داده است. با نقد و بررسی بازی Assassin’s Creed Odyssey همراه دنیای بازی باشید.
این نقد پس از ۸۰ ساعت تجربه بازی روی درجه سختی Nightmare نوشته شده است.
اینجا، اسپارتاست!
اگر وظیفهشناسی، مسوولیتپذیری و سختگیری یک اسپارتان نبود، ادیسه فرزنداناش هیچوقت اتفاق نمیافتاد.
ادیسه، یک رمان تاریخی خانوادگیست که در آن شما حق انتخاب و تغییر سرنوشت خودتان و شخصیتهای اطرافتان را دارید. با اینکه این انتخابها بیحد و مرز نیستند و همیشه انتظاراتی که از عواقب تصمیمات خود دارید را نشانتان نمیدهند، اما برای آغاز راه کاملا نقشآفرینی شدن AC شروعی قابل قبول هستند. در Assassin’s Creed Odyssey، پدر شما یکی از فرماندهان اسپارتاست و بر همین اساس، کوچکترین سرپیچی، بیملاحظگی و تصمیمات اشتباه خانواده و عزیزاناش موقعیت او و اطرافیاناش را به خطر میاندازد. در اسپارتا، هیچ عملی بدون عکسالعمل باقی نمیماند و همیشه اشد مجازات و جزا برای اعمال یک فرد در نظر گرفته میشود تا جای سستی برای دیگران باقی نماند و یک درس عبرت همیشگی در میان آنها حاضر باشد، نه اینکه در تاریخ و حکایات بازگو شود. شما به انتخاب خود در نقش یکی از فرزاندان پدرتان (نیکولاوس، گرگ اسپارتا) یعنی الکسیوس (Alexios) و کاساندار (Kassandra) ادیسهتان را آغاز میکنید و کاری در گذشته کردهاید که باعث میشود از خانواده خود طرد شده و در جزیرهای دورافتاده بهنام کفالونیا (Kephallonia) بزرگ شوید و برای گذران زندگی خود در نقش یک جایزهبگیر (مزدور) کار کنید.
عمدهی داستان و روایت بازی در دوره جنگهای اسپارتانها علیه آتنیها دنبال میشود که اوایل و اواخر خط داستانی اصلی گذری به گذشته و دورهی جنگهای بین ایران و یونان میاندازد و شما را در نقش لئونیداس (Leonidas) پادشاه اسپارتا در آن زمان قرار میدهد. اگر دارید الان میگویید دربارهی نبرد ۳۰۰ بگو، ما همه جا شنیدهایم که در بازی این نبرد وجود دارد و ما علیه کورش کبیر مبارزه میکنیم! بله، نبرد ۳۰۰ واقعهای تاریخی است و زمانی که شما در نقش لئونیداس بازی میکنید در بخشی از این نبرد هم مبارزه میکنید و علیه فرمانده سپاه پارس که کوروش (Koroush(!)) نام دارد میایستید و با او مبارزه میکنید. یوبیسافت طبق معمول کاملا بیطرفانه به روایت تاریخ میپردازد و بهبهترین شکل و بدون دستکاری هیچ رخداد و واقعهای، آنها را در داستان و روایت ساختگی خود میگنجاند (در ادامه این مقاله میبینید که در این بازی چهقدر به حقیقتهای تاریخی و داستانهای پارسی اهمیت داده شده).
در وادی خدایان، چرا تو یک اسطوره نباشی!؟
راههای سخت و ناهموار، ارادههای استوار و سنگین، تلاش مداوم، زخم خوردن و تسلیم نشدن از تو یک خدا میسازند
از همان نقطههای آغازین، بازی هویت و ذات متفاوت خودش را به شما نشان میدهد و عینا میگوید این AC با بقیه متفاوت است. رنگآمیزی سرزنده و بانشاط محیطها، شخصیتها، تمامی اشیا و جزییات دیگر؛ شخصیتهای زنده و پویا که هر کدام با هدف و ایدئولوژیهای خود دارند در یونان باستان زندگی میکنند و گهگداری مسیرشان با مسیر شما یکی میشود؛ سیستم مبارزه بازی تبدیل به چیزی شده که میبایست میشد و دیگر بلاتکلیف نیست؛ سلاخی ظالمان (همان تمپلارها) دیگر از مسیر اصلی روایت بازی جدا شده و به بخشی فرعی تبدیل شده که در مسیر داستان نیز در مواقع لازم با آن روبهرو میشویم؛ درخت مهارت پیشرفته و ایجاد تعادل میان قدرت نیزه لئونیداس، مهارتهای موجود و مبارزه با دشمنان. اگر از این جنبهها بنگریم، ادیسه خیلی به مسیر پیشروی تغییر و تحولاتی که ریشهها در سری آغاز کرد، کمک کرده؛ اما مشکل کجاست؟ چرا این ادیسه چون ریشهها نتوانست من یک نفر که جانم برای AC در میرود را در نهایت راضی کند و بدون اینکه بخواهم خیلی به سلولهای خاکستریام فشار بیاورم، کلمات را برایم بچیند؟ درست است که یکی از دلایل علاقه شدید من به این سری، علاقهام به تاریخ، بالاخص تاریخ باستان است و ادیسه نیز یک رمان تاریخی فوقالعاده است که کمی با عناصر علمی-تخیلی مخلوط شده؛ اما باز هم یک چیزی کم است و تا انتهای داستان بازی نیز منتظر ماندم که این جای خالی پر شود، اما نشد.
آن جای خالی، جایی است که من هر دفعه با شنیدن قطعه موسیقی زیر مو به تنام سیخ میشود، یک عمر خاطره برایم دوره میشود، گویی گردشی در تمامی کشورها و تمدنهای هر نسخه از سری داشتهام و با شنیدن قطعهی زیرین، همهی آن خاطرات از جلوی چشمام رد میشوند؛ اتفاقی که حین گوش دادن به قطعهی بعدی برایم نمیافتد و صرفا بهوجد میآیم زیرا دارم به یک موسیقی حسابی گوش میدهم.
قطعه Assassin’s Creed
در این قطعه تم اصلی سری (تم خانواده اتزیو) با المانهای موسیقیایی یونان مخلوط شده
قطعه Legend of the Eagle Bearer
تم اصلی ادیسه که در بازی زیاد آن را میشنویم
فکر کنم متوجه شده باشید آن جای خالی چیست. آن جای خالی نبود روح یک Assassin’s Creed در ادیسه است. درست است ریشههای فرقه اساسین تازه ۵۰۰ سال بعد در مصر اتفاق میافتد، اما بهغیر از یک فرقه که با لقب «فرقه جهان» (Cult of Kosmos) شناخته میشود که در واقع ریشههای تمپلارها در یونان باستان است، ادیسه هیچ چیز اساسینی دیگری ندارد جز رشتههای باریکی از اشاره به تمدن اولیه.
قدرتطلبان نقابپوش
ظالمان و تمامیتخواهان از دیرباز بودهاند، هستند و خواهند بود
دشمن اصلی شما در ادیسه، همین فرقهی تمامیتخواهی هستند که خود را Cult of Kosmos میخوانند و دیدارهای مخفیانه برگزار میکنند تا نفوذ خود را در تمام قسمتها، گروهها و دیگر فرقههای یونان بیشتر کنند. این فرقه جزو نکات مثبت ادیسه بهحساب میآیند زیرا نهتنها در پیشرفت بازی از حیث گیمپلی نقش دارند، بلکه در خط داستانی اصلی نیز نقش خود را بهخوبی ایفا میکنند. بازی بهشکلی این فرقه را در خود گنجانده و برای پیشروی داستان زمینهسازی کرده که در شما نفرتی از این فرقه و تمامی اعضای آن میکارد که سلاخی آنان به یکی از جذابترین کارها در دنیای ادیسه تبدیل میشود! مانند تمامی نسخههای بازی پیش از ادیسه، فرمول تکراری «این اهداف را بکش تا به راس آنها برسی و تمام!» دیگر کنار گذاشته شده و با وجود اینکه این فرقه در خط داستانی اصلی بازی نقش بسیار مهمی دارد، اما تمام داستان نیز به سلاخی آنان و فقط و فقط آنان ختم نمیشود.
همانطور که میدانید در بازی شما دارای سلاحی بسیار قدرتمند هستید و آن نیز نیزه پدربزرگتان یعنی لئونیداس است. این نیزه شکسته، تکههایش در سراسر دنیای ادیسه پخش شده و از قضا تمامی این تکهها دست اعضای این فرقه کذایی هستند. با کشتن هر عضو این فرقه، علاوه بر پاداشهای دیگر، تکهای از این نیزه را نیز صاحب میشوید و برای ارتقای قدرت آن میتوانید از آنها استفاده کنید.
یکی از دلایلی که نگارش این نقد طول کشید، سلاخی تمامی اعضای این فرقه بود. با اینکه بهشخصه در بازیهای جهان باز و نقشآفرینی خیلی ولگردی میکنم و گاهی داستان اصلی را کلا فراموش میکنم، داستان ادیسه را پس از ۴۸ ساعت بازی بهاتمام رساندم. ادیسه را با آخرین درجه سختی موجود یعنی «کابوس» (Nightmare) پیش بردم و هماهنگسازی سطح دشمنان (Enemy Auto-Level) را نیز روشن گذاشتم تا علاوه بر اینکه بازی همیشه برایم چالشبرانگیز باشد، ارتقای سطح و کسب تجربه (XP) نیز سریعتر اتفاق بیافتد. آخرین بارقهی باقیمانده از امیدم برای یافتن هویتی از فرقه اساسین این بود که شاید با کشتن رهبر این فرقه، چیزی زیر دست و بالم را بگیرد و مرا از این بیهویتی نجات دهد. خوشبختانه، آن کورسویی از امیدم نیز کاملا در تاریکی محو نشد و پس از رسیدن به رهبر این فرقه، آن پایان واقعی و چیزی که از یک اساسینز کرید انتظار داشتم را تجربه کردم. اگر شما نیز پس از اتمام خط اصلی داستانی بازی مثل من از بیهویتی رنج بردید، در راه سلاخی اعضای این فرقه نفرتانگیز قدم بردارید تا بلکه کمی ادیسه برایتان چون یک اساسینز کرید واقعی بهچشم بیاید. هر چند که باز هم بعد از روبهرو شدن با رهبر فرقه جهان، هیچ اتفاق خاصی در زمان حال و جایی که «لیلا حسن» هنرنمایی میکند، نیافتاد و من یک نفر بهشخصه هنوز از این مساله ناراضی هستم.
من کیستم!؟
آیا دانستن اینکه نیاکان من چه کردند مرا به خودم میشناساند؟
لیلا حسن، اولین شخصیت اصلی در زمان حال که پس از دزموند مایلز در سری معرفی شد و اولین بار نیز در ریشهها او را دیدیم. همین که این شخصیت در ریشهها و در ادیسه حضور داشته یعنی اینکه یوبیسافت قصد دارد حداقل یک سهگانه «سهگانه ریبوت AC» با او را پیش ببرد که تا الان دو نسخهی آن را تجربه کردهایم. در ریشهها او یک فراری از دست نیروهای ابسترگو (Abstergo) یا همان تمپلارها در زمان حال بود که انیموسی قابل حمل را اختراع کرده بود. در ریشهها او پیشنهاد پیوستن به فرقه اساسینها را توسط ویلیام مایلز (William Miles)، پدر دزموند، قبول کرد و در ادیسه او دارد برای اساسینها کار میکند و هدفاش پیدا کردن شهر افسانهای/ باستانی آتلانتیس است. در ادیسه، شما تا مرز پیدا کردن آتلانتیس نیز پیش میروید و قفل دروازههای آن را نیز بازمیگشایید و آن پایان رضایتبخش برای یک طرفدار AC و پیشرفت داستان در مسیر کلی سری پس از باز کردن دروازههای آتلانتیس اتفاق میافتد. تلاش برای روایت خط داستانی متفاوت و دوری از فرمولهای تکراری ستودنیست، اما حذف کردن عناصر اصلی هویت و DNA یک اثر از خط داستانی آن و گنجاندن آنها در گوشهوکنار دنیای آن بههیچ وجه ستودنی نیست. هنر آن است که عناصر اصلی داستان یک سری را بهشکلی در مسیر خط اصلی روایت آن بگنجانی که با پیوستگی و زیبایی تمام این مسیر طی شود و کلیشهها نیز دور بماند.
از اولین نمایشهای بازی میشد حدس زد که ادیسه قرار است یک بازی پرجنبوجوش باشد مملو از شوخیهای فراوان که از این نظر کاملا روبهروی نسخهی پیشین خود قرار میگیرد. این لحن شاد و مزاحهای مداوم شخصیت اصلی و دیگران بهخوبی بر دنیای ادیسه و یونان باستان نشسته، اما بر لیلا حسن نه. در ریشهها، لیلا حسن جوانی سرشار از انرژی بود که برای رسیدن به هدفاش و شناختن سرگذشت نیاکاناش هر کاری میکرد. در ادیسه، او همان شخصیت پرانرژی است اما وقت و بیوقت شوخی میکند و دو سه نفر کمکی او که در تیم جستجوی آتلانتیس هستند نیز در بحرانیترین موقعیتها نمیتوانند یک خط دیالوگ را بدون مزاح و کنایهای بیان کنند! بخش دیالوگهای زمان حال عملا و در کل حشو است، آن هم حشوی بینظیر در میان عناوین نسل هشتم! عمده روند ساخت ادیسه برعهدهی شعبه کبک (Quebec) یوبیسافت بوده، استودیویی که AC Syndicate را ساخته اما انگار از آن فاجعه هنوز بهطور کامل درس عبرت نگرفته و ما هنوز به تجربهی زمان حال در سومین AC غبطه میخوریم!
تکانههای کوچکی روی سطح دریا
ما تاریخ را مینویسیم، اینطور نیست؟
یکی از بزرگترین تغییراتی که در ادیسه تجربه میکنید، توانایی تصمیمگیری است؛ فقط ای کاش چون جملهی معروف سقراط، این تصمیمگیریها در ادیسه بهمعنای واقعی کلمه چون تکانههای کوچکی میبودند که درنهایت تبدیل به موجهای خروشان میشدند. تصمیمگیریها در ادیسه بیشتر دو مسیر را روبهرویتان قرار میدهند و اکثرا نیز اهمیت چندانی ندارند و در نتیجه، در رخدادهای بازی نیز تاثیری نمیگذارند. میتوانم بگویم در کل ۸۰ ساعتی که ادیسه بازی کردم، حدود ۴ یا ۵ تصمیم بودند که برای انتخاب آنها بهچالش کشیده شدم و نزدیک به سه عدد از آنها در رخدادهای بازی تاثیرگذار بودند که دو عددشان در خط داستانی اصلی و یکی هم در یک ماموریت فرعی جای داشتند. وجود این تصمیمگیریها در کنار اینکه شما یک جایزهبگیر یا مزدور (Mercenary) هستید و وجود ماموریت (Quest)هایی تحت عنوان Time & Impact World Quests (ماموریتهای تاثیرگذار روی دنیای بازی و ماموریتهای زمانی) همگی کنار یکدیگر این انتظار را بهوجود میآورند که دنیای بازی میبایست پویایی بسیار در کنار ریاضی درست و حسابشدهای داشته باشد. یک جایزهبگیر کارش انجام کار دیگران است که بیشتر به کشت و کشتار و ویرانی ختم میشود، اینکه در یک ماموریت زمانی (که اگر طی مدت زمان مشخص شدهای به انجام نرسند، لغو میشوند) من به کشتن فرد مورد نظر که یک شهروند عادیست تن ندادم و در عوض او را بیهوش آوردم و تحویل دادم، هیچ عاقبتی جز نمایش Quest Failed برایم ندارد.
تصمیمات اخلاقی در بازی تقریبا هیچ معنایی ندارند و Impact World Quests با اینکه در لغت بسیار جذاب بهنظر میرسند، اما در عمل هیچ تاثیری روی دنیای بازی (آنطور که باید نمیگذارند). برای مثال در برههای از روایت داستان اصلی بازی، طاعون شهر آتن را فرا میگیرد و پیش از آن، من در شهر ماموریتی با نشان یک Impact World Quest دیدم و در آن ماموریت به من نامهای محول شد با محتوای دارویی برای جلوگیری از یک بیماری فراگیر که اگر من آن را به پزشک مورد نظر نمیرساندم، بیماری شهر را از پا در میآورد. من نامه را تحویل دادم، اما باز هم شهر تا مرزهای ویرانی رفت!
بیشتر تصمیمات موجود در بازی، آنطور که باید عواقب خود را نشان شما و شخصیتهای اطرافتان در بازی نمیدهند. اینکه شما در نقش یک جایزهبگیر با این حجم از تصمیمات اخلاقی روبهرو میشوید بسیار جذاب است، اما در دنیایی که منطق عجیب و غریبی دارد و به اخلاقیات اهمیتی نمیدهد، این روبهرویی کاری جز اتلاف وقتتان نمیکند. تنها جایی که شما بهوضوح عواقب تصمیمات و کارهای خود را میبینید، جاهایی است که سمت و سوی سیاسی خود را انتخاب میکنید و جایزهبگیرهای دیگر را به جان خود میاندازید. در بازی شما میتوانید کل یونان را تقدیم به آتنیها کنید (Athenians: مولدین دموکراسی) یا با سپاه اسپارتانها به کشتن آنها مشغول شوید و کل یونان را با پرچمهای سرخ اسپارتایی بپوشانید.
با کشتن رهبران شهرهای مختلف، سوزاندن منابع جنگی، دزدیدن اسرار و پروندههای هر حزب، نفوذ آنها را کم میکنید و نبرد هر دو جبهه را امکانپذیر میکنید که خود میتوانید در این نبردها شرکت کرده یا از یک حزب دفاع کنید (حزبی که خود خانهخرابش کردید!) یا برعلیه حزبی که نفوذش را کاهش دادید مبارزه کنید. بیمنطقی دنیای بازی اینجا هم خود را نشان میدهد؛ آخر چرا باید از حزبی که نفوذش را کم کردهاید، رهبراناش را کشتهاید و خلاصه ویرانشان کردهاید، دفاع کنید!؟ اگر فرمانروایی آنها را قبول داشتید که این کارها نمیکردید! ناگفته نماند که دفاع از حزب فرمانروای حاضر، همیشه درجه سختی پایینتری از جنگیدن علیه آن دارد و همیشه نیز XP و پاداشهای خوبی در پی خود دارد؛ این است منطق دنیای ادیسه!
این بیمنطقی، در داستان اصلی بازی نیز حسابی باعث بهوجود آمدن سوالهای بیپاسخ در ذهن مخاطب میشود که بیشتر از این چیزی در این باره نمیگویم که از اسپویل دوری کنم. گذشته از بحث اخلاقیات و منطق، در زیر ویدیویی میبینید که یک مثال از آببندی نکردن الگوریتمها و ریاضی دنیای ادیسه است.
از آنجا که من روی درجه سختی کابوس و با تنظیمات همسطحی دشمنان بازی میکردم، کدنویسی بازی بهشکلی انجام شده که پس از به پایان رسیدن هر ماموریت، با توجه به درجه سختی و اهداف تنظیم شده در آن، میزانی تجربه به من بدهد و این میزان یک حداقلی دارد که با بازی کردن روی درجه سختی بالاتر و روشن گذاشتن همسطحی دشمنان بیشتر میشود. یک ماموریت زمانی چون ماموریت بالا، با میزان حداقلی از XP که برای چنین ماموریتی کدنویسی شده، پاداشی به من میدهد که کمی زیاد است!
از زیباییهای دریای مدیترانه تا خدایان دریای اژه
موجهای پرتلاطم تاریخ
اداره یک کشتی، افرادش و ماجراجویی بههمراه آنها به ادیسه بازگشته است. هستهی اصلی بخش نبردهای دریایی همان چیزی است که در Black Flag تجربه کردیم، فقط در ادیسه، به اقتضای زمان، دیگر توپی برای شلیک وجود ندارد و فقط تیرکمان و نیزه در اختیارتان گذاشته میشود. البته، یک بخش جدید به این قسمت از بازی اضافه شده و آن هم توانایی استخدام چهار ستوان است که مبارزان اصلی کشتی شما هستند. توانایی شخصیسازی کشتی نیز بسیار بالارفته و میتوانید مانند گذشته بادبان و دماغه را شخصیسازی کنید و شخصیسازی پوشش افراد تیم و حضار روی عرشه نیز در ادیسه برای شما موجود است.
از نبردهای دریایی که بگذریم، به مبارزات و نبردهای زمینی میرسیم که قدمی بسیار مثبت و رو به جلو برداشتهاند. هستهی مبارزات همچنان همان مبارزات دارک سولزی ریشههاست که پس از مدتی خود واقعیاش را پیدا کرده و اکنون با ریتمی سریع و مکانیکهای درخور سری، مبارزات چالشبرانگیز و لذتبخشی را ارایه میدهد. سپر بهطور کامل از بازی حذف شده و همان دستهبندی انواع سلاحهای سرد ریشهها در ادیسه نیز وجود دارد. دفاع در ادیسه معنای خاصی ندارد مگر بخواهید ضدحمله بزنید. با نگهداشتن دکمهی دفاع شخصیت اصلی دستهای خود را بهشکل ضربدری جلوی دشمن حرفته و ضربه را تا حدی دفع میکند، اما اگر بخواهید ضدضربه بزنید به محض آمدن سلاح دشمن بهسمتتان باید دکمهی حمله را در کنار دفاع فشار دهید تا دشمن گیج شود و کمی به عقب برود و سپس فرصت حمله برای شما فراهم میشود. چه سلاح سنگین چون تبر و پتک را ترجیح بدهید و چه با دو شمشیر و داس بخواهید بجنگید، سیستم مبارزهی ادیسه سریع و پرهیجان است و البته متعادل. اصلا نگران این نباشید که با انتخاب سلاح سنگین سرعتتان کم میشود، بلکه سبک بازیتان کمی تغییر میکند. تا آخرین سطح بازی هم که خود را برسانید، هیچوقت از پا در آوردن دشمنان برایتان ساده و چون آب خوردن نمیشوند.
لگدهای «اینجا اسپارتاست»ای گاهی اوقات حسابی مزه میدهند! این لگدزنی که یکی از قابلیتهای درخت مهارت جدید بازی است، تنها قابلیت مزهدار بازی نیست و تعدادی قابلیتهای بسیار قابل توجه و خوشساخت در این درخت جای گرفتهاند.
بهشخصه معتقدم ادیسه بیش از اینکه از هر بازی نقشآفرینی دیگری الهام گرفته باشد، از سری Dragon Age الهام گرفته و چند عدد قابلیت کاملا شبیه قرض گرفته شده، روش چینش آنها برای استفاده حین بازی و گزینه Romance نیز منجمله این وامگیریها هستند. یک سری قابلیتها هستند که ردیف آنها را زیر سه دستهبندی اصلی میبینید و ارتقای اینها با ارتقا سطح و انجام کارهای دیگری در بازی انجام میشود و بقیه از طریق کسب تجربه و کسب Ability Point قابل ارتقا هستند. برخلاف ریشهها، حتی بعد از رسیدن به سطح ۵۰ (آخرین سطح بازی در اولین بهروز رسانی) بسیاری از این قابلیتها را باز نکردم واقعا از این نظر و در کل از حیث برقراری تعادل، ادیسه سنگتمام گذاشته است. سیستم آدرنالین نیز هنوز باپرجاست و اینبار بهبود یافته است. با ضربه زدن به دشمنان، مخفی شدن و گم کردنشان، دفاع و ضدحمله حملاتشان بارهای آدرنالین پر میشوند و میتوانید بهازای هر کدام از یک قابلیت تنظیم شده خود استفاده کنید.
یکی از نوینترین بخشهای ادیسه، بخش Engraving است که در واقع در نقش تنظیم Spell و ارتقاهای جزیی روی زره و سلاحهایتان ظاهر میشود. با پیشروی در بازی و مبارزه با سلاحهای مورد علاقهتان، Engravingهای بیشتری برایتان آزاد میشود. برای مثال هر چه بیشتر Headshot کنید، بعد از مدتی Engraving آسیبرسانی بیشتر با هدشات برایتان آزاد میشود که کافیست به یک آهنگری سر بزنید و آن را روی تیرکمان خود تنظیم کنید. تنوع Engravingها نیز چون تنوع آیتمها و سلاحها بسیار زیاد و فوقالعاده است و از این بابت هیچ کمبودی را حس نخواهید کرد.
اما نوبتی هم باشد نوبت Romance است! Romanceی که جزو نکات تاکیدی تیم سازنده بازی از زمان اولین نمایشهای بازی بود! این گزینه در حدی برای سازندگان اهمیت داشته که حتی بعد از روبهرویی با رهبر Cult of Kosmos نیز موجود بود! آخر چرا!؟ آدم میماند بخندد، گریه کند، چه کند؟! حداقل این یک مورد را هم از سری DA وام میگرفتید و پیش بردن یک رابطه و سیستم Approve و Disapprove را حداقل پیاده میکردید تا وقتی که با نقش منفی اصلی بازی روبهرو میشویم، وجود چنین گزینهای احمقانه بهنظر نرسد! وجود Romance در بازیهای نقشآفرینی به یکی از اجزای اصلی این سبک از بازیها تبدیل شده و نمیگویم وجود آن بد یا بیهوده است، اما دیگر نه تا این حد. برخی شخصیتها در بازی حضور دارند که در صورت پیشبرد ماموریتهایشان، چون سری مس افکت، این گزینه را در اختیارتان میگذارند. یکی از شخصیتهایی که در این زمینه پیشرو است، شخصیتی تاریخی یعنی Alkibiadis است و چه ماموریتهایش را بروید و چه نروید، این گزینه همیشه روبهرویتان خواهد بود زیرا او خودش پیشنهادش را میدهد! گذشته از این شخصیت که ماموریتها و دیالوگهای خندهدار و جالبی دارد، گنجاندن شخصیتهای تاریخی چون سقراط، هرودوت و… در بازی در نقش یاران جدانشدنی شخصیت اصلی که ماموریتهای جذابی برای تجربه کردن دارند نیز تحسینبرانگیز است. بهشخصه هیچوقت مکالماتام با سقراط را فراموش نمیکنم که گاهی فقط و فقط از نظر ذهنی مرا به چالش میکشید و سپس برای این چالش فکری XP دریافت میکردم.
صحبت از ماموریتها و Questهای بازی شد. گذشته از ماموریتهای اصلی که همگی کیفیت و تنوع خوبی دارند، ماموریتهای فرعی بازی در ادیسه از حیث کمیت و تنوع فوقالعاده هستند، اما از حیث جذابیت و کیفیت در سطح ریشهها ظاهر میشوند. اگر بعد از ۸۰ ساعت بازی و انجام دادن اکثر Side Questها از من بپرسند چند ماموریت فرعی در بازی را بهیاد داری، میگویم ۴تا و این عدد همان چیزیست که بعد از ۱۲۰ ساعت بازی کردن ریشهها و باز کردن تمامی اچیومنتهایش گفتم. یکی از این ۴ ماموریت، ماموریت «شاهزاده پارسی» (The Prince of Persia) بود که در بالا تصویر او را میبینید و یکی دیگر هم در زیر ویدیویی از آن را میبینید.
در ماموریت شاهزاده پارسی، شما با شاهزادهای که از دست قاتلان اجیرشدهی برادرش از ایران فرار کرده روبهرو میشوید که بیناییاش را از دست داده. او از شما میخواهد به مکانهای مشهور و افسانهای یونان بروید و از زیبایی افسانههایی که شنیده است برایش بگویید. ادای دین به سرزمین پارس به این ماموریت ختم نمیشود و در بازی مکانها و سازههای تاریخی بسیاری هستند که در شناسنامه آنها نام «پرشیا» بهکار رفته. گذشته از این بحث، در ویدیوی بالا قسمتی از ماموریت فرعی «نبرد صد دستان» (Battle of One-hundred Hands) را میبینید که بهشخصه آن را بهعنوان بهترین و بهیادماندنیترین ماجرای فرعی بازی میدانم. در این ماموریت شما با رکسانا (Roxana) آشنا میشوید که یک جنگجوی تشنه هیجان، مبارزه و شهرت است و نیاز به یک همکار برای شرکت در مسابقه و تمرین برای آن دارد که در ادامه این مسابقه Hunger Gamesمانند تبدیل به یکی از بهیادماندنیترین ماجراهای ادیسهتان میشود.
روزگاران دور و ستارگان درخشان
تا زمانی که خدایان ما را ترک نکرده بودند، ستارگان المپ نیز درخشان بودند
بهطور کلی یونان هم چشمنواز است و هم گوشنواز. یونان رنگارنگترین نسخه در سری است و در کنار نوازش چشم، گوشنوازترین نسخه سری نیز است. موسیقی متن ادیسه را گروه The Flight ساخته و نواخته که بهجرات میتوانم بگویم بهترین در کل سری است. روح و ذات یونانی بازی در کنار ریتم سریع گیمپلی و داستان خانوادگیاش تمام و کمال در قطعات مختلف نواخته شده به گوش میرسد و در برخی قطعات که مختص تمدن اولیه، آتلانتیس و فرقه اساسین نواخته شدهاند نیز آن حسی که شما را به مفهوم و سرزمینی والاتر میبرد و کمی رعشه به جانتان میاندازد، بهبهترین شکل ممکن با تارها و سازها منتقل شده. در بحث صداگذاری و صداپیشگی نیز یوبیسافت همیشه سرآمد بوده و ادیسه نیز از این قائله مستثنی نیست. فقط کافیست حین کشتیسواری دستور دهید تا افرادتان خواندن را بیخیال شوند و فقط و فقط به صدای باد، امواج دریا و اصابت دماغهی کشتیتان به آن امواج گوش کنید تا حسابی آرام شوید و استرس را از خود دور کنید.
گذشته از جلوههای شنیداری، با وجود اینکه جلوههای دیداری بازی نیز قابل قبول و چشمنواز هستند، اما بهطور کلی نسبت به ریشهها افت محسوسی داشتهاند. در ویدیو بالا، افت عملکرد ادیسه را تماشا میکنید، ادیسهای که بهطور کلی از حیث گرافیک فنی، بافتها، فریم ریت و طراحی چهره NPCها نسبت به ریشهها ضعیفتر عمل کرده. یکی از چیزهایی باعث میشد به تحسین ریشهها بپردازیم، نبود هیچگونه افت عملکرد و نمره فریم در آن بود با وجود اینکه دنیای بسیار بزرگی داشت. درست است که ادیسه از ریشهها دنیای بزرگتری دارد، اما همین مهم باید باعث شود که تیم توسعه بازی بیشتر روی عملکرد فنی بازی وسواس بهخرج دهند. ادیسه اولین بازی در سری است که به بازیکناش توانایی تصمیمگیری میدهد و تمامی این تصمیمگیریها در قالب کاتسین (Cut Scene) طراحی شدهاند و In-game نیستند و همین باعث میشود گاهی فقط برای انتخاب دو خط دیالوگ دو تا سه دقیقه با صفحه سیاه لودینگ روبهرو شوید. تحمل این لودینگها و سپس روبهرو شدن با انیمیشنهای بسیار و ضعیف و ابتدایی چهره شخصیتها چیزی نیست که بتوان از آن چشم پوشید.
برخلاف طراحی هنری فوقالعاده باسفایتها و موجودات اساطیری در بازی، مقبرهها که از ریشهها به بازی اضافه شدند، در این بازی هیچ حرفی برای گفتن ندارند. مقبرههای ادیسه تماما شبیه یکدیگرند و هیچ جذابیتی برای اکتشاف برای بازیکن ایجاد نمیکنند. علاوه بر این موضوع، نورپردازی و سایهزنی نیز در ادیسه بهنسبت ریشهها یک عقبگرد بهحساب میآید و در این زمینه، ریشهها برنده محسوب میشود.
با اینکه رویکرد بازی بههیچ وجه به واقعگرایی نیست و بر همین اساس نیز نمیتوان انتظاری از فیزیک واقعگرایانه داشت، اما دیدن ویدیوی زیر خالی از لطف نیست (نبینم دیگر از اسکایریم بد بگویید)!
این هم از پایان این قصه
Assassin’s Creed Odyssey یک بازی بسیار سرگرمکننده در یونان باستان است که مانند آن را پیدا نمیکنید، اما یک اساسینز کرید تمام و کمال نیست. هم داستان و هم گیمپلی بازی در عین طراحی خوب و باکیفیت، نقصهایی دارند که نمیتوان از آنها چشم پوشید زیرا به تجربه هر دو تا حدی لطمه میزنند. در کنار موسیقی فوقالعاده The Flight و معابد رنگارنگ خدایان و اساطیر یونان، شما سفری را آغاز میکنید، به دل کارزار میزنید و افسانهای را با دستان خود مینگارید؛ افسانهای که چون مکاشفه ادیسیوس (Odysseus) تا سالها در یاد و خاطرهها میماند.
Resolution
Platform: Xbox One – Score: 7.5 out of 10
Although, not a perfect AC experience, Assassin’s Creed Odyssey is a very entertaining game set in ancient Greece which you cannot find any other game like it. Both the gameplay and the story are well-designed and well-qualified, but both of them have deficiencies that cannot be ignored because they damage the experience at some point. Accompanied with The Flight’s amazing work and Greece’s colorful gods and temples, you start an odyssey and write a legend by your own hands which will be remembered through ages like the journey of Odysseus himself.
(نقدی که مطالعه کردید، نسخهی منتقدین بازی Assassin’s Creed Odyssey بود که توسط ناشر آن یعنی Ubisoft برای دنیای بازی ارسال شده است.)
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
نگو کوروش زمان خشیار شاه بود و انتخاب های شما در بازه تاثیر گذار هست اگر غلط انتخاب کنید تمام خانواده شما می میرند و فقط شما زنده میمونید و اگر درست انتخاب کنید شما با خواهرتون و مادر گرگ و پسر خوندش زندگی خواهید کرد و در اخر باید بگم این بازیو فقط با یک اساسین کرید دیگه میشه مقایسه کرد نه با بازی هایی مثل رد دد ۲ که ۷ سال براش زمان گذاشتن
بازم یه بازی خوب از یوبی اما نه یه اساسینز
بعد از بالای ۳۰ ساعت از انجام بازی شدیدا احساس میکنم سازنده هدفش این بوده که نقش اصلی این قسمت زن باشه و انتخاب کاراکتر مرد یه جور گزینه اضافه اس. حتی میشه گفت صداگذاری و طراحی شخصیت این دو طوریه که با دیدن اجراشون در یک صحنه میشه راحت تشخیص داد این موضوع رو (بهترین مثالی که من تا به حال باهاش مواجه شدم اولین گردهمایی cult of kosmos هست که اوایل بازی هم هست).
یکی از خوبی های شماره قبل fast travel به شهر ها بود. با توجه به بزرگی نقشه شدیدا جای خالی این قابلیت در بعضی قسمت ها احساس میشد. با توجه به اینکه بخش بزرگی از نقشه آبه اگه امکان انتقال سریع به اسکله وجود داشت خیلی از هدر رفت وقت و طی مسافت های بی مورد جلوگیری میکرد.
گیم پلی هم از بالانس مناسبی برخورداره. با توجه به اینکه روی حالت سخت بازی کردم بالانسی که بین سطح بازیکن و دشمنا هست فرد رو مجبور میکنه در انتخاب سلاح، آپگیرد و حتی لباس مناسب دقت داشته باشه وگرنه کشتن یک مزدور هم سطح در Arena واقعا میتونه سخت بشه.
ممنون بابت این نقد کوتاه و این نظر مفصل
دقیقا، الکسیوس صرفا کاراکتری هست برای کسایی که نمیخوان با کاساندار پیش برن، توی آرتهای اولیه بازی قبل از انتشار هم کاساندرا بوده بیشتر و شخصیت اصلی خودشه
با بخش فست تراول هم موافقم واقعا
ممنون از شما بابت نقد :۱۵:
ممنون عالی بود که خوب کاری کرده باید بیشترم می گفت
تارخ به طرز ملال آوری به اینکه روی درجه سختی نایتمر تموم کرده بازیو در جای جای متن اشاره کرده
ممنون از تارخ عزیز.
خوشحالم هنوز نقدای درست حسابی تو سایت حداقل دیبازی میبینم واقعا حس خوبی بهم میده وقتی نقدایی بشدت ابکی و از دیگر سایتا میخونم که یا فقط با گفتن داستان بازی پر شده یا با جملات بعضا احمقانه و مزه پرونی های بی موقع.
منتظر نقد RDR 2 هستم ممنون.
ممنون از شما میثم جان که وقت گذاشتی
خوشحالیم که میبینیم هنوز کسایی مثل خودت هستن که زحمات مارو میبینن