نقد قسمت دوم بازی Life Is Strange 2
بعد از وقفهای طولانی که بین عرضهی افتتاحیهی فصل دوم Life Is Strange، تا قسمت دوم آن پیش آمده بود، دوباره «شان» و «دنیل» را با مهمان نام آشنایش ملاقات کردیم. در ادامهی سفر جادهای این دو برادر، شاهد رویدادهای به مراتب مسنجمتر و خلاقانهتری نسبت به قسمت اول بودیم. سفر «دونتناد» هم مثل گرگهای بازی با سردرگمی و بیهدفی همراه است که در این قسمت تاحدی مسیرش مشخص میشود. بعد از بازی کردن قسمت دوم، امید میرود در ادامهی فصل، برخلاف برادران دیاز، سازندگان بتوانند بازی را به مقصد مورد نظرشان هدایت بکنند. در ادامه با آخرین مقالات بازی و نقد و بررسی قسمت دوم بازی Life Is Strange 2 با دنیای بازی همراه شوید.
آمریکا خانهی ماست؟
قسمت دوم «لایف ایز استرینج ۲» با یک موشن کمیک خوشساخت که روایتگر حوادث قسمت اول از زبان شان است آغاز میشود. گرگهایی که پدرشان را در یک حادثهی جنایی/تصادف از دست میدهند، راهی سفر بیمقدمهای میشوند که خانهی جدیدشان را پیدا کنند. در همین راه، با کسانی که قصد جانشان را دارند رودرو میشوند و به کمک خرس مهربانی که آنها را بیسرپرست مییابد، از مهلکه جان سالم بهدر میبرند. همانطور که در نقد قسمت اول به آن اشاره شد، سازندگان در انتقال پیامهای اجتماعیشان هیچ ظرافتی به خرج ندادهاند و یکطرفه به قاضی رفتهاند. مشخص است که گرگها و دشمنانشان، همینطور خرس مهربانی که در این موشن کمیک دیدیم، استعاره از چه چیزی است. اما این نمادهای فکر نشده و قضاوت یکطرفهی سازندگان، حداقل در قسمت دوم، محدود به مقدمهی بازی و همین موشن کمیک میشود و در ادامهی بازی خبری از آنها نیست. اینبار بازی بهجای اینکه سعی داشته باشد تا نظر مخاطبش را با نمادها و رویدادهای اتفاقی عوض بکند، بیشتر به دنبال نشان دادن رابطهی برادری مستحکم بین برادران دیاز و البته ایجاد سوال برای ادامهی بازی در ذهن او است.
بعد از اتفاقی که در موتل افتاد و شان متوجه قدرت ماورایی دنیل شد، قسمت دوم از روزی برفی در یک دسامبر آغاز میشود؛ جایی که شان و دنیل درحال تمرین کردن هستند. دنیل با قدرت ماوراییاش که دستکمی از جدایهای جنگ ستارگان یا شخصیت الون از مجموعهی Stranger Things ندارد، درکنار برادرش که احتمالاً در نقش یودا به او تمرین میدهد، درحال بلند کردن اشیا از فاصلهی دور و بدون دخالت دست است. او میتواند هرچیزی که بخواهد را با هوا بلند بکند و اگر زورش برسد، آن را با شتاب به هر سمتی پرتاب بکند! این قدرت در عین حال باعث دلگرمی برادران دیاز است و هم ممکن است برای آنها دردسر ایجاد بکند. متعاقباً همین احساس به بازیکن هم منتقل میشود و او هم ممکن است نگران لو رفتن قدرت او، سواستفادهی دیگران یا تحویل گرگها به پلیس باشد. در همین حال آنها خانهی رهاشدهای در دل جنگل یافتهاند که برای مدت کوتاهی باعث دلگرمیشان شده است. اما همانطور که انتظار میرفت، بهزودی مجبور به ترک خانهی متروک در جنگل صلحآمیز مطلوبشان میشوند تا بهخاطر مریضی دنیل و کمبود غذا، به خانهی پدربزرگشان پناه ببرند. کاری که سازندگان در این قسمت بهخوبی انجام دادهاند، منتقل کردن حس شان در لحظه به مخاطب است. همان موقع که شان با نگرانی از اجبار به ترک خانه و پناه بردن به پدربزرگ و مادربزرگی که سالهاست آنها را ندیده میگوید، شما هم متوجه میشوید که قرار نیست این گوشهی دنج برای همیشه سرپناه برادران باشد.
پناه بردن به خانهی پدربزرگ مادری برادران دیاز، شاید درخشانترین بخش قسمت دوم باشد. بعد از اینکه شان و دنیل وارد خانهی «کلر» و بازیکن بهخوبی تحت تاثیر محیط و شرایط قرار میگیرد و این بهمعنای موفقیت سازندگان در خلق شرایطی باورپذیر و تاثیرگذار است. «استفان» میشوند، شان نگران است که شاید درخواستش رد بشود و دوباره به اجبار راهی جاده بشوند. لحظهای که شان مضطرب روی صندلی نشسته و مشغول برانداز کردن خانهی گرم و صمیمی پدربزرگش است، تنها چیزی که شنیده میشود، دیالوگ کلر و استفان است. مخاطب در ذهنش برای شان و دنیل احساس خوشبختی میکند که بالاخره بعد از ماهها یک خانهی واقعی با آدمهای مهربان پیدا کردهاند. اما همان موقع مجبورش میکند خودش را جای شان بذارد. تصور کنید در بهترین دوران جوانی هستید و ناگهان پدرتان را از دست میدهید، مجبور به ترک خانه و دوستان صمیمیتان میشوید و با برادر کوچکتان ماهها سرگردان میشوید. حالا نزدیک است توسط پدربزرگ و مادربزرگتان هم طرد بشوید و دوباره به جادهی بیپایان برگردید. بازی با تصویر و صداهای مبهم، شما را مجبور میکند بهجای شخصیتهایش فکر بکنید و بعضی مواقع بهاندازهی کلماتی که در خط بالا خواندید اذیتتان میکند. در نتیجه بازیکن بهخوبی تحت تاثیر محیط و شرایط قرار میگیرد و این بهمعنای موفقیت سازندگان در خلق شرایطی باورپذیر و تاثیرگذار است.
از دیگر نکات تحسین برانگیز این قسمت، که درست مثل تک تک قسمتهای سری «لایف ایز استرینج»، با وسواس اجرا شده است، محیطهای تعاملپذیر و راوی بازی هستند. کافی است کمی در خانهی پدری مادر برادران دیاز قدم بزنید، به جزییات دقت بکنید و درمورد آنها فکر بکنید تا با شخصیت کلر و استفان بهخوبی آشنا بشوید. همچنین دفترچهی خاطرات و نقاشی دنیل اینبار پیشزمینهی داستان که ممکن بود گریبانگیر بازی بشود را هم توضیح میدهد. بعد از اتمام این قسمت و ملاقات با کاپیتان اسپیریت دوستداشتنی، اگر نگاهی به دفترچهی شان بیندازید، میتوانید اتفاقاتی که از پایان قسمت قبل تاکنون افتاده است را بخوانید. همچنین بخش مربوط به کلر و استفان هم خواندنی است و مثل همیشه به شخصیتپردازی کمک شایانی میکند.
قسمت دوم علاوهبر مشخص کردن مسیر کلی بازی و سازندگان و هدفشان، از بهترین قسمتهای کل سری در بخش کارگردانی و هنری است. در انتهای این قسمت، باز هم سوالاتی مطرح میشود که مهمترین آنها، البته بعد از مقصد و اتفاقات بعدی پیشروی گرگهای قهرمان داستان، این است که آیا به گفتهی استفان، آمریکا خانهی مناسبی برای آنهاست؟
فرض بر این است که اگر این متن را میخوانید، بازی را تاکنون تجربه کردهاید. پس برای اتمام متن، میتوانید با دیدن تصاویر زیر، بار دیگر سفر برادران دیاز را مرور کنید.
Resolution
Platform: PS4 – Score: 9 out of 10
The second episode of the second season of Life is Strange defines the general purpose of the game. Among all the parts of this series, this episode had the best art and direction. In the end of this episode, some questions come up in our minds that the most important one is will America become the right house for them.
(نقدی که مطالعه کردید، نسخهی منتقدین بازی Life is Strange 2 بود که توسط ناشر آن یعنی Square Enix برای دنیای بازی ارسال شده است.)
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
از لحاظ بصری یکی از زیباترین بازی هایی که تاالان بازی کردم. موسیقی متن و زمان بندی با صداها صددرصد عالی هستند و از آن در حداکثر پتانسیل بازی استفاده می شود. بازی روی داستانی اجرا می شود که در آن تصمیمات شما باعث میشود پایان تمام قسمت های بعدی را با توجه به تصمیمتان مشاهده کنید، خالق بازی است که شاهکاری را از این بازی خارج می کند و من برای نمایش قسمت های جدید بسیار هیجان زده ام!!!