نقد “ماورا: دو روح”; دوست خیالی من!

در ۱۳۹۲/۰۹/۱۳ , 22:21:07

دست خودم نبود. خیلی منطقی از “ماورا: دو روح” (Beyond: Two Souls) چیزهای زیادی می‌خواستم و انتظارهای بسیاری داشتم. اول به خاطر اینکه دیوید کیج, کارگردان مورد علاقه‌ام ساخت‌اش را برعهده داشت. دوم اینکه قبل از این, “باران شدید” (Heavy Rain) را به دست همین کیج بازی کرده و در اتمسفر خفه‌کننده و سیاه‌اش غرق شده بودم .و در لحظات سخت, انتخاب‌های سرد گرفته بودم. سوم اینکه, ماورا یکی از ایده‌های جذاب خودم را دنبال می‌کرد; همراهی یک روح با دختری که ماجراهای عجیب و غریبی را برای پرده برداشتن از رازهای زندگی‌اش پشت سر می‌گذارد. همه‌چیز دست به دست هم داده بود تا ماورا را قبل از اینکه حتی تجربه کنم, دوست داشته باشم. و برای اضافه کردن آن به اتفاقات خاص زندگی‌ام لحظه‌شماری کنم.

اما پس از چند ساعت دنبال کردن زندگی ماورایی جودی هلمز جوان به این نتیجه رسیدم که این یک باران شدید دیگر نیست. این مسئله به خودی خود بد نیست. کیج در ماورا از راه و روش دیگری برای روایت داستانش استفاده کرده. و این تصمیم همانند قبل یکی از منحصربه‌فردترین تجربه‌های گیمی‌تان را به همراه می‌آورد. درامی که در بستری ماورالطبیعه و با هنرنمایی جودی و آیدن شکل می‌گیرد, بدون شک یکی از بهترین داستان‌های این ژانر در حوزه‌ی سرگرمی را رقم می‌زند. بازی مشکلات اندکی دارد اما آنها جلوی شما را از لذت بردن احساسی که بین یک انسان و روح شکل می‌گیرد را نمی‌گیرند. احساسی که دغدقه‌ی هنری کیج است. احساسی که من عاشق آن هستم. و به همین دلیل از همین الان منتظر یک عنوان متفاوت دیگر از کیج و احساس ناب‌اش هستم.

من تنها تو را دارم و تو من…

ماورا یعنی قصه, قصه,‌قصه و البته جزییات سرسام‌آور گرافیکی. پس وقتم را تلف نمی‌کنم تا بگویم چقدر کنترل جودی و آیدن را بدست می‌گیرد, آیدن چگونه می‌تواند وارد جلد انسان‌ها شود, اجسام را حرکت دهد و اتفاقات گذشته را به جودی نشان دهد.

جودی هلمز از وقتی که یادش می‌آید, زندگی آرام و بدون نگرانی‌ای نداشته. طعم شیرین دوران کودکی‌اش با حضور یک موجود ماورالطبیعه به نام آیدن به تلخی تغیبر کرده; روحی که از کودکی به جودی متصل بوده و در حالی که او رشد می‌کرده, آن هم قدرتمند‌تر می‌شده. آیدن زندگی جودی را به شدت تحت تاثیر خود قرار می‌دهد. و این اتفاقات و ماجراهای فراوانی را برای او رقم می‌زند. اتفاقاتی که تماما با درد و رنج یا شاید بعضی اوقات کمی شادی همراه است.

در ماورا ما نگاهی داریم به ۱۵ سال از نقاط مهم و کلیدی زندگی جودی. از شب‌های ترسناک آشنایی با آیدن گرفته تا عضویت در سازمان CIA و بی‌خانمانی در خیابان‌های برف‌گرفته‌ی شهر. کیج از قصد چنین بازه‌ی زمانی بلندی را برای جودی ترتیب داده است تا دردها و خوبی‌های بودن با یک روح را بهتر به مخاطب نشان دهد. و کاری کند تا مخاطب بهتر با جودی و هدیه‌اش ارتباط برقرار کرده و همذات‌پنداری کند.

قصه‌ی زندگی جودی با استفاده از فلش‌بک و فلش‌فورواردهای بسیاری روایت می‌شود. در یک فصل کنترل جودی را در کودکی و در روزهای برفی کریسمس بدست می‌گیرید و در فصل بعدی شاهد نوجوانی هستید که در حال فرار از دست نیروهای ویژه‌ی پلیس است. این نحوه‌ی داستان‌سرایی اگر بهترین نباشد, حداقل یکی از بهترین تصمیمات کیج برای شخصیت‌پردازی جودی بوده است. تکنیکی که در کنار نکات مثبت‌اش, یک نکته‌ی منفی هم دارد. مثبت از این جهت که اگر قرار بود از کودکی تا جوانی جودی را پشت سر هم دنبال کنیم, مطمئنا باید خیلی برای رسیدن به نقاط اوج داستانی و بخش‌های اکشن صبر می‌کردیم. همچنین این روایت پراکنده باعث شده که خیلی سریع به قصه جذب شوید. و برای پرده‌برداشتن از سرگذشت جودی بی‌خیال بازی نشوید. برای مثال وقتی جودی را در حال فرار از دست پلیس می‌بینید, خیلی کنجکاو می‌شوید تا ببینید چه چیزی آن دختر کوچولو را به این سمت و سو کشانده است! و در فصل بعد, بازی شما را به چه نقطه‌ای از زندگی او منتقل می‌کند.

و منفی از این منظر که این تکنیک داستان‌گویی باعث شده نتوانید آنطور که انتظار دارید در داستان نقش داشته باشید. چرا که با رفتن به فصل بعد هر انتخابی که کرده بودید از بین می‌رود. اما در عوض, کیج تمرکز فوق‌العاده‌ای روی شخصیت‌پردازی جودی کرده است. جودی در اختیار شماست تا هر طور که دوست دارید او را در موقعیت‌های مختلف پرورش دهید. شما می‌توانید تصمیم بگیرید جودی در مواجه با یک سوال با عصبانیت یا ملایمت برخورد کند. حقیقت یا دروغ بگوید. یا از جواب دادن طفره برود. انتخاب‌های شما روی نقاط اصلی داستان تاثیری ندارند. اما ممکن است براساس تصمیم‌هایی که برای جودی گرفته‌اید, خود را در موقعیت‌های مختلفی بیابید.

در یک کلام, اختیار جودی در هر فصل در دست بازی‌کننده است و او می‌تواند به جای او انتخاب کند و شخصیت او را شکل دهد. اما پرونده‌ی سفید یا سیاه جودی با ورود به فصل بعد پاک می‌شود. این یکی از ضعف‌های روایت پراکنده‌ی بازی است. بنابراین, اگر انتظار دارید که همانند باران شدید حسابی در پیشبرد داستان نقش داشته باشید, ماورا نا امیدتان می‌کند.

در زمینه‌ی شخصیت‌پردازی هم کیج باری دیگر هنر خود را ثابت می‌کند. امکان ندارد با جودی و احساس نگرانی و ترس‌اش ارتباط برقرار نکنید. امکان ندارد شخصیت جذاب او را با دل و جان نپذیرید و امکان ندارد اتفاقاتی که برای او در تمام طول زندگی‌اش می‌افتد را حس نکنید. کیج مثل باران شدید با طراحی صحنه‌هایی زیبا کاری کرده تا در کمترین زمان و موئثرترین راه حس و حال کاراکترها (مخصوصا جودی) را به مخاطب منتقل کند. نگاه‌های حسرت‌آمیز و ناراحت جودی از پنجره به بچه‌هایی که مشغول بازی هستند. آوارگی دختری خسته, گرسنه و بی‌کس در خیابان‌های سرد شهر و گیتار زدن برای بدست آوردن پول, از جمله صحنه‌هایی است که جودی هلمز و زندگی غریب او را برای شما به زیباترین شکل ممکن ترسیم می‌کند.

شما دنیا را از دید جودی و آیدن می‌بینید. در قالب جودی همه چیز مثل انسان‌های دیگر است. اما آیدن آزادی عمل بیشتری برای گشت زدن دارد. او می‌تواند به هر جایی پرواز کند, از دیوارها عبور کند, به صحبت‌های دیگران گوش دهد, اجسام را با عصبانیت از بین ببرد و البته می‌تواند زخم‌ها بهبود ببخشد. شما در قالب این دو خیلی بهتر از اتفاقاتی که اطراف جودی می‌افتد, با خبر می‌شوید. چرا که آیدن می‌تواند به راحتی به حرف‌های دیگران در رابطه با جودی گوش دهد.

جودی از وجود آیدن خسته و ناراحت است. زیرا او حتی نمی‌تواند همانند خیلی از هم سن و سال‌های خودش دوست داشته باشد, به مهمانی برود و به علایق‌اش بپردازد. آیدن مثل یک شیر سرکش است. او به حرف‌های جودی گوش می‌دهد اما جودی کنترل کامل او را در دست ندارد. آیدن به جز خرابی هیچ وسیله‌‌ی ارتباطی دیگری ندارد. شاید او قصد کمک به جودی یا جلب توجه او را داشته باشد, به هرحال خشونت تنها انتخاب اوست.

از طرفی دیگر جودی تصور می‌کند همراهی با آیدن, تلخ‌ترین زندگی دنیا را برایش رقم زده. ما این موضوع را به چشم می‌بینیم که درست است. اما اتفاقاتی هم پیش می‌آید که عکس این را نشان می‌دهد. این احساس عجیبی که بین یک انسان و روح جریان دارد, بده بستان‌های آنان و چالش‌هایی که با آنها روبه‌رو می‌شود, شخصیت صیقل خورده و عمیق جودی را می‌سازد. و باعث می‌شود که خیلی زیبا دلیل اشک‌های او را لمس کنید.

در ماورا با ایده‌ی فوق‌العاده‌ای طرف هستیم. ایده‌ای که پتانسیل تبدیل شدن به یک درام قوی و جذاب در آن به شدت بالاست. کیج تقریبا تا اواسط بازی به خوبی این ایده را پرورش می‌دهد. ما با درد و رنج‌ها و مزایای همراه بود با یک روح آشنا می‌شویم. جودی برایمان مهم می‌شود. و زندگی از دست رفته‌ی او را می‌بینیم. اما از وقتی که پای “اینتیتی‌”های شیطانی به بازی باز می‌شود, داستان آن حس اصالت و واقع‌گرایی خود را از دست می‌دهد. کیج سعی کرده تا موضوع “دختری با موجودی ماورالطبیعه” را بگیرد و تا آخرش برود, اما از آنجایی که فرصتی برای معرفی بهتر و پرجزییات‌تر اینتیتی‌ها نبوده, اواخر داستان کمی عجله‌ای می‌نماید و آن ریتم ملایم و پیوسته‌ی اولیل بازی را از دست می‌دهد. به طور کلی آن قصه‌ی نجات دنیا کاملا اضافی است و به ضرر هدف اصلی پلات تمام شده است.

به شخصه ترجیح می‌دادم داستان زندگی دختری را دنبال کنم که برای یافتن راز و رمز پشت روح همراهش سفری را آغاز کرده و پس از مشقت‌های فراوان به موجودیت و دلیل آن پی می‌برد. این خط اصلی داستان ماورا است اما آن داستان‌های فرعی اینتیتی‌های شیطانی و نجات دنیا, ممکن است تا حدودی اذیت‌تان کند. قصه‌ی جودی خیلی بهتر در دل مخطب جا باز می‌کرد, اگر کیج زندگی او را همانند قهرمانان باران شدید در وسعتی کوچک‌تر اما با عمقی فراتر به تصویر می‌کشید. بی‌تردید در این صورت به جز جودی با شخصیت‌های خوب بیشتری همراه می‌شدیم و خیلی بهتر با دنیای بازی ارتباط برقرار می‌کردیم.

بهترین ژانر و بستری که می‌توان در آن از فرمول “انتخاب” به موئثرترین شکل ممکن استفاده کرد, درام‌های جنایی و ماجرایی است. جایی که دیالوگ‌ها نقش مهمی را در پیشبرد داستان دارند. اما توجه‌ی فراوان ماورا به خلق صحنه‌های اکشن باعث شده تا از مقدار تعامل بازی‌کننده در پیشبرد داستان کم شود.

به جای تمام این‌ها, یکی دو ساعت پایانی بازی به شدت فوق‌العاده است. مطمئنا به دلیل شخصیت‌پردازی ضعیف کاراکترهای فرعی, از تصمیم‌هایشان شوکه می‌شوید. اما کیج آنقدر زیبا سناریوهای متفاوت و تکان‌دهنده‌ای را برای پایان‌بندی قصه نوشته است که در هنگام اتخاذ انتحاب‌های نهایی جودی, دست‌تان می‌لرزد و مرتبا انتخاب‌ها را با چشمانتان مرور می کنید. پایان داستان جودی و آیدن کاملا خوش نیست اما به شدت پر احساس است و بسته به انتخاب‌هایتان ممکن است حال‌تان را تغییر دهد.

کیج قصه‌ی جودی را به غایت خود می‌رساند. و با این کارش فوران احساسات شما را با اثرش همراه می‌کند. در آن لحظات آنقدر انتخاب‌های بزرگ جلوی‌تان قرار می گیرد که امکان ندارد ناراضی به تیتراژ پایانی خیره شوید.

کیج در داستان‌سرایی ماورا راه جدیدی را پیش گرفته. این هم خوب است هم بد. خوب از این جهت که تمرکز طولانی مدت بر زندگی جودی و دنیایش باعث شده تا او از یادتان نرود. و بد از این جهت که شاید ماورا می‌توانست در سپردن داستان به بازی‌کننده بهتر از این عمل می‌کرد.

حسودی یک روح!

اگر از طرفداران ساخته‌های کیج باشید, حتما می‌دانید که تعامل بازی‌کننده در سکانس‌های اکشن از طریق مکانیک کلیدزنی(QTE) شکل می‌گیرد. هرچند که کوانتیک‌دریم در ماورا تکنیک BulletTime‌ را جایگرین کلیدزنی‌های باران شدید کرده است. به این صورت که تمام حرکات و واکنش‌های جودی به آنالوگ سمت راست دسته سپرده شده است. در سکانس‌های اکشن, صحنه برای ثانیه‌هایی به حالت آهسته (Slow Motion) در می‌آید و شما باید با توجه به جهت حرکت بدن جودی آنالوگ را به همان سمت حرکت دهید. برای مثال اگر جودی برای جاخالی دادن, در حال قلتیدن به سمت چپ است, شما باید آنالوگ را به همان سمت تکان دهید. این یکی از تغییرات خوب ماوراست که سبب شده اکشن‌های بازی خیلی چالش‌برانگیزتر و جذاب‌تر از قبل باشند.

در زمینه‌ی طراحی صحنه‌های اکشن کیج قبلا توانایی‌هایش را نشان داده و در ماورا هم می‌توانید در دو جین سکانس سینمایی نفس‌گیر غرق شوید. در کنار صحنه‌های اکشن, در ماورا می‌توانید باری دیگر شاهد استعداد کیج در مهم کردن ساده‌ترین موقعیت‌ها باشید; هیجان پختن شام برای اولین قرار ملاقات یا تنش و ترس ناشی از ارتباط برقرار کردن با دیگران در یک مهمانی جش تولد.‌ این‌ها از جمله صحنه‌هایی است که نقطه‌ی قوت و کلاس کاری دیوید کیج را به نمایش می‌گذارد. اما متاسفانه صحنه‌های اکشن بخش بیشتری از سناریوی ماورا را به خود اختصاص داده‌اند و مطمئنا اگر کیج بیشتر به خلق چنین لحظاتی تمرکز می‌کرد, با عنوانی بسیار بهتری رو‌به‌رو می‌شدیم.

سفر به ورای واقعیت

کوانتیک دریم همواره در زمینه‌ی تکنولوژی ساخت از استودیوهای پیشروی صنعت بوده است و این موضوع به شدت در مورد ماورا هم صدق می‌کند. آنها با باران شدید, بهترین گرافیک آن زمان را عرضه کردند و حالا ماورا باری دیگر نام این استودیو را به عنوان تولیدکننده بهترین گرافیک تکنیکی نسل هفتم بر سر زبان‌ها انداخته است.

در توصیف بخش دیداری بازی در یک جمله می‌توان گفت, ماورا واقع‌گرایانه‌ترین و زیباترین عنوان گرافیکی نسل هفتم است. و حتی در خیلی از جهات می‌تواند با عناوین نسل بعد هم رقابت کند. جزییات به کار رفته در طراحی صورت کاراکترها نمونه‌ای ندارند و به واقع شگفت‌انگیز هستند. مدل صورت کاراکترها به واقعی‌ترین شکل ممکن رندر می‌شوند و در هر صحنه سازندگان به طرز دیوانه‌واری به کوچکترین جزییات و حرکات صورت و بدن کاراکترها توجه داشته‌اند. نوپردازی بازی ترسناک است! از نورپردازی داخل چشم مدل‌ها گرفته تا بازتاب پویا و متفاوت نور از روی سطوح مختلف.

انیمیشن حرکت شخصیت‌ها به لطف تکنولوژی Performance Capture آنقدر بی‌نقص, متنوع و زیبا هستند که همواره محو تماشای حرکات آنها شوید. برای مثال می‌توانم به صحنه‌ای اشاره کنم که جودی در حال حمل یک سطل آب است. در این صحنه احساس می‌کردم که با یک بازیگر واقعی طرف هستم. امکان ندارد خطوط روی بازوی جودی و نحوه‌ی راه رفتن او را ببینید و سنگینی سطل آب را حس نکنید. سازندگان برای هر موقعیتی یک سری انیمیشن طراحی کرده‌اند. و تمام این‌ها حس و حال موجود در هر فضا را به خوبی به بازی‌کننده منتقل می‌کند.

این در حالی است که “اِلِن پیج” هم بازی درخشانی را در قالب جودی برجای گذاشته است. جودی سختی‌های بسیاری را پشت سر می‌گذارد. و الن پیج در نمایش و انتقال احساسات متفاوت او فوق‌العاده عمل کرده است. از خوشحالی و ترس گرفته تا عصبانیت و تحمل درد, تمام این‌ها به واسطه‌ی هنرنمایی و صداپیشگی بی‌نقص پیج ممکن است حتی در بعضی صحنه‌ها اشک‌هایتان را هم سرازیر کند!

با اینکه به خاطر مرگ نابهگام “نورمن کوربیل” در حسرت گوش سپردن به موسیقی‌های او برای ماورا ماندیم, اما در عوض “لورن بالف” و “هنس زیمر” بزرگ به شایستگی توانسته‌اند کاری کنند که غیبت آهنگساز باران شدید را حس نکنیم. قطعاتی که توسط این دو  برای بازی نوشته شده است, به زیبایی در تکامل احساس نهفته‌ی داستان و شخصیت‌ها قدم برمی‌دارند. تنها کافی است به قطعه‌ی Beyond گوش دهید تا حس مرموز و حماسی بازی را درک کنید یا با شنیدن قطعه‌ی Jodie’s Suite تمام دردها,‌ روشنایی‌ها و مشقت‌های جودی جلوی چشمانتان صف بکشند.

ماورا بیش از ۱۰ ساعت به طول می‌انجامد که این زمان در مقایسه با خیلی از بازی‌های تک‌نفره‌ی دیگر زمان بسیار خوبی است. با اینکه می‌توان با تکرار فصل نهایی بازی, تقریبا تمام پایان‌های بازی را دید. اما مطمئنا برای تجربه‌ی بخش‌های از دست‌رفته‌ی داستان, چندباری دیگر هم بازی را شروع خواهید کرد.

ماورا: دو روح انحصاری زیبا و با کیفیت دیگری برای کنسول پلی‌استیشن ۳ است. و این پشتیبانی بزرگ سونی در روزهای پایانی نسل هفتم از کنسول پیر خود را نشان می‌دهد. بازی جدید دیوید کیج داستان بی‌نظیری دارد, جزییات گرافیکی آن فک‌‌تان را می‌اندازد, صداپیشگی و موسیقی آن عالی است و گیم‌پلی‌اش هم برای دوست‌داران صحنه‌های کلیدزنی و سینمایی کم و کسری ندارد. اما ماورا قبل از عرضه‌اش سوالی را مطرح کرد; اینکه آیا کیج بعد از باران شدید گونه‌ی داستان‌سرایی خود را در این بازی پیشرفت می‌دهد؟ جواب دادن به این سوال سخت است. چرا که ماورا از روایت متفاوتی نسبت به باران شدید بهره می‌برد. اما می‌توان گفت کیج در ارائه‌ی اثر دیگری درباره‌ی “احساس” عالی عمل کرده است. ماورا شاید در حد و اندازه‌ی باران شدید افسار پیشبرد داستان را به دست بازی‌کننده ندهد, اما در شخصیت‌پردازی و روایت سفری دور و دراز و غافلگیرکننده کاری می‌کند که از شدت هیجان کیج را تحسین کنید.

دیوید کیج با ماورا باری دیگر مرز بین هنر بازی و سینما را می‌شکند و ما را به ورای یک زندگی, یک شخصیت و یک دوست خیالی می‌برد که تجربه‌ی آن بر هرکسی واجب است. ماورا تلاش دیگری است از مرد متفاوت صنعت بازی تا چیز خاصی را به شما هدیه دهد که در این آشفته‌بازار بازی‌های تکراری حال‌تان را حسابی جا می‌آورد!

نمره نهایی: ۹/۱۰

نویسنده: رضا حاج‌محمدی


81 دیدگاه ثبت شده است

دیدگاهتان را بنویسید

  1. مورا دو روح از دو نظر منو نا امید کرد :
    1- تصمیماتی که در طول بازی میگیرین تقریبا در روند بازی هیچ تاثیری ندارند
    2- اکشن بازی افتضاح است و من واقعا گیج میشدم که انالوگ رو به کدوم سمت حرکت بدم
    بهترین و تاثیر گذارترین قسمت بازی هم مربوط به قسمت بی خانمانی می شد

    ۰۰
  2. خیلی عالی بود مخصوصا توضیحاتی درباره ی نقش تاثیر گذاری و تاثیر پذیری کاراکتر ها رو واقعا خوب نوشتین.
    خداییش اعتراف میکنم یه چیزایی رو که اصلا توی بازی متوجه نشدم اینجا از فهمیدنش شاخ درآوردم :oops:
    ——————————————————
    yamato is the blade of vergil

    ۰۰
    1. امیدوارم هر چه زودتر این بازیو تجربه کنی تا عینا ببینی که چه حق خوریی در مورد این بازی شده و تو هم مثل من به این نتیجه میرسی که متاها جاشون فقط توی سطل آشغاله

      ۰۰
  3. تشکر.نقد های بازی شما در حقیقت نقد نیست بلکه روایت حرفه ای از تاروپود یک بازی ست.فقط کاش بازی های مولتی پلتفرم را هم نقد کنید.
    ———
    اما اینکه نسبت به این بازی ظلم شده درست نیست.اتفاقا منتقد ها تلنگر خوبی به کیج زدند که اگر میخوای بازی بسازی گیم پلی یادت نرود.مطمئنا ساخته بعدی اش بازی کامل تری خواهد بود.

    ۰۰
    1. به این توجه کنیم که بازی فقط گیم پلی نیست… البته که یکی از ارکان مهمه
      ولی بعضا باید شاهد نو آوری هم باشیم… به نظر من بازی به اندازه ی کافی گیم پلی داشت البته تو سبک خودش… واقعا حق بازی متای ۷۲ نبود

      ۰۰
    2. ممنون از شما….

      کلاس کاری کیج برای من یکی (والبته خیلی‌های دیگه) حل شده است… هر کی هم به این راه و روش ایراد بگیره یا چشمشو روی حقیقت بسته یا با این ژانر حال نمی‌کنه اما سعی می‌کنه که حال کنه اما هر کاری می‌کنه نمی‌تونه برای همین ایراد می‌گیره…. . بعدش هم اکثر منتقدها امسال بیشتر ماورا رو نه به خاطر موضوع گیم‌پلی بلکه به خاطر کمرنگ بودن مکانیک “انتخاب” و دست بردن در داستان کوبوندن.. نه چیز دیگه‌ای.

      ۰۰
  4. نقدت رو خوندم.. خوب بود
    چون “ماورا” یکی از بازی‌هایی هست که روش بحث دارم.. اینکه بعضی سایت‌ها و منتقدا موضع می‌گیرن راجع به سبک‌اش و این حرف‌ها، کاملا برای من عجیبه.. “ماورا” در سبک و سیاقه خودش در حال و هوای خودش در مسیره هدفه خودش عالی عمل کرد..
    من هنوزم که هنوزه وقتی چشمام رو میبندم اون شب‌های سرده برفی میاد جلوی چشمم.. شب‌هایی که با آتیشه درونه یک بشکه‌ی حلبی گرم شدیم.. با فقرا نشستیم.. بچه به دنیا آوردیم.. عاشقه اون آدما شدم.. بهترین پایانه بازی هم ×××اسپویل××× از دیده من همون پایانی بود که با دوستای فقیر و بی‌خانمان‌مون ملاقات می‌کنیم×××آخره اسپویل×××

    ۰۰
    1. ممنون…
      واقعا فرعی‌ترین کاراکترهای داستان هم به دلی میشینن… من هم دفعه‌ی اول بدون معطلی رفتم سراغ همین پایان…

      ۰۰
    2. یعنی تو دنیا یه بازی باشه که بخوام بازی کنم همینه چرا؟ چون داستانش عالیه. خدا رو چه دیدی شاید اخرالزمان شد ما هم تونستیم بازیش کنیم.منتقدا هم گاهی خیلی نامردی میکنن.

      ۰۰
    3. دوست من شما اصلا به نمرات کاری نداشته باش.اگه PS3 نداری از جایی بصورت موقتی هم که شده تهیه کن و این بازیو برو.اون موقع متوجه میشی که نمره این بازی کمتر از ۹ نباید باشه.من وقتی متای این بازیو دیدم اتفاقا مصمم تر شدم این بازیو انجام بدم که اتفاقا خوب شد همچین تصمیمی گرفتم.این بازی بدون شک از نظر من جزء ۱۰ بازی برتر PS3یه.من کلا خیلی وقته که دیگه برای نمرات و متاها ارزشی قائل نیستم و عقلمو دست کسی نمیدم تا بجای من درباره یه بازی نظر بده و بهم بگه این بازیو برو و اون یکیو نرو

      بهت پیشنهاد میکنم حتما”بازم میگم حتما اگه این بازیو نرفتی این بازیو بری تا متوجه بشی که متاها کلا چیز چرت و نامفهومین

      ۰۰
    4. اما از این احساسات شاهین رستم خانی!چنان جو میده مرگ یک سـوسـک زیر دمـپایی رو هم واسه آدم گریه آور و تراژدیک میکنه! :mrgreen:

      ۰۰
  5. رضا جان واقعا دستت درد نکنه یکی کامل ترین نقد هایی بود که از این بازی خوندم!
    درباره بازی هم فقط یه جمله می تونم بگم و اونم اینکه ماورا از نظر نمره و متا مظلوم ترین بازیی بود که از ابتدای این صنعت تا به الان ساخته شده!
    فکر نکنم هیچ وقت این ظلمی که در حق این بازی شد رو فراموش کنم!

    ۲۰

مقالات بازی

بیشتر

چند رسانه ای

بیشتر