خانه » دستهبندی نشده نقدی بر فصل سوم سریال “مردهی متحرک” (قسمت دوم); آخرالزمان; جادهای به سوی انسانیت… × توسط رضا حاجمحمدی در ۱۳۹۲/۰۴/۲۹ , 14:04:27 67 اول از همه بگذارید تا به خاطر فاصلهای که بین قسمت اول و قسمت دوم بررسی فصل سوم سریال “مردهی متحرک” افتاد, عذرخواهی کنم. اما همانطور که میدانید در مجموعه مقالات بررسی سریال “مردهی متحرک” به فصل سوم رسیدم. فصل سوم به دلیل تعدد قسمتها و همچنین نکات داستانی مهمی که ارائه میکرد, من را وا داشت تا بررسی آن را در سه قسمت ارائه کنم. چندی پیش قسمت اول بررسی قسمت سوم را همراه با مقدمهی مفصل آن خواندید و اکنون این قسمت دوم است که قسمتهای ۶ تا ۱۲ فصل سوم سریال را پوشش میدهد. امیدوارم از خواندن مقاله لذت کافی را ببرید. گرگ سیاه (قسمت ششم) قسمت ششم با مریل و افرادش که قصد کشتن میشون را دارند, آغاز میشود. او همراهان مریل را در نبردی خونین از پا در میآورد. بعد از مدتی مریل و میشون با گلن و مگی که برای پیدا کردن شیرخشک به شهر آمدهاند, مواجه میشوند. مریل آنها را به گروگان گرفته و به وودبری میبرد. میشون هم زندان را پیدا میکند. در زندان دریل بالاخره کارول را که انتظار میرفت, مرده باشد را مییابد. در وودبری هم رابطهی اندریا و فرماندار قویتر میشود. به شخصه ایدهی خیالی بودن صداهایی که از طریق تلفن با ریک ارتباط برقرار میکردند را دوست داشتم. بزرگترین هدف ریک ساختن دنیایی آرام و با امنیت برای لوری و فرزند در راهشان بود. او مدت زیادی را به کار و تلاش بسیار صرف کرد اما اکنون از درون سقوط کرده است. به طوری که خود هم اعتراف میکند که “دیگر نمیتواند”. در اینجا خوب است که به یکی از نکات شخصیتی فرماندار هم اشاره کنم. عقیدهی فرماندار به این مسئله که خونریزی در چنین دنیایی مهم است, برای من بسیار جالب بود. معلوم نیست که آیا او واقعا به این جمله اعتقاد دارد یا تنها قصد دارد از وودبری و آخرین روزهای زندگی آخرالزمانیاش لذت کافی را برده باشد. در این بین شاید بتوان گفت که بهترین سکانس این قسمت هم مربوط به زمانی میشود که هرشل برای آرام کردن حال و روز ریک نزد او میآید. ریک خیال میکند کسانی که از طریق تلفن با او حرف میزنند گروهی از بازماندگانی هستند که در جایی امن زندگی میکنند. همان چیزی که ریک به دنبالش بوده است و مُردن لوری برای او نشانهای از شکست است. به همین دلیل مسئلهی “یافتن محلی امن در دنیایی ناامن” او را به مرز جنون کشانده است. هرشل مکالمهی خود را با اشاره به پای قطع شدهاش آغاز میکند و از او به خاطر نجات جانش تشکر میکند. و از این طریق به او میفهماند که او تاکنون کارهای بزرگی انجام داده است. وقتی مرگ بو میکشد (قسمت هفتم) آغاز قسمت هفتم, ادامهای است بر ماجرای فرار میشون از دست “مریل” و ورود او به زندان. بیتردید, این قسمت شروعی است بر شخصیتپردازی و درخشش جدیتر این کاراکتر. با اینکه تاکنون سریال در ارائهی یک کاراکتر زن در حد عالی عمل نکرده است, اما رفتار میشون در این قسمت این نوید را میدهد که به زودی شاهد یک کاراکتر درست و حسابی هستیم که میتواند با قدرت در کنار شخصیتهای اصلی مرد بایستد. تمام اینها در حالی است که قسمت هفتم, قسمت بسیار سختی برای قهرمانان ما و بسیارتاثیرگذاری برای ما بود. از آنجایی که زوج “گلن” و “مگی” به شکل قبل باوری تبدیل به زوجی دوستداشتنی و عاشق برای مخاطب شدهاند. سناریوی این قسمت, آنها را وارد موقعیت ترسناک و تنشزایی میکند. موقعیتی که هم از لحاظ فیزیکی و هم از لحاظ روحی, به آنها ضربه میزند. دیدن “مریل” دیوانه در حالی که زامبیای را با “گلن” دست بسته تنها میگذارد و ترس آشکار “گلن” و تلاش بیوقفهی او برای پیدا کردن راه خلاص, بسیار تنشزا و تاثیرگذار از کار درآمده است. از این بدتر, اتفاقی بود که برای “مگی” به وقوع پیوست. در حالی که “مریل”, گلن را از لحاظ فیزیکی مورد حمله قرار داده بود. “فرماندار” هم با نمایش بخش دیگری از دیوانگی خود, مگی را از بعد روحی و روانی میشکند. در این میان از “لورن کوهن” (Lauren Cohan) هم نمیتوان گذشت که با هنرنمایی زیبایش و همچنین دیالوگهای جسورانهاش به فرماندار, موقعیت قدرتمندی را برای کاراکتر مگی رقم میزند. و بعد از آن رویارویی مگیِ نیمهبرهنه و گلن, اوج شکست روانی این دو را رقم میزند. البته در نهایت و بعد از تمام این شکنجهها این سلاح فرماندار است که دهان مگی را برای لو دادن محل زندان باز میکند. قسمت هفتم نگاهی هم به آزمایشات “میلتون” که قصد یافتن روح انسانی زامبیها را دارد, میاندازد. “اندریا” برای کمک به میلتون میپیوندد, اما خوشبختانه حرفهای احمقانهی او در خصوص بعد انسانی زامبیهای وحشی را باور نمیکند. و در ادامه همانطور که انتظار داشتیم, زامبی مورد آزمایش به میلتون حملهور میشود و اندریا که خود را برای چنین موقعیتی آماده کرده بود, میلتون را از مرگ حتمی نجات میدهد. پس با توجه به این موضوع, فعلا خبری از مذاکرات مصالمتآمیز با زامبیها نخواهد بود! بگذارید نگاهی به “ریک” بیاندازیم. بعد از دو قسمتی که ریک در شوک از دست دادن “لوری” به سر میبرد. در این قسمت شاهد ریک آرامتری هستیم. دیدار ریک با “کارول” و تلاش او برای فهماندن بلایی که بر سر “لوری” آمده و همچنین دیالوگهای کوتاهی که بین ریک و “کارل” صورت میگیرد هم واقعا دیدنی و قابلتحسین هستند. اما در سکانسی زیبا ریک از کارل میخواهد که در نبود او حواساش به دیگران باشد. بهترین راه برای نزدیکشدن به پسری در این شرایط روحی! در نهایت, تمام اتفاقات این قسمت به نوعی مقدمهای بود بر انفجارات قسمت بعدی. فرماندار از وجود زندان با خبر شده است و از سویی دیگر گروه ریک هم در آستانهی حمله به وودبری برای فراری دادن گلن و مگی هستند. با من زجر بکش (قسمت هشتم) همهچیز برای قسمتی مملو از هیجان آماده است. میشون همراه با ریک و تعدادی دیگر برای نجات دادن مگی و گلن راهی وودبری میشوند. آنها موفق هستند و البته در این بین “اسکار” هم جان خودش را از دست میدهد. میشون دختر زامبیشدهی فرماندار را کشته و یک چشم او را هم کور میکند. در این بین دریل دستگیر شده و همراه با برادرش در مقابل ساکنان وودبری که برای نبرد خونین آنها لحظهشماری میکنند, ایستادهاند. این در حالی است که گروهی از بازماندگان هم وارد زندان میشوند و در نبود پدر این وظیفهی کارل است که وضعیت موجود را کنترل کند. بدون شک بهترین سکانس قسمت هشتم مبارزهی میشون و فرماندار بود. مبارزهای که بسیار تنشزا و ترسناک دنبال میشود. خشونت و بیرحمی در رفتار و حرکات هر دو موج میزند. هر دو در اوج ناامیدی تلاش میکنند تا دیگری را از میان بردارند و این حس به خوبی به بیننده منتقل میشود. اما این سکانس زمانی ارزش واقعی خود را پیدا میکند که بدون نتیجه و صرفا برای خلق لحظاتی جذاب طراحی نشده. بلکه با کور شدن یکی از چشمهای فرماندار به دست میشون, باید انتظار اتفاقات جالبتری را بین وودبری و زندان بکشیم. سکانس ابتدایی این قسمت باری دیگر ما را به رابطهی یک طرفهی فرماندار و دخترش “پنی” نزدیک میکند. فرماندار سعی میکند تا همان رفتار روزهای زنده بودن دخترش را با او داشته باشد و صورت کریح او را فراموش کند. تمام اینها قصد دارند تا گذشتهی تراژدیک فرماندار را یادآور شوند. گذشتهای که باعث میشود او را به عنوان یک آدم بد و دیوانهی بلفطره نبینیم. در زندان هم شاهد سناریوی خوبی هستیم که برای هرچه شخصیتپردازی و رشد بهتر کارل نوشته شده است. شاید در ابتدا دیدن او در حالی که تنها در راهروهایی تاریک و پر از زامبی قدم میزند, کمی احمقانه به نظر برسد. اما به سرعت متوجه میشویم که او قصد دارد در نبود پدرش از او تقلید کرده و حسابی حواساش به همهجا باشد و تمام اینها نشان از این دارد که آن پسر کوچولوی فصل قبل حالا به سرعت به دنیای سخت جدید اخت گرفته است. بهطور کلی با قسمت جذاب و مهمی سر و کار داشتیم. از سویی میشون جایگاه خوبی در زندان پیدا کرده و بهتر میتوان با ریک و دیگران ارتباط برقرار کند. و از سویی دیگر در حالی که گلن و مگی به خانه بازگشتهاند, این دریل است که بد زمانی برادرش را پیدا کرده است. البته از “تریسی” و همراهانش هم نمیتوان گذشت. ورود آنها مطمئنا اتفاقات غیرمنتظرهای را بین آنها و ریک رقم خواهد زد. آغازی بر انتقام (قسمت نهم) ادامهی ماجراهای پر زد و خورد و تنشزای قسمت قبلی را باید در قسمت نهم هم جستجو کنید. در اولین سکانس شاهد مریل و دریلی هستیم که به دستور فرماندار مجبورند در سر حد مرگ, به سبک گلادیاتورهای باستان مبارزه کنند. اما مریل باهوش با زیرکی برای فریب دادن فرماندار دریل را به زیر مشت و لگد خود میگیرد, تا اینکه در یک حملهی کوچک دیگر از طرف ریک, برادران دیکسون از مهلکه میگریزند. نجات مریل و همراه شدن آنها با گروه ریک واکنشهای جذابی را از سوی دیگر اعضای گروه به ویژه گلن به همراه دارد. فریادهای گلن در حالی که مریل را در کنار ریک میبیند, تاثیرگذار است و ما را به یاد شکنجههایش توسط این مرد در زندان فرماندار میاندازد. در این بین از رفتار و افکار اندریا هم نمیتوان گذشت که رفته رفته روی اعصاب میرود. او نبردهای گلادیاتوری انسانها و زامبیهای فرماندار را دیده است, آکواریوم مخفی پر از سر زامبیها را دیده است, فرماندار را در حال کشتن ذره ذرهی مریل و دریل دیده است, اما هنوز نمیتواند درک کند که این آقای فرماندار, آدم بدی است و بیخیال ماندن در وودبری شود. موافقم که بازگشت او به طبیعت آخرالزمان بسیار خطرناک خواهد بود. اما نظر او با تمام این مدارک آشکار تغییری نکرده است. البته از سوبی دیگر ممکن است او قصد دارد, مردم وودبری را در این وضعیت تنها نگذارد و مطمئنا در این خصوص باید به سخنرانی تاثیرگذارش هم (البته فقط برای مردم وودبری) اشاره کرد. بگذارید نگاهی هم به چیزهای خوب این قسمت بیاندازیم. دیدن شخصیت کارول با این همه تغییرات خوب در رفتارش, یکی از کارهای عالی گروه نویسندگی است. کارولی که در ابتدا میشناختیم, زنی بود, ضعیف و شکسته که تنها دیالوگش به پیدا کردن سوفیا ختم میشد. اما سیر شخصیتپردازی او به این قسمت و گفتگوی او و کارل رسیده است. کسانی که رابطهی تاثیرگذاری با یکدیگر برقرار میکنند. یکی دخترش را از دست داده و دیگری مادرش را. این در حالی است که یکی دیگر از جنبههای پختهی کارول را میتوان در لحظهای جستجو کرد که میفهمد, دریل آنها را ترک کرده است. با اینکه کارول در ابتدا شوکه میشود. اما چگونگی تلاش او برای کنار آمدن با این مسئله, بسیار دیدنی است. این قسمت نگاه دقیقتری به گروه “تریسی” هم انداخته است. “بن” و “آلن” نقشههای شومی را در نبود ریک برای زندان و گروه بیدفاع آن کشیدهاند. آنها بقا را از دیدگاه کسانی همچون فرماندار معنی میکنند. در حالی که تریسی با آنها مخالف است. این جنگ درون ادامه پیدا میکند, تا اینکه “بث” و “اکسل” برای کمک در دفن کردن خواهر کشتهشدهی تریسی از راه میرسند. این حرکت آنها را مجبور به عقبنشینی از ایدهی کثیفشان میکند. اما در سکانس پایانی شاهد گفتگوی ریک و تریسی هستیم. سکانسی که به زیبایی کارگردانی و به زیبایی هرچهتمامتر بازی میشود. اتفاقات اخیری که برای ریک افتاده است, خستگی و از دست دادن لوری و روح شکستهی او برای مقابله با خطراتی که گروه را تهدید میکند, سبب شده تا او نسبت به محیط اطرافاش توهم داشته باشد. در این خصوص میتوان به تلفنی که از سوی مردگان به او شده بود و همچنین تصویری از “شین” اشاره کرد که در وسط نبرد وودبری, ریک را به خود خیره کرد. برمیگردیم به گفتگوی ریک و تریسی. تریسی از ریک میخواهد که به آنها اجازه دهند که در زندان بمانند. اما تصویری از لوری که به ریک خیره شده است, ریک را به هم میریزد. فریادهای ریک بلند میشود و این جواب ردیاست بر درخواست تریسی. به نظر میرسد روح شکستهی ریک به این زودیها ترمیم نخواهد شد. و ما باید شاهد حضور بیشتری از لوری در قسمتهای بعد باشیم. این در حالی است که فرماندار زخم خورده در صدد انتقام گام برمیدارد و این عناصر تنش داستان را به طرز وحشتناکی بالا برده است. ۸ دقیقه در خانه (قسمت دهم) به یکی از تنشزاترین قسمتهای سریال میرسیم. از آن قسمتهایی که مردهی متحرک قدرت جذابیت خود را در آن به رخ میکشد. ریک به دنبال روح لوری زندان را ترک میکند. دریل و مریل که تنها سفر میکنند, خانوادهای که در محاصرهی زامبیها هستند را نجات میدهند. فرماندار از اندریا میخواهد تا فعلا رهبری وودبری را بر عهده بگیرد. گلن که حسابی خشمگین است سعی میکند تا خود کنترل زندان را بر عهده بگیرد. و در نهایت, فرماندار با فرستادن یک کامیون پر از زامبی به محوطهی زندان, اولین حملهی خود به زندان را کلید میزند. به شخصه انتظار زیادی برای آن لحظات میکشیدم. منظورم لحظات حملهی فرماندار به زندان است. نویسندگان به زیبایی تمام کاری میکنند تا در آن ۸ دقیقهی لعنتی روی زمین بند نباشید! سیر صعودی این تعلیق و تنش آنقدر بینقص است که لرزه بر اندام من انداخته بود. استفاده از کامیون زامبیها هم یکی دیگر از فکرهای بیرحمانهی فرماندار است تا باری دیگر ما را با وجود سیاه خود آشنا کند. همهچیز به ضرر افراد زندان پیش میرود. محل قرار گرفتن شخصیتها در حین نبرد با فرماندار و افرادش از نکات کلیدی این سکانس است. و موقعیت آنها را تا حد امکان ناامیدانه و ترسناک جلوه میدهد. در یک کلام از سکانسی برایتان میگویم که دلیل محکمی است که چرا من این سریال را تماشا میکنم. و چه بسا قدرت سناریوی سریالها در مقابل فیلمهای سینمایی را هم نشان میدهد; قدرتی که اصولا سریالسازان زیاد از آن استفاده نمیکنند. در طول ساعتها و قسمتها, نویسندگان قادر هستند به شکلی کاراکترهای خود را پردازش کنند, تا مخاطب را در چنین سکانسهای تنشزایی از جا تکان دهند و مردهی متحرک از آنهایی است که به طرز فوقالعادهای این کار را میکند. از طرفی دیگر راهی که فرماندار برای نگاه داشتن اندریا در وودبری استفاده کرد را هم دوست داشتم. او با قرار دادن وظیفهی رهبری و محافظت از انسانهای بیگناه وودبری بر دوش او, کاری میکند تا سر اندریا به وظیفهای که دارد گرم شود و دراین بین خود برای انتقام و از بین بردن تهدید زندان دست به کار شود. سپس با رها کردن کامیون زامبیها در محوطهی زندان و دور نگاه داشتن افرادش از تیر رس ریک و دیگران, سعی میکند تا حقیقت کشته شدن دوستان اندریا را از او مخفی نگاه دارد. شاید بتوان یکی از نکات منفی قسمت دهم را مربوط مرگ “اکسل” دانست. تمامی افراد زندان بدون اینکه کمکی به پیشرفت داستان کرده باشند, کشته شدند. و این میتواند در ادامه تبدیل به یکی از مشکلات اصلی سریال شود. به طوری که شخصیتهای جدید بدون پردازش رها شوند و بعد از چند قسمت هم با مرگ خود به همهچیز پایان دهند. در نهایت, میتوان گفت که قسمت دهم, قسمت سطح بالا و درگیرکنندهای بود. با اینکه شخصیت مهمی در جریان حملهی فرماندار آسیب ندید, اما با این حال نمیتوان به این سادگیها از کنار آن سکانس زیبای حمله به زندان گذشت. با تمام اینها, زامبیها در محوطهی زندان هستند و مریل هم به زندان آمده و رویارویی او با میشون, مطمئنا قسمت بعدی را دیدنی خواهد کرد. کابوس (قسمت یازدهم) بعد از آن قسمت بینظیر و پر تنش که با حملهی فرماندار به زندان همراه بود و جنون انتقام او را به تصویر میکشید. قسمت یازدهم را میتوان به لیست یکی از ضعیفترینهای مردهی متحرک اضافه کرد. داستان این قسمت حول و حوش اندریا و تلاشاش برای آرام کردن وضعیت بین ریک و فرماندار میگذرد. کاراکتری که به دلیل نقضهایی که در رفتار و هدفاش وجود دارد, کاری کرده است تا به طرز فزایندهای تبدیل به شخصیتی خستهکننده شود. اندریا با اینکه از سوی فرماندار برای رفتن به زندان منع شده است, اما به طور مخفیانه خود را به زندان میرساند و برای اولین بار بعد از فصل دوم شاهد همراهی او با گروه ریک هستیم. تمام حقایق پشتپردهی روح کثیف فرماندار, دروغهایش در رابطه با حمله به زندان, تلاش برای قتل میشون و… از طرف کسانی که روزی اولین و آخرین دوستهایش بودهاند, برای او فاش میشود. با تمام اینها, مطمئنا اندریا نباید هیچ شک و شبهای در رابطه با شخصیت تاریک فرماندار به خود راه دهد. در این قسمت شاهد بازگشت دوبارهی گروه تریسی هم هستیم. آنها به شهروندان وودبری می پیوندند. فرماندار در مورد ریک میپرسد و تریسی هم او را فردی خطرناک, دیوانه و نامتعادل توصیف میکند. این در حالی است که فرماندار هم چهرهی فریبندهی خود را به نمایش میگذارد. به همین سادگی یک سناریوی کوچک و جذاب شکل میگیرد. تریسی چیزی از گذشتهی ریک نمیداند. نمیداند که چه بر سر او آمده است. درک نمیکند که او چرا آنگونه رفتار میکند. آیا گروه تریسی به حقیقت وجودی فرماندار پی میبرند یا اینکه باید از روی نادانی, قدم در تاریکی بگذارند؟ بازگشت مریل به زندان هم بحث و جدلهای دیگری را در پی داشته است. گلن هنوز نمیتواند مریل را به عنوان فردی مورد اعتماد قبول کند. در حالی که ریک و دریل مخالف این موضوع هستند. در این بین باید به نکتهی زیبای گلن هم اشاره کرد که به ریک میگوید” آیا به شین هم اجازه میدادی, بعد از اینکه سعی کرد تو رو بکشه, در کنار بقیه زندگی کنه؟” و درنهایت, سکانس پایانی ما را به یاد ایدهی جالب کارول میاندازد:” اندریا, با فرماندار بخواب و در همان موقعیت اون رو بکش.” اندریا چاقو به دست بالای سر فرماندار ایستاده است. آیا او در حالی که حقایق وجودی فرماندار را میداند به کابوس وودبری علیه زندان پایان میدهد؟ من که فکر نمیکنم! مسافران سرگردان آخرالزمان (قسمت دوازدهم) فصل اول سریال مردهی متحرک به طور کلی بر مسئلهی پایان دنیا به دست زامبیها و تبعات ابتدایی آن تمرکز کرده بود. اما در فصل دوم تا حدودی از این موضوع دور شدیم و سریال توجهی ویژهای به کاراکترها و روابط آنها در چنین دنیایی کرد. با این حال یکی از قسمتهای فصل دوم, تا حدودی با بقیهی قسمتها متفاوت بود. جایی که سناریوی نوسندگان تعدادی از کاراکترها را از بقیهی گروه جدا میکرد و اتفاقاتی را در دنیای مردهی بیرون مزرعه رقم میزد. دربارهی اپیزودی حرف میزنم که ریک و شین برای تصمیمگیری در مورد وضعیت “رندل” کیلومترها از مزرعه دور شدند. اپیزودی که به معنای واقعی یکی از بهترینهای سریال میباشد. تمام اینها را گفتم تا بگویم که فصل سوم هم یکی از همین قسمتها را در خود جای داده است. زمانی که ریک, کارل و میشون در آستانهی جنگ زندان و وودبری, برای بدست آوردن سلاح و محمات قدم به جادههای آخرالزمان میگذارند و وارد گذشتهی خود میشوند. تجدید دیدار با محل زندگیشان در قبل از پایان دنیا و دیدار با دوستی قدیمی… . قسمت دوازدهم فصل سوم, در یک کلام جا پای چنین اپیزودی در فصل قبلی میگذارد و تبدیل میشود به احساسیترین قسمت این فصل. اول از همه نویسندگان در این بحبحهی درگیری و بحث و جدل بین زندان و وودبری, داستان را برای یک هفته هم که شده, دچار تغییر میکنند. البته این حرکت گروه نویسندگان تنها به این امر خلاصه نمیشود, بلکه مهمتر از آن اتفاقاتی است که این قسمت را به خود اختصاص دادهاند, و باری دیگر کاراکترهای ما را پردازش و سوالهایی را در ذهن مخاطب میکارند. بیتردید, مهمترین لحظهی این اپیزود به بازگشت شخصیت “مرگان” ( با بازی بینظیر لِنی جیمز) بعد از قسمت ابتدایی فصل اول اختصاص دارد. همواره سرنوشت مرگان و پسرش در فصل اول که جز بیادماندنیترین شخصیتهای سریال هم بودند, ذهن بسیاری از طرفداران را به خودش معطوف کرده بود. اما با تمام اینها, مرگانی که در این قسمت شاهد او هستیم, خیلی درب و داغانتر از مرگانی است که میشناختیم. از همه زیباتر, جایی است که میفهمیم, پسر مرگان هم بدست همسر زامبیشدهاش کشته شده. یک پیچش دراماتیک که احوال شکستهی مرگان را به طرز خوبی توصیف میکند. حادثهی دردناکی که او را تبدیل به یک پوچگرای محض کرده است. کسی که هیچ اعتقادی به زندگی ندارد. کسی که چشمهی امید در او خشک شده است و خود را یک مردهی متحرک میداند. در اینجا از “لنی جیمز” هم نمیتوان گذشت. بازیگر توانایی که با هنرنمایی فوقالعادهاش در ادای آن دیالوگهای سوزناک که حس ناامیدی در آنها موج میزند و همچنین لرزشی که در چشمهایش وجود دارد, احوال مرگان را قابل حس و شرایط وخیم او را به زیبایی منتقل میکند. از سویی دیگر, همراهی کارل و میشون در شهر هم لحظاتی جذاب را به ارمغان میآورد. یکی از این لحظات جایی است که میشون به اهمیت آن عکس برای کارل پی میبرد و هر طور شده آن را به دستان او میرساند. همین سکانس باعث میشود تا کارل از آن نقش تکراری خود به عنوان یک “بچه زامبیکش” فاصله بگیرد و فرصتی برای شخصیتپردازی عمیقتر داشته باشد. بعد از سکانس مرگ لوری و حرکت او در آن وضعیت و همچنین موضوع عکس در این قسمت, شاهد این هستیم که کارل به زیبایی در حال شکافتن پوست آن پسربچهی ترسو و سوسول است تا تبدیل به کاراکتری بیشتر از اینها شود. البته ماجرای سکانس عکس خانوادهی کارل به همین جا ختم نمیشود. بلکه میشون هم در اینجا میدرخشد. با اینکه او فرصت چندانی برای عرض اندام در این قسمت نداشت. اما حرکات مخفیانهی شمشیراش در کشتن زامبیها, باری دیگر او را به عنوان یک کاراکتر مستعد و جذاب که در حال رشد هم هست, معرفی میکند. به طور کلی, قسمت دوازدهم داستان اصلی فصل سوم را پیشرفت نمیدهد و چیزی در رابطه با جنگ ریک و فرماندار تغییر نمیکند, به جز اینکه حالا میدانیم اعضای گروه ریک به اندازهی کافی اسلحه برای دفاع از خود دارند. اما وجود چنین سناریویی در این موقعیت حرکت فوقالعادهای از سوی گروه سازندگان سریال بود, که به خوبی هم اجرا شد. شاید مهمترین دستاورد این قسمت, ورود به لحظات ناگفته و عمیق کاراکترها بود. از حالات روحی مرگان و جملهاش به کارل در رابطه با اینکه “هرگز متاسف نباش” گرفته تا درد یک شکل ریک و میشون در از دست دادن معشوقهاشان و همچنین نگاهی دوباره به دنیای پساآخرالزمانی سریال. در پایان بیانصافی است که نقد قسمت دوازدهم را بدون اشاره به آن مسافر سرگردان آخرالزمان به اتمام برسانم. لحظات ابتدایی اپیزود قهرمانان ما با بیاعتنایی به فریادهای این مرد, او را تنها رها میکنند. سناریویی سرد و در عین حال قابل درک. در آخرالزمان اعتماد کردن به کسی که نمیشناسی, بزرگترین خطر است و اولین هدف هر بازمانده باید مراقب از خود باشد. و ریک هم با توجه به این قانون تلخ که در طول سفرش در دنیای مردهی امریکا کسب کرده بود, آن مرد را تنها میگذارد. از کجا معلوم که او با فریادهایش قصد فریب دادن ریک را نداشته است و همدستانش جایی در میان بیشهها پنهان شده باشند. هرچند که سکانس پایانی و مواجه شدن با جنازهی دریدهشدهی آن مرد, صحنهی بهیادماندنی و ترسناک دیگری را رقم میزند. صحنهای که در کلام قابل توصیف نیست و حرف از روزگار غریب آخرالزمان میزند. مخصوصا وقتی قهرمانان ما کولهپشتی مسافر سرگردان را بر میدارند و میروند. نویسنده: رضا حاجمحمدی //////////////////////////// در پایان خواهش میکنم, دیدگاهها و بررسیهای شخصی خود را تا حد امکان به قسمتهایی ۱ تا ۱۲ محدود کنید. و همچنین اگر قصد روایت داستان را دارید, قبل از دیدگاه خود از کلمهی “اسپویل” استفاده کنید. با تشکر فراوان. ما را از نظرات خود محروم نکنید! ///////////////////////////// بررسی فصل اول سریال مردهی متحرک بررسی فصل دوم سریال مردهی متحرک نویسنده رضا حاجمحمدی ...I AM A SURVIVALIST دستهبندی نشده 67 دیدگاه ثبت شده است دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخبرای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید. در یک کلام معرکه ست….. :X ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید عالی بود. واکینگ دد فراتر از یه سریاله. فضای به معنای واقعی آخر الزمانی رو به تصویر کشیده طوری که حتی ممکنه پنج دقیقه بعد هم یکی از شخصیت ها کشته بشه. تریلر فصل ۴ رو دیدم. فقط میتونم بگم فوقالعاده است در این فصل قراره سرنخ هایی در مورد دولت آمریکا (چگونه با این موضوع کنار اومدن یا کجا هستند) و احتمالا نحوه پخش شدن ویروس داده شود. مهمات به شدت کم و زامبی ها به طور ترسناکی بیشتر شده اند. مطمئنم با بهترین فصل سریال طرفیم. صبر کردن برای فصل بعد غیر ممکنه. ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید ممنون بابت نقد بسیار سریال خوبیه ایکاش زودتر فصل چهامشم بیاد !!!!!! ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید چرا دنیای بازی این سریالو برا نقد برداشته؟؟؟ دکستر/بریکینگ بد / و هزار ماشاا… سریال دیگه داریم..دلیل خاصی داره؟؟ – فصل سوم برخلافه نظرات ضدونقیض دوستان بسیار هم تروتمیز بود تنها مشکل اساسیش “هدشات” کردن زامبی از راه دور بود که شخصیتهای داستان بود که ۱ کم فرا تخیلی بود..فصل چهارم هم ۲۲ مهرپخش میشه..!! ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید سریالهای دیگه هم نقد میشن.. منتها باید از بالا اجازهاش داده بشه… :) ۰۰ مرسی از نقد زیباتون سریال در فصل دوم شاهکار شد اما فصل سوم یخورده افت کرد دیگه یخورده حال بهم زنی شده بود و شخصیتهای اصلی هم چپ و راست میمردن :-| ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید ممنون خیلی نخوندم اما سخت منتظر فصل ۴ هستم =D =D =D =D ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید نمایش بیشتر
عالی بود. واکینگ دد فراتر از یه سریاله. فضای به معنای واقعی آخر الزمانی رو به تصویر کشیده طوری که حتی ممکنه پنج دقیقه بعد هم یکی از شخصیت ها کشته بشه. تریلر فصل ۴ رو دیدم. فقط میتونم بگم فوقالعاده است در این فصل قراره سرنخ هایی در مورد دولت آمریکا (چگونه با این موضوع کنار اومدن یا کجا هستند) و احتمالا نحوه پخش شدن ویروس داده شود. مهمات به شدت کم و زامبی ها به طور ترسناکی بیشتر شده اند. مطمئنم با بهترین فصل سریال طرفیم. صبر کردن برای فصل بعد غیر ممکنه. ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید
چرا دنیای بازی این سریالو برا نقد برداشته؟؟؟ دکستر/بریکینگ بد / و هزار ماشاا… سریال دیگه داریم..دلیل خاصی داره؟؟ – فصل سوم برخلافه نظرات ضدونقیض دوستان بسیار هم تروتمیز بود تنها مشکل اساسیش “هدشات” کردن زامبی از راه دور بود که شخصیتهای داستان بود که ۱ کم فرا تخیلی بود..فصل چهارم هم ۲۲ مهرپخش میشه..!! ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید
مرسی از نقد زیباتون سریال در فصل دوم شاهکار شد اما فصل سوم یخورده افت کرد دیگه یخورده حال بهم زنی شده بود و شخصیتهای اصلی هم چپ و راست میمردن :-| ۰۰ برای پاسخ، وارد شوید