نقد و بررسی قسمت اول بازی Life Is Strange 2
اگر با سری «لایف ایز استرینج» (Life Is Strange) آشنایی داشته باشید، میدانید که این بازی از تاثیرگذارترین بازیهای این نسل است. عرضهی این بازی علاوه بر اینکه سبک گرافیک ادونچر را در بازیها زنده نگهداشته، بلکه باعث شده نگاه کسانی که بازی را تجربه میکنند به مسائل مهم اجتماعی، جدیتر و وسیعتر بشود. شروع این فصل از سری محبوب و قابل احترام لایف ایز استرینج، سریعتر، بیرحمانهتر و بدون ظرافت در بیان اعتراضاتاش است. برخلاف فصل اول، داستان قسمت افتتاحیهی بازی، بیشتر درگیر بیان کردن اعتراض جامعه به مسائل مهم سیاسی و اجتماعی میشود و علیرغم روایت خوب و شخصیتپردازی دقیق، باعث میشود تا قسمت اول این فصل کمی شعارزده بهنظر برسد. در ادامه با نقد و بررسی قسمت اول بازی Life Is Strange 2 با دنیای بازی همراه شوید.
سفر در روشنایی
همانطور که احتمالاً میدانید، شخصیتهای مکس و کلویی که در فصل قبلی لایف ایز استرینج حضور داشتند، جای خودشان را به شان (Sean) و دنیل دیاز (Daniel) ، دو برادر دورگهی آمریکایی-مکزیکی دادهاند. شان که برادر بزرگتر خانواده است، درکنار دنیل و پدرشان استبان (Esteban) ، در محلهی کوچکی در سیاتل زندگی میکنند و روزانه درگیر مسائل نژادپرستی و اجتماعی هستند. مشکل اصلی این قسمت از نظر من، ظرافت بهخرج ندادن نویسندگان در استفادهی بهجا و تحمیل نکردن پیامهای سیاسی-اجتماعی، در روایت بازی است.
میتوان توهین بیدلیل همسایهی سفیدپوست خانوادهی دیاز که از قضا پرچم آمریکا بر سردر خانهاش دیده میشود و درگیری لفظیاش با شان و دوستاش را بهعنوان مثال ذکر کرد. در ادامهی داستان، درگیری همین همسایهی قلدر آنها با دنیل، باعث میشود شان با او گلاویز بشود و او را بهصورت اتفاقی بکشد. همین موقع پلیس از راه میرسد و بدون درنظر گرفتن شرایط و حتی بررسی صحنهی جرم، به پدر خانواده شلیک میکند و او را میکشد. همهی اینها در بیست دقیقهی ابتدایی بازی رخ میدهد و باعث میشود شروع داستان و سفر برادران کمی تصنعی بهنظر برسد. بهنظر میرسد هدف سازندگان فقط فرستادن شان و دنیل به سفر جادهای طولانی بوده است. با اینکه نشان دادن این مسائل در یک بازی، قابل احترام و مهم است، اما بهتر بود کمی ظریفتر و محوتر، این بیانات بهدور از شعارزدگی در بازی گنجانده میشد تا به روایت بازی و ذهنیت بازیکن صدمه وارد نشود.
در همین سکانس درگیری و از راه رسیدن پلیس، نکتهای که برای بازیکنان آشنا با این سری بهچشم میآید، نبود قابلیت برگرداندن زمان است. همینکه ناخودآگاه سعی میکنید زمان را به عقب برگردانید، هشداری است که در ادامهی داستان، بیشتر به انتخابهایتان دقت بکنید. با اینکه بهنظر نمیرسد انتخاب دیالوگها روند کلی داستان را تغییر بدهد، اما انتخاب هر دیالوگ باعث میشود شما شخصیت «شان» را شکل بدهید. صحبتهای کوتاه او با بردارش یا شخصیتهای دیگری که در محیط حضور دارند، یا دوراهیهای اخلاقی، نهتنها شخصیت شان را شکل میدهد، بلکه ممکن است نظر دنیل را هم عوض بکند. دنیل کودکی است که در این سفر کسی را بهجز برادر بزرگترش ندارد و رفتار او را الگوی خودش قرار میدهد. اینها باعث میشود رفتار این دو برادر، برای هرکسی که بازی میکند، فارق از تغییر در روند اصلی بازی، شخصیتر بشود.
بااینکه در انتهای بازی با قدرت ماوراءالطبیعهی دنیل آشنا میشویم، اما هنوز نمیدانیم قدرت او چه نقشی در گیمپلی بازی ایفا میکند. اینکه چگونه قدرت ماورایی در دست شخصیت مکمل بازی است، میتواند تغییرات اساسی در گیمپلی بازی و البته در معماهای احتمالی قسمتهای بعدی داشته باشد.
جدای از کلیشهها، در این فصل شخصیت اصلی بازی یعنی شان، متفاوتتر از کلویی در فصل قبلی است. شان نوجوان شانزده سالهای است که در کنار تحصیل کار میکند، سیگار میکشد، دوستان بیشتری دارد، با خانوادهاش روابط بهتری دارد اما بهدلیل مسائل تبعیض، کمی با جامعه مشکل دارد. شخصیتپردازی «شان» به قدری قوی است که اگر در شرایط سنی و اجتماعی مشابهی باشید، بهراحتی با او همذات پنداری میکنید. فقط کافی است نگاهی به گفتوگویی «شان» با دوستاناش در موبایل او بیاندازید، تا قدرت شخصیتپردازی «دونتناد» در این بازی را درک کنید.
مثل همیشه، آیتمهای قابل تعامل، هوشمندانه در محیط جایگذاری شدهاند. هر وسیلهای که برمیدارید، داستان خاص خودش را دارد که از زبان شان میشنوید. اما در این فصل، فقط آیتمهای قابل تعامل نیستند که داستان دارند؛ هر چیزی که در محیط میبینید، به روایت داستان کمک میکند. فقط باید به آنها دقت بکنید تا متوجه دلیل حضورشان در محیط بشوید. جدا از توضیحات «شان» یا بعضاً نوشتههای روی آیتمها، قدرت طراحان هنری در روح دادن به محیط است که باعث میشود، باور کنید شان و دنیل در این خانه بزرگ شدهاند. میتوانید رگههایی از شخصیت شان که بهخوبی با آن آشنا شدهاید را در اتاقاش یا دفترچهی طراحیاش پیدا کنید. سازندگان هم با قرار دادن آبجکتیوها، بازیکن را به گشتن در محیط تشویق میکنند. برای مثال، وقتی که برای مهمانی در خانه بهدنبال خوراکی و پول میگردید، میتوانید کل خانه را بگردید تا با زوایای دیگر شخصیت خاکستری و پیچیدهی شان و البته برادر و پدرش آشنا بشوید.
در همان لحظهی شروع قسمت اول، پیشرفت استودیوی سازندهی بازی یعنی Dontnod، بیش از هرچیز دیگری، توجهتان را جلب میکند. کارگردانی کاتسین اول بازی درنوع خودش بینظیر است و میتوان بلوغ کارگردانان بخش سینمایی بازی را از همان ابتدای بازی حس کرد. علاوهبر کارگردانی بینظیر و قاببندیهای زیبا که در دو فصل قبلی «لایف ایز استرینج» هم امضای استودیو بودند، پیشرفت صداگذاری هم محسوس است و باعث میشود علاوهبر تصاویر، صداها هم تاثیر خودشان را روی بازیکن بگذارند.
سفر در نیمروز
وقتی که بهجاده میرسید و سفرتان را بعد از اتفاقات سیاتل پی میگیرید، ریتم روایت بازی کندتر میشود و تمرکز اصلی بازی، به روابط برادری دیازها میرسد. شان که در شوک از دست دادن پدرش و استرس ناشی از دستگیر شدن بهخاطر اتفاقات چند روز گذشته است، باید از برادر کوچکترش مراقبت بکند و اجازه ندهد که او به جریانات سیاتل پیببرد. سفر کوتاهی که شان و دنیل در جنگل آغاز میکنند، به نشان دادن پیمان برادری آنها کمک میکند. تکتک دیالوگهایی که بین آنها رد و بدل میشود، در پرداختن به این اخوت و برادری کمک میکند. البته همانطور که بالاتر اشاره شد، انتخاب دیالوگها میتواند روابط شان و دنیل را به اشکال متفاوتی تغییر بدهد. میتوانید با او مثل یک پشتیبان و حامی رفتار کنید، یا با بیحوصلگی با او برخورد کنید.
نکتهی حائز اهمیت دیگری که در قسمت جنگل بازی وجود دارد، محیطهای پویاتر، بزرگتر و زیباتر آن است. محیط جنگلی بزرگی که در آن قدم میگذارید، در انتها به سرپناهی سنگی ختم میشود، اما مسیری که برای رسیدن به آن وجود دارد، وسیع است و پر از اتفاقات جالبی که اگر در آن بهخوبی بگردید، ممکن است با آنها برخورد داشته باشید. قطعاً هرچه بیشتر در محیط بگردید، امکان پیشآمدن گفتوگوهای کوتاه بیشتری وجود خواهد داشت که باز هم به رابطهی برادرها کمک میکند.
محیط جنگل، قطعاً از زیباترین مکانهایی است که در بازیهای این سری در آن بودهایم. علاوهبر نورپردازی خاص، بافتها از رنگهای Solid و تخت تشکیل شدهاند که در بعضی از نماهای دورتر، شبیه نقاشی بهنظر میرسند؛ نقاشیهایی که سبک کانسپتهای بازی شبیه است. قاب بندیهای دقیق و کارآمد، باعث میشود صحنههایی را در طول بازی ببینید که دستکمی از یک تابلوی نقاشی ندارند.
بعد از استراحت در پناهگاه سنگی که در جنگل پیدا میکنید، صبح روز بعد به یک پمپ بنزین میرسید که اتفاقات جاری در آن، مثل بخش اول بازی، بهنظر مصنوعی هستند. اما حداقل ظریفتر از بقیهی بیانات اعتراضی روایت میشوند.
سفر در تاریکی
سفر برادران دیاز، در انتهای این قسمت، سختتر و تاریکتر میشود. بعد از آنکه توسط خانوادهای آمریکایی تحقیر میشوند، وارد فروشگاه میشوند و با فردی که خودش را خبرنگار آنلاین سفر معرفی میکند آشنا میشوند. بعد از گذراندن مدتی برای خرید کردن لوازم ضروری سفر، صاحب فروشگاه سر میرسد و به آنها تهمت دزدی میزند. صاحب فروشگاه با شان درگیر میشود و در همین دعوا، شان بیهوش میشود ولی دنیل فرار کرده و دست صاحب فروشگاه به او نمیرسد. شان بعد از بههوش آمدن خودش را زندانی شده در اتاق پشتی فروشگاه، بدون برادرش پیدا میکند. در حالی که شما باید راهی برای فرار پیدا کنید، صحبتهای مرد صاحب فروشگاه را میشنوید که مکزیکی بودن برادران دیاز را به پلیس گزارش میدهد. قسمتی که باید با کمک دنیل که حالا سروکلهاش بعد از قایم شدن پیدا شده بود از اتاق فرار کنید، هیجانانگیزترین بخش بازی است که ریتم بازی را از یکنواختی میانهی بازی در میآورد. در اینجا، قدرت ماورایی دنیل را برای بار دوم میبینیم و بعد از اتفاق عجیبی که در فروشگاه میافتد، شان و دنیل به طرف جنگل فرار میکنند و همان خبرنگاری که قبلاً با اون ملاقات کردهاند، آنها را نجات میدهد.
در ادامهی داستان، وقتی که به یک موتل برای استراحت میرسند، بهنظر میرسد که همهچیز آرام پیش میرود و شان که حالا فرصتی برای استراحت نصیباش شده، تصمیم میگیرد با لیلا، دوست صمیمیاش که اوایل بازی با او آشنا شدهایم، تماس بگیرد. بعد از بخش میانی بازی که خبری از لایلا (Lyla) نبود، بهنظر من آمد که این تماس زمینهی حضور او را در قسمتهای بعدی فراهم میکند.
انتهای داستان، بیشتر از هر بخش دیگری، روح لایف ایز استرینج را دارد. جایی که بالاخره دنیل متوجه میشود که اتفاقی در سیاتل افتاده و بالاخره قدرت او را بهوضوح میبینیم. هنوز نمیتوان گفت که در قسمتهای بعدی، به چه شکل با قدرت ماورایی این فصل که در اختیار شخصیت اصلی نیست، سروکار داریم. اما هر چه باشد، دیدن این اتفاق در پایان قسمت اول، انگیزهی همه را برای ادامه دادن سفر برادران دیاز بیشتر میکند.
Resolution
Platform: PS4 – Score: 7.5 out of 10
The first episode of the second season of Life is Strange tells us another good story which is not that perfect and flawless at the beginning, but it is worth experiencing. All we have to do is to wait and see what the future has got in its hands for Diaz brothers.
(نقدی که مطالعه کردید، نسخهی منتقدین بازی Life is Strange 2 بود که توسط ناشر آن یعنی Square Enix برای دنیای بازی ارسال شده است.)
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
به نظرم صحنه کشته شدن پدر خانواده خیلی بد کار شده بود . خیلی الکی و مضحک کشته شد نتونستن اتفاق رو باورپذیر در بیارن اصلا برای چی پلیس شلیک کرد ؟؟
همه چیز بازی سر جای خودش بود غیر از چیزی که اشاره کردم . از قضا صحنه اشاره شده کلیدی ترین جای بازیه و تمام اتفاقات بعد بر پایه حادثه فوق اتفاق می افته